عثمان نجیب
پشتونِ سیاسی اقتدارگرا در بازارِ فروشِ هویت و ملکیت و وطن و ملت و غیرت بسیار ارزان دستیاب میشود و برای غرب کمهزینه و فراوان است.
پشتون پروری آمپریالیسم و انگلیس در طی سهصدسال
· پشتونگرایی مطلقِ سلاطینِ پشتون
· انکار از حقایقِ آفتابی هویتهای تاریخ سه دلیل عمدهی ناکارایی نظامهای پشتونیسم در افغانستان
بحثی را از گزارشنامهی افغانستان دنبال کردم. موضوع بحث عوامل ناکارآمدی نظامهای سیاسی در افغانستان بود. در میان بگو مگوهای مهمانانْ آقای استاد خالدی در صحبتهای تقریباً پراگندهی شان بیشتر پافشاری برای پیشینهی نام افغانستان از گذشتههای دور داشتند و استناد شان بیشتر به کتاب تاریخ افغانستان در پنج قرنِ اخیر تألیفِ مرحوم استاد فرهنگ و یکی دو تاریخِ دیگر بود. اما تنها به نامِ افغانستان پافشاری داشتند و کمتر از خراسان یاد میکردند یا که خوشِ شان نه میآمد. من اینجا در مرور کوتاه تاریخی و بیشتر متکی به کتابِ افغانستان در پنج قرنِ اخیر ابهامزدایی کنم. شاید کامل نهباشد اما روشننمایی هرچی باشد بهتر است از تاریکی را تاریک کردن.
پیشینهی نزدیک:
در حاکمیتهای کشور ما از عهد احمدشاهی تا امروز هیچ نقطهی درخشانی را نهمیبینیم که اصالت و رسالتِ یک نظام مردم سالار و کارگزار را داشته باشد. احمدشاه درانی که پاکنفس، متقیتر و قابلِ حسابتر از اسلاف و اخلافِ خود بود، پیوسته برای توسعهی امپراطوری پادشاهی تلاش میکرد و هیچگاهی مجال برای پرداختن تشکیلات و ساختار اداره را نهداشت و کسی را هم نهگماشت که به امور داخلی انتظام ببخشد و معادلات را به نفع تمام مردم رقم بزنند. دلیل عمده هم بیباوری او به غیر پشتون بود شاید هم به قبیلهی خودش. اگر هویتِ زایش تباری احمدشاه ابدالی را که هنوز هم نامشخص است همان پشتون قبول کنیم، نتیجه آن است که او هم نهخواسته یا نهتوانسته از زیرِ بارِ قبیلهگرایی و تمامیتخواهی بیرون شود. من گاهی فکر میکنم با ابهام در محلِ تولدِ احمدشاه درانی که گاهی مُلتان نام برده شده و زمانی هم مربوط به کندهارِ امروز میدانندش نهمیشود حکم مطلق به پشتون یا تاجیک بودن او داد اما اگر تولد او کندهار باشد بهصورت قطع او یک خراسانی است. دلیل خراسانی دانستنِ احمدشاه خان هم نهبودِ نامِ اجباری افغانستان در آن زمان و حتا دههها بعد از آن است. خطابِ درانی و ابدالی هم برای احمدشاه خان پسا استقرار حاکمیت او و گویا جرگهی شیرسرخ کندهار بوده. حالا به هر ترتیبی شده بوده احمدشاه بابا اولین پادشاه و امپراطورِ خراسان پس از کشته شدنِ نادر افشار است.
(توضیح اینکه: از ۱۷۳۷ الی ۱۷۴۷ نادر افشار در بخشهای وسیع این جغرافیا حاکم بوده است.)*
۶ - احمدشاه ابدالی از ۱۷۴۷ - ۱۷۷۲ مدت ۲۶ سال.
تاریخ میگوید که زبان مادری احمدشاه درانی پشتو و زرغونه مادرش از قومِ الکوزایی خواهر عبدالغنی خان بود. قدرت سیاسی و دولتی پدرش محمدزمان خان در دورهی ابدالیان هرات و مامایش در زمان نادر افشار موقعیتهای سیاسی و حضوری احمدشاه ابدالی را میان قبیلههای مادری و پدری ( پوپلزایی و الکوزایی ) تقویت میکرد. البته مهمترین آنکه او در ارتش نادر افشار شامل و بسیار سریع رشد نمود. تکیه برکرسی رهبری نایبی قوای چهارهزار نفرهی افغان نشاندهندهی توانایی رهبری او بود. به روایات تاریخ زادگاه او را ملتان و هرات میگویند. زادگاهاش هر جا باشد در یک محاسبهی تقریبی بین ۱۷۲۶ و ۱۷۲۸ است. اما مسلماً او در هرات از توابع خراسان آن زمان رشد کرد. یا تاریخ نویسان کتمانکرده اند یا حقیقت دارد که احمدشاه درانی بیکینتر از اسلاف و اخلاف خود نسبت به پارسیگویان بوده. به نگاه بنده این بیکینهگی محصولِ موارد مختلفِ عاطفی، محیطی، تربیتی و کلتوری و فرهنگی بوده که احمدشاه درانی در آن پرورده شده و حوزهیخراسانِ آن زمان مهد و مرکز تمدنها بود. مهم است تا برای ثبوتِ گفتار خود و ردِ گفتارِ محترم خالدی از کتابهایی بهرهی دفاع ببریم که ایشان به محتوای آنها باور داشته و آن را پیوسته به رخ میکشیدند. مهم است ثابت را بارها ثابت بسازیم که خراسانی وجود داشته است و پیآیندِ دفنِ نامِ خراسان چی ضرباتی برای این خِطه و مردمانِ بومی آن و حتا خودِ متجاوزان وارد کرده است که سهصد سال است گسستها پیوست نهمیشوند بل عمقِ فاجعه ابعادِ گستردهی جانبی و شکافی پیدا کرده و توسط کرزی غنی در بیست سالِ اخیر به یک طاعونِ کُشنده مبدل شد.
