بررسی اصل معابد بلخ و مزار شریف
ابومنصور محمد دقیقی در شاهنامه کناره گیری لهراسپ (سپیتمه جمشید) را از تاج و تخت ایران و واگذاری آن به پسرش گشتاسپ ( در اصل مگابرن ویشتاسپ برادر بزرگ زریادر زرتشت /سپنداته) چنین به نظم کشیده است:
چوگشتاسپ را داد لهـراسپ تخـت
فرود آمد از تخت و بر بست رخت
بــه بـلخ گــز يـن شـد بـران نـوبـهـا ر
که يــزدان پـرســتـان بـدان روزگـار
مــر آن جــای را داشـتـنـــدی چـنـان
که مــر مـکه را تــازيان ايــن زمـان
دقیقی در تمثلی از شيوه عبادت خدا، و سپاس خرد ، نماز لهراسب (هوم عابد، سپیتمه جمشید) رابه نگاره گری گرفته، بی پيرايه چنين می گويد:
ببست آن در آفرين خانه را
نماند اندرو خويش و بيگانه را
بپوشيد جامهء پرستش پلاس
بيفگند پاره فروهشت موی
سوی روشن داد گر کرد روی
همی بود سی سال پیشش بپای
برينسان پرستيد بايد خدای
نيايش همی کرد خورشيد را
چنان بوده بُد راه جمشید را.
فردوسی گرچه محل قتل لهراسپ (سپیتمه جمشید، داماد و ولیعهد آستیاگ) توسط ارجاسپ ( آراسپ سردار کورش) را -که در اصل به فرمان کورش سوم (فریدون) صورت گرفته بود- به پیروی از دقیقی همان شهر بلخ یعنی محل فرمانروایی سپیتاک زرتشت (سپنداته بردیه) پسر سپیتمه جمشید در عهد کورش می شمارد ولی آتشکدهً نوش آذر (آتش جاودانی) محل این قتل را به درستی در همان سمت آتشکدهً آذرگشنسب سمت شهر مراغهً آذربایجان (رغهً زرتشتی) نشان می دهد چه این تنها آتشکده ایران باستان بوده است که آتش آن جاودانی به شمار می رفته است. کلاٌ سبب این اغتشاش تولد سپنداته زرتشت پسر سپیتمه جمشید (لهراسپ) در رغهً آذربایجان و حکومت اولیهً وی در ولایات اران و ارمنستان و آذربایجان و در عهد پدر زن و پدر خوانده اش کورش حکومت طولانی وی در شرق فلات ایران یعنی ناحیهً دربیکان (دریها) در بلخ (باختر) بوده است. چنانکه نظامی نیز در اشعارش در اسکندر نامه به اشتباه افتاده و آتشکدهً بلخ یعنی زاریاسپ به معنی آتش هزاراسپی ها (اسلاف اصلی هزاره جات حالیه) را همان آذر گشنسپ خوانده است: به بلخ آمد و آتش زردهشت به طوفان شمشیر چون آب کشت
بهار دلفروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود
پری پیکرانی در او چون بهار
صمنخانه هایی چو خرم بهار
درو بیش از اندازه دینار و گنج
نهاده به هر گوشه بی دست رنج
زده موبدش نعل زرین بر اسپ
شده نام آن خانه آذرگشسب به هر حال فردوسی واقعه قتل لهراسپ به دست ارجاسپ را چنین به رشتهً نظم کشیده است : شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ
وز آنجا به نوش آذر اندر شدند
رد و هیربد را همه سر زدند
ز خونشان به مرد آتش زردهشت
چنین بد کنش خوار نتوان شمرد.
