محمدبشير بغلانی                                                                  

گرنبودی درجهان امکان گفت      کی توانستی گل  معنا  شگفت

                                                    (نظامی گنجوی)

 

پاسخ به پرسشها !

 

     چندی پيش مقاله اينجانب زير عنوان : « در باره ايجاد دولت، عملکردهای سلاطين، رژيمهای بعدی، مسئله ملی و دموکراسی در افغانستان » در سايت آريايی نشر گرديده بود که درآن چرخشهای زمان، حوادث خونبار، بدرفتاری های زمامداران سده های اخير و نقش استعمار کهن و اوضاع جاری کشور فشرده بررسی و بيان شده است. سخن محوری درآن مقاله نحوه ويژگيی ايجاد حاکميت ملی مشروع، آزادی، دموکراسی واقعی، وحدت ملی، عدالت اجتماعی و برابری حق انسان ابراز شده و به صراحت گفته شده که : « روايت از تاريخ به قصد بدانديشی نيست که قوم و گروه خاصی را ملامت می شمارم ويا به چالش فرا می خوانم، ابداً چنين هدف ندارم. روی سخن از منظر تاريخی کاملاً متوجه اربابان سياست ساز و محافل حاکمه زمانه هاست... » .

     اما بعضی ها محتوای حقيقی و شفاف مقاله را تحريف و با نيت سوء تعبيرکرده در دفاع از عملکرد نظام های استبدادی تبار خود که بدنام تاريخ می باشند برخاسته است. اينگونه ژست های بی ادبانه را ناشی از سطح فرهنگ تاريک قبيله می شمارم. « ازکوزه همان برون تراود که در اوست » !

     ابراز می گردد که درآن مقاله مخاطبين اصلی معلوم است، اگر آنها سخن می گفتند پاسخ می گرفتند. در غير آن منشور اين است که سفسطه و اراجيف پراگنی های اشخاص نامعلوم و استخدام شده ی پيروان دبستان استبداد سزاوار پاسخ نمی باشند .

     پاره ای از هموطنان عزيز ديگر آن مقاله را به بررسی گرفته بعضاً انديشه ها و سوال های خويش را از طريق پست ارسال داشته و برخی هم از طريق تيلفون پرسشهای نقدگونه ای را مطرح نموده اند، محترم خيرانديش و اخيراً محترم سلطان پور مقاله را مورد تاييد قرار داده و با نيت پاکيزه در مطبوعات ازآن حمايت و دفاع قوی کرده و در مواردی هم نقد خود را ابراز داشته اند. هرچند بعضی افاده های شان به اندک مرمت ضرورت دارد ولی در مجموع به مساعی، زحمات و موضعگيری شان ارج فراوان می گذارم و تشکر می نمايم و به قول مولانای بلخ می گويم :

خوشتر آن باشد که سر دلبران      گفته آيد در حديث ديگران

هموطنان عزيز سوال های زياد مطرح کرده اند که بسياری آنها مضمون مشابه دارند. بخاطر کوتاهی سخن جوهر همه آنهارا در نُه ( 9 ) سوال ترتيب و بيان نموده در زير توضيح خواهم داد :

     سوال اول : گفته می شودکه پنج هزارسال قبل کشور، آريانا، بعداً خراسان نام داشته واخيراً بنام افغانستان مشهور شده است. شما در باره گذشته ها و دولت ها سرسری گذشته و بعد از 1747 م موضوع رابه بررسی گرفته ايدآيا قبلاً دراين وطن دولت وجود نداشت؟ ونام افغانستان چه وقت گذاشته شده است؟

     جواب : بلی، ايراد و فرمايش بجاست. اين کشور پيشينه تمدنی بسيار درخشان و ديرينه تر از پنج هزار سال دارد ولی در زمان نبشته مقاله چگونگی ايجاد و عملکرد دولت ها از 1747 و کشمکش ها و نقش زمامداران و استعمارگران حامی آنها در مرکز توجه بوده است. اگر بخواهيم در مورد تاريخ هر پديده، هر دولت ويا جنبشهای سياسی گذشته سخن بگوييم در چارچوب يک مقاله ناممکن است، بايد درباره کتابها و يا تاريخ نوشت. اگر تاريخچه بنويسيم اشخاص متعصب بسيار اند، نمی خواهند و نمی توانند همه سطوح و زير و زبر تاريخ را به درستی ببينند و به حقيقت آن اقرار کنند. سرانجام آنرا وارونه می بينند و با قلب ماهيت ازآن سخن می گويند، با تاسف سروکار ما با چنين اشخاص با دشواری همراه است.

     اينک برطبق سوال سخن را از آريانا ويا ( فلات ايران ) می آغازم، اگر بخاطر رعايت تسلسل کلام در جايی ضرورت تکرار مطلب از مقاله پيشين بميان آيد، ازان پوزش می خواهم !

     از کتاب « افغانستان در مسير تاريخ » برداشت می گردد که دو يا سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح سرزمين پهناور آريانا نام داشته که در اوستا ازآن ياد شده ولی يافته های تاريخی بسيار قديم تر ازآن است و جغرافيای دور و پيش آن کوه های هندوکش، بلخ بامی، تخارستان، مرو و هرات، حوزه هلمند، ارغنداب، حوزه های سند و کابل، سغديانه و ماوراءالنهر خوانده شده است.

     کانون های تمدن قديم آريانا کنارهای رود جيحون و سيحون و دو طرفه دامنه های کوههای هندوکش شناسايی شده است. قلمرو فرمانروايی هخامنشی ها بسيار وسعت داشته است، از وجود هنر معماری ، رسم الخط، معماری حجاری، طرز آبياری زراعت و نظم واداره دولت آنها تاريخ حکايت های جالب دارد. بعدها اسکندر مقدونی براين ديار لشکرکشی کرده و با دشواری زياد و درازمدت در فتح آن دست يافته است. مرگ زودرس اين کشورکشارا به کام خود می کشد و قلمرو فتوحاتش به تدريج محدود می گردد.

     بعد از ميلاد، کوشانی ها و يفتلی ها يکی پی ديگر در قلمرو آريانا حکمرانی کرده اند. نشان مدنيت و جای پای روشن در تاريخ دارند. اين سرزمين در قرن پنج ميلادی وسيعاً به خراسان مسمی گرديده است. هجوم اعراب باديه نشين درخراسان سقوط و زوال دولت ساسانی را در پی داشت. اين چرخش بسيارعظيم و خونين و زيانبار همراه با تاراج هستی، نابودی و اسارت مردم بوده است. درپی آن اعراب با کشمکش های فراوان به فتح بلخ، تخارستان و ماوراءالنهر، اخيراً کابلستان و تمام قلمرو خراسان پيروز می شوند. مردمان آن دين اسلام را پذيرفتند ولی در برابر سلطه اعراب شورش ها و جنبش های بسيار حماسه ساز برپا داشته و بيرحمانه سرکوب شده اند که داستان های پراندوه فراوان دارد. به هرصورت استيلای اعراب بر سرزمين خراسان و در سينه تاريخ آن روزگار بسيار نمايان است.

تاريخ نگاران و باستان شناسان، سرزمين آريانا و بعداً خراسان را يکی ازگهواره های آفرينش و پرورش تمدن های قديم و درخشان جهان توصيف کرده اند. آثار اين تمدن ها در حوزه های بلخ بامی، تخارستان، ختل يا ختلان، سمرقند، بخارا،گوزگانان، مرو، هرات باستان، سيستان، کندهارا، غزنه، کابلستان و بگرام کشف و شناسايی شده است.

بعداز شهادت ابومسلم خراسانی سرکشی های فراوان آزادی خواهانه برضد خلفای بغداد بميان آمده و سرکوب شده است. و اخيراً طاهری ها، صفاری ها، ساماني ها، غزنوی ها، غوری ها، خوارزم شاهان

 و تيموری های هرات هرکدام به نوبه خود بنام اميران خراسان حکمرانی کرده اند. اين دولت ها که شهرت دودمانی وتباری داشتند، هيچ کدام آن سرزمين خراسان را بنام دودمان و تبارخود سجل نکرده اند.