هر کسی را روشنفکر که نهمیتوانیم بگوییم اما تحصیل کردههای دانای پشتونتبار و پارسیگویانِ یا تاجیک شده و پارسی زبان شدههای محافظهکار، خودهراس، معاملهگر و قانع به کنار آمدن با تمامیتخواهان مدام و پیوسته اما بدونِ مدرک و استدلال از حقایق تاریخی حوزهی خراسان انکار کرده و سردرگمیها و سرگیچههای سیاسی و قومی و تباری را برای مردم خلق میکنند که یک قوم خاص یعنی پشتون منوط میدانند. این گونه برخوردهای انکار از حقیقت مدام وجود داشته و نسل به نسل منتقل شده است. سال گذشته آقای غرزی لایق هم در پیوستهگی های گوناگون از جمله انکارِ حقیقتِ خراسان سعی کرده اند. مهم این است که بدانیم این گروه هرگز در پی شناسایی سرزمینی برای هویتِ پارسیگویان یا تاجیکتباران نیستند. مهم نیست که این یا آن سرزمین چی نامی دارد خراسان، آریانا، کابلستان حتا پشتونستان مگر مهم است که سرزمینِ فارسی زبانان. اینان با زبان و با هویتِ صاحبانِ یک زبانِ خاص عناد دارند و پارسی را دشمنِ جان میدانند. اما جالب آن است که تاریخ و کهنباری منطقه و حوزه را به خود نسبت میدهند از شاه تا گدا دپښتنو پنځهزرهکلن تاریخ میگویند ولی هرگز به پارینههای فرهنگی و هویتی آن کاری نهدارند و خودها را مالکانِ بلامنازعهی سرنوشت، سرزمین و سرحدات آن میتراشند. هیچ سندی بهخصوص از نسلِ جدیدِ پشتونِاقتدارگرا در دست نیست که رُک و راست اذعان نمایند و بر حقیقتِ تاریخی خراسان زمین مهرِ صحه بگذارند. اینان حتا از نویسندههای برجستهی پشتون هم اندر این باب فرمان نهمیبرند و آن را تأیید نهمیکنند. مثلاً پټهخزانهی آورده شده از سوی شادروان حبیبی را به عنوان کتاب مقدسِ خود قبول دارند و لی هرگز از نوشتههای تاریخی ایشان پیرامون پیشینهی خراسان سخن نهگفته یا هم آن را عمدی نادیده انگاشته اند.
آقای عبدالحی حبیبی در کتاب تاریخ ایران و افغانستانِ پس از اسلامِ شان بارها نام از خراسان برده چنین مینویسند: صفحهی ۱۷۵ تاریخ افغانستان و ایران پس از اسلام نوشتهی عبدالحی حبیبی سه جلدی قطور.
(…سهم يك خراسانی : استفاده خرا سانیان از نزاع های بینی تازبان ، اندرین موقعی که سلطة امو يا ن در خراسان ضعیف میشد کاری بود که این مردم فراموش نکردند و طوریکه در سطور سابق خواندید ، در دسته های عساکر ٥٤ هزاری قتیبه هفت هزار مرد عجمی نیز بودند ، که قیادت ایشان را مردی نبطی ( دارای لکنت زبـان کـردی ، و او حيان خراسانی بود ، حیان در اشتعال ناپر ه خانه جنگی بین تازیان به نفع مردم خـویش دستی داشت . حيـان خراسانی وكيع بن حسان رقيـب خطر ناك قتيبـه را بر خـلا فش بر انگیخت و با او پیمان یا وری و كمك بست ، چون کار این دور قیب تازی به نبرد و پیکار کشيد ، ووكيع عساکر عر بی را بر قتیبه شورانيد ، حيا ن به عساکر عجمی خود چنین گفت : تازیان بر خلاف د سا تير د ینی خویش با یکدیگر می جنگند ، بگذارید تا یکی دیگری را بکشند ، « وای گروه عجـم ! چـرا خـویـشتـن را برای قتیـبه مـی کشـیـد ؟ آیا این آفت بر شما نیکوست ؟ » ۲ حیان به فرزندش دستور داد ، که اگر در میدان جنگ کلاه خودرا بر گردانم و بسوى لشكر بان وكيع روم ، با ید تما م عسا کر عجمی به قوای و کبع پیوندند . این دستور حیان به مقام عمل رسید ، و عجمیان به و کیع پیوستند ، و قتیبه با تما م خاندانش از بین رفت …).
