مهرالدین مشید

 
 

 جستاری بر ایده ئولوژی؛ اما طالبانیسم خطرناک تر از همه

ایده ئولوژی از جمله چالش آفرین بحث ها است که در حوزه های علوم انسانی از جمله فلسفه، جامعه شناسی، علوم سیاسی و دین شناسی مورد بحث قرار می گیرد. ایده ئولوژی ها که خاستگاهء نخستین اش مبنای تجربه اندیشه ها بود، در طول تاریخ متحول شده اند. فضای پارادوکسیکال اندیشه های مارکسیستی در عرض آگاهی کاذب و واقعیت اجتماعی نیز نشانه ای از تحول ایده ئولوژی است. گسترده گی مفهوم ایده ئولوژی سبب ایجاد اختلاف نظر ها میان جامعه شناسان و فلاسفه شده است. از این رو بیرابطه نخواهد بود، اندکی در مورد ایده ئولوژی و خاستگاه و سیر تحول و اختلاف نظر ها در مورد آن را به بحث گرفت. چنانکه فلسفه ایده ئولوژی را به معنای مبنای واقعیت اجتماعی یا آگاهی راستین تلقی نموده است و شماری آن را سلاح ایمان و آگاهی راستین و آرمانی شماری هم آن را سلاح جزم اندیشی و آگاهی کاذب و از خود بیگانه کننده خوانده اند. کسانی هم به ایده ئولوژی دید پرودیکسیکل داشته اند که این نوشته به موضوع های یادشده تمرکز کرده است.
از این که ایده ئولوژی چپ و راست از چهاردهه بدین سو به گونهء بیرحمانه ای از مردم افغانستان قربانی گرفته است. بنا براین بیرابطه نخواهد بود تا اندکی به ایده ئولوژی پرداخته شود؛ زیرا جنگ های حونین تنظیمی به اثبات رساند که پیوند های ایده ئولوژیک هرچند از دین هم مایه گرفته باشند، نه تنها عاطفی و احساساتی و غیرعقلانی و خطرناک است و چهار دهه حوادث خونین در کشور ثابت کرد که ایده ئولوژی ها از نجات مردم ناتوان و در ضمن زود شکننده و آسیب پذیر است. از این رو ایده ئولوژی هر از گاهی بیشتر حامیان خود را به قربانی می گیرد. وجههء احساساتی و غیر عقلانیت ایده ئولوژی سبب می شود که رهبران خودخواه و مستبد با استفاده از باور های دینی مردم هزاران انسان را به نام خدا و دین بکشند و قربانی اهداف شخصی خود نمایند.