     تاريخ از هجوم خون ريز و غارت چنگيزيان ويرانگر و همچنان از آفت بدتر ازآن، هجوم تيمورلنگ حکايت های بسيار غم انگيز دارد. در اثر همين لشکرکشی ها و تهاجمات خونين پيهم دامنه دار بيگانگان، جغرافيای تاريخی خراسان آسيب زياد ديد و زيان اقتصادی و تلفات انسانی سنگين برآن تحميل شده است. چنين وضع باعث مهاجرت های مردم بومی و تاحدی راندن آنها به کوه پايه ها و اسکان تازه واردشده ها در شهرها واراضی هموار گرديده و ترکيب قومی باشندگان آنرا دگرگون کرده است. جبر زمان ملل و اقوام مختلف را با زبان، رسوم و فرهنگ جداگانه شان درکنار يکديگر جابجا و ساکن ساخته و بهم آميخته است که به همزيستی دايمی تن داده اند و بعضاً هم در تضاد و تقابل قرار گرفته اند.

     از آغاز سده شانزدهم ميلادی خراسان در بين دولت های صفوی ايران، مغول های هند و اخلاف شيبک خان تجزيه شد. دولت و پای تخت حکمرانی مستقل نداشت ولی نام خراسان جاويدانگی خودرا حفظ کرده بود.

     درسال 1747 م احمدخان ابدالی از اتحاد قبايل پشتون در قندهار دولت جديدی را پايه گذاری و با کشمکش های فراوان اراضی مجاور خودرا فتح کرد و نام خراسان وجود داشت. چنانچه صابرشاه مرد روحانی ای که خوشه گندم را در دستار احمدخان بنام علايم تاج سلطانی گذاشته بود به حکمران لاهور راجع به احمدشاه گفته است که : «...او پادشاه ولايت خراسان است و تو صوبه دار پادشاه هندوستان...» افغانستان در پنج قرن اخير فرهنگ، جلد اول، صفحه 20 . تاريخ احمدشاهی تاليف محمدالحسينی المنشی ابن ابراهيم الجامی که ناشر آن حامد يوسف نظری ميباشد منشی و واقعه نگار احمدشاه بوده است، در باره احمدشاه مدح و ثنا درآن زياد است، دراين کتاب از خراسان سخن می راند و کلمه « افغان » و « افاغنه » را بنام قوم ذکر می کند، مثلاً در صفحه 35 اين تاريخ « روسای افاغنه در دره خيبر و سرکرده گان ايل و ايلوس و خوانين و ريش سفيدان...»، در صفحه 63 «... جمعی از افاغنه و ازبک را که درآنجا سکنه گرفته اند ...»، در صفحه 68 «... مردم اکراد و اتراک يعنی کرد وترک خراسان مابين دو سيلاب پرآشوب يعنی طايفه ازبک وافاغنه قندهار نشيمن دارند »

    مو لوی نورمحمد « نوری » قندهاری مولف کتاب گلشن امارت در صفحه 4 کتاب خود در سده بعد در باره اميردوست محمدخان می گويد : « درآن زمان که خاقان مغفرت پناه امير بی نظير عليين مکان امير دوست محمدخان در ولايت خراسان در دارالسلطنه کابل اِرم تقابل که بر اورنگ امارت و جهانبانی نشسته بود...» يعنی که اميردوست محمدخان افغان به امير خراسان مسمی بوده است.

     کتاب مونت الفنستون – افغانان، گزارش سلطنت کابل ترجمه محمدآصف فکرت که نويسنده آن دپلومات، مورخ، پژوهشگر و نماينده بااقتدار دولت بريتانيا بوده و با شاه شجاع ديدار و روابط داشته است

در کتاب خود در باره قبايل افغانان و محل بودوباش اصلی آنها کوه های سليمان و کنار دريای سند تحقيقات جالب دارد. درصفحه 195 کتاب خود می نگارد : « افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند، اما افغانستان که محتملاً نخست در ايران بکار برده شده مکرر در کتاب ها آمده است و اگر بکار رود، برای آن سرزمين ناآشنا نيست. بنابراين من اين نام را بکار خواهم برد که هم اکنون حدود آنرا شرح دادم...» يعنی که الفنستون نام « خراسان » را مناسب ندانسته و عوض آن در دوران شاه شجاع نام « افغانستان » را بکار برده است.

     ميرمحمدصديق فرهنگ درکتاب تاريخ افغانستان درپنج قرن اخير، جلد اول صفحه 24 می گويد :

« درجنوب شرق خراسان ملت ديگری از باشندگان قديمی که خودرا پشتون می ناميدند در نزد دری زبانان به افغانستان شهرت داشتند به طور فعال تر از سابق وارد تاريخ شدند. در اينجا بايد گفت که هرچند کلمه افغانستان به عنوان نام رسمی کشور بار اول در سال 1801 م در معاهده بين انگليس ها و ايران در باره دولت درانی بکار رفته است، اما کلمه افغان به مثابه نام يک قوم و کتله نژادی و فرهنگی و افغانستان به عنوان محل سکونت آنها در تاريخ خراسان سابقه ی درازمدت دارد...».

همين مورخ در صفحه 45 تحت عنوان : « افغان، پشتون و پتهان » می گويد : « تاريخ نويسان و جغرافيه نگاران اسلامی که تاليف شان در زبان های عربی و فارسی موجود است از سده دهم به بعد پشتون ها را به عنوان افغان يادکرده و زبان شان را هم افغانی گفته اند، حتی بابر که در سده شانزدهم می زيست زبان افغانی را از جمله زبان های می شمارد که در ولايت کابل رواج داشت، کلمات پشتو و پشتون که افغان ها به زبان قوم خود اطلاق می کنند تا سده هفدهم تنها در محاوره زبانی بين مردم معمول بود و در آثار کتبی به نظر نرسيده است. همچنان کلمه پتهان که شکل هندی شده ی پشتانه جمع پشتون می باشد در نيم قاره مروج است و ازآنجا در زبان انگليسی راه يافته و در آثار مکتوب زمان ديده نشده و جای آن کلمه افغان بکار رفته است ...».

     پروفيسور ايگور ميخايلوويچ ريسنر شرق شناس مشهور اتحاد شوروی در اثر پژوهشی خود بنام « رشد فيودليزم و تشکل دولت افغان ها » که احمد آزادمنش آنرا ترجمه کرده و در نشريه « آمو » ارگان مشترک آرياپرس انستيتوت شرق شناسی و ميراث خطی اکادمی علوم تاجکستان به نشر رسيده است، از تاريخ يمنی که مؤلف آن ابونصر محمد بن عبدالجبار عتبی تاريخ نگار سلطان محمود غزنوی در سال 1021 – 1022 می باشد و از ديگر مؤرخين بعدی تا قرن بيست حکايت ها و روايت های فراوان کرده است. بر اساس آن فهميده می شود که واژه « افاغنه – افغان » نام قوم ابدالی است که در منطقه کوه های سليمان زندگی می کردند و در قرن 18 در تاريخ حضور سياسی پيدا کرده اند.

     تاريخ از عملکردهای سلاطين دست نشانده استعمار حکايت های تلخ و ننگين دارد. از جمله، امضاء های معاهدات مرزهای کنونی افغانستان است که از چهار طرف از جانب استعمارگران روسيه و انگليس خط کشی شده است که سرزمين و باشنده گان آن ( پشتون ها، بلوچ ها، فارس ها، ترکمن ها، ازبک ها، تاجک ها ) را جبراً از پيکرشان جدا کرده اند. مراجعه شود به جلد اول افغانستان درمسيرتاريخ، صفحه 6 و 7 که درآن حدود کشور و معاهدات ياد شده بيان شده است. اما دولت ها ودنباله روان شان تنها ادعای الحاق طلبی يک جانبه ی ماورای خط ديورند را مطرح کرده اند، ولی ساير معاهدات و آن گوشه های را که به اقوام ديگر تعلق داشت هيچ ياد نکرده اند، گويا که وطن و قوم شان نبوده است !

     سلطنت محمدنادرخان، محمدظاهرخان و حکومت های محمدهاشم خان، شاه محمودخان و محمدداودخان با استبداد خشن آسيايی و بسيار خون ريز آغاز و ادامه يافت. اخيراً محتوای قانون اساسی شاهی مشروطه سال 1343 هجری شمسی نسبت به گذشته نرمش ها و جلوه های کاذب آرايشگرانه به همراه داشت اما جهات تطبيقی آن يکسان نبود و در عمل به نفع اشراف و پايه های قومی سلطنت تطبيق می شد. اين سياست با ده ها عوامل و تضاد های اجتماعی اوضاع سلطنت را رو به زوال نشان ميداد که سرانجام با کودتای نظامی 26 سرطان 1352 رژيم شاهی سقوط کرد و نظام جمهوری اعلام گرديد.

