سید داوود مصباح
گذرگاه خطرناک تاریخ
چهار شنبه، 29 دسامبر 2021
قسمت بیست و پنجم
دراواخر سده نوزدهم میلادی دربرابر سرمایه داری و دولت های بورژوازی استعماری اروپا چالش های زیادی ناشی از جنبش های کمونیستی وکارگری به رهبری مستقیم کارل مارکس و فریدریش انگلس بوجود آمد . این جنبش علاوه بر این که درکشورهای اروپایی شگاف عظیم طبقاتی را برجسته ساخت ، بلکه درمستعمرات هم باعث جنبش های آزادی بخش ملی گردید . سران وسلاطین اروپا به شدت علیه جنبش های انقلابی و رهایی بخش و آزادیبخش مبارزه می کردند و نه تنها در برابر انترناسیونال اول ودوم ، بلکه علیه جنبش توده ای در فرانسه که به شدت ادامه داشت انواع دسایس و توطئه را بکار می بردند ، چنانچه بر علاوه حمله پروس در فرانسه ، برای شکست کمون پاریس سران کشورهای سرمایه داری متحد شدند . اتحاد اعلام ناشده برای شکست کمون پاریس نقش بسیار مخربی بجا گذاشت . درنیمه دوم سده نوزدهم هیچ یکی از کشورهای اروپایی به تنهایی توان سرکوب جنبش های کمونیستی وکارگری کشورهای شان را نداشتند ورنه فروگذاشت نمی کردند . این که کارو فعالیت انترناسیونال اول و دوم به رهبری کارل مارکس و فریدریش انگلس و اشتراک شان در کارکنگره های انترناسیونال ، پیش برده می شد ،باعث انسجام ونیرومندی و حضورکارگران در صحنه گردید وکارگران به جهان بینی علمی و طبقاتی آشنا شدند وبه این باور رسیدند که جز براندازی نظام سرمایه داری راهی به سوی زندگی عادلانه اجتماعی نیست . براساس رهنمودها ، نوشته ها و سخنرانی ها و اشتراک مارکس وانگلس وحضور پررنگ شان در صف فعالین سیاسی بود که کارگران جایگاه شان را بحیث طبقه رهایی بخش یافتند . جنبش های کمونیستی و کارگری چنان پرقدرت شدند که حکومت های بورژوازی نمی توانستند که از فعالیت کارگران جلوگیری نمایند ، بر اساس همان نیرومندی جنبش کارگری بود که مسئله انقلاب کارگری و براندازی سرمایه داری مطرح می شد که بعداً لنین نیز امیدوار بود که در اروپا انقلاب خواهد شد و به کمک انقلاب روسیه خواهند آمد . یکی ازین جنبش های کارگری درفرانسه بود که یک باردراواخر سده هجده میلادی و بار دوم در 1848 و بار سوم در 1871 انقلاب پرولتاریای فرانسه به پیروزی رسید که به حماسه انقلاب کارگری تبدیل شد . واین انقلاب بنام کمون پاریس به پیروزی رسید که یکی ازرخ دادهای عمده سده نوزدهم درجهان است .
کمون پاریس :
کمون پاریس اولین و بزرگترین تجربه طبقه کارگر برای بر اندازی نظام سرمایه داری درجهان بود . کرچه کمون پاریس 72روزدرقدرت بود و دراین مدت کوتا چنان دگرگونی های عظیمی را بوجود آورد که مایه حیرت جهانیان گردید . انتقال قدرت به شوراهای کارگران ( 22 شورای محل در پاریس) ، انتخابی بودن تمام تشکیلات شوراهای کارگری ، مشارکت دادن ، انتخاب کننده و انتخاب شونده برای تمام خلق اعم از فرانسوی و مهاجر ، زن و مرد . رهبری کمون انتخابی و شورایی بودو درین کمون ها ،انترناسیونالیست ها ، آنارشیست ها ،کمونیست ها ، سوسیالیست ها ، ژاکوبین ها ونمایندگانی از لایه های میانه وهواداران لوئی اوگوست بلانکی که در زندان بود که به عنوان رئیس شورا برگزیده شد .کمون پاریس بعد از انتخاب برنامه های را روی دست گرفت که در تاریخ تا آن موقع بیاد نداشت ، لغو ارتش دایمی ، لغو مالکیت خصوصی استثماری ، لغو امتیازات کلیسا و مصادره اراضی کلیسا ومداخله کلیسا در امور آموزش وفرهنگ . لغو تمام قوانین امپراتوری ، اعلام برابری زن و مرد ،لغو کارکودکان ولغوتمام مکاتب ، کلنیک و بیمارستان های خصوصی و اعلام آموزش و درمان مجانی و همگانی . کمونارد ها ازانقلاب 1848آموخته بودند که بورژوازی را درصفوف خود راه ندهند ودستگاه حکومت فاسد امپراتوری را بصورت کامل حذف کنند . درحدود پنجصد هزار کارگربا مردم شهر پاریس که از فقروگرسنگی وبیکاری جان به لب رسیده بودند ،همه با هم نظم جدیدی را سازمان دادند که می توانیست درکوتاه مدت بسیاری ازمشکلات اجتماعی واقتصادی را حل کند . کارل مارکس درکتاب « جنگ داخلی فرانسه » بر سرشت آرای آگاهانه مردم درکمون نوشت : « کمون ، تجلی جامعه ای است که خود توده های مردم ، قدرت دولتی را به سان نیروهای زنده خویش ونه نیروهای که آنان را مطیع ومقهورمی سازد ، دوباره جذب می کنند ؛ توده های که به جای نیروی سازمان یافته سرکوب خود ، نیروهای خویش را سازمان می دهند ؛ کمون فرم سیاسی رهایی اجتماعی آنان است و نه نیروی ساختگی جامعه که از سوی دشمنان شان علیه آنان به کارگرفته می شود . این فرم ساده بود ، درست مانند همه چیزهای بزرگ » 1
