خورجين عطار
تهيه کننده و گردآورنده )اسکاري )
}ازهرخرمن خوشه اي ، ازهربوستان گلي ، ازبهرقطره ا ي ، ازهرنيستان نايي ، ازبهارشکوفه اي و... جمع آوري ومنظورم ازتهيه وتنظيم اين مطالب خد متي است به نسل جوان کشورومخصوصآ آنانيکه درآغوش غربت ودرديارهجرت بافرهنگ بيگانه زندگي دارند ، تا باشد سطرهاي ازميراث گرانبهاي نياکان وفرهنگ پرباربزرگان خويش را به خوانش گرفته به تاريخ ، فرهنگ وادبيات زاد گاهش افتخارنموده وجملا ت را بخاطربسپارند . {
»بخش چهارم »
خط چگونه بوجودآمد؟
حدود بيست و دو هزار سال پيش انسان در غارهاي لاسکو نخستين تصاوير را بروي ديوار رسم کرد.
از آن پس تقريبا هفده هزار سال طول کشيد تا هنر خط و نوشتار، شگفت انگيزترين دستاورد انسان، بوجود آيد. باستان شناسان معتقدند که احتمالا انسانهاي اوليه علامتهاي مکتوب را به منظور حفظ حکايتهاي خود و تاريخ نويسي ابتدايي به کار گرفته اند.
ده ها هزار سال است که طرح گونه ها، علامتها و اشکال به عنوان وسيله اي براي ارتباط پيامهاي ساده بين انسانها به کار مي رود. تاريخچه خط و الفبا فرايندي طولاني دارد و اين فرايند به کندي و با پيچيده گي پيش رفته است. تا جايي که اسناد نشان مي دهد، خط و نوشتار در "ميان رودان" يا همان بين النهرين (MESOPOTAMIA)، سرزمين بين دو رودخانه دجله و فرات، آغاز شد. اين سرزمين که از خليج فارس تا بغداد امتداد دارد، در حدود سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح به دو ناحيه سومر (SUMER) در جنوب و کلده (AKKAD) در شمال تقسيم مي شد.
سومري ها و کلداني ها در ناحيه جغرافيايي واحدي بطور هماهنگ زندگي مي کردند، اما زبانهايشان تا حد زيادي با هم تفاوت داشت (تفاوتي مانند زبانهاي آلماني و ژاپني) اين دو جامعه متمدن در مجتمع هاي کوچک پيرامونهاي شهرهاي بزرگي مثل بابل (BABYLON) زير حکومت فرمانروايان زندگي مي کردند. اکثرا جمعيت بين النهرين را چوپانها و کشاورزان تشکيل مي دادند. اين سلسله مراتب در نخستين لوحه هاي دستي سومري که از مجتمع معبد بزرگ در اوروک (URUK) - به عنوان نخستين اسناد مکتوب معبد بزرگ - به چشم مي خورد . بدين صورت مي توان نتيجه گرفت که نخستين علامتهاي نوشتاري براي ضبط محاسبه هاي مربوط به کشاورزي به کار مي رفته. لوحه هاي ديگري نيز در معبد لاگاش کشف شده که نشان از آن دارد که ساختار اجتماعي معبديان شامل 18 نانوا، 31 آبجوساز، 7 برده و 1 آهنگر بوده است.
مدارک ديگر نشان مي دهد که بين سومريها نه تنها استاندارد نقره رايج بوده بلکه پول نيز به اجاره داده مي شده. و همچنين لوحه ها نشانگر اين موضوع اند که در مدارس سومري، که در يک سوي آنها درس معلم و در سوي ديگر مشق محصل حک شده، مي توان پي برد که خواندن و نوشتن به خط ميخي را چگونه ياد مي گرفتند .نخستين کتيبه هاي اين نوع خط (خط ميخي)، که به عقيده کارشناسان نوعي يادداشت محسوب مي شده، شامل طرح گونه هايي ساده جهت نشان دادن شکل اشيا است. بطوريکه در اين خط، شکل اشيا نقاشي مي شده. مثلا: سرگاو نشانه "گاو" بوده . اين نوع خط را مي توان، اولين نوع خط بشري نام برد.
آنطور که مشخص است، اين انسانها به کنارهم گذاشتن اين تصاوير قصد نوشتن مطلب و جمله اي کامل را داشتند، که به آن اصطلاحا "خط انديشه نگار" مي گويند. تا کنون بيش از 1500 نمونه از اين نوع خط تصويري توسط باستان شناسان شناسايي شده است.
با گذشت زمان، خط تصويري ديگر براي نمايش اشيا به کار نمي رفت بلکه بر اساس مفهوم متن ، معاني گسترده تري پيدا کرد و تکامل جالبي در حدود 2900 سال قبل از ميلاد حاصل شد. انحناي علامتهاي تصويري اوليه از بين رفت. در مناطق باتلاقي و کرانه رودخانه هاي ميانرودان، خاک رس و ني فراوان وجود داشت، در حاليکه رسم خطوط منحني در گل رس خشک شده از لحاظ فني دشوار بود، پس کتاب نويسان به علامتهاي مستقيم روي آوردند.
کاتبان از لوحه هاي رسي استفاده مي کردند و اشيا يا شکلهايي را که مي خواستند به تصوير در آورند را با قلمهايي از ني (که يک سر آن را مي تراشيدند) مي کشيدند. سومريها اين قلمها را (که نسلهاي نخستين خودکار و خودنويسهاي امروزي بشمار مي رفتند) به شکل مثلث مي تراشيدند. پس آنچه روي لوح رسي شکل مي گرفت، شکل ميخ بود و با ترکيب اين علامت ميخ مانند نوعي خط نوشتاري معروف به "خط ميخي" پديدار شد ........... همانطور که اشاره شد خط به عنوان يک وسيله ارتباطي از اوائل پيدايش بشر بوجود آمد است.
در ابتدا انسانها براي تبادل افکار و انديشه ها از تصاير براي افاده معني استفاده ميکردند و سپس به مرور زمان تکامل يافت و به شکل مدرن تري در آمد که خط ميخي يکي از آنهاست:
با اختراع نوشتن بود که بشر به کمک آن توانست تاريخ به يادگار بگذارد و دانسته هاي خود را محفوظ نگاه دارد و پيشرفت کند . اما نياکان ما چگونه فن نوشتن را فرا گرفتند؟ حدود شش هزار سال قبل مردمي که سريعتر از همه، جاده تمدن را در مي نورديدند، ظاهرا سومري ها و مصري ها بودند که به ترتيب در بين النهرين (وادي بين دجله و فرات) و دره نيل به سر مي بردند، اين مردمان در کار ابداع فن نوشتن بودند.
شش هزار سال قبل دهقانهاي مصري که مکلف بودند سبدي چند از فراورده غله خود را به تحصيلدار مالياتي تحويل دهند، تصوير زمخت سبد را بر ديوار کلبه خود مي کندند و کنار آن به تعداد سبدهايي که داده بودند علامت مي گذاشتند.