     نظام جمهوری گامی به پيش بود ولی برخوردهای خودسرانه و ديکتاتورانه ی رهبر رژيم کودتا براين تحول سايه گذاشت. جامعه را بيشتر بسوی خشونت و درگيری ها سوق داد تا کودتای خون ريز 7 ثور 1357 هجری شمسی گليم هستی آنرا برچيد. محمدداود با تعداد همرزمان و خانواده اش کشته شد.

     رژيم کودتايی ح. د. خ. ا. وابستگی ايديولوژيک با اتحاد جماهير شوروی داشت. در يک جامعه سنتی، قبايلی، نيمه فيودالی با اقتصاد عقب مانده که تضادهای طبقاتی، سياسی، ملی و مذهبی سخت جان و بازدارنده وجود داشت، می خواست با زور، خونريزی و شتاب فراوان « سوسياليسم » را پياده کند. چنين فشارها مردم وقطعات نظامی را به قيام وادار ساخت. اخيراً دربرابر رژيم شووينستی حفيظ الله امين ديکتاتور واکنش ها و قيام های نظامی و غير نظامی شدت بيشتر يافت و کودتای 6 جدی که همزمان با لشکرکشی اتحاد شوروی و مداخله آنها به ثمر رسيد، رژيم امين ساقط گرديد و با ياران انگشت شمارش نابود شد.

     حضور لشکر شوروی مسئله اشغال افغانستان و جهاد را مطرح ساخت. اين زمان اوج « جنگ سرد » بود و به مخالفين استراتيژی اتحاد شوروی فرصت مناسبی ميسر گرديد که توانستند از افغانستان تحت پوشش حمايت ازجهاد بحيث ميدان مسابقه تسليحاتی استفاده نمايند. در اثر تداوم جنگ های دامنه دار و هستی سوز و خونبار، نارضايتی مردم و بحران داخلی افزايش می يافت، رژيم های چپ يکی بعد ديگر سقوط کرد.

     مجاهدين که تحت الحمايه امريکا، انگليس، پاکستان، عربستان سعودی و غيره بودند، به قدرت رسيدند، فهم و کفايت مديريت نداشتند. در جنگ های فاجعه بار ميان گروهی شان خون زياد ريخت. وطن ويران و مردم بسيار آواره شد و از چکيده های مجاهدين رژيم تازه نفس ديگر بنام طالبان با روان بيابانی قرون وسطايی و شووينسم قومی از خارج به صحنه آورده شد که از بدرفتاری ها و قساوت کاری آنها انسان وطن زياد جفا ديد و بشريت دچار وحشت گرديد.

     آقای کرزی مانند اسلافش دست نشانده خارج می باشد. اراده آزاد، توانايی فکری و کفايت مديريت ندارد. دولت او از ترکيب مجاهدين، افغان ملت، طالب ها و نيروهای راست دارای افکار شوينسم مدرن و آرايش و پيرايش جديد به صحنه آورده شده که تا حال مشروعيت لازم کسب نکرده است و بيشتر در خدمت اهداف استراتيژيک امريکا، انگليس و پاکستان درمنطقه می باشد، نمی تواند مشکل جامعه را حل و درد مردم را علاج نمايد. چنين است جفاکاری های تاريخ ازگذشته تاحال به وطن و مردم.  به قول شاعر : 

راز دل زمانه کجا  ؟  کی نهفتنيست          برچرخ آنچه می گذرد بازگفتنيست

تاريخ همچو پنجه ی نقاش چيره دست         تصوير صادقانه ی از ما کشيدنيست

     سوال دوم : می گويند که بار اول در سازمان « ستم ملی » بوديد بعداً به « سازا » رفته ايد و در مقاله خود ادعا کرده ايد که پيوند سياسی به هيچ يک از گروه ها را نداريد، آيا اين حرف درست خواهد بود ؟

     جواب : من هيچگاه با سازمانی بنام ستم ملی پيوند نداشته ام و چنين سازمانی هم در کشور وجود خارجی نداشته است و کسی نمی تواند با سند وجود چنين سازمانی را درگذشته و حال ثابت کند. اين تهمت ها و نشخوار ها تازه نيست، انگيزه سياسی ديرينه و خون آلود دارد که رژيم های استبدادی و شووينيسم با اين اتهام از سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ( سازا ) فراوان قربانی گرفته اند.

چگونگی انگيزه و پس منظر اين اتهام چنين است : شادروان محمدطاهر بدخشی شهيد که ازجمله ی مؤسسين جمعيت دموکراتيک خلق می باشد و از مبارزين فعال و چهره های شاخص آن دوران است و باورهايش ملهم از انديشه های مترقی و پيشرو جهان معاصر بود، معارف اسلامی را می فهميد و به برابری حق انسان اعتقاد کامل داشت. بعداً برسر طرح و « حل مسئله ملی » با شووينسم، بخصوص با حفيظ الله امين در انقطاب فکری و تقابل شديد قرار گرفت و از « جعميت دموکراتيک خلق افغانستان » انشعاب کرد و در سال 1347 هجری شمسی حضور خويش را بنام « محفل انتظار » اعلام کرد. رقبای سياسی اين حلقه را با سوء نيت بنام « ستم ملی » تنگ نظر و تجزيه طلب و هواخواه ايجاد خراسان کبير تبليغ کردند.

     در باره سازمان سازا ( س.ا.ز.ا. ) :

     با درک اين واقعيت که افغانستان کشوری است عقب افتاده، دارای اقتصاد نامتجانس ماقبل فيودالی و نيمه فيودالی و مناسبات نوپای سرمايداری که درآن نمايش ضعيف داشت و وجود تنوع ملی متضاد، مذاهب گوناگون ونابرابری های اجتماعی، وجود فرهنگ و رسوم و عنعنات متفاوت در جامعه ويژه سنت گرا، ايجاد حزب سرتاسری آينده ساز بزودی ها آسان به نظر نمی رسد و افزون برآن وجود سلطنت ظاهراً مشروطه که سياست اصلی آن « تفرقه انداز و حکومت کن » می باشد و بيشتر بر پايه شووينسم قبيله استوار است و لاف از دموکراسی می زند، به تفکيک قوای دولت و تقسيم قدرت انحصاری با اقوام ديگر و پذيرش دموکراسی واقعی تن نخواهد داد.

     روشنفکران که محصول چنين شرايط جامعه سنتی عقب مانده مربوط مليت ها و اقوام مختلف می باشند و باهم ناسازگاری دارند و در سازمان های چپ وابسته به خارج در تقابل هم قد برافراشتنه اند، ديگر قادر نخواهند بود که بر پايه منافع ملی در مسير اصلاحات جامعه صادقانه متحد و هم گام و همسو عمل نمايند. با چنين وضع نتيجه کار آينده بسيار ناگوار خواهد بود. با اين برداشت در سال 1347 هجری شمسی «سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان» س. ا. ز. ا. با انديشه های جپ و اهداف مترقی بدون وابستکی به خارج ايجاد گرديد که اصول زير سازا را از ساير سازمان ها و احزاب چپ متمايز می سازد :

     الف : طرح و « حل عادلانه و دموکراتيک مسئله ملی » بخاطر تامين تساوی حقوق همه مليتها در حيات سياسی، اقنصادی و فرهنگی کشور و جستجوی راه های حل انسانی آن.

     ب : طرح « سياست عدم دنباله روی » يعنی غير وابسته به « چين و شوروی » که هردو کشور مقتدر و دارای مرزهای مشترک با افغانستان می باشند و برسر هژمونی رژيمها و جنبش های مترقی در جهان باهم

 منازعه و درگيری دارند. وابستگی به آنها جنبش چپ را دچار افتراق زياد شديد می سازد و کشور را به ميدان رقابت و مسابقه آنها تبديل خواهد کرد. بنأًً نبايد التقاط و دنباله روی کورکورانه بزيان منافع ملی از آنها صورت گيرد.

     ج : طرح « جبهه متحدملی و دموکراتيک » : وجود تضاد طبقاتی، ملی، مذهبی، سياسی و ويژگی

های جامعه سنتی عقب مانده و متفاوت، ايجاد حزب توانای سرتاسری را محال نشان ميدهد. بنابراين اتحاد گسترده مردمان آگاه کشور، روشنفکران وگروه های سياسی بر پايه پروگرام مشترک می توانند در چنان يک « جبهه ...» کنار بيايند و درهمسان سازی انديشه ها برای رشد و پيشرفت جامعه مفيد باشد و راه را بسوی آينده تابناک وطن باز نمايد.