فریدریش انگلس ، در مقدمه این کتاب در باره تشکیلات کمون پاریس می نویسد : « اعضای کمون به دو گروه تقسیم می شدند ؛ اکثریت شان ازهواداران بلانکی و اقلیتی که از اعضای انجمن بین المللی دفاع از حقوق کارگران بودند ، بیشترشان از سوسیالیست های طرفدار پرودن HON PROD تشکیل می شد . » 2
تاریخ کمون پاریس : لیساگاره ( 1838 – 1901 ) یکی از شخصیت های فعال در کمون پاریس بوده . نقش خود لیساگاره درکمون متواضعانه بود ، اوجریان کمون را درمقام روزنامه نگارورزمنده ای سنگرهای خیابان دنبال کرده است و همانطورکه خودش برای مان نقل می کند ،عضو ، افسر یاکارمند آن نبوده . لساگاره کتابی نوشته ازچشم دیدها و حضورخود در کمون پاریس بنام « تاریخ کون پاریس . درمقدمه این کتاب « النور مارکس » ( دخترکارل مارکس ) مقدمه ای نگاشته است ودریک قسمت مقدمه چنین می نویسد : « لیساگاره تنها تاریخ اصیل و قابل اعتمادی است که تاکنون در باره ی این به یاد ماندنی ترین جنبش عصرجدید نوشته شده است . لساگاره سرباز کمون بوده ، ولی این شجاعت و صداقت را داشته است که حقیقت را به زبان بیاورد . اوسعی نکرده اشتباهات حزب خود را پنهان کند یا ضعف های مهلک انقلاب را زیر لعابی براق بپوشاند . اکنون هنگام آن است که مردم معنای واقعی این انقلاب ( کمون پاریس ) را دریابند ؛ انقلابی که می توان در چند کلام خلاصه اش کرد : کمون به معنای حکومت مردم توسط مردم و اولین تلاش پرولتارریا برای حکومت به خودش بود . کارگران پاریس وقتی در اولین بیانیه خود اعلام کردند که « می دانند وظیفه مبرم وحق مسلم آن ها است که از طریق تسخیر قدرت حکومتی زمام سرنوشت خود را دردست بگیرند »
استقرار کمون نه به معنای جاگزین کردن یک شکل سلطه ی طبقاتی یا شکل دیگر ، بلکه به معنای برانداختن هرگونه سلطه ای طبقاتی بود . کمون به معنای نشاندن تعاون حقیقی ( کمونیستی ) به جای تولید سرمایه داری بود . شرکت کارگران همه ی کشورها دراین انقلاب ، به معنای بین المللی کردن ونه صرفاً ملی کردن زمین و مالکیت خصوصی استثماری است . النورمارکس ، در آخر مقدمه ی خود بر کتاب لیساگاره چنین می نویسد « نتیجه ی این کشتارها و قتل هزاران مردوزن وکودک چه بوده است ؟ آیا سوسیالیسم مرده است ؟ آیا سوسیالیسم در خون مردم پاریس غرق شد ؟ نه ، قدرت خونتای فرانسه با حاکم مستبد روسیه ( تزار ) دست به یکی کند ، بیسمارک می تواند قوانین سرکوب کننده بگذراند و امریکای دموکرات ( ! ) می تواند از او پیروی نماید ، ولی سوسیالیسم همچنان پیش می رود و ازآنجا که سوسیالیسم اکنون به یک قدرت تبدیل شده وحتی در انگلستان هم همه جارسوخ یافته است . » 3
درین زمان دراروپا با انقلاب کارگران فرانسه و برقراری کمون شورعجیبی به پا شد وجنبش های کارگری در سراسر اروپا آماده بر پایی انقلاب بودند . دولت های سرمایه داری برای جلوگیری از انقلاب چاره اندیشی کردند وبرای شکست کمون پاریس با بورژوازی وارتش باقی مانده از امپراتوری فرانسه که درورسای 17کیلومتری پاریس به فرماندهی آدولف تیرز تجمع کرده بودند همکاری کردند ، حتی سپاه پیروز پروس که شهر پاریس را درمحاصره داشت ، برای شکست کمون پاریس به دولت های سرمایه داری اروپا همدست شدند . اگرکموناردها از سرکوب سریع دشمنان انقلاب در ورسای غفلت نمی کردند ، انقلاب در فرانسه استحکام می یافت و درالمان و انگلیس هم انقلاب کارگری به پیروزی می رسید .