استاد عبدالحی حبیبی که نهتوانسته اند تعصبِ زبانی و هویتی شان را در برخی مواردِ نگارش شخصیت های خراسان پنهان کنند، کرکترها را گاهی تنها به نام یاد کرده اند. هیچ تاریخی به نام ابومسلم بدون پسوند خراسانی وجود نهدارد به غیر از همین اثر. اما با آن هم شهامت کردند نامی از خراسان را در صفحهی ۲۳۵ کتابِ شان برده و در جمع فهرست شان مینویسند:
فصل سوم
جنبش ابومسلم
و اوضاع افغانستان در اوایل عصر عباسیان تا ظهور طاهریان پوشنگ ( ۱۳۲_ ۲۰۵ هجری )
مقدمات جنبش بو مسلم و تشکیل دولت عباسی- استفادهٔ خراسانیان از ا و ضاع جاريه ظهور بو مسلم آغاز فعاليت وـ لشکر گاه سپیدنگ و ما خوان اعلام خطر - اعلان خلافت عبا سی بسعی بو مسلم - بر مسلم درخراسان ۔ پا یتخت بو مـلم بومسلم و بها فريد ـ بو مسلم د ر سفر حج- بو مسلم د ر زیر تیغ مقصو ر - تباروا خلا في بومسلم خراسان پس از بومسلم ود وام جنبش ها - خروج سنباذجنبش
اسحا ق - شورش سپید جا مگان- خر و ج را و ندیا ن – جنبش بر از بند . – جنبش های دیگر - جنبش استاد سیس هراتی ۔ مقلع خراسانی ـ يوسف البرم - وقایع دیگر خراسان تا ظهور طا هر یا ن اصلاحات طوسی ـ هارون ر شاه بهاز کا بل – خروج حصين سيستا نی ۔ حکمر ا نی فضل بر مکی - روا بطغوریان با در بار - خروج مزه - نامه هارون بحمزه وجواب آن- بنای گر دیز- شخصیت و و فات حمـزهـ بیعت با امام علی بن موسى رضا ر و فاتش - برمکیان بلخی- اوضاع سند و و لا یا ت جـانب شرقی افغانستان در او ایل عصر عباسيان- و اليا ن مندو اليا ن سیستان و خراسان و هرات. )
صفحهی ۲۳۶ کتاب هم ادامهی جالبِ بحث است که استاد انجام داده و واقعبینی کرده اند.
مقدمات جنبش بومسلم
و تشکیل د ولت عبا سی
چنانچه در فصول گذشته خواند ید در حدود سال ۲۰ ه = ٤٠ ٦ م نخستين دسته لشکریان عرب به خراسان رسيده وهرات را بدست آورده بودند . در مدت يك قرن آینده پیکارهای دفاعی مردم خراسان تا اقاصی سیستان وسند و ملتان و تخارستان با شدت و استواری دو ام داشت و مر دم خراسان تا کرانه های مهران ( سند ) در تحت رهنمائی حکمر ا نان محلی از آزادی و هویت ملی خود د فاع میکردند . این مقاومت ملی خراسانیان عللی داشت و برخی از آن که مهم تر است اینست : اول : مردم این سرزمین از حواشی نشا پور تا کرانه های مهران ( سند ) همواره دراز منه قبل از اسلام از آزادی و
حکو مت های داخلی خو يش متمتع بوده و با روح آزادگی و بزرگ منشی در محیط فرهنگ و تمدن و آداب و رسوم و ادیان داخلی خویش پرورده شده بودند . و اگر گاهی قوای ملل دیگر برین مردم مسلط گردیده وسیادت سیاسی خویش را قا یم داشته اند ، این مردم غا لب نيز بعد از مدت کمی در مردم بومی و محلی خراسان منحل گشته ، و تمامآر نگ و بوی این سرزمین را با فرهنگ وزبان و دین و تمدن آن فرا گرفته اند . وحتى نير ومند ترين و بزرگترین شاهنشاهی قبل از اسلام که ساسانیان در پارس تشکیل داده بود نیز بصورت مسلسل و متوالی بر تمام این سرزمین حکم
نراند ه ، وطوریکه در سابق ، گفتیم اردشیر بابکان ( قرن سوم میلادی ) تمام شاهان وفرمان روایان این سرزمین …)
به همینگونه در صفحاتِ ۴۴۳ و ۴۸۴ و ادامهی آنهاست که شادروان استاد حبیبی بارها به مفرداتِ مالی و موقعیتی خراسان پرداخته اند.