واژة‌ ایدئولوژی‌ را نخستین‌ بار در سال‌ ۱۷۹۶ دوستوت‌ دوتراسی به‌ معنای‌ ایده‌شناسی‌ به‌ کار برد. وی‌ می خواست ایده‌ها را به‌ عنوان‌ موضوعاتی‌ مستقل‌ از مفاهیم‌ مابعدالطبیعی‌ مورد تجزیه‌ و تحلیلهای‌ علمی‌ قراردهد و از آن‌ یک‌ علم‌ تجربی‌ بسازد.
ناپلئون‌ روشنفکران‌ را ایدئولوگ‌ های واقعیت گریز و روشنفکرانی‌ یاوه‌سرا می خواند.
مارکس‌ ایدئولوژی‌ را محصول‌ طبقات‌ اجتماعی‌ می‌داند. از نظر وی‌ اصول‌ و افکار روشنفکری‌ براساس‌ قدرت‌ تولید مادی‌ به‌ وجود می‌آید. بعدها مارکس‌ در کتاب‌ ایدئولوژی‌ آلمانی، ایدئولوژی‌ را به‌ معنای‌ اعم‌ به‌ کار برد، به‌ گونه‌ای‌ که‌ شامل
 همة‌ امور روبنایی‌ نظیر اخلاق‌ و حقوق‌ و زبان‌ می‌شد. مارکس‌ نسبت به از ایدئولوژی‌ برداشتی‌ تحقیرآمیز داشت و از آن نوعی آگاهی کاذب یاد کرده است. از نظر وی‌ طبقه‌ای‌ که‌ در جامعه‌ ابزار تولید را در اختیار دارد به‌ خلق‌ ایدئولوژی‌ می‌پردازد. وی‌ دین‌ را نیز یکی‌ از صور آگاهی‌ کاذب‌ و نوعی‌ ایدئولوژی‌ می‌دانست. از نظر مارکس، دین‌ خیالبافی‌ انسانهای‌ از خود بیگانه‌ای‌ است‌ که‌ می‌ خواهند شکست خود را با ایده ئولوژی پنهان کنند. از نظر مارکس‌ شرایط‌ اجتماعی، ایده‌ها را تعیین‌ می‌کند. مارکس‌ علم‌ را معرفت‌ حقیقی‌ و ایدئولوژی‌ را معرفت‌ کاذب‌ و فریبنده‌ تلقی می کرد که قدرتهای‌ حاکم‌ را مشروعیت‌ می‌بخشد. مارکس ایده ئولوژی را روبنای اقتصادی خواند و از فایر باخ هم یک گام سبقت جست و دین را هم از فرآورده های اجتماعی عنوان کرد و تضاد های تاریخی را هم شامل آن نمود.
ژان‌ بشلر در مورد ویژه گی ایده ئولوژی نظر خوش بینانه دارد و وی می‌نویسد: «رسالت‌ ایدئولوژی‌ در این‌ است‌ که‌ ضابطه‌ یا معیاری‌ به‌ دست‌ می‌دهد تا شخص‌ دوست‌ را از دشمن‌ بازشناسد و گزینش‌ ارزشها را توجیه‌ کند و شهوات‌ را پرده‌پوشی‌ نماید و اخلاق‌ را به‌ خدمت‌ سیاست‌ بگیرد و رذالت‌ را به‌ فضیلت‌ بدل‌سازد و به‌ عمل‌ سیاسی، ساده‌ و شفاف‌ و به‌ صورت‌ تام‌ و کامل‌ درآورد. پس‌ ایدئولوژی‌ امری‌ زاید و بی‌فایده‌ نیست‌ که‌ آن‌ را ناشی‌ از شرارت‌ و یا بلاهت‌ بشر بدانیم. ایدئولوژی‌ یکی‌ از عناصر ضروری‌ و اجتناب‌ناپذیر عمل‌ سیاسی‌ است.»(9)
در کل گفته می توان که ایده ئولوژی ها اختلاف برانگیز و محصول تحولات سیاسی و اجتماعی و فکری و انقلاب های صنعتی در غرب است. پیشینهء آن به دو قرن پیش از امروز می رسد و در بستر های گوناگون تاریخی شکل گرفته اند. در جریان قرن نوزدهم نوعی همگرایی میان ایده ئولوژی ها و محتوای منفی آن کامل شد. بعدتر ایده ئولوژی در نیمه اول قرن بیستم به اوجش رسید و زیر نام های مارکسیسم، فاشیسم، ناسیانولیزپسم، سوسیالیسم و غیره متجلی گردید. از این تحول ایده ئولوژی نه تنها خاستگاهء تاریخی؛ بلکه خاستگاهء فکری آن را می توان درک کرد. از ایسم های یادشده فهمیده می شود که فلسفه، برتری جویی های نژادی، ملیت و دین خاستگاهء فکری ایده ئولوژی در مراحل گوناگون تاریخی بوده است.
  