کارل مارکس در ارزیابی ازخیزش کارگری سراسری در اروپا چنین گفت : « این سوسیالیسم ، اعلان انقلاب مداوم است . دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا است به مثابه پله ای ضروری برای گذاربه سوی محوتضادهای طبقاتی بطورکلی ، محو کلیه روابط تولیدی که این اختلافات بر روی آنها پایه می گیرند ،محو کلیه روابط اجتماعی متناسب با این روابط تولیدی ودگرگونی همه ای افکاری که از این روابط اجتماعی بر می خیزند . » 4
دیکتاتوری پرولتاریا :
این یک موضوع بسیارداغ محافل جوامع بشری از زمان طرح آن توسط کارل مارکس و فریدریش انگلس ازنیمه دوم سده نوزدهم تا کنون . ازواژه دیکتاتوری در مبارزه علیه جنبش های کمونیستی و کارگری برای انحراف اذهان زحمتکشان جهان استفاده تبلیغاتی کردند . تمام رسانه های اطلاعات جمعی و سمعی و بصری از قرن 19 تاکنون علیه جنبش انقلابی کارگران و زحمتکشان جهان تبلیغ کردند . سرمایه داری دیکتاتوری هیتلر ، موسولونی و پنوشه و دیگر ارباب ستم و استبداد سرمایه داری با دیکتاتوری پرولتاریا نسبت دادند ومدعی شدند که دیکتاتوری پرولتاریا ضد دموکراسی جوامع مدرن و متمدن ( ! ) است . گویا ، ما دول متمدن ایالات متحده امریکا و اروپا و دیگر اقمار جهانی شان ، مرکزعالی ترین دموکراسی ، آزادی وعدالت اجتماعی ومدافع صلح جهانی ( ! ) هستیم . سرمایه داری جهانی کارگران و مردم کشورهای شان را چنان مصروف کار و بهره کشی ساخته اند که و قت برای مطالعه و ادیشیدن را ندارند و قسماً به این یاوه سرایی های امپریالیست ها باورمی کنند. نسل جوان کنونی جهان به این نیاز دارند که بدانند : نخست ، پرولتاریا کیست ؟ ! درمفهوم عام به تمام احاد طبقه کارگر و حقوق بگیران کارمزدی گفته می شود که با استفاده ویا فروش نیروی کارخود زنده می ماند . این مقوله فلسفی سیاسی به کارگران صنعتی ، یدی، ساختمانی ، روزمزد ، کارگران خیابان و کارمندان پائین رتبه دولتی ، معلمان ، استادان دانشگاه ها ، ژورنالستان وخبرنگاران وسرانجام دهقانان وکارگران کشاورزی و دام وغیره اقشاری که با کارخود ، خود وخانواده اش را تفقه رسانی می کنند ، اطلاق می شود . به این اساس ملاحظه می شود که این بخش های عظیم جامعه انسانی و کارگری ( پرولتری ) را تشکیل می دهد ، که اکثریت بیش از 90درصد جامعه می باشند . این اکثریت که توسط سرمایه داری مورد استثمار قرار می گیرند ، بحیث طبقه کارگر( کارگران و زحمتکشان و دهقانان ) وبل مقابل اقلیت سرمایه دار ومالک وسایل تولید بحیث طبقه ای استثمارگرتقسیم گردیده است . ازقرن 18 تاکنون این طبقه سرمایه دارتوسط بورژوازی متعلق بخود جکومت های سرمایه داری را رهبری می نمایند که دارای سه فکتورعمده است « سرمایه + منابع + نیروی مولیده ( کارگر ) هستند » بلی این طبقه سرمایه داری با جکومت های که تشکیل می دهند ، دموکراسی سیاسی دارند که هر چهار سال یک بار مردم می توانند به یک نماینده معرفی شده بورژوازی رای بدهند که رئیس جمهور ونماینده در پارالمان بورژوازی غرق در فساد ضد طبقه کارگر باشند ، اما خط قرمزاین طبقه آن است که هیچ کارگروکارمندی حق اعتراضی که منجربه خطر سرنگونی دولت های بورژوازی گردد را ندارند و در مقابل از نیروی نظامی و انتظامی برای سرکوب کارگران استفاده می شود . همچنان ، نویسندگان ، ژورنالیستان و حزب های سیاسی نمی توانند از خط قرمز دولت بورژوازی ساخت سرمایه داری عبور نمایند ورنه زندان و ترور وهر سرکوب دیگری درکمین است . این دیکتاتوری بورژوازی است به شکل به اصطلاح دموکراسی بورژوازی . بل مقابل ، هرگاهی طبقه کارگربه مرحله ای از تکامل و شور انقلابی برسند که با یک انقلاب توده ای و کارگری حکومت سرمایه داری را ساقط نمایند درین صورت حکومت کارگری ( حکومت اکثریت جامعه ) یعنی حکومت مردم برای مردم ومتعلق به مردم . برای یک دوران عبور از سرمایه داری به سوسیالیسم ، دیکتاتوری پرولتاریا نامیده می شود ، از این جهت دیکتاتوری انقلابی طبقه ای کارگرگفته می شود که خط قرمز آن حفاظت از نظام کارگری وجلوگیری از هرگونه برگشت به سرمایه داری و استثمارانسان از انسان است. دردیکتاتوری انقلابی از هر گونه آزادی ، برابری وعدالت اجتماعی و فردی حمایت می شود ، اندیشه و افکارو عقاید دینی و فرهنگی که از خط قرمز طبقه کارگر که اکثریت 99درصد جامعه انسانی است عبور نکند آزادمی باشد . نظام کارگری توسط شوراهای کارگری ، دهقانی ، روستایی ، شهری وفرهنگی وشوراهای مجامع علمی و اکادمیک ساخته و حراصت می شود . چون شوراهای کمون پاریس 1871م در فرانسه .
آلن وودز ، نویسنده کتاب شورش خرد ( زاده 23 اکتوبر 1944 ) در بریتانیا ونطریه پرداز گرایش بین المللی مارکسیسم در کتاب خود « اندیشه های مارکس » در جون 2012 ، در باره دیکتاتوری پرولتاریا چنین می نویسد : « مارکس آیده ی دیکتاتوری پرولتاریا را بر پایه کمون پاریس سال 1871 قرار داد . در ابنجا برای نخستین بار توده های مردم که در رأس شان کارگران قرار داشتند ، دولت قدیم را سرنگون کردند و دست کم شروع به کار دگرگونی اجتماع نمودند ، بدون هیچ برنامه ی عمل مشخصاً تعریف شده ، رهبری یا سازماندهی توده ها میزانی حیرت انگیزی از شجاعت ، ابتکار عمل ، خلاقیت را از خود نشان دادند . مارکس و انگلس درجمع بندی تجربه کمون پاریس توضیح دادند : « کمون خصوصاً یک مسئله را ثابت کرد ؛ این که طبقه کارگرنمی تواند دستگاهای دولتی حاضروآماده را به دست گرفته و در جهت اهداف خودش به کار گیرد ...» 5
این که طبقه کارگرنمی تواند از حکومت قبلی کار بگیرد ، در انقلاب 1848 فرانسه معلوم شد که بورژوازی بر انقلاب سوارشد و کارگران را به خاک وخون کشانید . بورژوازی با هر حیله و ترفندی خود را در کنارانقلاب های کارگری و توده ای جا می زنند و بعد بر انقلاب با ترفند و شیادی سوار و جنبش را بخاک و خون می کشانند .