کهن نویسانِ غیر افغانستانی هم به موضوع خراسان و اهمیت آن پرداخته اند. مثلاً:
احمد بن ابی یـعـقـوب اصفهانی معروف به ابن واضح یعقوبی مورخ و جـغـرافـيـادان و سـيـاح مـعـروف و اسلامی است ، میگویند اجداد وی از مردم اصفهان بوده اند و او ظاهراً در اوایل قرن سوم هـجـری در بـغـداد تـولـد یافت . دوران جوانی را در ارمنستان و در خـدمت طاهریان خراسان بسر برد و فتوحات آنان را به قلم آورد ، سپس به جهانگردی پرداخت و بلاد اسلامی را از شرق و غرب سیاحت کرد . در حدود سال ٢٦٠ هجری به هند رفت ، سپس رهسپار مصر و بلاد مـغـرب گـردیـد و بـه خـدمت طـولـونیان درآمد و پس از سال ۲۹۲ در مغرب وفات یافت . یعقوبی تألیفات بسیار داشته پیرامون خراسان در صفحهی ۲۱۸ تاریخ خود به نام تاریخ یعقوبی مینویسد
(…خستگی و بدیها و دشمنی و کینه ورزی و ترس در حیوان زیرا که خدا خالق گوهرهاو عرضهای مناسب آنها است . مرکز پادشاهان پارس ، در آغاز سلطنت اردشیر پسر بابکان ، اصطخر از استان فارس بود سپس پادشاهان پیوسته جابجا میشدند تا انوشروان پسر قباد پادشاهی یافت و در مدائن عراق فرود آمد و آنجا پایتخت گردید . دانایان منجمان و پزشکان باجماع گا گفته اند که شهری در کشور در سلامت و اعتدال و برتری آب و هوا باین شهر و آنچه از اقلیم بابل بدان نزديك است نميرسد . شهرهایی که دولت ایران آنها را مالك بود و بر آنها پادشاهی داشت بدین قرار است :
از استان خراسان : نیشابور ، هرات ، مرو ، مرورود ، فاریاب ، طالقان ، بلخ ، بخارا ، بادغیس ، باوردا ، گرجستان ، طوس ، سرخس و گرگان ، و این استان را حاکمی بود که او را سپهبد خراسان می گونند م له و از استان قهستان : طبرستان ، ری ، قزوین ، زنجان ، قم ، اصبهان ، همدان نهاوند ، دینور ، حلوان ، ماسبذان ، مہر جانقذق ، شہر زور ، صامغان ، آذربایجان و این استان را سپهیدی بود بنام سپهبد آذربایجان و کرمان و فارس که شهرهای آن استخر است و شیراز و اردکان و نو بندجان و جور و کازرون و فساو دارا بجرد و اردشير خره وسابور ، و اهواز که شهرهای آن جندی شاپور است و سوس و نهر تیری و منا ذر و شوشتر و ایذج ورامهرمز ، اینها را سپهبدی بود بنام سپهبد فارس . و استان عراق که چهل و هشت ناحیه در امتداد فرات و دجله داشت : ۱ ـ باورد همان ابیورد است…)
همینکونه در صفحهی ۴۸۴ و تعداد صفحات دیگر از پارسیان و خراسان سخن گفته است. و بیشمار آثار دیگرِ محققان و پژوهشگران پارینه و حالینه هم بیگذرِ نام و تاریخ خراسان نوشتهی تاریخی نه داشته اند.
باری آقای غرزی لایق هم در یکی از نوشتههای شان بر نام خراسان خطِ بطلان کشیدند. همه استادان و دانشمندان و آگاهانِ تاریخ آن زمان ایشان را نقد کردند. منی ناتوان و بیبهره از علم و تاریخ شناسی و پارینهنگاری عرایضی خدمتِ شان کردم تا بدانند چرا نه باید از موجودیت یک سرزمین به نام و هویت خودِ آن جغرافیا و باشندهگان آن و سیر و سلوک مردمان اصیل و بومی آن انکار کنند. دیدگاه حقیر هم در تارنماهای وزین برونمرزی کشور افتخار نشر را پیدا کرد. اینجا و در این بحثِ مفصل بارِِ دگر آن نوشته را به عنوان برهانی از ثبوتِ موجودیت سرزمین پهناور و علم پروری به نام خراسان خدمت خوانندههای گرانارج تقدیم میکنم که سالِپار در گزارشنامهی افغانستان نشر شده بود:
{{{ ۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه
متن ارسالی به گزارشنامه افغانستان
خامه پردازیها و اندازهای ظاهراً شیوایی و نگرش نوشتاری محترم غرزی لایق، به خصوص از فضای مجازی دستیابِ مان میشوند و به صورت خاص مأمون عزیز هم آنها را از ورای گزارشنامه اش، اما بدونِدرنگ به محتوای شان برای ما ارزانی میدارد. شاید اینکار بستهگی به بیطرفی گزارشنامه داشته باشد.
شکلِ پرداختِ آنچه را حالا میخوانید، دل پذیر از محتوای، روش نگارش آن هر چند همراه دیسانت واژه هایی است که قرار نیست در کَنْدوکاو جستارهای سیاسی بسیار وام گرفته شوند.
گذشته از آن، من در این سلسه چیزی را نه یافتم که بتواند درون مایهی جدید تحقیقی علمی و بیطرفی نگارنده و یا حداقل ظرافت هنر پرداختن به نقد سیاسی و یا هم تاریخی مقرونِ یک فیصدِ حفیقت را به منی تشنهکامِ یادگیری از بزرگانِ خرد و تحلیل بیاموزاند.