روایات کهن ایرانی جملگی محل قتل
سپیتمه جمشید را سمت بلخ وهندوستان پنداشته اند در حالی که مطابق مندرجات اوستا می دانیم مکان حکومت وی قفقاز و آذربایجان بوده است و لابد قتل وی نیز دراین ناحیه اتفاق افتاده چه گزنفون در کورشنامهً خود در این رابطه از شهر شوش -که در اینجا باید مراد همان شهر شوشی قراباغ باشد- نام می برد. ناگفته نماند پیش از سپیتمه جمشید، جم (یمه، ایمیریا) دیگری پیش آریائیان هندوایرانی وجود داشته است که خدای دانای خاندان شاهی به شمار می رفته است. وی همان است که نزد پارسیان اهورا مزدا یعنی سروردانا و نزد هندوان برهما یعنی خالق دانا نامیده شده است. در اساطیر هندوایرانی یمه و یمی همچنین نخستین خدا- انسانهای میرا به شمار رفته اند. از سوی دیگر نظر به اینکه نام یمه (جم، جمشید) با نام ور (به معنی برگزیدن) یعنی ریشهً نام زوج خدایان آریایی وارونا (قانونگذار آسمانی) و خواهر همزادش وارونی پیوسته است؛ پس از این جا معلوم میشود نام وارونا نیز اساساٌ با جمشید و اهورامزدا و برهما پیوند داشته است و این موضوع در اوستا به صورت ور جمشید ظاهر شده است. ثانیاٌ یمی خواهر همزاد یمه با وارونی که دارای لقب ماد (الههً دانای شراب /هوم) بوده یکی بوده است. می دانیم نام یمه و خواهر همزادش یمی در نزد کاسیان (اسلاف لران) به صورت کاششو (درخشان)/ ایمیریا (سرور دانا) و کاشیتو نامیده می شده اند از این جا معلوم میشود که چرا جم (یمه) در اوستا جمشید (یعنی همزاد درخشان) نام گرفته است. نام کاشیتو با الهه شراب سومری یعنی گشتیننا مطابقت داده شده است. در رابطه با وارونا گفتنی است در وداها در تثلیث ایزدان آریایی وارونا (جمشید) و میثره (مهر) و ائیریامن، این دو ایزد اخیر به ترتیب ایزدان خورشید و اجاق خانوادگی محسوب می بوده اند. چه نظیر آن را در تثلیث سواروگ (ایزد آسمان روشن) و داژبوگ (خورشید) و سواروگیج (آتش) در نزد اسلاوهای عهد باستان سراغ داریم. با توجه به سنت پرستش هوم (شراب مقدس) از مطالب فوق همچنین میتوان نتیجه گرفت که مادهای دیرین نام خود را مشتق از همین نام ماد (می، شراب/هوم) یعنی لقب الهه وارونی می دانسته اند که دراین صورت این امر باید در دوران مادر سالاری جامعهً آنان صورت گرفته باشد. بر اساس همین مطابقت نام سپیتمه جمشید (یعنی سپیتمه شاه موبدان) با یمه (جمشید) خدای خاندان شاهی و شراب است که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران زریادر زرتشت و برادربزرگش مگابرن ویشتاسپ را زادهً آفرودیت آسمانی (یمی، ماد، وارونی) و آدونیس (ایعنی سرور من، به بیان دیگر همان اهورا مزدا/ یمه) آورده است
حال بعد از ذکر این مقدمات تاریخی/ اساطیری خود موضوع اساس مشترک بودایی / زرتشتی معابد ویران شدهً بلخ و معبد تغییر مضمون دادهً مزار شریف را مورد بر رسی قرار می دهیم : معابد بلخ و مزار شریف اختصاص به شخصی داشته اند که در تاریخ که در تواریخ دینی و عرفانی با نامهای مختلفی همچون بردیه ،گئوماته زرتشت، گوتمه بودا، مهاویرا، ابراهیم خلیل الله، ابراهیم ادهم، ایوب، عزرا، یافث، شمشون، صالح، یحیی ابن زکریا، لقمان، بایزید بسطامی، دقوقی، بهلول، آصف ابن برخیا، بلعم ابن باعورا،هدهد (هودابن هود)، هرمس، هوشنگ، بیژن،اسفندیار، زریر ، ایرج و آرای آرایان خوانده شده اند. نگارنده در سالهای اخیر در اثبات این همانی بودن این افراد سلسله مقالاتی را منتشر نموده است ولی از آنجاییکه هنوزنگارش مبحث اساسی بلخ و مزار شریف به تعویق افتاده بود، نکات تاریکی