فریدریش انگلس 1891درنفی حاکمیت حزبی نوشت : « اخیراً تنگ نظران آلمانی به خاطر جمله دیکتاتوری پرولتاریا دچار وحشت فرح بخشی شده اند . خیلی خوب آقایان ، می خوهید بدانید این دیکتاتوری به چه صورت است به کمون پاریس نگاه کنید ، آن دیکتاتوری پرولتاریا بود » 6
دیکتاتوری پرولتاریا درزبان فارسی به معنای ( جکومت کارگری ) است . حکومت کارگری توسط کمون های کارگری و دهقانی اداره و مدریت می گردد . کمون ها ( شوراها ) هر واحد اداری را بر اساس انتخاب شرطی به اتفاق آراء کمون برگزیده وهرگاه انتخاب شده نتواند طبق اراده ای جمعی از عهده کار برآید بلادرنگ برکنارو شخص دیگری انتخاب می شود . کمون روژاوا درکردستان سوریه یک نمونه ای آن است .
درحال حاضر با بحران ساختاری سرمایه داری ، زمینه ای آن برای کارگران مساعد گردیده که بلادرنگ با انقلاب کارگری حکومت های بورژوازی را به زیر کشیده حکومت کارگری خود را مستقر سازند . ازین زمان به بعد انقلاب ها ی کارگری ( رهایی بخش ) مطرح است و به هیچ صورت نمی توان به یاوه سرایی و تیوری بافی بورژوازی دیگر باور و اعتماد و اعتنایی کرد . بشریت اکنون در مرحله ای بحران ساختاری سرمایه داری قرار دارد وسرمایه داری جهانی نمی تواند از بحران ساختاری جان سالم به دربرد . « سمیر امین » اقتصاد دان و دانشمند مارکسیست مصری در زمینه بحران موجود سرمایه داری چنین گفته است : « بحران کنونی بحران مالی سرمایه داری نیست ، بلکه بحران سیستم است . این یک بحران به شکل « U » نیست . در بحران های معمولی سرمایه داری ( بحران های به شکل « U » ) همان منطق هایی که به بحران ها انجامیده اند ، پس از یک دوره نوسازی های جزیی گشایش دوباره را ممکن می سازند . این ها بحران های معمولی سرمایه داری اند . درعوض بحران جاری از دهه 1970م یک بحران بشکل « L » است . منطقی که به بحران انجامیده گشایش دوباره را ممکن نمی سازد . این امر مارا به طرح کردن این پرسش ( که عنوان یکی از کتاب هایم است ) ، برمی انگیزد : خروج از بحران سرمایه داری یا خروج از سرمایه داری در بحران ؟ بحران به شکل « L » ، فرسایش تاریخی سیستم را نشان می دهد . این به معنای آن نیست که سیستم آهسته وآرام دچارمرگ دلپذیرخواهد شد . بلکه برعکس سرمایه داری شرور باهمه توان خود می کوشد با تشدید خشونت باقی بماند . برای مردم ، بحران سیستمی سرمایه داری چون که موجب نابرابری فزاینده درتوزیع درآمدها وثروت ها در درون جامعه ها که همراه با رکود عمیق از یک سو و ژرفش قطب بندی جهانی از سوی دیگراست ، می شود ، تحمل ناپذیر گردد ... » 7
به این ترتیب درموقع بحران ساختاری انقلاب کارگری مطرح است نه انقلاب های سیاسی بورژوازی چون بورژوازی دیگر نمی تواند نیازمندی های مادی و اقتصادی جامعه را مدریت وانکشاف داشته باشد . هیچ لزومی ندارد که طبقه کارگرمنتظربورژوازی بماند وبلادرنگ حکومت بورژوازی را ساقط نمایند وکمون های کارگری و دهقانی را مستقر سازند . سرمایه داری در حال مرگ تاریخی سخت تلاش می نماید که برای استمرار حیات شوم خود حکومت های بورژوازی و مذهبی ودینی وفندامنتالیست را در کشورهای که دارای منابع زیر زمینی و فرآوردهای زراعتی برای بقای سرمایه داری دارند ، مستقر سازند و حمایت نمایند . درین زمینه صد ها مثال و نمونه داریم و یکی همین معدن لیتیوم خانشین هلمند بود که در زمان حکومت دست نشانیده تیوکراتیک افغانستان یک کوه را امریکا برداشت و انتقال داد . این موضوع را « ایوبی » یک تن از اعضای پارلمان افغانستان با صدای رسا و بلند در پارلمان اعلام نمود . چرا نمی شنوید ؟ این یک نمونه است از صدها چنین دست برد سرمایه داری درحال مرگ .
سرانجام در بحث دیکتاتوری پرولتاریا یعنی « جکومت انقلابی کارگری » که حکومت اکثریت کامل یک جامعه می باشد که توسط کمون های کارگری و دهقانی مدریت وکارمی کند ، به هیچ صورت استبدادی در کار نیست . چنانچه مارکس در نامه ای خود به « آرنولدروگه » در 1843 می نویسد : « استبداد تحقیربشریت است . وحشی گری برای استبدادضروری است و انسانیت ناممکن . رابطه وحشیانه را تنها می توان با وحشی گری حفظ کرد ...» 8
حکومت کارگران ، حکومت تأمین عدالت است ، نمی تواند غیر متمدن ونافرهیخته باشد . کمون ها افرادفرهیخته را برای اداره امور انتخاب می نمایند واستبدادی در کار نیست . ادامه دارد -
منابع :
1-2 - کارل مارکس ، جنگ داخلی فرانسه ، 30می 1871 ، انگلس ، درمقدمه ، ص 40
3 – النورمارکس در مقدمه کتاب اولیور لیسا گاره ، تاریخ کمون پاریس ، برگردان فارسی : بیژن هیرمن پور، ویرایش : عباس فرد ، نشرامید ، اسفند / حوت 1387خ / مارچ 2009م ، در سی و شش فصل 272ص .