     به توجه می رسانم که اين سازمان از ابتدای ايجاد « محفل انتظار » مورد هجوم بيرحمانه دولت ها و رقبای سياسی که حامی خارجی داشتند قرارگرفته بود و در زمان تاسيس « سازا » تنها و تنها تکيه گاه خود بصورت دوامدار مردم کشور را ميدانست، ناگزير شد راه مبارزه مخفی را برگزيند. بنابراين نمی توانست اصول مرامی خود را به جامعه بصورت علنی پيشکش نمايد. از همين رو اصول و باورهای « سازا » بازتاب گسترده نيافت. من از ابتدا به « محفل انتظار » و بعداً به سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان پيوستم و در بخش های رهبری و بيروی سياسی تا سال 1990 مسئوليت داشتم.

     لازم است گفته شود که اکثريت مردمان افغانستان با مردمان آسيای ميانه ريشه تباری، تاريخ و زبان مشترک دارند، قبلاً با تعيين مرزهای استعماری جغرافيای زندگی شان جدا ساخته شده است. تبليغات دروغ و زهرآگين رقبای سياسی عليه سازا بنام « ستم ملی، تجزيه طلب و هواخواه احيای خراسان کبير » از يکسو دولت را به « سازا » بدبين ساخت و از سوی ديگر اتحاد شوروی را که آسيای ميانه که جزء قلمرو سياسی آن بود، برايش نگرانی بار آورد. دولت و رقبای سياسی به بهانه های مختلف به نکوهش و تکفير  «سازا» پرداختند.

     بعد از کودتای هفت ثور و دوران حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان تا پايان فرمانروايی حفيظ الله امين در حدود سه هزار کدر، فعالين و هواخواهان سازا به شمول محمدطاهر بدخشی با اکثريت اعضای رهبری، بدون اينکه جرمی را مرتکب شده باشند، توسط حزب حکمران گرفتار و زندانی شدند و در زير شکنجه های بيرحمانه دژخيمان جان باختند و يا راساً تيرباران گرديدند. روح شان شاد باد ! در برابر نام آن همه شهدا و جانباختگان پاک نهاد سازا و ديگر شهدای راه حق وطن سر تعظيم فرود می آورم و به روان شان درود می فرستم.

به قول مولانا :

چون قلم دردست غداری بود      لاجرم منصور بر داری بود

به کمال تأسف ديديم که تاريخ شوخی کرد، قلم وشمشير، هردو را دردست غداران قرار داد که بر وطن وانسان آن جفا کردند. نظام کنونی شووينيستی دست نشانده تکرار شوخی تاريخ بارنگ ومضمون ديگر است.

     سوال سوم : در رابطه به انگيزه های وجود مسئله ملی قبلاً توضيحات داده ايد کنون در دولت همه اقوام شريک هستند، فرياد فعلی شما بر سر چيست ؟ و چه بايد شود ؟

     جواب : کشور ما کثيرالمليت است، همه اقوام باشنده ی آن دراين سرزمين مساوی شريک اند و دارای حق برابر و برادرانه می باشند. و تاحال ازاين حق بهره مند نشده اند. و اين مسئله ی پيچيده و غير عادلانه

 و بحران زا دايم وجود داشته است. پاره ای روشنفکران که دعوی انسان گرايی دارند درباره ی حل اين مسئله ی مهم با کلمات ميان خالی بازی می کنند که معنی ناديده گرفتن، کم ارزش نشان دادن ويا سرپوش گذاشتن آنرا دارد. پاره ديگر اصلاً به وجود مسئله ملی باور ندارند و به کشف و درک انگيزه های که نيروهای چپ و راست، کشور را به جزاير مستقل قدرت نظامی تقسيم کرده اند، قادر نيستند و در برابر طرح و حل مسئله ملی با بيقراری روانی، ناتوانی فکری و عصبيت قومی واکنش نشان ميدهند و از تأمين  تساوی حقوق مليت ها به گونه ی استقرار نظام فدرال ويا به ايجاد شوراهای مستقل خودگردان محلی قدرت و اداره ی دولت در يک نظام پارلمانی ويا طور ديگری که نابرابری ملی کاملاً پايان يابد بيتابی نشان داده ژاژخايی می نمايند. نه به حرف معقول تن می دهند و نه پيشنهاد معقول ارايه ميدارند. البته چنين حساسيت ها و کوتاه بينی ها از فطرت شووينيسم قبيله بر می خيزد که زمان دراز با انحصار قدرت عادت گرفته اند. تقسيم قدرت و برابری حق با ديگر مليتهارا زوال خود می پندارند. درحاليکه حل مسئله ملی امر انسانی و به نفع همه مليتها بشمول خلق پشتون می باشد.

    بايد فهميد که مشکل تاريخی مسئله ملی با رفع عوامل آن می تواند حل شود، طرح « نظام فدرال » در چارچوب کشور واحد معنای تجزيه طلبی، محل گرايی و قوم پرستی را ندارد، نبايد حقيقت مسئله را به گونه ديگر جعل کرد و با حرف های فريبنده و نمايشی از کنار آن گذشت، بلکه بايد به حل اصولی مسئله توجه کرد وگردن گذاشت.

     اتهام دوباره سازی « خراسان کبير » افسانه مضحک و اراجيف است. ديگر اين سلاح زنگ زده برش ندارد و هيچ عاقلی آنرا باور نمی کند و ازاين پاپوش دوزی های نامردانه قبلاً دولت ها و عمال شيطان صفت شان استفاده کرده اند.

     شايد « آقای کرزی، افغان ملت و طالبان » با کاسه بخشی های ظاهرفريب از پست های دولتی ويا به زور پول حاميان خارجی خود با آرايش کاذب به مسئله ملی پرده بکشند که بحران موقتاً فروکش و يا خاموش گردد، ولی علت ها و مايه های خشونت پرور مسئله ملی کماکان باقی می ماند که بار ديگر سر می کشد و واکنش های بسيار سختی را در پی خواهد داشت.

     توجه داشتيم که تاريخ گواهی داد، اين سرزمين ابتدا آريانا و بعداً خراسان نام داشته و اخيراً به افغانستان مسمی گرديده است. واژه های « افغان و پشتون » وجه تسميه ی واحد دارند. پس نتيجه اين است که سرزمين مشترک بنام يک قوم تسجيل شده است. اگر اقوام ديگر بخواهند که در حق مشاع به

وجود خويش هويت ومعنای مشهود بخشند و درحيات سياسی کشور و اداره ی دولت نقش برابر و کليدی داشته باشند،که چنين خواست انسانی هم است، آيا داعيه داران دموکراسی اين حقيقت راخواهند پذيرفت؟

     بايد توجه نماييم آنچه که ازگذشته زمانه های دور تاحال در باره حوادث و وجود دولت ها بيان گرديده سخن تاريخ است. البته تاريخ سخن های بسيارتلخ و غوغابرانگيز ديگر هم داردکه به قول حافظ :

« مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز  ×  ورنه در مجلس رندان خبری نيست که نيست »

     ولی من تمام باشندگان اين سرزمين را ولو اگر فرايند اسکان شان با هر انگيزه و حوادث هم همراه بوده باشد و به هر نژاد، قوم، دين، مذهب، عقيده و سياست تعلق و باور داشته باشند، انسان آزاد و در اين وطن شريک و دارای حق برابر می شمارم. و از هيچ لحاظ قومی را بر قوم ديگر بهتر و برتر و صاحب حق بيشتر در سروری کشورنمی دانم. و نيز جايز نمی شمارم که از موقف دولتی زبان و فرهنگ خود را که سابقه تاريخی و رشد چندانی ندارد، به زور ويا ترفند سياسی بر ديگران تحميل و درکشو تعميم بخشند. افزون برآن کشوری که دارای تنوع ملی است و تضاد ملی درآن ريشه های تاريخی، کنش ها و واکنش های دردانگيز دارد. و با اين وجود نظام سياسی که درآن تمرکز قدرت در دست شخص مربوط قوم معين باشد تصور تقسيم منصفانه قدرت سياسی، باور به دمکراسی و تأمين عدالت اجتماعی بيجا خواهد بود. چنانچه که می بينيم تقسيم قدرت سياسی آقای کرزی با ديگران « با تقسيم خط ميراث عبدالرحمن مشفقی شاعر با خواهرش » همسانی دارد که به گونه مثال چند بيت آنرا در زير بيان می کنم :

همشيره   خرج   ماتم   بابا    ازان تو

صبر  ازمن   و  تردد   غوغا  ازان تو

انبار    پر   ز   غله    بابا    ازان من

وان کاه های مانده به صحرا  ازان تو

تنبور    پر  ز  خاتم    بابا   ازان من

وان  نغمه  های  ترنه  ترانا  ازان تو

هميان  پر  ز  طلای   بابا   ازان من

زنگ  فلوس   مانده ی  بابا  ازان تو

جمله  گليم  و  قالين   بابا   ازان من

وان نقش های مانده ی بوريا ازان تو

ازروی حويلی تا به لب بام  ازان من

از  پشت  بام   تا  به   ثريا  ازان تو

     سوال چارم : می گويند که رهبر سازا پشتون ستيز بود و شما نيز همان فکر را داريد.