بله، نخستين طرز نوشتن بدين صورت بود، يعني نوشتن با عکس (شکل نگاري)، اين شکل از نوشتن مصور آنقدر بود که تقريبا همه اقوام ابتدايي از آن استفاده مي کردند . مدتها پيش عده اي از سرخ پوستان امريکايي با پنج زورق و به رهبري سردار قبيله خود شاه ماهيگيران ظرف سه روز از درياچه سوپريور عبود کردند و به سلامت پاي به خشکي گذاشتند و چون مي خواستند ياد اين رويداد مهم جاويد بماند، تصوير يادگاري آن را بر ديواره يک صخره ، نقش کردند.
در اينجا تصويري که از روي آن کشيده شد، نقل مي شود، ساختن يک تصوير زمخت، مثل تصوير افرادي که
در زورق نشسته اند آسان بود، اما ترسيم يک انديشه يا تصور، يا گذران سه روز بنظر دشوار مي نمود.
از اين جهت بود که سرخ پوستان نشانه اي را که براي خورشيد داشتند با نشانه آسمان يکي کردند تا، بدين ترتيب بر مدتي که خورشيد قوس آسمان را مي پيمايد (مفهوم نگاري) دلالت کند؛ يعني مدت يک روز، آن گاه سه عدد از اين علامت مرکب که پهلوي هم قرار گيرد، مفيد معني سه روز خواهد بود.
البته آن شاه ماهيگيران مي خواست مردم بدانند که او رهبر بي چون و چراي قوم خو بود و توانست آنان را به ساحل سلامت سوق دهد، او به صورت پرنده اي که بر زورق اول نقش شده نمودار گرديد و نقش سنگ پشت، که نزد سرخ پوستان امريکايي علامت زمين است ، نشان مي دهد که سالم به خشکي پياده شدند.
اين نوع نوشتن، نوشتن ساده و مصور است که در آن تصويرها و علامتها با هم ترکيب مي شود و اشياء و نام افراد و تصورات ساده از قبيل روز، به خشکي پياده شدن و ... را بيان مي کند.
بيشتر اقوام ابتدايي از اين مرحله فراتر نرفتند اما در انواع جديد نوشتن، گو اينکه با نوشتن مصور آغاز يافت، براي نماياندن شکل اشياء، ديگر از تصوير ياري نگرفتند.
بلکه به جاي آن از نشانه هاي قراردادي استفاده کردند و به کمک اين نشانه ها، کلمات با اصوات را، که از آنها کلمه ساخته مي شود، نمايش مي دادند (صورتنگاشت (. چيني ها و جاپاني ها يک نوع نوشتن ابداع کرده بودند که بسيار پيچيده بود در اين طرز نوشتن، هر کلمه با يک علامت يا با اتحاد چند علامت بسيط، نمايش داده مي شود با اين طرز نوشتن هر چيز را مي توان بيان کرد.
اما فرا گرفتن آن خيلي دشوار است يا به نظر ما چنين مي آيد، زير مجبوريم تعداد بسيار زيادي علامت حفظ کنيم. تعداد اين علامات تقريبا معادل تعداد کلماتي است که در اين زبان مي توان بيان کرد.
نوشتن غربيها که به هيچ وجه با نوشتن چيني ها و ژاپني ها شباهت ندارد، به کمک الفبايي مرکب از بيست و شش جرف با علامت انجام مي گيرد و اين علامات ترجمان کلمات نيست بلکه نمايشگر اصوات اصلي است که با به کار بردن آن اصوات کلمات را تلفظ مي کنيم.
الفباي لاتين از رومي ها و الفباي رومي از يوناني ها گرفته شد. اينکه يوناني ها اين الفبا را از کجا ياد گرفتند، به طور يقين نمي دانيم اما احتمال دارد از فنيقي ها گرفته و فنيقي ها هم به نوبه خود آن را از مصري ها قرض کرده اند . اگر الفباي ما ريشه مصري داشته باشد قطعا مثل الفباي چيني و ژاپني، ابتدا شکل مصور داشته، اما پيشرفت و تکميل آن از طريق ديگري انجام يافته و راه جداگانه اي پيموده است. زيرا اين علامتها شکل اشيا را نشان نمي داد بلکه صوتهاي هجايي هر کلمه را که تلفظ مي شد، نمايان مي ساخت.
اما چون اصوات هجايي، فوق العاده زياد است در اين طرز نوشتن هم ناچار علامتهاي بسيار زيادي وجود داشت که بايد همه را به خاطر سپرد.
با اين اوصاف به مرور زمان، تعدادي علامت جداگانه ابداع شد که کار آنها نماياندن صوتهاي هجايي نبود بلکه صوتهاي اصلي را نمايش مي داد و اين صوتها همانها است که وقتي با هم ترکيب مي شود صوتهاي هجايي را مي سازد . سود مهم اين ابداع اين بود که هر کس به کمک چندين علامت مختصر (بيست و شش علامت در الفباي انگليسي) و ترکيب درست اين علامتها مي تواند صداي هر هجا و صداي هر کلمه را نمايش دهد.
پس از اختراع فن نوشتنانسان شروع کرد به نگهداري سوابق، مکتوب کارها و انديشه هاي خود. اوايل، اين قسمت نوشتها خيلي اندک بود اما رفته رفته که فن نوشتن نشر يافت و صورتي درست تر و سنجيده تر پيدا کرد، يادگارهاي مکتوب کاملتر و مفصلتر شد.
تا به امروز که در تمام کشورهاي متمدن مي بينيم کتابخانه ها و بناهاي ملي و خانه هاي خصوصي مملو از انوع و اقسام يادگارها و سوابق چاپي و خطي (دست نويس) شده است.
بدون اين آثار و سوابق تاريخ بشر ناچار صورتي پيدا مي کرد غير از آنچه در واقع مي بود و ما نيز صرف نظر از چهره واقعي تاريخ، درباره گذشته بشر آگاهي مختصري مي داشتيم.
پس اختراع فني نوشتن از مهمترين رويدادهاي تاريخ بود، زيرا نخست فن نوشتن روش ما را در آموختن تاريخ بهتر کرد و دوم راه ها و خط سير وقايع تاريخ را تغيير داد .
خط پارسي و هنر خوش نويسي
تاريخچه خط قبل از اسلام خطوط مختلفي از جمله ميخي و پهلوي و اوستائي در آسياي مرکزي متداول بوده است با ظهور دين اسلام نياكان ما الفبا وخطوط اسلامي را پذيرا شدند خط متداول آنزمان كه نزديك دو قرن قبل از اسلام شكل گرفته بود خط كوفي و نسخ قديم بودكه از دو خط قبطي و سرياني اخذ شده بود در اوايل قرن چهارم سال 310 هجري قمري ابن مقله بيضاوي خطوطي را بوجود آورد كه به خطوط اصول معروف شد كه عبارتند از : محقق – ريحان – ثلث – نسخ – رقاع و توقيع . كه وجه تمايز آنها اختلاف در شكل حروف و كلمات و نسبت سطح و دور در هر كدام مي باشد و براي اين خطوط قواعدي وضع كرد و 12 اصل نوشت :
تركيب- كرسي-نسبت- ضعف- قوت- سطح- دور- صعود مجازي- نزول مجازي- اصول- صفا و شأن .