4- کارل مارکس ، مبارزه طبقاتی در فرانسه 1848 ، ازمقاله : عباس منصوریان ، تارنمای حزب کمونیست ایران ، چهارشنبه 11فروردین / حمل 1400خ .
5 - آلن وودز ، اندیشه های کارل مارکس ، برگردان فارسی : شرین میرزانژاد، آبان / عقرب 1396خ /جون 2012م ، ص33 .
6 - کارل مارکس ، مبارزه طبقاتی فرانسه 1848 ...
7 - سمیرامین ( 1931-2018) ، استوارسازی فرمانروایی حاکمیت مردمی در برابر تعرض سرمایه ، 13 اگوست 2018، نشر: تریبون چپ .
8 - نامه ی مارکس به ارنولدروگه 1843 ، تنها اندیشه ی استبداد تحقیر بشر است ، برگردان فارسی : رسول قمبری ، نشر : نقد اقتصاد سیاسی .
++++++++++
يکشنبه، 28 نوامبر 2021
قسمت بیست و چهارم
تبصره : { آنچه که زیر این عنوان نگاشته می شود باز نویسی از تاریخ نیست . در مجموع این نگارش آن قسمتی از گزیده های تاریخی باز نگری می شود که درسهای آموزنده ای در آن وجود دارد که بدون تبصره درک آن به خواننده تعلق می گیرد . به نوشته ای احسان طبری : « انسان می خواست سیرو شاد ، سالم و دیر زی ، همه دان وهمه توان باشد ولی خود را گرسنه و اند وهناک ، بیمارو کوته زیست ونادان وناتوان یافت » راستی ، چرا 99درصد بشریت به چنین روزی رسیده اند که زندگی جز رنج و عذاب سیمای از خوبی و خوشی ندارد و انسان با کارطاقت فرسا نمی توانند شکم خود و فرزندانش را سیر کند ؟! درک همین راز است که باید لابلای تاریخ را ورق زد و این راز را که برای اولین بار کارل مارکس و فریریش انگلس کشف نمود بیشتر باز نمود.هدف این نگارش همین است . }
درین بخش هنوز باید قرن نوزدهم میلادی را مرورکرد واین سده با ظهور مارکسیسم این کلید درک رمزتاریخ پررنج بشریت در روی زمین را بادقت کاوش کرد ، ورنه نمی توانیم به درک واقعی زندگی بشریت و راه رهایی از رنج انسانی برسیم . ازنیمه دوم قرن نوزدهم قاره اروپا را شوروهیجانی از نهضت ترقی خواهانه و رهایی بخش به ویژه به میدان آمدن کارل مارکس و فریدریش انگلس ، فراگرفته بود و این در حالی جریان داشت که استعمار انگلیس ، فرانسه و دیگر اقمار استعمارگر با شدت در قاره ای آسیا ، افریقا و امریکای لاتین مصروف کشتن و قتل و غارت سرزمین هاو رقابت بر سر تصرف سرزمین های تازه و بکر بودند . در اول جنوری 1877م بودکه « بنیامین دیزرائیلی » نخست وزیر انگاستان ، کمپانی هند شرقی را منحل کرد و هندوستان را به عنوان بخشی از امپراتوری بریتانیای کبیر قرارداد . درهمین روز« ملکه ویکتوریا » خود را پادشاه انگلستان وامپراتورهند اعلام نمود . این زمان مصادف است با فعالیت شدید کمونیست های مارکسیست در انگلستان و اروپا برای بر اندازی حکومت های سرمایه داری به رهبری مستقیم کارل مارکس و فرید ریش انگلس.اما ، حکومت های انگلیس ، المان و فرانسه و دیگر اقمار آن با ارتش های تا به دندان مسلح بی خیال از کنار این رخ داد ها می گذشتند و راه توسعه مستعمراتی خود شان را ادامه میدادند . در برابر جنبش کمونیستی و کارگری ، حکومت انگلستان اتاق فکری بسیار فشرده وهم آهنک ( کمیته سه صد ) را از مردان بسیار باهوش و زیرک در اختیار داشت که برای منافع سرمایه داری در سطح اروپا و امریکا کار می کردند بلی ، تشکیلات در برابر تشکیلات . حکومت های سرمایه داری و استعماری اروپا با داشتن ارتش و تشکیلات مخفی و علنی خود را در برابر جنبش کمونیستی نو پا نیرومند احساس می کردند ازین جهت ضرورت نداشتند که بر ضد جنبش از گزینه پرخاش و خشونت استفاده نمایند . طبق قاعده طبیعی گژدم زمانی نیش می زند که خود را در خطر احساس کند . هنوز ( کمیته سه صد ) در درون جنبش کمونیستی گروه ها و شخصیت های را داشتند که علیه مارکس و تشکیلات مارکسیستی عمل کنند . مثل امروزکه حکومت های امپریالیستی از درون جوامع عقب مانده گروه های متشکل و مسلح از خود همان مردمان را در اختیار دارند که بر ضد موانع منافع امپریالیست ها بجنگند و عوامل مترقی را سرکوب نمایند . این میدان جهانی را باز هم همان تشکیلات مخفی گذشته ( کمیته سه صد ) اتاق فکری سرمایه داری امریکا در وال استریت ( حکومت پنهان جهانی ) رهبری و مدریت می نمایند . این وظیفه مدریت جهانی را امپریالیسم امریکا بعهده دارد . در دهه دوم قرن نوزدهم کارل مارکس و فرید ریش انگلس در اتحادیه کمونیست ها ، مرکز آموزش کارگران المانی و هم در انترناسیونال اول و کنفرانس های آن رهبری می کردند و امروزهم حزب های کمونیست وکارگری امریکا ، اروپا و صد ها سازمان و تشکیلات در صد ها رسانه های اطلاعات جمعی سخن از جنبش رهایی بخش دارند ولی در برابر تشکیلات نظامی و اتاق های فکری و رسانه های سرمایه داری موفق به میدان آمدن