داکترحکيمی

بلغاريا

 

عید زیړگل

 

زرین گل که در قر یه بنام زیړگل مشهور بود از مادر و پدر که توسط راکت شهید شده بودند به سن 13 ساله گی یتیم ما ند .از والدین به ان نی زمینی نی پولی و نی سر پناهی باقی ما ند ه  بود که توسط  ان باید امرار  شبا روزی میکرد. موصوف   نا گذ یر نزد همان زمیند اری که پدرش د هقا نی  ا نرا  مینمو د  بشکل  مزد ور کا ر کرده  لقمه نا ن و یکجوره  لبا س را  د ست  یاب نما ید.زیړگل پسر هوشیارو بگفت و فرمان بود .ایام عید فرا رسید پسران ثروتمند ان با لباسهای مفشن با کفش های مانند بوت وچپلیها و غیره ملبس وخوشحال به اینطرف و ا نطرف گاه با لای گاز ها یا چرخ پلک و تخم جنگی عید را سپری میکردند. زرین گل طبق همیشگی بدون   اینکه در مورد خوشی و نعمات عید وعیدی کردن فکری کند گاو های زمیندار را صبح از خا نه ی ان کشید ه غرض چرا ند ن  ونگهداری تاشام برده از انها وارسی مینمود.روز دوم عید یکی از هسنا ن ان به ان روبرو شد به ان گفت زیړگل بیا امروز به میله ی شاناسر اغا برویم . در میله مردم چپلی کبا ب جلیبی نقل و پتا سه میخرند و میخورند.چرا نمیروی بیا  برویم. ز یړگل احی کشید  وگفت یعقوب جا ن پسر نا ز دانه ی پد ر  میله نقل و پتاسه برا ی شما و ا مثا ل تا ن خدا  افریده نی برای من و مثل من. من که یک افغانی در جیب ندارم ونی کسی بمن عیدی داده است با  چه وچطور جلیبی و نقل  بخرم  ا گر من به  میله بروم  گاو های بادارم بکجا بروند و کی از انها   نگهداری   یعمل  اورد  .(هر کس سوی میله میرود زیړگل   سوی  دیره میرود) ( هرکی  راخوشوقت بینی زیړګل را پر زلت  بینی).

 یعقوب جان به طرفم ببین و بعد بگو این رنگ زرد  وزار پا های بر هنه و لبا س  ژولیده ام به مردمان  میله رو می ماند جز بار دوشت شوم د گر ا ز من چیزی  جور نمیشو د. یعقو ب جا ن دلسوز زنده باشی با هم قطاران وهم  نشینان خود به میله  برو که  خوب معلوم شوی و احساس خوشوقتی نمای و وقتت  خوش بگذرد.ما در این د نیا  با مشقت  ها بد بختی ها عید ی میکنیم و خود را در خیال و هوس خوشی  خوش نگهمید ا ریم.که شما نمیتوانید ا ین نوع  هوس و  خیا ل را بپذ یرد . به ان ضرورت ندارید. زیرا خداوند بشما خوشی ومسرت طبیعی افریده که از ان محظوظ استید.عیدی ما مزدوران وغریباانست که بادار سلام مارا با جبین باز وعلیک بگوید وبالای ما قهرو غضب نگردد. با توحینی وتحقیری داو دشنام وغیر ه عا دت کرده ا یم. هوس و ا رمان ها ی ما با ا رمان های شما  متفا وت بوده. ما به نوازش مهربانی لطف محتاج استیم نیاز شما بینیازان فقط طرب و تفنن خوشگذرانی است.اگر نرسد و ننمایید ممکن خدای نا خواسته مریض شوید  زیرا فکر  نظر ووجود ناز پرورده ی تان مقاومت را در برابر همچو صعوبتها ندارد.ما مسکین ها در برابر این چنین دشواری ها ما یوسیت  ها مقا ومت  دا ریم  ووجود  ما احسا س خوشی  عید وبرات و غیره را از دست داده مانند کالبود قرخت شده ا ستیم. د ر همین گفت وشنود بودند  که با دار زیړگل از یک سو پیدا شد بالای زیړگل عصبانیت کرده گفت برو گم شو پشت کارو بارت.و رو بطرف یعقوب نمود وگفت یعقوب جان عیدت مبارک باشد. پدر و ماد رت خوب ا ستند یعقوب به ان جواب داد وگفت زندباشی  بلی ا نها خوب استند و راه  خود پیش گرفت. در طول راه به خود فکر میکرد که چرا این شخص بالای زیړگل در این روز عید وخوشی عصبا نی شد  وبه من عید مبا رکی داد و از احوا ل پد رم پرسید.یعقوب بکلی  مبهوت مانده و نتوانست علت این دو  برخورد متفا وت را بد ا ند. به خا نه رفت و این مسله را از  پدر خود پرسید