     جواب : مقاله پيشين که بحث انگيز واقع شده است ، من انديشه خود را روشن بيان کرده ام. پاسخ اين سوال و رد اين اتهام درآن وجود دارد، بار ديگر به آن برنمی گردم و سخن نمی گويم. و اما در مورد رهبر سازا که شهيد محمدطاهر بدخشی بود و تاحال جايش خالی است حرف اشتباه و تهمت چرک است.

  آن روان شاد شخصيت استبدادستيز، شجاع، تسليم ناشونده، متفکر، عدالت خواه و انسان دوست بود.در باره شخصيت بدخشی فراوان اشخاص سخن گفته اند که دراينجا به گونه ی مثال به گواهی رجال برجسته و پرآوازه ادب و سياست کشور توجه می نماييم :

     محترم واصف باختری شاعر توانا و پرآوازه، شخصيت برجسته ی فرهنگی و سياسی معاصر کشور، در عنوان مقاله « آخرين وخشور » خود در باره شخصيت بدخشی با آغاز چند بيت زير سخن می گويد :

های  فقرآلودگان  آن گنج  بادآورد کو؟

آن سپهدار آن يل گردنفراز آن  مرد کو؟

آنکه شبهای سترون را به خاکستر نشاند

آنکه  پيغام  بلوغ  عشق  می آورد  کو؟

با  زبان   بی زبانی   داستان پرداز   بود

آن نگاهان نجيب، آن چشم غمپرورد کو؟

ای کدامين  دست  ناپيدا  زپا  افگنديش

کوچنان دردآشنای ديگر، ای بيدرد کو؟

دفتر سرخ   شهادت را  دلارا  شاه بيت

آن به سوز سينه درديوان هستی فرد کو؟

و از مقاله جناب باختری دو جمله ی زير را انتخاب می کنم : « ... اندوه برما اگر بپنداريم که در ويرانه های تاريخ تنها در جستجوی " شکوه " گمشده قبيله خويش بود و اندوه بزگتر برما که همه ما هم در آوان عسرت تاريخی از او نان آگاهی قرض گرفتيم و هم دشنامش داديم ... » کتاب (يادنامه محمدطاهر بدخشی) چاپ سال 1369 هجری شمسی، صفحه 110 .

     محترم سلطان علی کشتمند شخصيت سياسی شناخته شده، نويسنده توانا و پژوهشگر کشور، در کتاب خاطرات خود در صفحه 569 الی 572  چنين بيان کرده اند : « محمدطاهر بدخشی شخصيت شرافتمند و انديشمند، آن مبارز نستوه و آزادی خواه و فرهيخته بدست آغشته بخون دژخيم  به شهادت رسيد. » ،

« محمدطاهر بدخشی شخصيت کمياب سياسی و اجتماعی، مبارز، دانشمند، پژوهشگر، ادبيات شناس و از لحاظ شخصيت انسانی عميقاً بافرهنگ و مهربان بود... ».

     محترم اکادميسن غلام دستگير پنجشيری شخصيت علمی، سياسی، نويسنده پرتلاش و شناخته شده، در کتاب ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان تأليف خود در صفحه 178 گفته اند :

« محمدطاهر بدخشی هرگز سازمانی بنام ستم ملی پايه گذاری نکرده است ... بدخشی عضو فعال کمسيون تدارک کنگره موسس جمعيت دموکراتيک خلق، سخنگو وگرداننده کنگره اول، يکی از بنيادگذاران مبتکر و جوان کنگره موسس، مسئول تشکيلات، عضو تدوين کمسيون های مرامنامه و اساسنامه   ح. د. خ. ا.

و سرانجام رهبر بااستعداد سازا بود ... ، بدخشی به جوهر معارف اسلامی، به فرهنگ تاريخ مبارزات ملی و

اجتماعی و سنن ويژگی های مردم افغانستان آشنا بود ... » .

     واقعاً اين شخصيت که داعيه بزرگ انسانی درسر داشت، آهنگ حق خواهانه و رزم جويانه توده های مليونی زحمتکشان سراسر کشور، پايان بی عدالتی ها و رسيدن بسوی  ايجاد محيط انسانی را به اتکای مردم بدور از وابستگی خارجی برپا کرده بود که از يکسو فشار استبداد و استکبار رژيم های وقت و از سوی ديگر تبليغات رقبای سياسی، فرياد انسان خواهانه اورا تحريف و مغشوش می کردند که انديشه های شفاف او پژواک نداشته باشد و به گوش های شنوا نرسد. ديده شد که فرياد بدخشی با خونش عجين شد. کنون گويا است و برای تاريخ و نسلها پيام عدالت خواهی گذاشت که تکوين شخصيت او را گواهی ميدهد.

     برخود لازم می شمارم که بگويم، افتخار شاگردی شادروان محمدطاهر بدخشی را دارم و از ابتدای ايجاد  « محفل انتظار » و بعد ازآن « تاسيس سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان » درکنارش مسئوليت سازمانی داشتم و دراين راهِ زندگی پرفراز و فرود نهايت دشوار، زندانی شدن های پيهم در سلول های مجرد دربسته توام با شکنجه را پشت سر گذاشته ام و در دوران رژيم محمدداود ديکتاتور، همسفر زندان شادروان بودم. از زندان دهمزنگ چشم بسته يکجا و در يک دستبند آهنی از طرف شب به محل تحقيق و شکنجه گاه که در وزارت داخله بود مارا می بردند. پوليس برخی افراد را در زير شکنجه های بيرحمانه مجبور به اقرار ناحق و ادای شهادت بالای ما ساخته بود. اين مسئله جريان تحقيق را طولانی و شکنجه مارا افزايش داد وگاهی ناظر شکنجه يکديگرمان قرار ميدادند. پوليس شکنجه گر « نصرالله عمرخيل » نام داشت و دو پوليس همکارش که حضور داشتند شناسايی نشدند. در آن حالت بسيار سخت از جاويدان ياد بدخشی درس مقاومت و شجاعت می آموختم و از توانايی منطق دفاعی او متعجب می  شدم. بعد از بيست شب آزار بسيار وحشيانه که برما تعميل شد پروسه بازجويی پايان يافت. دراين جريان زنده ياد بدخشی زير شکنجه در سر جراحت بسيار شديد برداشت و خون زياد ضايع کرد و چند ساعتی در حالت اغماء بود که به زنده ماندنش اميدواری وجود نداشت و بعد از يک و نيم سال دوام زندان در سلول های مجرد دربسته در يک دادگاه نظامی سربسته محاکمه و برائت گرفتيم و رها شديم.

     سوال پنجم : شما که عضو ح. د. خ. ا. نبوديد چگونه وزير مقرر شديد ؟

     جواب : من بر پايه ائتلاف سازمانی در پست وزارت مقرر شده ام. به توضيح مسئله توجه فرمايند !

     در افغانستان تضادهای طبقاتی، ملی، مذهبی و سياسی خشونت پرور وجود داشت. « جنگ سرد » براين تضادها اثر گذاشت، در نتيجه آن جناح چپ سلطنت کودتا کرد و نظام جمهوری اعلام گرديد. روش های خودسرانه و دکتاتورانه رهبر رژيم و با ارايه برنامه التقاطی چپ واکنش های پراگنده بنيادگرا های مذهبی را برانگيخت، پاکستان حامی آن قرار گرفت و ثبات سياسی اعاده نشد.