در باب یکی بودن گوتمه بودا با گئوماته زرتشت باقی مانده بود که خوانندگان این مقالات به حّق جای سؤال اساسی در این باب می دیدند. مانع اقناعی شدن مطالب همانا این امر می بود که چرا موطن گوتمه بودا به روایت بودائیان نه بلخ (محل حکومت طولانی زرتشت) و نه آذربایجان (محل حکومت اولیه و محل ولادت وی) بلکه نپال دور افتاده پنداشته شده که ظاهراٌ در تاریخ عالم قابل توجهی از آن دیار سر بیرون نیاورده است. این سؤال را به دو صورت می توان پاسخ داد: نخست این که نام نپال را به زبان سانسکریت می توان سرزمین میان کوهستان معنی نمود که پیداست این مفهوم به سادگی می توانست نزد هندوان در باب مناطق کوهستانی شرق فلات ایران یعنی بلخ نیز به کار رود. اما به نظر این جانب گره این نامگذاری همانا بیشتر در خود نام دیر معروف و قدیمی شهر بلخ یعنی نوویهاره (نوبهار) نهفته بوده است که علی القاعده طبق تبدیل حروف "و" به "ف" و "پ" و "ر" به "ل" در زبانهای کهن هندواروپایی به سادگی می توانست به صورت نپال یا تلفظی بسیار مشابهً آن دربیاید. بنابراین نپال بودا نه نپال حالیه بلکه همان سرزمین باختریا (بلخ) بوده است که گئوماته زرتشت (بردیه) از سوی پدر خوانده اش کورش سوم (فریدون) سالهای طولانی در آنجا حکومت روحانی و سیاسی خود را داشته است. سند بی بدیلی که در باب یکی بودن گوتمه بودا ( بم معنی لفظی سرود دان منور) با گئوماته زرتشت ( به معنی لفظی سرود دان زرین تن) در رابطه با همین بلخ موجود می باشد. این است که بنا به گفتهً هیون تسانگ زایر چینی که حدود سال 630 میلادی از بلخ دیدن نموده در بلخ دو معبد به نام نو ویهاره (نوبهار) وجود داشته است که ازاین میان آن که قدیمی تر بوده نو- سنگها- رامه خوانده می شده است که آن را به سادگی می توان به معنی محل آموزش مردم معنی نمود. به قول وی در تالار بزرگی که با طرز با شکوهی آراسته شده بود، تندیسی از بودا دیده می شد که آن را با احجار گرانبها ساخته بودند. از چند سال پیش از هیون تسانگ در آنجا تندیسی از خدایی موسوم پی چامن (واچورانا) دیده می شد، و این خدا حافظ و نگاهبان این معبد عظیم به شمار می رفت. هیون تسانگ می نویسد که در معبد نواسنگهارامه میان تالار جنوبی طشت کوچکی بود که در آن بودا خود را شست و شو می داد. این طشت از یک پارچه سنگ و فلز بود که کسی آنها را نمی شناخت و دارای الوان درخشان بود. در این معبد جاروب بودا را که از گیاه کیاچه بود، نگاه داشته بودند و نیز دندان بودا در این صومعه قرار داشت. هر شش روز یکبار مؤمنان روزه دار می آمدند و این اشیای مقدس را زیارت می کردند." پیداست که این اشیاء را به حکم عقل سلیم باید بومی همین نپال (نوویهاره) بلخ بدانیم نه آن نپالی که کشور کوهستانی پرت و دوردستی از عالم تمدن بوده و مرکزی هم برای علم و دانش بشری نبوده است. در باب خود کلمه نوَ که هم در نام نو سنگهارامه و هم در باب نام دیگر آنجا یعنی نوویهاره دیده میشود می دانیم که آن در زبانهای آریایی هندوایرانی می توانست به صورت نابی، نابهی، ناپت وناف در آید که به معنی جای میانی و مرکزی است و این ها خود معلم می دارند که نام یکی از دومعبد نوبهار بلخ که همان نوسنگهارامه باشد نه به معنی دیر نو بلکه به معنی دیر میانی و مرکزی بوده است. در واقع هیون تسانگ نیز همین معبد نوبهار را کانون بودائیان شمرده است. شمس الدین انصاری مؤلف نخبة الدهر آنجا را خانه ماه (مه) یعنی خانه خود سرور بزرگ (گوتمه بودا/ گئوماته زرتشت) آورده است. که این موضوع خود