مقارن پيشرفت خطوط فوق، حسن پارسي كاتب، خط تعليق را از خطوط نسخ و رقاع بوجود آورد كه به نام ترسل نيز ناميده مي شد . در قرن هشتم ميرعلي (850 هجري قمري) از تركيب و ادغام دو خط نسخ و تعليق خطي بنام نسختعليق بوجود آورد كه بسيار مورد اقبال واقع شد و موجب تحول عظيمي در هنر خوشنويسي گرديد خطي كه حدود يك دانگ سطح و مابقي آن دور است و نام آن در اثر كثرت استعمال به نستعليق تغيير پيدا كرد . و بايد اذعان نمود كه بحق از زيباترين و ظريفترين ومشكلترين خطوط پارسي و ميتوان گفت كه عروس خطوط پارسي است . پس از ميرعلي پسرش ميرعبدالله و بعد از او ميرزا جعفر و اظهار تبريزي در تكامل خط نستعليق كوششها كردند تا نوبت به سلطانعلي مشهدي رسيد كه خدمات شاياني به اين هنر اصيل نمود .
اساتيد زيادي بعد از سلطانعلي مشهدي در تكامل خط مذكور زحمات فراواني كشيدند همانند ميرعلي هروي و سپس بعد از حدود يك قرن، خوشنويس نامي و آشناي همه، ميرعمادالحسني ( 1024 هجري قمري) معاصر شاه عباس پا به عرصه ظهور نهاد كه با نبوغ خود تغيرات و سبكي در خط نستعليق بوجود آورد كه هنوز از گذشت قريب 400 سال مورد استفاده و الهام بخش خوشنويسان است.
او پايه خط را به جائي نهاد كه از زمان پيدايش خط نستعليق تا كنون هنرمندي خوشنويس را ياراي برابري با او نبوده است و همزمان او هنرمند بزرگ ديگري چون عليرضا عباسي رقيبي براي او بشمار مي رفت كه علاوه بر خط نستعليق خفي و جلي در خط ثلث نيز استاد بود بطوري كه قالب كتيبهه هاي مساجد و بناهاي تاريخي به خط ثلث و يا به سرپرستي او انجام شده است .
بطور كل قرنهاي نهم ، دهم و يازدهم هجري قمري را ميتوان قرنهاي درخشان در هنر خوشنويسي دانست .
در اواسط قرن يازدهم سومين خط خالص يعني شكسته نستعليق به دست مرتضي قلي خان شاملو حاكم هرات از خط نستعليق احداث گرديد علت پيدايش آن تند نويسي و راحت نويسي و ديگر، ذوق و خلاقيت مي توانست باشد همانطوري كه بعد از پيدايش خط تعليق ، به خاطر سرعت در كتابت، شكسته تعليق آنرا نيز بوجود آوردند . خط شكسته نستعليق به دست ميرزا شفيعا هراتي كاملتر شد و درويش عبدالمجيد طالقاني قواعد جديدي وضع نمود و آنرا به كمال نوشت چهار تن ازخوشنويسان نامي كه در چهار خط ثلث، نسخ، نستعليق و شكسته نستعليق به اركان اربعه هنر خوشنويسي مشهور گشته اند عبارتند از :
در خط ثلث : جمال الدين ياقوت ( 698 هجري قمري(
در خط نسخ : ميرزا احمد نيريزي (اواسط قرن 12(
در خط نستعليق : ميرعماد الحسني (1024 هجري قمري(
در خط شكسته نستعليق : درويش عبدالمجيد طالقاني ( 1185 هجري قمري(
اقبال لاهوری
علامه محمد اقبال لاهوری، فيلسوف و متفکر نامدار و نوانديش جهان اسلام، در سال ١٨٧٣١ ميلادی در شهر سيالکوت از ايالت پنجاب هند به دنيا آمد. پس از تحصيلات مقدماتی در رشتهی فلسفه در دانشگاه لاهور ثبتنام کرد و از محضر سر تامس آرنولد بهره برد. دورهی فوقليسانس اين رشته را با احراز رتبهی اول در دانشگاه پنجاب به پايان رساند و به استادی برگزيده شد. در همين حال، به فراگيری زبان فارسی و عربی روی آورد. در سال ١٩٠١ نخستين کتاب خود را در زمينهی اقتصاد به زبان اردو تاليف کرد.
سپس به توصيهی سر تامس آرنولد برای ادامهی تحصيلات عازم اروپا شد و سه سال در آنجا به مطالعه و تحصيل پرداخت. در دانشگاه کمبريج در رشتهی فلسفه پذيرفته شد و در آنجا با مک تيگارت، از هگلگرايان سرشناس، ادوارد براون و رينولد نيکلسون، از مستشرقان بنام، آشنا شد. پس از اخذ درجهی فلسفهی اخلاق از کمبريج وارد دانشگاه مونيخ در آلمان شد و رسالهی دکترای خود را با عنوان «سير فلسفه در ايران» تدوين نمود. اقبال از ميان متفکران غرب به آثار لاک، کانت، هگل، گوته، تولستوی، و از شرقيان به اشعار مولوی دلبستگی خاصی داشت. اقبال شيفتهی زبان و ادبيات فارسی بود و زبان فارسی را برای بيان آراء و افکار خود برگزيد. اقبال به تدريج از يک شاعر وطنی به شاعری اسلامی-جهانی تحول يافت، تا جايی که به اعتقاد بسياری از متفکران وی يکی از نخستين مناديان وحدت اسلامی به شمار میرود. اقبال در سالهای نخست بازگشت به هند، «اسرار خودی و رموز بیخودی»٢ را منتشر کرد.
اين منظومهها به دست رينولد نيکلسون، استاد فلسفهی وی رسيد. نيکلسون که از قبل استعداد وی را میشناخت به ترجمهی اين منظومه به زبان انگليسی اقدام نمود. بدين ترتيب اقبال پيش از آنکه در هندوستان شناخته شود، در انگلستان به شهرت و اعتبار رسيد. اقبال در ١٩٢٦ به عضويت مجلس قانونگذاری پنجاب انتخاب شد. منازعات و کشمکشهای متعدد ميان مسلمانان و هندوها و عشق به آزادی وی را به شرکت در فعاليتهای سياسی علاقهمند کرد تا اينکه در ١٩٣٠، در جلسهی ساليانهی حزب مسلم ليگ در احمدآباد، پيشنهاد تشکيل دولت پاکستان را مطرح نمود. با اينکه اقبال چندان زنده نماند٣ که استقلال کشور پاکستان را در سال ١٩٤٧ ببيند، اما بهعنوان پدر معنوی پاکستان از احترام فراوانی برخوردار است و هر سال در روز تولد او که به «يوم اقبال» معروف است، جشنها و آيينهايی ويژه برگزار میشود. عشق و علاقهی وافر اقبال به سرزمين، تمدن و فرهنگ ايران در تمامی آثار و سرودههای وی هويداست، عشقی نشأتگرفته از مايههای ايمان دينی؛ تا بدانجا که تهران را امالقرای دوم جهان اسلام میدانست.