پدرش گفت پسرم تو پسر یک  ثروتمند  وخا نوا ده ا ستی  زیړگل  یک  مز دور و بدون اصلیت خاونوا دگی بوده  برخورد با  ا ین چنین ا شخاص با ید  همنطو ر با شد .  با  تو و امثا ل خودت برخورد طور دگری یعنی  لطف    امیزبا ید با شد.   یعقو ب  به پد ر خو د گفت  پد ر جان چرا زیړگل و امثا ل ان به لطف ونوا زش عید و برات خوشی ضرورت   ندا رند و   نبا ید با ا یشان مهربانی ومحبت دا ده شود. اخرا نها هم ما نند من وتو انسان استند . به خو شی خوش وبه  منت ا زرد ه  وتحقیر میشوند .این  بنظرم عا  دلا نه نیست که در برابر ا نها  از ا حتقار و نا مهربانی کار گرفته  شود. پد رش گفت   یعقو ب  پسرم خدا وند مردمان غریب و مسکین  را همین طو ر غریب است کرده  د ر اجتماع  با اشان به همین شکل رفتار  و برخوردصورت میگیرد وانها به ان عادت کرده ا ند. تو اصلا د ر ا ین مورد  ا ند یشه مکن  به  د ستور وروش ها و عرف  با ید عادت کنی. پد ر جان این مسله بنظرم قا بل تصحیح  بوده با ید به ایشان نیز حیثیت و وقا ر قایل شویم.باز هم پدر یعقوب حرف های  قبلی خود را تکرار نمود  و بشکل جد ی به یعقوب مسله را تفهیم نمود. یعقوب که دگر فرصت بحث  و گفت وشنود را با پدر خود تنگا تنگ دید سر خود را جنباند و گفت خداوند بحال شان لطف و مرحمت نماید. 

*************

با غبا  ن 

تو ا ی  با غبا ن  گل ها ی  گلستان      

تو ا ی عا شق  گل  ها ی عاشقا ن                   

تو  خا دمی  تو محرمی تو  مشفقی 

تو ا ی هستی  ارزو ها ی خو با ن           

بجنب دل یاران همدل بدست ار

تلاش کن که بهار میر سد

گل و گلزار همه چشم امید بتو دوخته اند

توان قطرات  اشک پر بهای عاشقان استی که بی تو نمیتوانند بزند گی امید وار باشند .همه چشم به راهت روز شماری میکنند .بدل ها هوس و خیال دیدارت  را بگوش و هوش بمانند گوهر پر قیمت لمس میکنند.عسرت و خشک سا لی را از یاد می برند طرب نوازی و سرور را ابراز میدا رند

 و همین میگو یند

تو ای با ل و پر کبو تران

بپرواز ا ر عشق د ختران

بیا و بیا نزدیک شوبا ما یکجا بخند احساس تراوت و تازه گی بنما.تو هم دل داری

دور مرو ز ما غمگسا را ن   

که استیم ماهم بهرت مهربان

تو ای با غبان امید نیکویا ن

محبت های پیشینت را فراموش نکرده ایم هر کی محبت های زرینت را از یاد بردخداوند به ان جزای نا امیدی و یاس ابدی حکم میدارد

ما ممنون خدمات صادقانه ات که از دل وجان کرده ای استم.در عوض برایت محبت مید هیم.با عطروبوی دلنشین خویش خوشنود ت میداریم.تو ازمایی که بر ما ی.

بیا تو ا ی زند گی سا ز

تو ا ی  مشفق  گل  با ز

پر کن سا غر ز بگما  ز

به ایست در کنار ماصف اوران

به ا فز ا د رخما ر ما عا  شقا ن

اب ده  به کشت  زار تشنه  لبا ن

ثمر دست هایت دهنده ی عسل زندگی بهر ما خوشبویان هر چمن و باغو بوستان بوده در پاسبانی باغبانی و دردمانی های پر عطوفت تان ماراخوشنود نموده

به هر گام  تان فرحت میبخشید

به هرجا م تا ن نشاط  میبخشید

به هر وا م تا ن حیات میبخشید

این همه و همه از توجه ومهربانی و احساس نیک تان که در برابرنعمات داریدوبه انها الهام صفات و تمنیات می افزاید نماینگر اینست که به قلب و روح خویش نیات نیک را در برابر موجودات کاینات مصاحب استید.

ضرورت به عیان و بیان را نمی بینم.هر چیز در عمل بچشم می خورد و احساس میشود. یکی گفتن است و دیگر عمل به ان همین است که میگویندچیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

حاصل زحمات و عرق ریزی تان به ما گل های پر تبسم و معطر  و اشجار پر بار وزینتی که هر کدام را بدست های ناز نین تان غرس کرده اید و امروز به زیر سایه ان هر کی به تماشای طبیعت نشسته بخود میبالدو حق افتخار و بالیدن بشما است چرا نبالید وباید با افتخار و سر بلند فاخر زحمات پر حاصل و مرغوب و محبوب تان که هر اسان دا نا را فرحت وبه ان نیاز میبخشد بوده و باشید .                  امروز هر کی از بر کت زحمات شما مستفید از میوه های گونا گون استشمام بوی های معطر گل ها  و مناظر قشنگ که به طبیعت زیبای بخشیده اید بر خوردار میباشند.علاوتا به هرکی قوت فکر و  سگا ل نیک را میدهد تا مثل شما درازدیاد و بهتر بخشیدن این نعمات سعر بخرچ دهند بکوشند.بجوشندو به اندیشند.                                       شما با غبا ن پاک دیانت

شما پرورش دهنده ی اشیای نیاز به پرورش و محبت را استید.

بلی شما دل بستگان طبیعت و پاسبان راستین  موجو دات الهی شادو سالم با عمر درازباشید.

تا شود هر چه پیشتر و بیشتراز عواطف ومحبت های  قلبی تابناک  تان اشیای زیروح وغیر زیروح به پای طر ب نشسته دل ها را نوازش دهند و احساس بر خوداری نمایند. در رویای سعادت و خوشنودی چند یوم از حیات خویش را درین دنیای پر از بحران  وبا نشیب وفراز های گونا گون که هر لحظ انسان را گاه در خطر وگاه در هوس وخیال های غیر عملی میبرد سپری نمایند و به شما سر احترام  وسپاس گذاری و ممنونیت قلبی خویش را برای شما وهمچو شما انسان خدمت گذارابراز امتنان نمایند.

 

 

 


بالا
 
بازگشت