دکترعبدالسمیع حامد

 

 

داکتر سميع حامد در سال ۱۳۴۸ خورشيدی در ساحه شهر بزرگ ولايت بدخشان به دنيا آمد. او از انستيتيوت دولتی طب  ولايت بلخ لسانس دارد و ادبيات دری را بصورت خصوصی آموخته است. داکتر حامد يکي از پيشتاز ترين نماينده گان شعر جوان کشور است و در قالب های گوناگون شعری طبع آزموده و نمونه های درخشانی بيرون داده است. سالهای اخير دهه هفتاد خورشيدی سالهای پر کاری بود و سميع حامد توانست شمار زيادی از اشعارش را به نشر رساند. وی در شهر مزار اقامت داشت و با موسسات و ادارات مختلف همکاری ميکرد. حلقه يی از جوانان شاعر به دورش جمع بودند و حامد مخلصانه با آنها در زمينه های ادبی ياری ميکرد. پس از اشغال شهر مزار از سوی سياه کاران تاريخ کشور ما ،حامد بار اقامت برکند و به شهر پشاور پناهنده گرديد و در آنجا با موسسه مركز تعاون افغانستان همكاري را آغاز كرد. در طول مدت اقامتش در پشاور صد ها مقاله نوشت و آنها را به نشر سپرد.
در سال
۱۳۷۹ خورشيدي به همراه خانواده كوچكش راهي دنمارك شد و دامنه ء مهاجرتش وسيع تر گرديد. در آنجا نيز به آفرينش آثار زيبايي دست يازيد و در اواسط سال ۱۳۸۰ به تاسيس انجمن سراسري نويسنده گان افغانستان پرداخت . با آغاز دور جديد سياسي و نظامي در افغانستان حامد ديگر هواي ماندن در غرب را از سر برون كرد و به افغانستان برگشت و در آنجا انجمن حمايه از حقوق نويسندگان را بنياد نهاد. ارچند اين موضوع به مزاج برخي از بنياد گرايان موجود بر قدرت خوش نخورد و كافي بر آن تاختند اما حامد از پا ننشست و انجمن را همانسان سرپا نگهداشت. داكتر سميع حامد اكنون در كابل زنده گي ميكند و با برخي از موسسات خارجي در كابل همكاري دارد. شعرش با گذشت هر روز و هر لحظه پربار تر و قدرت مند تر مينمايد.

 

دو سرود تازه

 

دامن دوشیزه ی دریاچه

 

بال زد سیــــمرغ و بعد از چرخشی دژاک شد

کاوه یی قامت کشــــــــید و ناگهان ضحاک شد

آن گل زرین که خواهر خوانده ی خورشید بود

دست تا بردیـــــم سویش خار گشت وخاک شد

ریشه ی آبی که دشت دیــــــگران را باغ کرد

بر ســر گلبیـــشه ی امیــــد ما کــــــــولاک شد

در زمــــین خشـــــک هستی هسته ی خونین دل

پایــــخست گـــــــــــردش وارونه ی  افـلاک شد

آسمـــــان از بس محیـــــط ابر های هرزه گشت

دامــــــن دوشیزه ی دریاچـــــــــــه هم ناپاک شد

در چکــــاچاک دریغ  و درد صــــــــد بار دگر

سینــــه ی سهراب با چنگال رستـــــم چاک شد

 

در آخر بیانیه ی دود

 

هیزم شکن جنایت پاییز را

 در قتل عام سلسله ی برگها

با قطعنامه یی

 تقبیح کرد

 

هیزم فروش

اعدام دسته جمعی جنگل را

از مرکز اقامت خود، با مقامه ای

تقبیح کرد

 

آتش

 در جلسه ی مکرر خاکستر

در آخر بیانیه ی دود

فرمود :

بدرود !

 

گور دسته جمعی سنگ

 

خفتــه در انتهــــای رنگ و درنگ

کـــوه چون گور دسته جمعی سنگ

کرکـــس شب دوبــــــــــاره می آید

جـــتگر پاره ی ستــــــاره به چنگ

آسمــــــــــــــان را ســـیاه تر کرده

صحبـــت آتشیــــن جنگل و جنگ

با چه کــــس درد خـــــود بیاموزم

ای چراغ شهــــید!ای دل تنــــگ!

اولـــــین حرف آسمــــــــان: آتش!

آخرین حرف شیشه است: شرنگ

 

بسم الله

درخت منتظر رســــــتن است بسم الله
بلوغ باغچه آبســــــــــتن است بسم الله
جوانه پيك جوان شگفــــــــــــتن جنگل
نسيم قاصد بالــــــــــــيدن است بسم الله
براي پنجره ها چشـــــــم روشني بدهيد
سپيده در ره برگشـــــــتن است بسم الله
به سوي روز - به ديوار شب نگاه كنيد-
ز هر ستـــاره يكي روزن است بسم الله
صدا : سرود پرستو سخن : حديث بهار
هواي تازه ء گل گفتـــــن است بسم الله



با دستمال سرخ” گل سيب“

اي كاروان تازه ســـفر ! يك دعاي خير!
در امتداد خط  خطـــــر يك دعاي خير!

بايد شكســـــــــــــت سد طلسم كسوف را
در مرز آفتاب گـــــــــذر يك دعاي خير!
گُل گُل هنوز زمــــزمه ء باغ زنده هست
در آبشــــــار خاك به سر يك دعاي خير!
بردار اگــــر رود سر ما هيچ باك نيست
زانو نمــــــــيزنيم به در يك دعاي خير !
با دستمال ســــرخ ” گُل سيب “ بسته ايم
تلخان
خويش را به كمر يك دعاي خير !




بالا

بازگشت *