دوبيتیها
سحر در شاخسار
بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سينه داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی
سحر میگفت
بلبل باغبان را
در اين گِل جز نهال غم نگيرد
به پيری میرسد خار بيابان
ولی گُل چون جوان گردد بميرد
چه میپرسی
ميان سينه دل چيست؟
خرد چون سوز پيدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود ليکن
چو يک دم از تپش افتاد گِل شد
کنشت و مسجد و
بتخانه و دير
جز اين مشت گلی پيدا نکردی!
ز بند غير نتوان جز به دل رَست
تو ای غافل! دلی پيدا نکردی
همدم و بيگانه
ای چو جان اندر
وجود عالمی
جان ما باشی و از ما میرمی
نغمه از عود تو در ساز حيات
موت در راه تو محسود حيات
باز، تسکين دل
ناشاد شو
باز اندر سينهها آباد شو
باز از ما خواه
ننگ و نام را
پختهتر کن عاشقان خام را
از تهیدستان
رخ زيبا مپوش
عشق سلمان و بلال ارزان فروش
کوه آتشخيز کن
اين کاه را
ز آتش ما سوز غيرالله را
رشتهی وحدت چو
قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد
ما پريشان در
جهان چون اختريم
همدم و بيگانه از يکديگريم
باز اين اوراق
را شيرازه کن
باز آيين محبت تازه کن
باز ما را بر
همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار
رهروان را منزل
تسليم بخش
قوت ايمان ابراهيم بخش
مريم و زهرا (س)
مريم از يک
نسبت عيسی عزيز
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز
نور چشم
رحمةللعالمين
آن امام اولين و آخرين
آن که جان در
پيکر گيتی دميد
روزگار تازه آيين آفريد
بانوی آن
تاجدار هل اتی
مرتضی، مشکلگشا، شير خدا
پادشاه و کلبهای ايوان او
يک حسام٤ و يک زره سامان او
مادر آن مرکز
پرگار عشق
مادر آن کاروان-سالار عشق
آن يکی شمع
شبستان حرم
حافظ جمعيت خيرالامم
تا نشيند آتش
پيکار و کين
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
وان دگر مولای
ابرار جهان
قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی،
سوز از حسين
اهل حق، حرّيتآموز از حسين
مزرع تسليم را
حاصل بتول
مادران را اسوهی کامل بتول
بهر محتاجی دلش
آنگونه سوخت
با يهودی چادر خود را فروخت
...آن ادب پروردهی صبر و رضا
آسياگردان و لب قرآنسرا
اشک او برچيد
جبريل از زمين
همچو شبنم ريخت بر عرش برين ...
تاريخچه پيدايش کتاب
از خرابه هاي شهرهاي باستاني سومريان چنين برمي آيد که سومريان در حدود 2700 سال پيش از ميلاد کتابخانه هاي شخصي ، مذهبي و دولتي بر پا کرده بودند، مشهور است که کتابخانه « تلو» مجموعه اي متجاوز از 30000 لوحه گلين داشته است ، تمدن سومريان از 3500 سال پيش از ميلاد پا گرفت و در عهد طلايي « اور » شکوفا شد . مورخان سومري ثبت تاريخ جاري و باز سازي داستان گذشته شان را آغاز کردند . کهن ترين نظام نگارش شناخته شده « خط ميخي » است و اعتبار سومري ها به سبب ابداع اين خط و خدمت بزرگ آنها به بشريت است.براي نوشتن از قلم فلزي و تيزي ( به شکل ميخ ) استفاده مي کردند و بر موادي چون گل نرم، عاج يا چوب مي نوشتند. براي اين منظور کاتباني تربيت شده وجود داشتند و پس از نوشتن گل نرم را مي پختند تا سخت شود قطعات گل پخته به صورت لوحه ، نخستين کتابهايي است که تا کنون کشف کرده اند . چون لوحه هايي ابزار ثبت اطلاعات تجاري ، آثار مذهبي شامل دعا ها ، مناسک، علائم جادويي، افسانه هاي مقدس و حکايات و روايات قومي و ملي بودند.
بينيم که براي اين لوحه ادبيات ، انديشه هاي اجتماعي، سياسي و فلسفي خود را حفظ کرده اند و در ميان مواد حفاري شده از خرابه هاي شهرهاي باستاني سومري لوحه هايي وجود دارد که قطعات ادبي هزاران سال کهنتر از ايلياد در آنها نقش بسته است.و مريان کهن ترين ادبيات شناخته شده انسان را تدوين کردندا ز تمامي متوني که بر گل يا مواد مناسب نگاشته است و تاکنون به دست آمده در ميابييم که 95 در صد اين متون به امر بازرگاني ، اداري و حقوقي ارتباط دارند . فرهنگ سومري براي مدتي بيش از 1500 سال يعني از نيمه هزاره چهارم تا آغاز هزاره دوم پيش از ميلاد بر سرزمين رافدين سيطره داشت.
در ازاي اين تاريخ ، نويسندگان سومري توانستند شمار بسياري از متون را در مو ضوعات مختلف و در نسخه هاي متعدد به نگارش در آورند . برخي از افسانه هاي رايج مانند داستان « دلاور ناکام گيلگمشن » در نسخ هاي فراوان و روايت هاي گوناگون به جا مانده است .سومريان اين گل نوشته ها را در معابد يا کاخهاي سلطنتي يا مدارس حفظ مي کردند . درحقيقت سومريان نخستين کساني بودند که اين دستاوردها را به اين هدف روشن يعني حفظ آن براي نسلهاي آينده ثبت کردند. به عبارت ديگر سومريا ن کساني بودند که به کتاب نقشي اختصاص دادند که تا به امروز با آن در ارتباط است . بدين معنا که دستاوردهاي فرهنگي و فناوري انسان را پاس دارد و پاسخگوي اهداف قانوني و آموزشي و ديگر نيازهاي روزانه او باشد.
پس از سومريان به تمدن بابليان مي رسيم . بابليان نوشتن خط ميخي و همه دانشهاي رياضي و ستاره شناسي و غيره را از سومريان آموختند . کتابخانه هايي در معابد و قصرها وجود داشتند و يکي از مهمترين و بهترين نمونه هاي آنها کتابخانه « بورسيپا » بود که يکي از شاخصترين کتابخانه هاي عصر باستان بود. از مهمترين آثار باقيمانده از تمدن بابليان مي توان « قانون حمورابي» را نام برد. .