در صحنه بطور که لازم است نشده اند ، خود ناشی از تشکیلاتیست رسد ناشده و نابرابر هنوز در اروپا جنبش کمونیستی و کارگری با قوت خود در مبارزه و پیکار با سرمایه داری استعماری بود که اتاق فکری انگلیس ( کمیته سه صد ) به این نتیجه رسیدند که بدون ادغام مستعمرات به کشور از طریق تأسیس حکومت های نیابتی می توان بر آن کشورها سلطه کامل داشت . بر اساس همین تیوری حکومت انگلیس درسال 1879 بعد از فتح کابل و قندهار افغانستان در پیداکردن حاکمی از مردم این کشور که حکومت نیابتی را اجرا نماید در جستجو شد و نماینده مخفی انگلیس در تاشکند با فرزند امیر افضل خان یعنی عبدالرحمن تماس بر قرار کرد و در نتیجه به حکومت انگلیس گزارش داده شد که عبدالرحمن بهترین گزینه برای ریاست حکومت نیابتی در افغانستان است . در سال 1880 انگلیس از عبدالحمن خان دعوت کرد که بحیث پادشاه افغانستان به کابل بیاید و سرانجام در 1881 وی خود را به کمک مخفی انگلیس به کابل رسانید و انگلیس وی را بحیث پادشاه به رسمیت شناخت و قوای خود را از افغانستان به هند فراخواند . اما برای اداره و مدریت افغانستان تحت الحمایه و اگر مستعمره نگوییم کارآزموده ترین جنرالان و نظامیان خود را در بخش های لازم بنامهای مشاور ، همکار وغیره توظیف نمود و برای شاه افغانستان معاش مستمیری 18 لک کلدار در سال تعیین نمود از دریافت ان در صفحه 505 جلد دوم تاج التواریخ تذکر داده شده است و بر علاوه در صفحه 383همین کتاب از قول امیر عبدالرحمن چنین می خوانیم : « لاردریپن به تاریخ شانزدهم ماه جون 1883م مطابق 1301ه ق به من نوشت که سالی دوازده لک روپیه وجه اعانه برای شما به جهت استحکامات سرحدی و زیاد نمودن قوای لشکری مقرر شده است ... » 1
امیر عبدالرحمن خان مثل دوست محمدخان و شیرعلی خان وشاه شجاع دست نشانده انگلیس بودند که انگلیس در 1893م در افغانستان مستقیماً مسئول نسل کشی هزاره ها بوده است . درین نسل کشی 67درصد مردم هزاره از زن و مرد و اطفال قتل عام شدند ، اموال شان تاراج و زنان در اسارت و مورد خرید و فروش قرارگرفتند که در سراج التواریخ به تفصیل آمده است .
علاوه بر این نسل کشی در امریکا 110میلیون ساکنان بومی توسط همین دودمان انگلیس قتل عام شدند و تا اوایل قرن بیستم پاک سازی امریکا ازوجود ساکنین بومی آنجا ادامه یافت که ازجنایات نابخشودنی تاریخ است . بعد از این تاریخ است که تیوری کانون فکری انگلیس ( کمیته 300 ) که « می شود توسط حاکمان دست نشانیده بر آن کشورها که تأمین کننده موادخام صنایع و بازار خوبی برای فروش محصولات صنعتی است ، تسلط کامل داشت . » بعداً دیدیم که انگلیس بعد ازمستعمره ساختن مصر چطور در خاورمیانه عربی با تقسیم جغرافیای این سرزمین ها شیخ های را بنام امیرتعیین کردند و خانواده سعودی را در عربستان نصب نمودند و در ایران رضاخان میر پنج را بحیث پادشاه ایران به قدرت رسانیدند و مدریت کردند و تا اکنون این ترفند حاکمان دست نشانیده در کشورهای به اصطلاح جهان سوم ادامه دارد . اتاق فکری سرمایه داری اروپا و امریکا دریافتند که اسلام را باید سیاسی کرد و این ایدئولوژی بهترین گزینه برای تسلط و مدریت این کشورها است و از این آدرس هرچه به مردم گفته شود بدون موانع پذیرفتنی می باشد .
قرن نوزدهم بریتانیا ابر قدرت جهان بود و در مستعمرات آن آفتاب غروب نمی کرد وتمام ثروت ها و امکانات مادی کشورهای تحت استعماردراختیار انگلیس قرارداشت ، اما این ثروت های افسانوی به ثروت های افرادمحدودی از سرمایه داران می افزود و بحال مردم بریتانیا تأثیرملموسی نداشت . اگراثار چارلیزدیکنز نویسنده برتانوی را بخوانیم ، احوال و روزگاربزرگترین امپراتوری جهان را درک می کنیم که جهان د ر تسلط یک عده ای قلیل سرمایه داران و سران و سلاطین قرارداشته و دارد ، پس به این درک می رسیم که تا زمان براندازی سیستم سرمایه داری این مصیبت دامنگیر 99درصدی های بشریت می باشد . کلید درک این رمز توسط جهان بینی علمی بوده می تواند وبورژوازی تا زمانی که بتوانند اذهان جامعه بشری را از درک این تفاوت خطرناک طبقاتی دور نگهدارند ، برانسان و محیط آن تسلط کامل خود را حفظ می نمایند . درک تفاوت طبقاتی برای برای بشریت تحت ستم و استثمار به ویژه طبقه کارگربسیارمهم و اساسی می باشد تا زمانی که توده ها و نیروهای متشکل تر آنان یعنی کارگران این رمز و راز را ندانند ، رهایی از این همه زندگانی دشوار مشکل و ناممکن است . بخاطر درک کلید و رمز رهایی بود که کارل مارکس آموزش کارگران المان را در دستور کار خود قرار داد . بعد از مارکس ، فرید ریش انگلس این رسالت را بر عهده گرفت .