پای بودا را از نپال به سوی بلخ می آورد یعنی همان شهری که در تاریخ ملقب به ام البلاد، بلخ الحسنه (بلخ زیبا)، بلخ بامی (بلخ مشعشع)، بلخ شایگان، بلخ ارودان (بلخ بی نقص)، بلخ شاهستان، خیرالتراب ، عروس شهر های جهان و قبة الاسلام بوده است. خود نام بلخ را سید ابوالقاسم سمرقندی در کتاب تاریخ بلخ به درستی صورتی از کلمه برخ و به معنی جای تقسیم [آبها] گرفته است. می دانیم مارکوارت نیز نام کهن آنجا یعنی باختر (بخذی اوستا) را به همین آورده است. درستی این وجه اشتقاق از آنجا معلوم میشود که در این منطقه آب رود بلخ آب به هیجده نهر منشعب شده است که نامهای شان نیز معلوم است. خود نامهای افغان و افغانستان هم وجه تسمیه مشابهی دارند: چنانکه می دانیم استاد عبدالاحمد جاوید به استناد متن هندی، قرن ششم میلادی از منجم معروف هندی "ورهامهیرا" در کتاب برهات سمهیتا از خود سرزمین اصلی افغانها به صورت اوگانه یاد کرده است. و به قول جهانگرد معروف چینی هیون تسانگ از قبیله ای به نام "ایوکین" در جبال سلیمان یاد می کند. پروفسور عبدالحی حبیبی لفظ "آوگان" را با کلمهً افغان مرتبط می داند و اشعار فردوسی را مثال می آورد که در آن کلمهً آوگان دوبار به کار رفته است. علاوتاٌ کلمات ابگانآ، اپگانآ، اغوان و غیره را نویسندگان امریکایی در ریشه و اساس کلمهً افغان قرار می دهند." اما چنانکه استاد بارتولد در جغرافیای تاریخی ایران اقرار می کند: " محققین تاریخ و لغت هنوز نتوانسته اند مآخذ کلمه افغان را معلوم کنند." در صورتی که به نظر نگارنده این سطور نام این سرزمین و مردم آن معنی ساده ای با پشتوانهً لغوی و تاریخی بسیار استوار دارد و آن این است که این نام به معنی جایگاه دارندهً سّدهای آب بوده است چه نام کهن ایرانی همین مکان افغانها یعنی هرهوائیتی (آراخوزی در تلفظ یونانیها) به معنی سرزمین دارندهً سّدهای آب است. افزون بر این شکل کهن هندی نام آنجا یعنی سرسواتی به معنی پر آب (سیر آب، هیر آب) بوده که پیداست که این نامها بر اساس نام کهن رود بزرگ آنجا یعنی هتوتمنت ( یعنی پر سد) پدید آمده اند. جالب است که نام کنونی این رود یعنی هیرمند (هلمند) را نیز می توان به معنی دارندهً سد رودخانه ای گرفت.
حال برویم بر سر موضوع معبد باستانی شهر مزار شریف یا همان زاریاسپ باستانی (شهر کهن هزاره جات) که مقبرهً امام علی پنداشته میشود. یکی از علمای ایرانشناس که نگارنده نام وی را به سهو در یادداشتها قید نکرده ام با غّلو و اغراق اولیه می گوید: "با توجه به اینکه در مشرق زمین هیچ شهری بر مبنای مسائل مادی به وجود نمی آمد. بلکه انگیزهً شهر سازی افسانه و مسائل دینی و تقّدس شهر است که جامعه را به دور خود جمع می کند. در شهر بلخ تپه ای هست که به اعتقاد گروهی حضرت سلیمان (در واقع کورش سوم که پادشاه و حامی یهود هم بوده و مقبره اش مزار سلیمان نام دارد) و به اعتقاد دیگر حضرت ابراهیم خلیل الله (زرتشت، ابراهیم ادهم، بودا که طالبانها پیکرهً بر افراشته اش را نابود کردند) در آنجا مدفونند و همین سبب شده است که زبدگان دنیا به بلخ بیایند و خانه سازند که در کنار قبر سلیمان یا ابراهیم یا هر مقدس دیگری باشند." الهه مفتاح در جغرافیای تاریخی بلخ و جیحون می آورد: " ازیک نسخهً اوستای پهلوی قرن هشتم میلادی که از سمرقند یافته شده گفته شده است که در بلخ زیبا سپنداته (زرتشت) یک نین بک یعنی آتشکدهً دارای گنبد بنا نمود." لابد کتسیاس مورخ و طبیب یونانی دربار هخامنشیان نام نینوس افسانه ای آشور را- که