قديمي ترين وبزرگترين کتابخانه ها
کتابخانه اسکندريه
شايد بتوان بزرگترين دستاورد تاريخي کتابخانه دوران باستان را تاسيس کتابخانه اسکندريه مصر دانست . ميان کتابخانه ها ي نينوا و اسکندريه شباهتهاي قابل ملاحضه اي وجود دارد ، هر دو نهادهايي با ويژگي جهاني بودند که شاهزادگان حاکم آنها را بنياد نهادند هر چند اختلافات زيادي ميان مواد نوشتني و شکل کتاب آنها به چشم مي خورد . در نينوا لوحه هاي گلي و در اسکندريه طومارهاي پاپيروس وجود داشت و چهار قرن ميان بر پايي آنها فاصله بود . سابقه تشکيل کتابخانه اسکندريه به زماني بر مي گردد که اسکندر بر مصر تسلط يافت و دستور داد تا در کنار رود نيل شهري بزرگ به نام اسکندريه ايجاد کنند ، به دليل علاقه فراوان وي به کتاب و هنر، بسياري از عالمان و دانشمندان در آنجا جمع شدند .
پس از مرگ اسکندر بطلميوس اول جانشين وي شد و دستور داد تا بزرگترين کتابخانه آن زمان در اسکندريه ساخته شود در آنجا دو کتابخانه به وجود آمد اولي در ناحيه اي به نام موزيم که حدود200 هزار طومار پاپيروس داشت به عنوان بخش اساسي آکادمي دانشمندان و با حمايت بطلميوس اول ساخته شد. مشهور است که هر کشتي اي که در بندر اسکندريه لنگر مي انداخت کتابهاي داخل آن را به کتابخانه برده و پس از استنساخ از روي آن به داخل کشتي بر گردانده مي شد. در هنگام حمله و تسلط روميها ، اين کتابخانه حدود 700 هزار طومار پاپيروس داشت که از سراسر جهان گردآوري وبه زبانهاي مصري ، لاتين و ديگر زبانها نوشته شده بودند.دومين کتابخانه در اسکندريه در ناحيه« سراپيوم » که بطلميوس سوم آن را ايجاد کرده بود در معبد« سراپيس» قرار داشت که در حدود100 هزار طومار پاپيروس داشت
. از زمان سقوط اسکندريه تا کنون از نظر اندازه چنين مجموعه اي حتي در فرهنگ غربي يا در دوره فرهنگي هم تکرار نشده است .
کتابخانه هاي اسکندريه نظر مردان مشهور تاريخ را به خود جلب نمودند . در ميان کتابداران آن مي توان از« دمتريوس، زنودوتوس، اراتوستن، آپولونيوس، کاليما خوس» و بلند مرتبگان ديگر را نام برد . روشن است که کتابداران اسکندريه دانشوران بزرگي بودند و کتابداري کار فرعي آنها به شمار مي آمد . آنها به گرد آوري کتابها و منابع اصيل مي پرداختند ، آنها را فهرست نويسي مي کردند و به تهيه « کتابشناسي ها» دست مي زدند. همچنين ويرايش کتابها ، ترجمه آنها، نوشتن ادبيات و آثار خود و سرپرستي مرکز کتابت را نيز بر عهده داشتند . به قولي در تاريخ کتابداري زماني بود که کتبداران از بيشترين حرمت و احترام بر خوردار بودند . افرادي بسيار مقتدر و متوليان آموزش به شمار مي آمدند. براي مشاهده اوج اين دوران بايد به عزت اسکندريه باستان انديشيد .
کتابخانه موزيم را 47 سال قبل از ميلاد مسيح « ژوليوس سزار» رومي به آتش کشيد. کتابخانه سراپيوم نيز تحت سلطه « تئو دوسيوس کبير» 395 سال بعد از ميلاد که بسياري از معابد بت پرستان را ريشه کن کرد از بين رفت.
کتابخانه هاي آ شوريان
پادشاهي آشوريان همزمان با فرمانروايي بابليان بود. مشهور است که کتابداري به منزله يک پيشه به آن دوران باز مي گردد . آشور بانيپال که از سال 626 تا 668 پيش از ميلاد مي زيست ، نخستين مفسر کار کتابداري در نظر گرفته مي شود وي در شهر نينوا کتابخانه اي بزرگ تأ سيس کرد و کاتباني را به کتابخانه بورسيپا گسيل داشت تا لوحه هاي گلي را استنساخ و نوشته هاي موجود در آنجا به کتابخانه نينوا منتقل کنند.
آشور بانيپال را بايد به حق کتابدار پادشاه باستاني تاريخ تمدن ناميد. در تاريخ کتابخانه براي نخستين بار در کتابخانه نينوا به فهرست بر مي خوريم . لوحه ها با نظمي منطقي بر حسب مو ضوع يا نوع مرتب شده و هر يک نشانه شناسايي داشت و سياهه محتوا هر اتاقک يا حجره که بر سر در آن کنده کاري شده بود در فهرست نيز مندرج بود . کتابخانه آشور بانيپال در نينوا تصوير کم و بيش کاملي از رشد و پيشرفت نگارش و شکل و شيوه نگهداري ميراث انساني در فرهنگ سومري ، بابلي و آشوري را طي ادوار آغاز تاريخ در اختيار مي گذارد . گيتز در همين ارتباط اظهار مي دارد که اگر سهم سومريان در تمدن بشر اختراع خط و نگارش و سهم بابليان قانون بود ، عطيه آشوريان به آيندگان کتابخانه سازماندهي شده به شمار ميرود. پس از مرگ آشور بانيپال کتابخانه به حيات خود ادامه داد تا اينکه در سال612 پيش از ميلاد (ميدي کيازاس) نينوا را تخريب کرد و پس از آن شهر تجديد بنا نشد . به همين دليل باستان شناسان توانستند باقيمانده کتابخانه آشوريان را به همان شکلي که سربازان ميدي ترک کرده بودند کشف کنند.