     کودتای خون ريز هفت ثور سال 1357 هجری شمسی توسط ح. د. خ. ا. که تحت الحمايه اتحاد شوروی بود به ثمر رسيد. رژيم و ارباب کودتا شتابزده و بی ملاحظه از « اصلاحات، انقلاب شکوه مند ثور وسوسياليسم سازی سخن گفت » بخصوص جناح تندرو امين با زندانی ساختن ها وکشتارهای بيرحمانه ده ها هزار مردم و روشنفکر بی گناه عصيان وقيام های برحق به شمول قطعات نظامی را برضد خود سبب گرديد.

     کودتای 6 جدی سال 1358 هجری شمسی جناح ميانه رو ح. د. خ. ا. که با لشکرکشی شوروی صورت گرفت، رژيم امين سقوط داده شد. رژيم جديد از تغيير پاليسی، نرمش، انعطاف پذيری، سازشهای سياسی، برخورد قانونی و تعديل در طرز کار مديريت کشور با اعلام « مرحله انقلاب ملی و دموکراتيک »

مژده داد اما قدرت ها در انحصار حزب باقی ماند. حضور قوای نظامی شوروی موجب واکنش و مداخله بقيه دولت های جهان گرديد و اوضاع نظامی را شديدتر و پيچيده تر ساخت. افغانستان ميدان مسابقات مسلحاتی ابرقدرت های جهان قرار گرفت. از چنين وضع مردم، زعمای ملی، حلقات و گروه های سياسی غير وابسته در اوضاع شديد جنگی از ناچاری در انقطاب ها و در رويا رويی نظامی قرار گرفتند.

      س. ا. ز. ا. « سازا » که توسط رژيم کودتا سرکوب شده بود، پيکر ضعيف و خون آلود داشت و آن عده ای که از دم تيغ جان به سلامت برده بودند، ازيکسو امکان و توانايی مقابله و محافظت خودرا در برابر قطب بندی های نظامی داخل کشور که ابرقدرت های جهان آنرا حمايه و تغذيه می نمود نداشت و از سوی ديگر ميدانست که بديل  ح. د. خ. ا.  نيرو های راست افراطی بنيادگرا های مذهبی تاريک قرون وسطايی « طالبی و غير طالبی » تحت الحمايه ايالات متحده امريکا، پاکستان و ايران می باشد، اگر به قدرت برسند جنگ با شدت بيشتر ادامه خواهد يافت. هستی مردم نابود و کشور تجزيه ويا کاملاً ويران خواهد شد.

     سازا « س. ا. ز. ا. » با درک اين واقعيت و اوضاع نابه سامان کشور به خاطر پايان جنگ، نجات وطن و مردم، متحدين و بقای سازمان باوجود اختلافات و ناگواری های قبلاً يادشده مسئله ائتلاف که با نيروهای سياسی مخالف جنگ از جانب حزب حکمران مطرح شده بود به بحث و گفتمان طولانی دوامدار نشست، سرانجام با حفظ باورها و مواضع سياسی و ايديولوژيک و استقلال عمل سازمانی خود، ائتلاف در دولت را بر پايه وجوه اشتراک با امضاء پروتوکولی که رئوس کلی آن چنين است پذيرفت :

-        خروج قوای بيگانه از کشور،

-        تأمين صلح و آرامش،

-        مساعد ساختن زمينه برای بازگشت تمام مهاجرين به خانه و کاشانه شان،

-        آماده ساختن شرايط برای برگزاری انتخابات همگانی و آزاد،

-        تاسيس، تشکيل حکومت با قاعده وسيع و

-        حل عادلانه تمام مسايل حاد اجتماعی و سياسی کشور به شمول حل عادلانه ی مسئله ملی.

     چنين موضعگيری عملی است سياسی و انسانی و براساس آن در يکی از کرسی های سهميه سازا از طرف سازمان در پست وزارت عدليه معرفی و مقرر شدم.

     سوال ششم : تبصره ها و داوری ها اين است که سازمان سازا هم سويتيست بوده است يا چطور ؟

     جواب : در بخش بالای اين مقاله باورها و سرنوشت دردانگيز و خون آلود سازمان را بيان کردم. بر اساس آن می توان داوری کرد که هيچگاه سازا « سويتيست » نبوده است. و اگر می بود قربانی بزرگ و فراوان نمی داد. بنأً سازا را نمی توان شوروی پرست قلمداد کرد. بی انصافی و نامردی می شمارم که ناحق در افتخار هموطنان « شوروی پرست » دعوی شراکت نمايم و يا ازآن انکار کنم. در يک کلام سازا دنباله رو چين و شوروی نبوده و در خصومت به آنها قرار نگرفته است وبا توجه به ويژگی جامعه وحفظ منافع  ملی با هردو کشور مجاور، جانبدار، روابط متقابلاً مفيد و يکسان بود. اين اتهام بستن ها و بهانه جويی ها نيرنگ و ترفند کهنه شووينيسم سروران قبيله و نيرو های ارتجاعی می باشد که در لحظه های حساس برسر مبارزين عدالت خواه کاسه وکوزه شکسته اند.  مثلاً :

     1 ـ  بعد از کنار رفتن محمدهاشم خان مستبد از صدارت، شاه محمودخان عم ديگر محمدظاهر پادشاه سابق به جای او می نشيند. بخاطر فريب مردم رياکارانه دموکراسی و آزادی فعاليت احزاب سياسی را در پروگرام خود مژده ميدهد واحزاب متعدد بوجود می ايد. در جمله ی آنها « حزب وطن » که اعضای رهبری آن ميرغلام محمد غبار، داکتر ابوبکر، مير محمد صديق فرهنگ، عبدالحليم عاطفی، علی احمد نعيمی، علی محمد خروش، فتح محمد ميرداد، سرورجويا، براتعلی تاج، داکترعبدالقيوم، داکترغلام فاروق اعتمادی، عبدالحی عزيز و سلطان احمد می باشد. از جمله چهار نفر اخير پشتون تبار هستند.

     اعضای رهبری « حزب خلق » داکتر عبدالرحمن محمودی با سه برادرش، عبدالحميد مبارز، محمديوسف آيينه، محمدنعيم شايان، نوراعلم خان مظلوم يار و داکترنصرالله يوسفی می باشند. با توجه به پروگرام اين دو حزب ميتوان گفت که اعضای آنها دموکرات های واقعی زمان خود بودند و فرياد عدالت اجتماعی برپا کرده بودند، سلطنت تحمل نتوانست، ناحق دسيسه ساخت ودر نبود سند و دليل در ظاهر بهانه ديگر بود و درباطن « بنام دوستی به اتحاد شوروی » وقت به آنها اتهام نسبت دادند. همه اشخاصيکه از آنها نام برده شد زندانی گرديدند و زندانيان که به سرکار پيوند تباری داشتند کار به آنها آسان گرفته شد و برای ديگران بسيار سخت و زندانشان درازمدت بود. بقيه مشاهير اين احزاب زير فشار و تعقيب قرارگرفتند. تعدادی از آنها که سن بالا داشتند به عسکری سوق داده شدند. بدينترتيب جنبش نوپای روشنفکری پراگنده و آوازشان خاموش گرديد.

     2 ـ  زمانيکه محافل حاکمه قبيله گرا با اتحاد شوروی روابط اقتصادی، فرهنگی و سياسی نزديک تر برقرار می کند و درعرصه های نظامی و تسليحاتی امداد می گيرد و معاملات فراوان انجام ميدهد و پاره ای روشنفکران جامعه در وابستگی ايديولوژيک به اتحاد شوروی قرار می گيرند و در نتيجه ی انکشاف اين فرايند حزب دموکراتيک خلق افغانستان توسط کودتای نظامی به قدرت می رسد که اتحاد شوروی حامی و تکيه گاه آن می باشد. دراين وقت حلقه های رژيم کودتايی 7 ثور بنام « دشمنی با اتحاد شوروی » اکثريت ديگرانديشان مثل محمدطاهر بدخشی، اسمعيل مبلغ، اکرم ياری ، لطيف محمودی، بحرالدين باعث، عبدل الله رستاخيز، عبدالحفيظ آهنگرپور، انجينرحسن، انجينر رشيد، دولت دروازی صدها و هزاران روشنفکر ورجال ملی پاک نهاد متفکر و آزاده مشرب، مبارز گرفتار می شوند که نود و هشت درصد غير پشتون می باشند، بدون گناه و تحقيق و بدون حکم دادگاه قربانی شده اند. و آنهای که دراين کشتارها در نظر و عمل نقش داشته اند اکثراً در سايه و کنار رژيم موجود فعال هستند.