فقط دانستم که در کلیگویی توصیفی، چند موضوع را نشانه رفته و البته مستحق هم استند تا تجاهلِعارفانه کنند. چون اینجا در موقعیت دفاعی از چبود (هویت) خودش، به گونهی غیرِ مستقیم قرار دارد و در به قول خودش داوش (ادعا) دیگران بر ارایهی ثبوت پیشینهی نام خراسان تاکید کرده، اما نه گقته است که اگرخراسانی وجود نه داشت، رودکی از روی چی گفته: ( شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت - شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود) ؟ و یا عنصری بلخی چرا سلطان محمود غزنوی را خدایگان خراسان یاد می کرد؟ ( خدایگان خراسان به دشت پیشاور _ به حمله ای پیراکند جمع آن لشکر )، اگر خراسانی نه بود نظامی عروضی چرا در کتاب چهار مقاله اش از آن یاد کرده؟ او که در در بار آل شنسب در قلب خراسان می زیست، از مهتر زادهی بلخ عمید صفی الدین می نویسد: ( ای پادشاه! نظامیان را بگذار. من از جمله شعرای ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچ کس را نه شناسم که بر ارتجال چنین بیت تواند گفت.) و یا هدف حکایت یعقوب اسحاق کندی: ( این سخن در بغداد فاش گشت و از بغداد به عراق و خراسان سرایت کرده.) کدام خراسان بوده؟ تاریخ نگارانی هم مانند سیف بن محمد هروی که روای آن اصطخری است خراسان را دقیق در مقابل ایران یاد کرده اند: ( هرات انبار امتعه و کالای تجارتی ایران به خراسان است.) که با تاءسف تا کنون چنین است. وقتی میرزا مهدی استر آبادی نگارنده ی کتاب جهانگشای نادری در سده ی هجده هم راجع به تصرفات شاه اشرف هوتکی از چندین بلاد نام می برد و خراسان را جزء متصرفات وی میداند. این کدام خراسان است که هم وزن عراق و تهران در تاریخ یاد می شود؟ وقتی در همین سده عبدالله خان دیوان بیگی در دوران احمد شاه درانی به مناسبت بنای شهر قندهار می سراید: ( جمال ملک خراسان شد این تازه بنا _ ز حادثات زمانش خدا نگه دارد ) منظورش کدام خراسان است؟ چرا کتاب گلشن امارت نور محمد قندهاری دوران امیر شیر علی خان، امیر دوست محمد خان را امیر امارت ولایت خراسان در دارالسلطنه ی کابل یاد می کند؟ صابر شاه کابلی چی گونه در زمان احمد شاه ابدالی، او را نزد حکمران لاهور پادشاه ولایت خراسان خواند؟ وقتی دکتر محمود افشار مقدمهی کتاب تاریخ و زبان در افغانستان را مینویسد، افغانستان را خراسان سابق یاد میکند. در حالیکه خود او ایرانی سُچه است. پس آن خراسان کجا است که حالا افغانستان نام دارد؟ و آخر سخن من: حدِاقل استنادات ما به روایتهای تاریخ این است که چیگونه محمدافضلخان سکهاش را به نام امیر خراسان ضرب زد و یا از آن به صراحت نام برد و خود را امیرِ ملک خراسان خواند؟
دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد امیر ملک خراسان محمدافضل شد
آقای غرزی با کراهیت بخشهایی از گذشتهی کشور را خراسان خوانده اند و منطور شان را از حوزهی
تمدنی نهدانستیم، چنانی که حدود و ثعور خراسانِ ذهن شان را نهدانستیم.
به همین روال آقای غرزی نه گفته که اگر خراسانی و یا آریانایی نه بوده، نام قبل از افغانستانِ کشور ما چی بوده که ما ادعای قدمت پنج هزار سال و اندی بیش آن را داریم؟
آقای غرزی با این طرز دید، نهدانسته حتا تاریخ کشور و وجود فزیکی دیار و گذرگاهِ مان را انکار کرده اند.
در بحث بعدی دیده شده ایشان با ترفندی که نهتوانسته همه را بفریبد به دفاع از قومِ غلجایی که بیشتر خودش را در آن عجین مییابد پر داخته و یک راست خطِبطلان و شاید نا دیدهاِنگاری بر سایر اقوام کشیده است. کاربردِ مانندهیی همچو جعلِ تاریخ را به کدام گروه و یا عشیره یا دودمانِ قومی برچسپ داده اند؟ معلوم نیست. مرکز گریزها کیها اند؟ و پس از احمدشاهِ درانی، کدام شاه و شاهزادهیی را سراغ دارند که دارای مرکزیت قوی ملی بوده و با خط و نشان غیر قومی نهبوده باشد؟ اگر میبود حتماً یادی میکردند. پس روشِ بی توقفِ استبداد مستمر بوده که مرکز گریزی
ها را در بطن خود و بیشتر هم پشتونها پرورده است. بهگونهی مثال حالا از غنی که حتا در غلجایی بودن وی هم شک است و یا تمام دوران رویاروییهای تاریخی غلجایی و درانی را فکر کنید، آیا
میشود که تحلیلی در
سرزنش جعل تاریخ داد و خود جعل دیگر آفرید و به انکار واقعیت، در بازی با کلمات و سودجستن از گشودن واژهنامه، نمایهی اصلی رخ خود را آفتابی کرد و پنداشت که هیچکسی در این کشور هیچ چیزی را نهمیداند و بر تحمیل افکار باید تازیانه را نثار اسپ بیچاره کرد؟
مگر می شود از حکمرواییاستعمار انگلیس یاد کرد ولی ار تباطات سراسر جنجالی و نوکرمنشانه و مزدورانهی شاهانِ عمدتاً پشتونتبارِ افغانستان با آن کشور را انکار کرد که حالا ملت رنج آن را میکشد؟
بهتر میبود آقای غرزی اسامی طویلی از بازیگران سیاست و اقتدار قومی پیشا نام افغانستان و پسا نام افغانستان را هم با همان زیبایی ظاهری مینوشتند. در هرحال من این بخشی از نوشتهی شان را دیدگاهِ کرزی، غنی، حکمتیار و همه پشتونِ اقتدارگرا میدانم که همه اقوام دیگر را نا دیده