کتابخانه هاي مصريان
تمدن باستان مصريان همزمان با تمدن هاي سومريان و بابلي و آشوريان شکوفا شد اما کار مصريان از نظر شکل کتاب و مواد نوشتني با آنها تفاوت بسيار داشت. ماده نوشتني آن برگ « پاپيروس» بود . از قلم مو مانندي به منزله ابزار نگارش استفاده مي شد و شکل کتاب آنها طومار پاپيروس نام داشت و نگارش آنها به خط تصويري ( هيروگليف) انجام مي گرفت .مصريان خود کتاب را چنان بزرگ مي داشتند که گويي آن را مي پرستيدند . براي مثال در يکي از متون ديدگاه ژرفي را پيرامون ارزش در سخن نگارش يافته مي خوانيم : انسان مي ميرد و جنازه او به خاک تبديل مي شود و همه همروزگاران او چهره در نقاب خاک مي کشند و اين کتاب است که ياد او را از زباني به زبان ديگر انتقال مي دهد . نگارش سودمند تر از يک خانه ساخته شده با يک صومعه در غرب يا از يک قلعه شکست ناپذير يا يک بت در يک معبد است . طومارهاي پاپيروس معمولا در کوزه دهان گشاد ( خم) گلي يا استوانه هاي فلزي داراي نشانه هاي شناسايي نگهداري ميشد. قديمي ترين کتاب مصري و مشهور ترين کتاب عالم به نام « پاپيروس پرس» که قبل از سال 2880 پيش از ميلاد به نگارش در آمد ، اکنون در کتابخانه ملي پاريس نگهداري مي شود.در پرتو آب و هواي بسيار مناسب مصر ، بسياري از طومارهاي پاپيروس بويژه در گورستانها و بقاياي معابد و حتي در خانه هاي شخصي محفوظ مانده است. کتاب نگارش يافته به ورق پاپيروس در مصر شکل طومار داشت . به نظر ميرسد تنها نوشته هايي که به تعداد فراوان در مصر استنساخ مي شد و به معرض فروش مي آمد مرده نامه ها بود . مرده نامه عبارت بوده است از مجموعه هايي با متون مختلف که به سحر و جادو مربوط مي شد و از آنها انتظار مي رفته است که آسايش مدفون را در گور تامين نمايد . زيباترين نمونه هاي اين مرده نامه ها به نقاشيهاي رنگارنگي زينت يافته بود که مناظري از زندگي انسان مدفون شده را در گور نشان مي داد . بسياري اوقات گفته مي شود که اين مرده نامه ها کهن ترين نگاشته هاي مصور در جهان هستند . اين مرده نامه ها از سوي کاهنان نوشته مي شد. آنها در نسخه هايي که براي فروش در بازار فراهم مي آوردند جايي را خالي مي گذاشتند تا در آن نام شخص متوفا را بنويسد. نسبت مرده نامه به کل کتابها در مصر95% بود.
شکسپير
شکسپير در تمدن انگلستان مقامي بسيار ارجمند دارد که شواهد آن در تشکيل انجمن هاي مخصوص براي قرائت نمايشنامه هاي او، دسته هاي سيار يا ثابت هنر پيشگان حرفه اي يا تفنني به نام "گروه شکسپير" و همچنين تصاوير و مجسمه هاي متعدد از او و بازيگران نمايشنامه هاي او، نامگذاري خيابانها ، خانه ها و حتي ميکده ها به نام او کاملاً مشهود و محقق است . حتي جملات و گفته هاي او به صورت کلمات قصار و ضرب المثل در گفتگوهاي روزمره به گوش مي رسد ، بدون اين که گوينده يا شنونده از منبع حقيقي آن آگاه باشد.
زندگي نامه ويليام شکسپير
در اوايل قرن شانزدهم ميلادي در دهکده اي نزديک شهر استرتفورد در ايالت واريک انگلستان زارعي موسوم به ريچارد شکسپير زندگي مي کرد. يکي از پسران او به نام "جان" در حدود سال 1551 به شهر استرتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشي پرداخت و "ماري آردن" دختر يک کشاورز ثروتمند را به همسري برگزيد . ماري در 26 آوريل 1564 پسري به دنيا آورد و نامش را "ويليام" گذاشت. اين کودک به تدريج پسري فعال ، شوخ و شيطان شد ، به مدرسه رفت و مقداري لاتين و يوناني فرا گرفت . ولي به علت کسادي شغل پدرش ناچار شد براي امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلي براي خود برگزيند . برخي مي گويند اول شاگرد قصاب شد و چون از دوران نوجواني به قدري به ادبيات دلبستگي داشت که معاصرين او نقل کرده اند ، در موقع کشتن گوساله خطابه مي سرود و شعر مي گفت.
در سال 1582 موقعي که هجده ساله بود ، دلباخته دختري بيست و پنج ساله به نام "آن هثوي" از دهکده مجاور شد و با يکديگر عروسي کردند و به زودي صاحب سه فرزند شدند . از آن زمان زندگي پر حادثه شکسپير آغاز شد و به قدري تحت تأثير هنرپيشگان و هنر نمايي آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقيت بيشتري کسب کند و بعداً بتواند زندگي مرفه تري براي خانواده خود فراهم نمايد.
پس از ورود به لندن به سراغ تماشاخانه هاي مختلف رفت و در آنجا به حفاظت اسبهاي مشتريان مشغول شد ولي کم کم به درون تماشاخانه راه يافت و به تصحيح نمايشنامه هاي ناتمام پرداخت و کمي بعد روي صحنه تئاتر آمد و نقشهايي را ايفا کرد . بعدا وظايف ديگر پشت صحنه را به عهده گرفت . اين تجارب گرانبها براي او بسيار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهايش را پيگيري کرد که حسادت هم قطاران را برانگيخت . در آن دوره هنرپيشگي و نمايشنامه نويسي حرفه اي محترم و محبوب تلقي نمي شد و طبقه متوسط که تحت تأثير تلقينات مذهبي قرار داشتند ، آن را مخالف شئون خويش مي دانستند . تنها طبقه اعيان و طبقات فقير بودند که به نمايش و تماشاخانه علاقه نشان مي دادند.
در آن زمان بود که شکسپير قطعات منظومي سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمايش کمدي در حضور ملکه اليزابت اول در قصر گوينويچ بازي کرد و در 1597 اولين کمدي خود را به نام "تقلاي بي فايده عشق" در حضور ملکه نمايش داد و از آن به بعد نمايشنامه هاي او مرتباً تحت حمايت ملکه به صحنه تئاتر مي آمد . اليزابت در سال 1603 زندگي را بدرود گفت، ولي تغيير خاندان سلطنتي باعث تغيير رويه اي نسبت به شکسپير نشد . جيمز اول به شکسپير و بازيگرانش اجازه رسمي براي نمايش اعطا کرد . نمايشنامه هاي او در تماشاخانه "گلوب" که در ساحل جنوبي رود تيمز قرار داشت ، بازي مي شد. بهترين نمايشنامه هاي شکسپير درهمين تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد . هرشب شمار زيادي از زنان و مردان آن روزگار به اين تماشاخانه مي آمدند تا شاهد اجراي آثار شکسپير توسط گروه پر آوازه " لرد چيمبرلين" باشند . اهتزاز پرچمي بر بام اين تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتي ديگر اجراي نمايش آغاز خواهد شد . در تمام اين سالها خود شکسپير با تلاشي خستگي ناپذير - چه در مقام نويسنده و چه به عنوان بازيگر- کار مي کرد . اين گروه، علاوه بر آثار شکسپير، نمايشنامه هايي از ساير نويسندگان و از جمله آثار "کريستوفر مارلو" ي گمشده و نويسنده نو پاي ديگر به نام "جن جانسن" را نيز به اجرا در مي آورند ، اما احتمالا آثار استاد "ويليام شکسپير" بود که بيشترين تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه مي کشيد.