در این باب لاجرم از نام نینوه پایتخت آشوریان گرفته شده است- باتوجه به نام همین آتشکده نین بک با شهر بلخ ربط داده است. این آتشکده مزار شریف را کتب پهلوی تحت نام ونابک (خدای پیروزی و فتح = بهرام) به خوبی می شناسند که آن به وضوح با نام مزار شریف و نام کهن قرون وسطایی آنجا خیبر (یا خیران) که در لغت پهلوی به صورت خوَبر معنی سودرسان و سودمند و نیکوکار و دوستدار خدا است، پیوند دارد که می دانیم اینها القابی بوده که به آتش بهرام داده می شده اند. طبق کتاب پهلوی شهرستانهای ایران" اندر بلخ بامی (بلخ درخشان) شهرستان ونابگ را اسفندیار گشتاسپان (سپیتاک زرتشت) ساخت و ورجاوند آتش بهرام (آتش ایزد جنگ و پیروزی) را آنجا بنشاند.". طبق مندرجات زاتسپرم شهر ونابگ در نزدیکی رودخانه تور (وخش، اوخشن= گاو) در مجاورت مرز توران است. افزون بر این ها مطابق نسخهً هندی بندهش که در آن نام این شهر و آتشکدهً آن به صورت فربغ (به همان معنی خدادوست و نیکوکار) ذکر گشته و افزوده شده که مکان آن نزدیک کوهی به نام رُشن (روشن، لابد منظور کوه بابای بامیان که معنی دارای روشنی است) در کابلستان قرار گرفته است. چنانکه اشاره شد نام رسمی کهن این آتشکده در منابع یونان باستان زاریاسپی (هزار اسپ دارنده) یا آردراسپی (آتش زاراسپیها) یا همان آدریاسپ (آد- زاراسپ) یعنی آتش هزار اسپیها بوده که صورت اخیر می توانست آتش اسپ نیز معنی شود . می دانیم اسب نر یکی از صور بهرام ایزد رعد و جنگ آریائیان بوده است. پیداست که این نام، اسم این آتشکده را با آتشکدهً معروف جنگجویان در آذربایجان یعنی آذرگشنسپ (یعنی آتش اسپ نر) پیوند داده و با آن مشتبه می ساخته است. در این باب گفتنی است بودا/ زرتشت صلح دوست خود از طبقهً جنگجویان محسوب می بوده است و از این جاست که بودا یکی از مظاهر ویشنو (ایندره، بهرام) به شمار آمده است و تحت عنوان گوتمه (دانای سرودهای دینی) از سرودگویان وداها، ملقب به راهو گنه یعنی سرکوب کنندهً راهزنان می باشد. کلمانت راهب بزرگ اسکندرانی که در قرن دوم وسوم میلادی می زیسته است حتی از مشاهدهً تندیس آفرودیت تانایا (آفرودیت دانا) در بلخ سخن رانده است که باید این تندیس متعلق به مادر زرتشت یعنی آمیتی دا (دانای آشیانه) یا همان مهامایا (دانای بزرگ) مادر بودا بوده باشد چه خارس میتیلنی مادر زریادر زرتشت را از زبان ایرانیان آفرودیت آسمانی نامیده است.
در مجموع از مطالب فوق معلوم میشود چرا مزارشریف یا همان خیبر (خوَبر، خیران) قرون وسطی مقبرهً امام علی تصور گردیده است که می دانیم مقبره اش در نجف در عراق است: پیداست نام کهن این قصبه یعنی خیبر (در اصل خوَبر) مطابق می شده با قلعه خیبر یهودیان نزدیک مدینه که به دست علی بن ابی طالب پیشوای جنگجوی مسلمین فتح گردیده بود و از جانب دیگر مسلماٌ در عهد بازیابی دوبارهً این مکان مقدس باستانی در دوره سلاجقه هنوز اخبار انتساب محل همین آتشکدهً معروف به ونابک (خداوند پیروزی) یعنی به ایزد جنگ و پیروزی آریائیان بهرام کاملاٌ فراموش نشده بوده است. نتیجتاٌ دو رهبر ملکوتی جنگجوی عرب (علی) و عجم (بهرام) به توسط نام خیبر در ساختمان آتشکدهً بهرام ونابک (مزارشریف بعدی) به هم رسیده و یکی شده اند: و. بارتولد در تذکرهً جغرافیای تاریخی ایران و گ.