می انگارند. با این تغییر که آنها سواد نوشتن و گاهی حتا خواندن نهداشته و در گفتار هم خطاهای زیاد دارند، ولی استعداد آقای غرزی لایق بهعنوان میراث گرانبهایی از پدر مرحوم شان در علم و معرفت امتیازی برای شان داده است تا این نظریات را که از یک حنجره است به آراستهگی قابل لمس کاربردِ استعارات و عاریتهایدلگیرِ مرکبات نگارش، پیشکش کند تا اگر کارگر بیافتد. کوتاهی آن در نادیده انگاری دیگران است و به خیال شان کسی سر از آن در نه میآورند که استبداد قومی و تکرَوِی قبیلهیی سالهاست آنها را در گِرو دارد و صدها سال ملت را عقب نگهداشته اند
در قرنِبیستویک که اروپای مقتدر و آلمان غول تکامل اجتماعی و اقتصادی جهان می گوید تا 150 سال دیگر ره باید برد که فقر آلمان را ریشهکن کرد. ما در کجای این معادلهی دارای سرعت ما فوق سرعتِ هر سرعتِ دیگر آسمان تسخیر قرار داریم که سوگمندانه هنوز پایتخت کشور ما اساسات شهری و حتا رشد متوازن را بهگدایی نشسته است؟
خوانندهی صاحب بصیرت میتواند این نوشتهی آقای غرزی لایق را حلاجی و نظریات شان را مرقوم فرمایند و یا خودِ آقای غرزی لایق به قناعتِ مان بپردازند، اگر این یادداشت را دستیاب
شدند.}}}
اینجا در نگاه کوتاهی مییابیم که خراسان نامی نهبوده بر مبنای یک تصادف و یا یک دروغ. یعنی بیشترین گویندهگان پشتونتبار شاهانِ پشتونِ زمانههای خود را امیران خراسان خوانده اند. حتا شادروان خوشحالخانخټک هم خراسان را نا دیده نهگرفته و میگوید:
(( کابل و قندهار چی آشیانی دی- دا همه واله په نام خراسان دی
چه شاهین خراسانی وی ځینی ځینی- د بار غوندی توی روغ اوژی پلنی)
عبدالله خان پوپلزایی احمد شاه درانی را شاه خراسان خوانده است:
دمی که شاه شهامت مدار احمدشاه- به استواری همت بنای شهر نهاد
جمال ملک خراسان شد این تازه بنا- ز حادثات زمانش خدا نگهدارد.
اشرف الوزرا- شاه ولی خان – وزیر تیمورشاه، وی را خدیو خراسان خوانده است:
خدیو خراسان دارا سپاه- گل باغ اقبال تیمورشاه
شهاب ترشیزی در وصف شهزاده محمود سدوزایی گوید:
خراسان چو خورشید است و خورشید است خفاشی
در آن کشور که این خورشید گردون آشیان آمد
همو در جای دیگر در وصف قندهار و شاهان سدوزایی گوید:
عراقیا به صفاهان درون چه می خواهی
بیا بیا بنگر کشور خراسان را
نوری قندهاری در گلشن امارت در باره امیر دوست محمد خان می نویسد:
«در آن زمانی که خاقان مغفرت پناه امیر بی نظیر علیین مکان امیر دوست محمد خان در ولایت خراسان در دارالسلطنت کابل ارم تقابل که نزهتگه روحایان و مردمک دیده خراسان بل که غره ناصیه شخص جهان است بر اورنگ جهانبانی نشسته و اریکه جلالت و ممالکستانی به جلوس میمنت مانوسش آراسته و چهره درهم و دینار ......»
همو محمد اعظم خان را شاه خراسان خوانده است:
یارب به حق شاه خراسان امیر آن- فغفرله بفضلک یا منشق القبور
شاه شجاع درانی در کتاب واقعات شاه شجاع می نویسد:
«... این نیازمند درگاه الله سلطان شجاع الملک شاه درانی نیز چنان ظهور نمود که تمامی محاربات و همگی واقعات خود را از آغاز جلوس بر اورنگ فرمان روایی در سنه 1216 به عنفوان جوانی هفده سالگی الی یومنا که سال یک هزار و دو صد و چهل و یک سمت وقوع یافته، در قید قلم در آورده تا مورخان خراسان و تاریخ جویان آن اوطان را به واقعی حاصل شود.»
رنجیت سینگ در ظفرنامه خود جایی که از جنگ امیر دوست محمد خان با لشکر هند به رهبری شاه شجاع یاد می کند، افغان های قندهار را به نام خراسانیان یاد می کند:
به شمشیر هندی خراسانیان- بکشتند هندی بیابانیان
سجع مهر امیر محمد افضل خان این بود:
دو فوج مشرق و مغرب زهم مفصل شد- امیر ملک خراسان محمد افضل شد
سایل در مورد امیر عبدالرحمان خان می نویسد:
والی ملک خراسان به پیشاور آمد- گویا مهر جهانتاب ز خاور آمد
شکارپوری در نوای معارک کشور ما را خراسان خوانده است.
به گفته استاد جاوید در مقاله ایران در شاهنامه، عبدالرحمان خان در ضمن یک ورق نشریه منظوم شبیه اعلامیه های امروزی که به خط نستعلیق زیبا نوشته و چاپ شده است پسر عموی خود سردار اسحاق خان را چنین خطاب می کند:
ارمنی مادری، لقب اسحاق
کرم مرداری دروغ و نفاق
در خراسان دگر مجال تو نیست
ای خر، آسان بگیر راه عراق
گل محمد مومند- مولف بی بها یا ضابط میراث، به زبان پشتو که تقریبا هشتاد سال پیش به چاپ رسیده است، در مدح شاه خراسان امیر عبدالرحمان خان سروده است:
په زمین د خراسان کشی پیدا کری رب سلطان دی
د دوه نوم په تمام جهان کی خپور چه هر چا ته عیان دی
عبدالرحیم هوتک حسینی که در ماورالنهر می زیست چنین یاد وطن می کند:
بیایی نه موند هیچ راحت که خواشینه
چی دا خوار رحیم راووت که خراسانه
غبار در مقاله «خراسان» که به سال .... در مجله آریانا به چاپ رسیده بود، می نویسد که عبدالرحیم هوتک- شاعر پشتو زبان قندهاری «از قندهار برآمد و به بخارا و ورامین رفت. وی مسکن خود کلات و قندهار را خراسان گوید.»