فریدریش انگلس FRIEDRICH ENGELS
( 28 نوامبر 1820 - 5 اگوست 1895م ) مردی در وویرتال المان چشم به جهان کشود که به یک بال کشتی نجات بشریت از ستم طبقاتی و رنج های بیکران تاریخی تبدیل گردید که بشریت مترقی جهان از وی در کنار یارو دوست فکری او کارل مارکس تجلیل و از اندیشه و جهانبینی ایشان در امر مبارزه طبقاتی و رهایی انسان می آموزند . فریدریش انگلس، فیلسوف ، مورخ و انقلابی کمونیست آلمانی وی در شهر بارمن پادشاهی پروس ، در خانواده پروتستانت به دنیا آمد . پدرانگلس فرد سرمایه داربود ، کارخانه نساجی داشت و متمایل به جناح چپ هگلی های جوان بود .
فریدریش انگلس ازجوانی با کارگران سروکار داشت واز نزدیک زندگی کارگران را شاهد بود به این حقیقت دست یافت که کارگران یک چهارم مزدکارخود را دریافت نمی کنند وشدیداً مورد استثمار قرار دارند و کارگران مزد بگیروضع مشابه و مشترک دارند . انگلس با درک عمیق از کارو کارگر، اولین کسی بود که اظهارداشت : « گارگران صنعتی تنها یک طبقه زحمت کش نیستند ، بلکه طبقه ای هستند که در راه رهایی خود و زحمت کشان دیگر پیکار می کنند . » انگلس ، در نتیجه این مطالعات ومشاهدات زندگی کارگران کتابی نوشت تحت عنوان یاری به نقد اقتصاد سیاسی که در 1844 انتشار یافت . انگلس در سال 1844 عازم فرانسه شد . او در شهر پاریس با کارل مارکس آشنا شد و این دوستی به یک پیوند عمیق فکری ، کاری ، مبارزاتی وحتی خانوادگی تبدیل شد . طی سال های 1844 تا 1846 این دو به طورمشترک کتاب « خانواده مقدس » و « ایدئولوژی آلمانی » را نویشتند .
انگلس ، به مدت چهل سال یاروغم خوار وفادار مارکس بود و به شکل های مختلف درتهیه ، تحریر و تدوین کتاب « سرمایه » به وی کمک کرد ، اغلب این کمک از حد فکری گذشته جنبه مالی ومادی بخود می گرفت .
پس از درگذشت کارل مارکس در 1883م ، انگلس با وجود مصروفیت های زیاد برای نوشتن « ماتریالسم تاریخی و دیالکتیک » برای آماده سازی جلد دوم و سوم کاپیتال کارمی کرد و آن را منتشر نمود .
انگلس، کتاب های ذیل را نوشت و منتشر کرد :
* - فویر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی در ( 1886م )
* - آنتی دورینگ در ( 1878م )
* - منشأ خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت ( 1844م )
آثار انگلس که به فارسی ترجمه شده است :
1 - فریدریش انگلس ، آنتی دورینگ ، مصحح : عزیزالله علی زاده ، انتشارات فردوس ، ( وزیری – شومیز ) ، در 361 صفحه ، تهران ، 1395خ .
2 - فرید ریش انگلس ، مسئله مسکن ، مترجم : مهدی خان بابا ، مصحح : عزیزالله علیزاده ، انتشارات فردوس ، ( رقعی ، شومیز ) در 160 صفحه ، تهران ، 1395خ
3 - فرید ریش انگلس ، وضع طبقه کارگر در انگلستان ، ترجمه : نوید قیداری ، ( رقعی ، الکترونیکی ) در 734صفحه ، تهران ، 1400خ .
4 - کارل مارکس و فریدریش انگلس ، ایدئولوژی آلمانی ، ترجمه : تیردادنیکی ، مصحح: عزیزالله علیزاده ، انتشارات فردوس ، قطع ، ( وزیری ، گالینگور ) در 816صفحه ، تهران ، 1395خ .
فرید ریش انگلس علاوه بر این که درکارعملی جنبش های کارگری سهم فعال داشت ، در نوشتن آثار بسیار آموزنده علمی یک بخش پربار مارکیسم است . منجمله کتاب « منشأ خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت » در بستر ماتریالیسم تاریخی سخت آ موزنده است . گرچه خود انگلس می گوید که از آثار « مورگان » فیلسوف و مورخ برجسته امریکایی با تجربیاتش از بومیان سرخ پوستان ، روم و یونان باستان استفاده کرده ، اما این اثربی بدیل انگلس بزرگترین کشف رمز زندگانی بشریت بوده وبعد در قرن بیستم کاوش های استقرارهای باستانی ششهزارسال قبل ازمیلاد در سلسله تپه های « کوپیت داغ » ( بین ترکمنستان و مشهد ایران مربوط به جغرافیای ترکمنستان ) نشان می دهد که تا چه اندازه فریدریش انگلس به واقعیت تاریخی دست یازیده بوده است ، با این که در آن زمان باستانشناسی و کاوش های استقرار های کهن انسانی صورت نگرفته بود و نه مرگان ونه انگلس ازتمدن های باستان زیرخاک رفته ای قفقاز، جیروف و شهرسوخته در ایران کلده و آسوراطلاعی نداشتند . هنوزدر شهر باستانی موهنچودارو ، تکسیلا درهند ومندیگگ دراریانا خبری نبود .