اين تماشاخانه به صورت مربع مستطيل دو طبقه اي ساخته شده بود ، که مسقف بود ولي خود صحنه از اطراف ديواري نداشت و تقريباً در وسط به صورت سکويي ساخته شده بود و به ساختمان دو طبقه اي منتهي مي گشت که از قسمت فوقاني آن اغلب به جاي ايوان استفاده مي شد . شکسپير بزودي موفقيت مادي و معنوي به دست آورد و سرانجام در مالکيت تماشاخانه سهيم شد. اين تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازي نمايشنامه "هانري هشتم" سوخت و سال بعد بار ديگر افتتاح شد ، که آن زمان ديگر شکسپير حضور نداشت ، چون با ثروت سرشار خود به شهر خويش برگشته بود . احتمالا شکسپير در سال 1610 يعني در 46 سالگي دست از کار کشيد و به استرتفرد بازگشت ، تا درآنجا از هياهوي زندگي در شهر لندن دور باشد . چرا که حالا ديگر کم و بيش آنچه را که در همه آن سالها در جستجويش بود به دست آورده بود. نمايش نامه هايي که در اين دوره از زندگيش نوشته " زمستان" و " توفان" هستند که اولين بار در سال 1611 به اجرا در آمدند . در آوريل سال 1616 شکسپير چشم از جهان بست و گنجينه بي نظير ادبي خود را براي هموطنان خود و تمام مردم دنيا بجا گذاشت . آرمگاه او در کليساي شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکوني او با وضع اوليه خود هميشه زيارتگاه علاقمندان به ادبيات بوده و هر سال در آن شهر جشني به ياد اين مرد بزرگ برپا مي گردد.
ارزش ادبي شکسپير
شکسپير در حقيقت شاعر انسانيت و نقاش خصايل خوب و بد انساني است . نمايشنامه هاي تاريخي او به وقايع بي روح و کهنه، روح تازه اي مي بخشند و شخصيتهاي ادوار مختلف تاريخ را با طرز فکر و عادات و خصوصيات هر دوره براي خواننده و بيننده مجسم مي سازند . قدرت او در تلفيق و ترکيب صحنه هاي واقعي پراکنده ، به صورت يک جريان واحد و مربوط به همه حاکي از زبردستي بي نظير او در فن نمايش است. نمونه اين هنر را مي توان در تشريح دوره نفرت انگيز سلطنت "جان" يا کناره گيري "ريچارد دوم" يا مصيبتهاي "هانري چهارم" يافت . هنر او در مجسم ساختن صحنه هاي غم انگيز و خنده آور به اوجي مي رسد که بي سابقه است . او قادر است تماشاچي را بي اختيار به خنده وادارد يا اشکهاي تأثر او را سرازير سازد. بازيگراني از قبيل "فالستاف" و "گوبو" و دلقکهاي نمايشنامه هاي مختلف او نمونه هاي جالبي از اين قدرت ابداع مي باشند.
در صحنه هاي درام کمتر وقايع در ادبيات مانند مرگ کلئوپاترا، مرگ رومئو و ژوليت و خفه شدن دزدمونا بدست اتللو و برخي از صحنه هاي مکبث يا رفتار دختران "ليرشاه" نسبت به پدر خود يافت مي شود . در اغلب نمايشنامه هاي شکسپير پريان و ارواح و جادوگران نقش فراواني به عهده دارند که نمونه آن " اوبرون" و " پک"، روح قيصر، روح پدر هملت، و سه خواهر جادوگر در مکبث مي باشند . در نتيجه مي توان گفت که نمايشنامه هاي او از لحاظ تنوع موضوع ، غني بودن لغت ، طرز تشريح وقايع و وحدت هدف و نتيجه، کم نظير است و اگر چه در هر نمايشنامه وقايع متعددي مانند رشته هاي رنگارنگ ، به هم بافته شده ، ولي همه آنها جنبه تزئيناتي دارد که در عين حال به اين قالي بزرگ ادبي جلوه و شکوه خاصي بخشيده به طوري که سادگي ، پيوستگي و وحدت زمينه اصلي آن را از بين نمي برد و از لطف و تناسب آن نمي کاهد . صحنه تئاتر دوره شکسپير شکوه ، جلال ، ابزار و وسايل تماشاخانه امروزي را نداشت و به صورت سکويي باز و ساده ساخته شده بود ، که بازيگران با البسه خود و بدون هيچ گونه دکور روي آن بازي مي کردند و در نتيجه درک بسياري از تغييرات صحنه و مفهوم حقيقي به عهده تماشاچي گذاشته مي شد .
تعجب اين است که با وجود فقدان اين وسايل نمايشنامه هاي شکسپير آن ارزش واقعي خود را از کف نداده و هنوز مورد پسند بسياري از مردم قرار مي گيرد . البته در تماشاخانه هاي امروزي و فيلمهايي که بر مبناي اين نمايشنامه ها تهيه مي شود ، دخل و تصرف زيادي در وضع صحنه ها به عمل مي آيد ، تا بيننده و شنونده به آساني بتوانند پيوستگي وقايع يا تغييرات صحنه را درک کند، همين نکته گواه بر اين است که بينندگان تئاتر عهد شکسپير تا چه حد به هنر و نمايشنامه علاقه داشتند ، که بدون وجود تسهيلات امروزي حداکثر لذت را از آثار او مي بردند . هنر شکسپير در نمايشنامه نويسي تنها از لحاظ توجه کامل به وضع صحنه و تغييرات لازم نيست؛ بلکه او همانند يک روانشناس واقعي مي داند که چطور صحنه هاي غم انگيز را با صحنه هاي کمدي تلفيق کند ، تا جنبه هاي مختلف حواس پنجگانه را اقناع نمايد و با ايجاد اوضاع متضاد، احساس معين يا نکته مخصوص را تاکيد کند و از شدت عمل و پيمودن راه افراط خودداري نمايد . نمونه اين هنر را مي توان مخصوصاً در نمايشنامه هاي غم انگيز او يافت .
در نمايشنامه مکبث موقعي که احساسات شخصي به علت خيانت حيواني مکبث و همسرش به اوج شدت خود رسيده صحنه شوخي هاي مستانه و حماقت دربان آغاز مي شود ، تا بيننده را بخنداند و به او بار ديگر آرامش خاطر ببخشد که بتواند به نتايج جنايت در صحنه هاي بعدي توجه و تعمق کند . در نمايشنامه هملت موضوع داستان در حقيقت متعلق به تمام ادوار زندگي است و جنبه يک تحقيق رواني را دارد که چطور شخصي در زندگي دچار شک و ترديد مي شود و تاثير آن چيست . در تمام موارد شکسپير ناچار بود متکي به قدرت و قوت موضوع داستان و طرز تشريح آن باشد و در زمان حاضر هم ، هر هنرپيشه انگليسي که آرزو دارد به اوج شهرت هنر خود برسد ، سعي مي کند اول شهرتي به عنوان بازيگر نمايشنامه هاي شکسپير پيدا کند . چون تنها آهنگ ، بيان ، حرکت و فصاحت اوست که مي تواند در تماشاچي تأثير داشته باشد، نه تزئينات و زمينه هاي کمکي و وسايل که در عين حالي که براي مجسم ساختن صحنه ضروري است؛ مانع از اين است که هنر پيشه بتواند نبوغ و هنر خود را به حد کمال عرضه بدارد.