محمد اعظم سیستانی در مقاله زیر نام «خراسان، ایران و افغانستان» که در کهکشان انترنتی نشر گردیده بود، می نویسد که «...شاعر دیگر پشتو- گل محمد باشنده مالگیر در کنار هیرمند، نزدیک گرشک، در حدود 1200 ق، سرزمین مسکن خود را خراسان می گوید:
گل محمد عاشق طوطی شکری غواری- باری نشته نیشکر په خراسان کی
(گل محمد عاشق طوطی شکر می خواهد- مگر در خراسان نیشکر نیست)
لودویگ آدامک «خراسان» را در «فرهنگنامۀ تاریخ افغانستان» چنین آورده است: این واژه به معنای «سرزمین برآمدن خورشید» است که نام استان شمال خاوری ایران بوده، از نگاه تاریخی نام منطقه یی است که کمابیش برابر با خاور ایران و افغانستان در زمان احمد شاه ١٧۴٧ تا ١٧٧٣ میباشد».
به گفتهی روانشاد داکتر جاوید، این ابیات فخرالدین گرگانی در وجه تسمیه و صورت اشتقاق کلمه خراسان سروده شده است:
خوشا جایا بر و بوم خراسان- درو باش و جهان را می خور آسان
زبان پهلوی هر کو شناسد- خراسان آن بود کز وی خوراسد
خور اسد پهلوی باشد خور آید- عراق و پارس را خور زو برآید
خوراسان را بود معنی خورایان-کجا از وی خور آید سوی ایران
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست- زمین و آب خاکش هر سه پاکست
بخش خاوری فلات ایران به گمان غالب در اوایل دوره اسلامی، خراسان نام گرفت. از همین رو، در آثار بسیاری از سخنوران دوره اسلامی به همین نام یاد شده است برای نمونه:
دگر گفت کای باخرد گفته جفت- به میدان خراسان سالار گفت
شاهنامه
با این هم آوندهایی هم هست که نشان می دهد که اصطلاح خراسان گویا پیش از ظهور اسلام وجود داشته است. چنان که ظاهرا در قرن پنجم میلادی... از آن در تاریخ ارمنستان یاد شده و شاهان یفتلی در همان قرن خود را «خراسان خوتای» خوانده اند و این لقب را در مسکوکات خود به کار برده اند. (نگاه شود به: دکتر جاوید، اوستا، لندن، 1999).
بر برخی از مسکوکات شاهان یفتلی لقب «خراسان خاتاو» نقش است و بر یکی از مسکوکات آن سلسله به زبان پهلوی عنوان «تگین شاه» دیده می شود. همچنین در کتاب شهرستان های ایرانشهر در زمان قباد اول (اواخر سده پنجم) واژه خراسان دیده می شود. با این همه همان گونه که گفتیم، خراسان نام یک سرزمین تاریخی- جغرافیایی گستره فرهنگی- تمدنی است که به مفهوم بخش خاوری پشته ایران یا ایران خاوری کاربرد داشته است؛ نه نام یک کشور (واحد سیاسی).
تنها در دوره درانیان است که برای تفکیک از دولت ایران، دولت شان را دولت خراسان می خواندند. برای نمونه، میرزا عبدالکریم بخاری (منشی) در تاریخ احمد که بنا به خواهش سلطان عثمانی در باره تاریخ افغانستان به سال 1266 ه. ماهتابی در استانبول نوشته بود، در همه جا نام کشور درانیان را خراسان خوانده است.
برای نمونه در ص. 5 نوشته است: «در بیان جلوس احمدشاه ابدالی بر سریر جهانبانی خراسان» و همین گونه در ص. 7 نوشته است: «چون احمد شاه از انتظام ملک قندهار و کابل و پیشاور و بعضی از ملک خراسان فراغت حاصل کرد، قصد تسخیر هندوستان پیش نهاد...» و همین گونه در سراسر کتاب.))
مقدماتِ تغییر نامِ سرزمینِ خراسان، در دورهی شاه شجاع (١٢١٨-١٢٢١) به خواست انگلیسها آغاز گر و در دورهی عبدالرحمن (١٢٥٩-١٢٨٠) عملی شد. از آنگاه بهدینسو مردم و ملیتها نژادها و تبارها و هر کیشی به شمولِ خودِ پشتونتبارها با پیآمدهای تلخ و دردناک این جنایت در فرسایش اند. پیشا نام تحمیلی افغانستان نامِ خراسان اسمِ سرزمینی بوده است با درازا و پهنای خیلی بیشتر معنوی که حدِاقل از سدهی پنجم تا سدهی نزدهم خراسان نامیده میشده و فرمانروایاناش تا نیمهی دوم سدهی نزدهم خود را امیران خراسان میدانسته اند و مردم هم همین نام را میشناختند، مهرها و سکههای آن دورانها ثبوتهای غیرقابلِانکار اند. تاریخ های مختلف از آن بهنام های آریـانـا (سرزمین آریاییان) و باختر نیز یاد کردهاند. البته شادروان استادفرهنگ بر خلافِ شادروان استادغبار و دیگران آریانا را نامی برای کهنباری خراسان نهدانسته و بهنامِ خراسان ترجیح دادهاند. (مقایسهی هردو تاریخ.)