لسترنج در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی و قایع مربوط به کشف دوبارهً این مکان را (با تغییر و تحولات آن از انتساب واقعی آن به ابراهیم خلیل الله فرزند خواندهً آذر= آگرادات کورش به امام علی که در اساطیر ایرانی نامش با آلوو= آتش مشتبه گردیده) چنین شرح می دهند: و. بارتولد می آورد:"مزارشریف در شرق بلخ واقع و امروزه مهمترین مکان مقدس مسلمانان این ایالت است. معلوم نیست که در زمان قدیم در همین جائی که اکنون مکان مقدس مسلمانان است مکان مقدسی از بودایی و دیگری بوده یا نه. در قرون وسطی قریهً خیبر دراینجا واقع بوده، به طوری که کارناتی سیاح تعریف می کند. در نیمهً اول قرن دوازدهم شایعه ای منتشر شد که علی (ع) خلیفه در همین جا مدفون است. عده ای مدعی بودند که پیغمبر را در خواب زیارت کرده و این واقعه را از خود حضرت رسول شنیده اند. در مجلس والی صحبت این داستان به میان آمد. فقیهی جداٌ اظهار نمود که این مطلب حقیقت ندارد، زیرا علی هرگز بدین صفحات قدم نگذاشته است. شب مرد فقیه در عالم رؤیا دید که ملائکه نزد وی آمدند و او را سوی قبر بردند و جسد علی (ع) را که به همان حال اصلی باقی بود نشان دادند. از این که نسبت کذب به پیغمبر داده بود مورد ضرب و ملامتش قرار دادند. فقیه با آثار ضربات وارده از خواب بیدارشد و شتابان به سوی والی رفت و ماوقع را نقل کرد. والی به اتفاق جماعت کثیری از مردم به محل موعود در آمد و جسد خلیفه را که به حال اصلی باقی بود معاینه کرد و امر داد که در آنجا مقبرهً عالی بنا کنند. حکایت کارناتی با اینکه موهوم و افسانه است، با این حال نقل قول صحیحی است از آنچه در بلخ شنیده بود.. مضمون اشعار فارسی آنجا نیزبه همین منوال است و به طوری که ییت تعریف می کند اشعار را به دور ضریح کنده اند. بنای کنونی مزار از ابنیه ای است که به طوز نسبی چندان قدمتی ندارد. این بنا را سلطلان حسین بایقرا از اولاد تیمور در سال 1481 میلادی (886هجری) ساخته است. بنای قدیمی را چنگیز خان خراب کرد و از قراری اسفزاری مورخ می نویسد قبر علی (ع) مجدداٌ در سال 885 هجری قمری کشف شد. مزار با گنبد کبودش یگانه عمارت بر جستهً شهری است که در نزدیکی مکان مقدس ایجاد گردیده است. نایب علی خان والی که مذهب تشیع داشت در سال 1866 مزار شریف را مقر خود قرار داد و از این تاریخ مزار شریف مهمترین شهر ترکستان افغانستان شد." گ. لسترنج در این باب می نویسد: " امروز بلخ از شهرهای بزرگ و مهم افغانستان است، و مزار شریف که گویند قبر حضرت علی ابن ابی طالب (ع) است . درآنجا می باشد. میر خواند گوید: " در شهور سمهً خمس و ثمانین و ثمانمائه که معین السلطنة و خلافة میرزابایقرا در قبة الاسلام بلخ لوای ایالت مرتفع گردانیده بود، شمس الدین محمد نام که نسلش به بایزید بسطام (زرتشت) اتصال می یافت به بلخ شتافت و کتاب تاریخی ظاهر ساخت که زمان سلطان سنجر سلجوق تصنیف کرده بودند و مکتوب بود که مرقد شاه اولیا علی ابن ابی طالب در قریهً خیران در فلان موضع است. میرزا بایقرا سادات سادات و اعیان و قضاة را جمع آورده و به قریهً مذکوره که تا بلخ سه فرسخ است. تشریف بردند. درموضع گنبدی (=نین بکی) دید که قبری در میان او موجود بود. فرمود تا آن را حفرنمایند، لوحی از سنگ سفید پیدا شد بر آن منقش بود که هذا قبر اسدالله اخ رسول الله علی ولی الله. لاجرم همگان روی نیاز بر آن خاک پاک بردند. میرزا بایقرا قاصدی به دارالسلطنهً هرات فرستاد خاقان منصور بدان جانب نهضت فرموده قبه ای در کمال ارتفاع بنیاد نهاده، در اطراف آن ایوانها و بیوتات طرح انداخت و قریهً خواجه خیران از کثرت عمارت و زراعت صفت مصر گرفته و به اندک زمانی آن مقدار جمعیت دست داد که شرح آن بگفتن و نوشتن راست نیاید."