     عبدالمجيد مشهور به کلکانی رهبر ساما، مرد خردمند، شجاع، مبارز بزرگ، استبدادستيز که ضد تمام بيعدالتی ها و نابرابری های اجتماعی بود از مدت ها قبل باهم بسيار دوست صميمی بوديم، با تأسف با برخی يارانش اخيراً بنام دشمن شوروی به شهادت رسيده است. روان اين همه شهدا شاد باد.

      کوتاه سخن اين است زمانيکه دوستی با شوروی زيان و کفر تلقی می شد، زعمای ملی روشنفکران وطن دوست کشور مثل غبار، محمودی، فرهنگ و ياران شان کاملاً ناحق بنام دوستی با شوروی مجازات نموده جنبش روشنفکری را خفه کرده اند. هنگاميکه دوستی با شوروی گويا به مفاد تلقی می شد. رجال سرشناس مترقی شرافتمند و روشنفکران دوست داشتنی را بنام دشمن شوروی به شهادت رسانده اند.

     سوال هفتم : در مقاله گفته ايد که با هيچ گروه و سازمان سياسی رابطه نداريد، حقيقت اين است که چهره شناخته شده سازمان سازا هستيد و در موضعگيری های سازا نقش فعال داشتيد، اين موضوع را جرا پنهان کرده ايد ؟

     جواب : بلی، عزيزان ما بايد توجه نمايند که هيچ چيز پنهان نشده و در همه موارد بی پرده و آشکار سخن گفته شده است و از محاسبه باکی نيست. اينکه دوستان از حقيقت بی اطلاع هستند تقصير از من نخواهد بود. بار ديگر يادآوری می نمايم که من عضو دفتر سياسی سازا بودم و سازا قبل از سال 1990 م پيش بين بود که در اوضاع آشفته و پيچيده کشور، منطقه و جهان تغييرات شگرفی پديد خواهد آمد و اين استقامت ها را مورد بررسی قرار ميداد.

     سرانجام به اين نتيجه رسيد که با توجه به رشد سازمان، اصول زرين و پذيرفته شده ی پروگرام پيشين سازا را با آينده نگری و هم آهنگ با اوضاع زمان تدوين و به جامعه پيش کش نمايد. با اين اساس طرح   « اصول کلی نهضت دموکراسی افغانستان » " ندا " به مثابه اصول مرامی سازا ازطرف بيروی سياسی و دارالانشاء سازمان تهيه شده و در شماره 5 مارچ  1990 م جريده ميهن نشريه مرکزی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، بخاطر گفتمان و نظرخواهی جامعه به نشر رسيد و بعد از گفت وگوها، سيمينار های داخل سازمان و جمع بندی و بازتاب نظريات ديگران که زمان زياد را دربرگرفت اين طرح در اجلاس پلنوم وسيع به بررسی و تصويب گذاشته شد، ولی به اکثريت آرأ در پلنوم رد گرديد. چنين کار به معنی رأی عدم اعتماد از اعضای دفترسياسی که دررهبری سازا قرار داشت وتهيه کننده طرح بودند، ميتوانست تلقی شود. بنابراين من با اکثريت اعضای دفتر سياسی و دارالانشا و يک نفر اعضای کميته مرکزی که در طرح همکاری داشت در جريان اجلاس پلنوم در سال 1990 م از سازمان استعفا نموده از جلسه خارج شديم تا راه به ديگرانديشان بازگردد. ديگرکدام تشکيلات تازه ايجاد نشده و به هيچ جريان سياسی ديگر نپيوستم. مسئله استعفاء در نشرات سال 1990 م  انعکاس يافته است.

     لازم است تذکر داده شود که از گذشته های سياسی خود با سازا تا زمان استعفا هيچ گونه ندامت و خجالتی ندارم وازآن دفاع می کنم و با همه ياران صادق، سابقه دار و فداکار سازا در هرجا و در هر موقعيت قرار داشته باشند با احترام زياد و ديد انسانی می نگرم اما خاطرنشان ميدارم که بعد از سال 1990 م در قبال تمام دگرگونی ها، موضعگيری ها و ابلاغيه سازا هيچ گونه مسئوليتی ندارم.

     سوال هشتم : شما که درسال گذشته درکشور هالند نطاق و گرداننده جلسه « سازمان نهضت ميهنی » که درآن بيشتر از پنجصد نفر اشتراک داشت، بوديد با چه دلايل عضويت خودرا دران انکار کرده ايد؟

    جواب : دراين باره اندک به عقب نگاه می کنم و بعداً به سوال پاسخ روشن داده خواهد شد. در دهه اخير قرن بيستم روند تاريخ بسيار با شتاب غير قابل پيش بينی به حرکت افتاد، انقطاب جهانی که بشريت درآن درگير بود، دگرگون گرديد که به حيات رژيم ها، احزاب و جنبش های چپ جهانی و حتی مرزهای جغرافيايی متعارف بعضی کشورها اثر گذاشت و پيش ازاين افغانستان که کانون تشنج و کشمکهای قدرت های بزرگ بود در چرخش تازه جهانی بيشتر دستخوش تغييرات خونين ميان تنظيمی شد و آسيب زياد ديد، وطن به جهنم تبديل شد، احزاب و حلقات سياسی و روشنفکران پراگنده گرديدند و مردم اکثراً ناگزير به مهاجرت شدند. در عقب اين حوادث غم انگيز و فاجعه بار همين اربابان سياست ساز جهانی که کنون به مثابه دايه مهربان تر از مادر خودرا نشان ميدهند، قرار داشتند.

     مشاهدات اوضاع بالای وجدان همه انسان وطن تأثير دردناک داشت، درک و فشار اين اندوه عده ای گيسو سپيدان و جوانان آگاه وطن را در حيات مهاجرت واداشت که بخاطر جستجوی راه بيرون رفت از وضع به تفاهم بنشينند و چندين بارهم نشستند، سرانجام نتيجه گيری اين شد که روشنفکران پراگنده هستند و در چندين گروپ با انديشه های متفاوت در مقابل هم قرار دارند، اگر متحد شوند ميتواند نقش شان کارساز باشد و بخاطر اتحاد عمل ضرورت اين زمان است که به مسايل زير وداع کنند :

     1 – ترک تمايل قوم گرايی و محل پرستی،

     2 – ترک عادت سياست گذاری و گروه بازی های متفاوت پيشين و وابستگی به خارج که وطن را تباه کرد و

     3 – بايد به آينده نگريست و از تجارب تلخ گذشته آموخت و داوری آنرا به مردم و آينده گان    

     گذاشت و بخاطر اتحاد عمل روشنفکران، وحدت ملی و حفظ وطن واحد گذشت و فداکاری کرد.

با اين چشم انداز « طرح نهضت ميهنی ...» بخاطر تلاش برای پايان جنگ، بحران، نجات وطن و انسان آن، استقلال، آزادی، وحدت ملی، دموکراسی، حاکميت ملی مشروع، حل دموکراتيک مسئله ملی، برقراری روابط نيک باکشورهای همسايه، منطقه وجهان و ازهمه مهمتر ايجاد مديريت سالم وباکفايت غير ايديولوژيک و باورمند به دموکراسی وجلب مساعدت های جهانيان برای بازسازی کشور در عرصه های اقتصادی، فرهنگی و ساير عرصه های مورد نياز مبرم جامعه به ميان آيد.

     در جلسه تاريخی  29 / 02 / 2004 که از همه کشورهای اروپايی بيشتر از پنجصد نفر در شهر هارلم        کشور هالند گرد هم آمدند، دراين جلسه من گرداننده بودم، طرح به بحث و بررسی آزاد گذاشته شد. در جلسه فيصله بعمل آمد که کمسيون تفاهم  و تدارک انتخاب شود و اين طرح را با همه گروه ها، اشخاص و روشنفکران خارج و داخل کشور به بحث و نظرخواهی بگذارد و بعد از جمع بندی نظريات و انعکاس آن در طرح و موافقه همه، کنگره مؤسس دعوت شود، در کنگره طرح « برنامه و اساسنامه » نهايی به تصويب برسد، و درکنگره به نسل جوان بيشتر موقع داده شود که بصورت انتخابی در پيش آهنگی « نهضت ...» قرار گيرند و بزرگ سالان از دادن مشوره های سالم دريغ نه نمايند. « کمسيون تفاهم و تدارک » از جوانترها انتخاب گرديد، همه بزرگ سالان و من که جزء آنها بودم داوطلبانه کنار رفتيم و به اعضای کمسيون منتخب تفاهم و تدارک تبريک گفتيم و تاحال از چگونگی پيشرفت کار کمسيون چيزی دقيق نميدانم و با اين اساس گفته ميتوانم که « نهضت ميهنی ... » تا هنوز يک تفکر است، نه تشکل. ودر نبود

 برنامه  تصويب شده و نبود تشکيلات انتخابی هيچ سازمانی سياسی نميتواند وجود خارجی داشته باشد و عضويت درآن منتفی دانسته می شود. بنابراين آنچه که گفته آمد بيشتر ازآن تبصره ها و داوری های اشخاص را در مورد نهضت تبليغات غير منصفانه و سوء نيت ميدانم. اگر تفکر نهضت طوريکه برشمرده شد در سمت و سوی سالم جريان يابد علاقمند خدمتگذاری در حد توان در صف آخر آن می باشم، و بار ديگر می گويم که نهضت يک گفتمان است نه يک سازمان.