نابغه فداکار : { این عنوان قشنگ را ازمقاله « کورش تیموری فر » عزیز از مجله « دانش و امید » مورخه 30/10/2020 گرفته ام }
این عنوان چه خوب احساس و درک ودانش انگلس را بصورت دقیق تعریف می کند . درقدم نخست این انگلس بود که دانش و نبوغ کارل مارکس را کشف کرد و خود را به او رسانید واورا تشویق به نوشتن کرد . برای این کاراو را ازتآمین هزینه زنگی فامیلی فارغ ساخت وخود این مسئولیت را بعهده گرفت . دوم این انگلس بود که کشف کرد ، که گارگران بحیث یک طبقه انقلابی جنبش های رهایی بخش می باشد و با نوشتن اثری زیر عنوان « وضع طبقه کارگردرانگلستان » و ارائه آن به کارل مارکس بود . سوم ، این که او خود نابغه بی بدیل بود که علاوه برفلسفه وتاریخ و دانش به 29 زبان های اروپایی تسلط کامل داشت وهمیشه روزنامه های کشورهای اروپایی را مرورمی کرد . انگلس از جوانی به هگلیان جوان پیوست و تمام ذهن پرنبوغ او را دغدغه زندگی میلیونها انسانی به خود مشغول ساخته بود که در شهرهای اروپا به ویژه آلمان و انگلیس در فقرو بیماری ومرگ و میر کودکان دست وپامی زدند .
انگلس درسال 1842به انگلستان اعزام شد تا در کارخانه پدرش که تولیدکننده نخ های خیاطی در منطقه صنعتی شهر منچستر بود بنام « ارمن وانگلس » به کار بپردازد . انگلس که ذهن پرنبوغ واندیشه پردازی داشت ، به جنبش « چارتیست » ها پیوست که یکی از نیرومند ترین جنبش علنی کارگری بود . دراین شهر انگلس از مشاهده فقرو بدبختی شوکه شده بود و محل سکونت کارگران انبوهی زاغه بود پراز کسافت وانگلس در این زمینه می نویسد : « زندگی من در منچستر ، فهم این موضوع را برایم امکان پذیر ساخت که واقعیت های اقتصادی که تاکنون درتاریخ نادیده گرفته شده و یااندک توجهی به آن شده است در دنیای مدرن ، نیروی تعیین کننده تاریخی هستند ، آنها اساس پیدایش تضادهای طبقاتی هستند . این تضادها ی طبقاتی درکشورهای که کاملاً توسعه یافته اند ، به لطف صنعت گسترده به ویژه در انگلستان به نوبه خود ، اساس شکل گیری احزاب سیاسی ومبارزات حزبی بوده وتمام تاریخ سیاسی را شکل می دهد . » 2
انگلس در سال 1844 به ضرورت تعمق بیشتر در اقتصادسیاسی برای تفسیر و تغییر جهان پی برد و در مقاله مفصل خود « رئوس تقد اقتصاد سیاسی » علیه کالایی شدن زمین ، استثمار در مزرعه به همان اندازه استثمار کارگردرکارخانه و مسائل رانت خواری و سایر موضوعات توضح داد که بعد در کتاب کاپیتال بسط داده شد ، در کتاب «خانواده مقدس» یا به پیشنهاد « جنی » همسر مارکس « تقدبر انتقاد نقادانه » انگلس در یک بخش این کتاب چنین نوشت : « تاریخ هیچ کاری نمی کند ، هیچ ثروت عظیمی ندارد . این انسان واقعی و زنده است که مالک تاریخ است ، می جنگد وآن را می سازد . تاریخ یک فرد جداگانه نیست که از انسان به مثابه ابزاری برای نیل به اهدافش استفاده کند . تاریخ چیزی جز فعالیت انسان در جهت دست یابی به اهداف خود نیست » ( در آثار مشترک مارکس و انگلس « ایدئولوژی آلمانی » مارکس در پیش گفتار نقد اقتصاد سیاسی در سال 1857 می نویسد : « فریدریش انگلس از راه دیگری به نتیجه رسید که من رسیده بودم . ما از زمان انتشار مقاله تابناکش در زمینه رئوس نقد اقتصاد سیاسی ( مندرج در سالنامه آلمانی – فرانسوی ) ، از راه مکاتبه بطورپیوسته تبادل نظر می کردیم . هنگامی که او نیز در بهار 1854 برای ماندن به بروکسیل آمد ، بر آن شدیم که به یاری هم ، دریافت های خود را در مخالفت با بینش های ایدئولوژیک فلسفه آلمانی در حقیقت برای تسویه حساب با وجدان فلسفی پیشین خود منتشر کنیم . این مقصود ما ، بصورت نقدفلسفه پسا هگلی ، جامه عمل پوشید . . .» 3
تبصره :
درصورتی که هر جمله ای از نوشته های مارکس و انگلس آموزند است ، چند درس دراین بخش زیاد خود را برجسته می سازد . یکی فداکاری و عمق رفاقت مارکس و انگلس است . وقتی ما از واژه ( رفیق ) استفاده می کنیم ، عمق روابط فکرو اندیشه را نشان می دهد . دوم ، نقش زن را می بینیم که ( جنی ) همسر مارکس با چه فداکاری که حتی دو کودک وی از گرسنگی میمیرد ، مارکس را یاری می رساند که به پزوهش و نگارش خود ادامه دهد وبه تنظیم دست نوشته های مارکس می پرداخت . اینجاست که یک بار دیگر زن را تقدیس کرد و به مقام او سر تعظیم فرود آورد . سوم ، تجدید نظر به گفته مارکس و انگلس ( تسویه حساب با وجدان فلسفی پیشین خود ) در صورتی که چپ خاورمیانه ای مانند کنه به عقاید کهنه نیاکان خود چسپیده اند .
منابع :
1 - امیر عبدالرحمن خان ، تاج التواریخ ، بنگاه نشریات میوند ، 1390خ/ 2011م ، کابل ، ص 384
2 - کورش تیموری فر ، نابغه فداکار ، مجله دانش و امید ، 30دسامبر 2020م
3 – کارل مارکس و فریدریش انگلس ، ایدئولوژی آلمانی ، ترجمه : تیرداد نیکی ، نشر : شرکت پژوهشی پیام پیروز ، تهران ، 1377خ .
قبلی