هدف شاعر بحث در اخلاقيات نيست ، بلکه انگيزه اي وسيع تر از ترويج يک مکتب ، عقيده يا نکته اخلاقي دارد . کوشش نويسنده نمايشنامه در اين است که به جاي ترشيح افکار يا خصايص معين جنبه هاي مختلف زندگي واقعي را ترسيم کند که مربوط به مکان يا زمان يا شرايط معيني باشد و يا واکنش افرادي را که از لحاظ فکري، احساساتي، بدني يا روحي با هم متفاوت مي باشند ، ولي گردش زمانه آنها را در يک جا جمع کرده است نسبت به يکديگر مجسم سازد . بنابراين نمايشنامه نويس بايد مفهوم زندگي را درک کرده و با انواع مردمي که در نقاط مختلف دنيا ديده مي شوند ، آشنا شده باشد . يعني در حقيقت قدرت مشاهده و قوه تشخيص او در مورد خصوصيات اخلاقي افراد به مقدار حداکثر، تقويت شده باشد و در نمايشنامه خود اين افراد را تحت شرايط معيني که ساخته و پرورده فکر خود او است قرار دهد ، تا نتيجه معيني بدست آورد .
در اين صورت اين افراد بايد تا حدي حقيقي و واقعي جلوه گر شوند، که تصور نشود آنها عروسک هايي در دست نويسنده بودند که به اين سو و آن سو کشانده شدند . قهرمان داستان بايد حقيقتاً صورت قهرمان را پيدا کند و شياد به شکل شياد، دلقک واقعاً خنده آور گردد ، فيلسوف خود را فيلسوف نشان دهد و زنان داستان خصلت زنان را مجسم سازند . اگر نويسنده نمايشنامه زياد از حد در اعمال و طرز فکر بازيگران ساخته دست خويش مداخله کند ، فاصله زيادي بين افراد حقيقي و بازيگران داستان بوجود مي آورد ، که ديگر نمي توان حقيقت وجود آنها را باور کرد.
شکسپير در اين مورد خود را قاضي بي طرفي نشان مي داد و شخصيتهاي داستان را به حال خود مي گذاشت تا حقيقت دروني خود را نشان دهند . به همين جهت نمي توان به آساني درک کرد که فلسفه و نظريه شکسپير درباره زندگي چيست . افکار و عقايدي که شخصيتهاي نمايشنامه هاي شکسپير ابراز مي دارند ، به قدري متنوع و در بسياري از موارد متضاد است که بايد آن را متعلق به خود آنها دانست و نمي توان گفت همه آنها نماينده افکار شکسپير است؛ چون دليل برتري يک نويسنده اين است که خود را به انواع نظريه ها مسلط سازد به طوري که نتوان او را به صورت معين و مشخص شناخت . فرد معمولي براي صحبت هاي عادي احتياج به دو يا سه هزار لغت دارد و برخي از مردم هم در حد کمتر از دو هزار کلمه بکار مي برند .
"ميلتون" شاعر معروف انگليسي که از نوابغ محسوب مي شود ، در حدود هشت هزار لغت به کار برده ، ولي در آثار شکسپير در حدود بيست و يک هزار لغت ديده مي شود . به همين جهت مطالعه متون اصلي او به زبان انگليسي ، خالي از اشکال نيست و نه تنها احتياج به فرهنگ جامعي دارد ، بلکه در بسياري از موارد توضيحات نقادان و محققين اين درام نويس، ضروري است و گذشته از آن قوه حدس و تشخيص خواننده اين درام نويس ضروري است و خواننده پس از آشنايي کافي به آثار او درک مطالب بغرنج ، که اکثراً در قالبي بسيار موجز به رشته تحرير درآمده ، را آسانتر مي سازد.
مجموعه آثار
با توجه به تعداد نمايشنامه هايي که هر ساله از شکسپير به صحنه مي آمد ، مي توان اين طور نتيجه گرفت که او آنها را بسيار سريع مي نوشته است. مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمايشنامه "زنان سر خوش وينزر" (که در سال 1601 اجرا شد ( کرده است . البته اين بسيار هيجان آور است که شکسپير را در حالتي شبيه به آنچه در اين نقاشي مي بينيم ، در ذهن مجسم مي کنيم، که تنها با تخيلات و الهامات خود در يک اتاق زير شيرواني کوچک نشسته است و با شتاب چيز مي نويسد، اما واقعيت غير از اين بود. آن طور که گفته مي شود شکسپير بيشتر نمايشنامه هايش را دراتاق کوچکي در انتهاي ساختمان تماشاخانه مي نوشته است . به احتمال زياد شکل فشرده اي از نمايشنامه را از طرح داستان گرفته تا شخصيتها و ساير عناصر نمايشي، با شتاب به روي کاغذ مي آورده... بعد آن را کمي مي پرورانده و در پايان، زماني که بازيگرها خود را با نقشهاي نمايشي انطباق مي دادند ، شکل نهايي آن را تنظيم مي کرده است.
طرحهاي شکسپير اغلب چيز تازه اي نيستند . در حقيقت او اين قصه را از خود خلق نمي کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفي مثل تاريخ، افسانه هاي قديمي و غيره بر مي گرفته است. يکي از منابع آثار شکسپير کتابي بوده به نام "شرح وقايع انگلستان، اسکاتلند و ايرلند" اثر "هالينشد" شکسپير قصه هاي بسياري از نمايشنامه خود را از جمله: "هانري پنجم"، "ريچارد سوم" و " لير شاه" را از همين کتاب گرفت . ازديگر آثاري که از نمايشنامه هاي شکسپير به جا مانده است مي توان به : هملت، شب دوازدهم، اتللو، هانري چهارم، هانري پنجم، هانري ششم، تاجر ونيزي، ريچارد دوم، آنطور که تو بخواهي، رومئو و ژوليت، مکبث، توفان، تلاش بي ثمر عشق ... اشاره کرد . نمايشنامه رومئو و ژوليت در پنج پرده و بيست و سه صحنه تنظيم شده و اگر نمايشنامه تيتوس اندرونيکوس را به حساب نياوريم ؛ اولين نمايشنامه غم انگيز شکسپير محسوب مي شود . تاريخ قطعي تحرير آن معلوم نيست و بين سالهاي 1591 و 1595 نوشته شده ، ولي سبک تحرير و نوع مطالب و قراين ديگر نشان مي دهد ، که قاعدتاً بايستي مربوط به سال 1595 باشد .
هملت بزرگ ترين نمايشنامه تمامي اعصار است . هملت بر تارک ادبيات نمايشي جهان خوش مي درخشد. داراي نقاط اوج، جلوه ها و لحظات بسيار کميک است. مي توان بارها و بارها سطري از آن را خواند و هر بار به کشفي تازه نايل شد . مي توان تا دنيا ، دنياست آن را به روي صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسيد . انسان خود را در آن گم مي کند ، گاه به بن بست مي رسد، گاه لحظاتي سرشار از خوشي و لذت مي آفريند و گاه انسان را به اعماق نوميدي مي کشاند . بازي در اين نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگير خود مي کند و او را در خود فرو مي برد.