شاهان و سلاطینِ پشتونتبارِ افغانستان با استفاده از حمایت انگلیس و بعدها آمریکا و جهانِ آمپریالیسم بر مردم هرنوع ستم را روا داشتند تا آن که سرزمینهای ما از پیکرِ خراسان جدا شده و به پاسبانانِ آمریکا و انگلیس یعنی پاکستانیها داده شد. حماقتی که حالا اخلافِ شان برای جبرانِ آن خوابهای آشفته میبینند و داعیهی پشتونستان سر میدهند. اما ما حق نهداریم نامِ پارینه و اصلی وطنِ خود را هم یاد کنیم. همین نتیجه بوده که هیچ نظام سیاسی پشتونتبار کارایی نهداشته باشد.
تجربهی کشورهای جهان حتا از دوران شکلگیری ساختارهای دولت ملت شدن و کشور سازیها برای بودوباشها و اسکانها نشان داده و تاریخ هم گواه است. انکارِ آشکار از حقیقتِ عیان هویتهای بومی دلیلِ دیگری است که مثلثِ پشتونپروری غرب، پشتونگرایی داخلی و نادیدهگیری دیگر هویتهای اصلی و بومی توسط اقتدارگرایانِ پشتون در طولِ سهصدسال ( البته به استثنای سالهای محدودی که امیرحبیبالله خادمِ دینِ رسولالله، شادروانان ببرک کارمل و استادربانی سکانِ قدرت را در دستداشتند که پشتون آنان را هم لحظهیی راحت نهگذاشتند. تا آن که نادرِ غدار امیرحبیبالله را شهید کرد و دکتر نجیب جای شادروان کارمل را به حمایتِ گرباچفِ خاین به ملتِ خودش اشغال کرد و چند تا گمراه دیگر از تاجیکتباران و هویتگریزهای پارسیگفتار هم در کنارِ او قرار گرفتند.
از بحثِ تجزیه بترسان و بگریزان نه باشیم :
در مباحثی که حالا برای هویتگرایی و تثبیتِجایگاهِ رفیع موقعیتِ تباری تاجیکان و ازبیکان و هزارهها و مجموع ملیتهای تحتِ ستمِ پشتونِ اقتدارگرا و مزدورِ بیگانه جریان دارند، نهباید خودیها عاملین ترسانیدن و گریزاندن باشند.
بحثهای عریانِ حقطلبی، دفاعِ هویتی، عدالتمحوری و عدالتخواهی و برابری و تقسیم مساویانهی قدرت و ثروت بایستهی روحیه دادن به و روشنگریهای نسلِجوان و همهی طبقاتِ تحتِ ستم است. ما نهباید در گفتومانهای مان جانبِ هراسپراگنی را تقویت کنیم.
راهکارِ اصلی ما باید آن باشد که فقط برای تجزیه فکر کرده جنبشی را ایجاد کنیم و نهضتی را اساس بگذاریم که دیر یا زود به ثمر بنشیند. رهبرانِ دیروز همه فرصتهای اقتداری و قدرتنمایی و تأثیرگذاری و جدا کردنِ راههای جغرافیایی با پشتون سیاسی، قدرتگرا و تمامیتخواه را بر بنای دلایل بسیار مهم نه که به دلیل خودهراسی و محافظتِ ثروتِ کاذب از دست دادند و عملاً ملت را در دامِ غنی کرزی و پیروانِ شان رها کردند. ورنه از ایجادِ فدرالیسم تا تجزیه و استقرارِ باقدرتِ هویتهایمان هرکاری را انجام داده میتوانستند و حالا درگیرِ نوستالژی های پریشان نهمیشدند. حل مسئلهی ملی به طور عموم و در سی ده سالِ اخیر فقط شعارِ عوامفریب بوده و به جای آن کوچی پشتونپروری و پشتونِ پشتونپروری و مقتدرسازی پشتون زیر سایهی قدرتهای جهانی به خصوص انگلیس بوده. خوبی پشتونِ سیاسی اقتدارگرا آن است که در بازارِ فروش هویت و ملکیت و وطن و ملت و غیرت بسیار ارزان دستیاب میشود و برای غرب و جهانِ آمپریالیسم کم هزینهی پر عاید است. اگر هزاران سال دیگر در افغانستان باشی و به تجزیه فکر نهکنی و استقلال هویتی نه داشته باشی، جهان فقط حاکمِ پشتون جستوجو کرده و بر من و تو مقررش میکند و خود او را چون بردهی ذلیل موردِکاربرد قرار میدهد. نمونه اش را دیدیم که ترامپ با غنی در بگرام چی کرد.
پ. ن : احتمال دارد شماره های صفحاتِ منابع متناسب به سالهای چاپ تفاوت کند.
منابع:
افغانستان در مسیر تاریخ چاپ دوم سال ۱۳۵۹
افغانستان در پنج قرنِ اخیر چاپِ بیستم.
تاریخ دوجلدی یعقوبی
تارنمای خراسان زمین
نوشتههای قبلی نگارنده
یادداشتِ جنابِ استاد سعیدی
ویکیپدیا
کتاب دوجلدی تاریخ نوشتهی شادروان کهزاد
تاریخ ایران و افغانستان پس از اسلام نوشتهی شادروان استاد عبدالحی حبیبی