    لازم به تذکر است که در جلسه های تأريخی يادشده گزارشها، سوالها و جواب ها و بحث های داغ اقناعی بسيار آزاد، جالب و سازنده بود. روان اشتراک کننده گان پرنشاط، مثبت و اميدوار کننده به نظر ميرسيد. با تأسف محتوای گفتمان اصلی بروی تعصب در اخبار بازتاب داده نشد و گزارش جلسه به سبک کهنه حزبی انعکاس يافت که به خواننده گان چندان جالب نبود. در اخير می توانم بگويم که تعداد قابل توجه هواخواهان ايجاد نهضت با روان قوم گرايی و گروه بازی و حزب سازی وداع کرده مساعی صادقانه  و انسانی می نمايند اگر بتوانند به نظريات گروه بازی وحزب سازی و قوم گرايی هاکه عامل بازدارنده ايجاد نهضت فراملی و فراگروهی است غالب آيند، وظيفه بسيار بزرگ انسانی و وطنی را به انجام خواهند رساند.

     سوال نهم : قرار معلوم در طرح و تدوين قانون اساسی سال 1366 هجری شمسی جمهوری افغانستان درزمان داکترنجيب الله بحيث وزير عدليه نقش محوری داشتيد، قانون اساسی کنونی که به مراتب ازآن مترقی تر است، تحت عنوان « نيم نگاه » آنرا به نقد گرفته و غير دموکراتيک خوانده ايد. کدام عمل خود را سالم می شماريد؟

     جواب : حزب حکمران در زير فشار جنگ با اعلام « تيزس های ده گانه » که چندان روشن نبود تا حدودی از سازش و تقسيم قدرت با ديگران آمادگی نشان داد. مدتی بعد در همين راستا داکتر نجيب الله   « مشی مصالحه ملی » و « پلورليزم سياسی » را که به گونه روشنتر به جامعه پيش کش کرد. و در پی آن طرح قانون اساسی قبلاً آماده شده رابه کميسيون 71 نفری که ترکيب آن از زعمای رهبری حزبی، دولتی، گروه های سياسی و فرهنگی بود، بخاطر بحث، بررسی، اصلاح، تکميل و تاييد سپرده شد که بعداً غرض تصويب به لويه جرگه ارايه گردد. من بحيث وزيرعدليه درکنار سايرين عضوکميسيون بودم. پيشنويس قانون اساسی نشان ميداد که بر اساس حکم ماده چهار اصول اساسی جمهوری دمکراتيک افغانستان « ... حزب دموکراتيک خلق افغانستان، حزب طبقه کارگر و تمام زحمتکشان کشور، نيروی رهبری کننده وسوق دهنده  جامعه و دولت بود » کنار گذاشته می شود، و بر ايجاد نظام پارلمانی و فعاليت آزاد احزاب سياسی سخن های در طرح به مشاهده می رسيد. تمايلی بود مثبت و گامی بسوی دموکراسی. اما دراين پيشنويس قانون رئيس جمهور شخصيت محوری، دارای صلاحيت فراوان پيشبينی شده بود که پروسه دموکراسی سازی رابسيارکمرنگ ودچار مشکل نشان ميداد. در جريان بررسی و گفتمان بالای مسوده قانون اساسی من با صلاحيت ها و انحصار قدرت در دست شخص رئيس جمهور موافقت نکردم. نظرم اين بود که قانون محور قدرت باشد نه شخص. بااين باور ازجمله 71 نفر از اعضای کميسيون تنها من باصلاحيت های رئيس جمهور و برخی مواد ديگر آن رأی مخالف ابراز کردم و در سند آن به مخالفت امضاء نمودم. سوال کننده ی محترم می توانند درزمينه از زعامت های حزبی و دولتی خود که عضوکميسيون بودند و فعلاً درکشورهای اروپايی اقامت دارند معلومات بخواهند.

آنچه که در مقاله تحت عنوان نيم نگاه در باره برخی مواد قانون اساسی سال 1382 هجری شمسی دولت جمهوری اسلامی افغانستان به مثابه نظام حاکم ايديولوژيک مخالف دموکراسی به گونه نقد بيان شده است به صحت آن باور دارم ومحتوای قانون اساسی جمهوری افغانستان سال 1366 هجری شمسی را نسبت به قانون اساسی سال 1382 آقای کرزی بسيار بازتر، بهتر و آزادتر می شمارم و هردو عمل خود را جايز ميدانم.

     سخن به درازا کشيد، با نگاه مختصر به وضع موجود کشور حرفم را به پايان می برم :

درکشور فقر،فساد، بيعدالتی، زورگويی،، وحشت و بی قانونی بيداد می کند، زندگی اکثريت مردم جهنمی و غير انسانی است، بنام مساعدت به مردم و بازسازی افغانستان با بزرگ نمايی از ملياردها دالر سخن گفته می شود، اما مردم نيازمند و فقير ازان بهره مند نشده اند، روشن نيست که اين پول ها در کجا و چگونه و بروی کدام ضرورت مبرم انسان جامعه به مصرف رسيده است ؟ هرآنچه که مصرف نشان داده می شود نتايج آن بسيار ناچيز و کم ارزش به نظر می رسد. به صراحت گفته می شود که حکمران کشور نه کفايت مديريت دارد و نه مشروعيت حقوقی. يک تنديس زينتی است، حکمران اصلی امريکا است. قانون اساسی از اراده و خواست مردم بصورت لازم و جايز بميان نيامده است، مشروعيت لويه جرگه مورد سوال بود، غوغا ها که درآن جرگه برسر قانون بوجود آمد همه چيز را بی اعتبار نشان داد. ولی چنين قانون که انحصار قدرت را دردست شخص بيان می کند، از يکسو برای تحکيم و توسعه پايه شووينيسم و سروران قبيله ابزار خوب است و از سوی ديگر اربابان خارجی را در جهت دستيابی به منافع شان از طريق اجرای اين قانون توسط حکمران ياری می رساند.

     ميسر ساختن فرصت فراخ برای آزادی بيان، غوغا برپاکردن ها و ايجاد هياهوی سياسی در چارچوب قانون ظاهراً نشان دموکراسی وآرايش آن است و در باطن مهار زدن و کنترول خشم و خشونت مردم و سمت و سو دادن افکار جامعه بسوی آرامش و قناعت کاذب می باشد که بيشتر حکمران دست نشانده و بيگانگان ازآن سود می برند. البته اين بيان به آن معنا نيست که من جانبدار و يا مشوق خشونت جهل هستم، چنين هدف ندارم و قيام خردمندانه را که نتيجه آن مهار کردن جهل، عقب راندن استبداد و رژيم های متعصب دست نشانده و سلطه بيگانه باشد و بسود استقلال، آزادی، دموکراسی واقعی، تأمين عدالت اجتماعی و برابری حق انسان انجام يابد، جايز می شمارم. ديده می شود که کماکان فساد، بيعدالتی، فشار حاکميت شووينيستی و بدرفتاری های ننگين حاميان خارجی رژيم برمردم توأم با تاراج ثروت ملی و دست اندازی به کشورهای منطقه استمرار دارد و به دنبال همين منافع، امريکا پايگاه نظامی تأسيس می کند. اگر روشنفکران بتوانند با ترک تمايلات قوم گرايی، گروه بازی و خودخواهی دور از سرگوشی های پشت پرده با دولت و منابع خارج از موضع واحد برخيزند، فريادشان اثرگذار، نقش شان وطن پرستانه ، انسانی و آينده ساز خواهد بود

 

 

.                                                           پايان

     

 


بالا
 
بازگشت