نیستی قصه ....

 

 

جاده نیستی که سفرکنم

قصه نیستی کیت مختصر کنم

- تو-

خدای عشق منی

نتوانم قبله ء دگرکنم !

 

از- صنم عنبرین – میایم . شاعر تلخی ها ، شکست ها اما امیدوار! – او – از اشگ گلهای یاس  میگوید که بهار- را - بارانی کرده است .

ازکوکی بسوی شعرکشیده شد ودرسالهای غربت  - احساس وعواطف رنگین اش را همچو گل پرپرکرد ودرپای ترانه ،غزل و... شعر ریخت ..

چهارده ساله بود که سرزمین اش را گرفتند و ( او)همچو توپ به فضای غربت پرتاب شد وچنان است که این پرنده ای نارام  - بیتابی هایش را برای هوا – برای خدا–  شاید برای ما؟ می ُسراید .

او-  دانشجو است دریکی ازدانشگاهای فرانکفورت – المان  باوجود این مصروفیت جدی ازسهم اش درغنامندی فرهنگ و زبان مادری غافل نمانده است

درشعر اش عواطف رنگ بویی یاس الوده دارد گوی به جستجوی گمشدهای است شاید این گمشده زادگاهش باشد ؟- شاید کودکی هایش که درزیرآوار خانه ها فروریخته ای کابل قدیم ارامیده است ! اینک چند شعر ازین بانو ی شعر  به امید مُشک فشانی های بیشترش !

                          

دریاباری

 

 

 

 رویای بازمانده

 

 

 ارامشی گریخته

تو نیستی - تو هستی

رفته ای -  اما ؛

عطرتو ریخته درخیال من

تا در ردای باد

تاب خورم با تو !

 

 ******

 

ازیارچرا آخر- پـــــــــیــــــوسته - جدا میاندن

درسایه ای تنــــــهایی آهنـــــــگ عزا خواندن

بااشگ شـــــــباهنگــــــــام بازورق بی فرجام

درسینه ای گردابی بی صـــــــــبح صفا ماندن

یک چشمه نشد پیدا یک نغـــــــمه نخواند دریا

برداغ کویری کو؟ میل غـــــــــــزل افشاندن !

زخمی شده ای بختا - یک دوست نه پیدا است

درباد همی  لرزد دستـــــــــــــــم ز رها ماندن

درسوزوتب عشقت  ترسم ز سرو جان نیست

آنراکه دلش بردی ازباخت چـــــــــه ترساندن

 

******

 

گلی سرخ

 

وقتی از نهایت قلب می نگری

موج ات اقلیم مرا میدزدت

درخم وپیچ نگات

برگ سان میلرزم

دست بارانی تو

خوش اهنگ – خوشرنگ

همچو امید دلاویز و بلند

همچو آبشار غرور

همچو یک سرو چمن ....

ای بهارینه من

ازکجا میایی

که برای دل خاکستری ام

میوزی – میباری – گل سرخ میکاری  

 

*******

 

قاصدک

 

بر برکه های شب تـــو بزن تار قاصدک

سرکن حدیـــث لحــــظه ء دیدار قاصدک

چون باد ره بـــبر به نفـــس های جاده ها

طی کن تمــــــام فاصله یک بار قاصدک

از شهـــــر آفــــــــتاب برایم چـــــراغ آر

رنگ ِ بزن به نیــــــمه شب تار قاصدک

گردم بگرد وباز بگوشم بخوان – بخوان

نامش هــــزار مرتبه – تکرار- قاصدک

چشم براه امدنت است – بیـــــــــــــگمان

شاید شود بکوچه پـــــــدیـــدارقاصدک !

 

 


بالا
 
بازگشت