در ایده ئولوژی غربی سه نوع توتالیتر وجود دارد:
داعیهء تبیین حال و آیندهء جهان؛ تفکر ایده ئولوژیک خود را مستقل از تجربه می داند؛ ایده ئولوژی چون به تجربه سازگار نیست و از این رو به رویکرد برهانی تمایل دارد. لئون دیون جامعه شناس کانادایی ایده ئولوژی را سیسم هماهنگ و سازمان یافته از ادراکات تجلی بخش می داند. فردیناند دوموند ایده ئولوژی را نظامی از ایده ها و قضاوت های روشن و سازمان یافته تلقی می کند.
دانشمندان غربی در کل با این تعریف موافق اند و می گویند که ایده ئولوژی دارای ویژه گی هایی چون؛ توصیفی، قدرت پیش بینی و توجیه گرانه، مستقل از تجربه، مبتنی بر ارزش ها و عواطف و ویژه گی های عقلانی، منطقی، نماد، نشانه، مجموعه ای منسجم و ... است که توانایی های ایده ئولوژی را به نمایش می گذارند. گفتنی است که توضیح و تعریف شرایط؛
مطالعه معیار ها برای ارزیابی شرایط اجتماعی؛ جهت دادن به پیروان وبرنامه ریزی از وظایف مهم ایده ئولوژی به شمار می رود.

هر ایده ئولوژی تاریخ نگری خاص خود را دارد و
ایده ئولوژی ها در فضای خاص تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به ظهور می رسند و خاستگاهء تاریخی داشته و از همین رو ایده ئولوژی تاریخ نگر است. در ایده ئولوژی گذشته و حال از نو تعریف می شود. حکومت ها می کوشند تا گذشته و تاریخ را در دست داشته و پیوسته طبق دلخواهء خود تعبیر کنند.

مولفهء تفسیری ایده ئولوژی که افزون بر تفسیر گذشته موقعیت کنونی گروه را به منظور خط مشی آینده مورد ارزیابی قرار می دهد، عنصر مهم ایده ئولوژی پنداشته می شود. ایده ئولوگ با روشی که مورخ آن را به عنوان اکنون باوری محکوم می کند، از گذشته برای توصیف نحوهء شکل گیری حال گروه بهره می گیرد. در این صورت وقایع را طوری سازمان دهی می کند که با اصل از پیش مفروضی برنامهء حال با آینده را توجیه می کند، همخوانی داشته باشد. با این حال ایده ئولوژی نه تنها هر از گاهی با دستکاری های عمدی سر و کار دارد؛ بلکه کنترل های ناخودآگاهانه را در بر می گیرد، در گفتمانی که تاریخ در آن نوشته می شود، به کار می رود. با این حال ایده ئولوگ ها برای رسیدن به اهداف گروهی تاریخ را مسخ می کنند. این بزرگ ترین خبط ایده ئولوگ است که نسل های آینده را بجای نگهداشتن در روشنی، برعکس در سایه و روشن حوادث قرار می دهد. نمونه های از تاریخ نگاری ایده ئولوژیک را در روسیه پس از انقلاب اکتبر می توان دید که به محو نقش تروتسکی رقیب لینین پرداخته اند. از همین رو است که ایده ئولوژی به تاریخ رنگ اسطوره می زند و واقعیت ها را تحریف می کند.

            ‌داکتر شریعتی‌ در مورد ایده ئولوژی نظر خاص داشت و  وی می‌گوید: ایده ئولوژی «بینش‌ و آگاهی‌ ویژه‌ای‌ است‌ که‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ خود، جایگاه‌ طبقاتی، پایگاه‌ اجتماعی، وضع‌ ملی، تقدیر جهانی‌ و تاریخی‌ خود و گروه‌ اجتماعی‌ که‌ به‌ آن‌ وابسته‌ است‌ دارد و آن‌ را توجیه‌ می‌کند و براساس‌ آن‌ مسئولیتها و راه‌حل‌ و جهت‌یابیها و موضعگیریها و آرمانهای‌ خاص‌ و قضاوتهای‌ خاصی‌ پیدا می‌نماید و در نتیجه‌ به‌ اخلاق، رفتار و سیستم‌ ارزشهای‌ ویژه‌ای‌ معتقد می‌شود.»(10)
شریعتی ایده ئولوژی را تاریخ ساز و دگرگون کننده و قدرت یک تنه تعریف می کند. شریعتی این موضوع را دست کم گرفته که در یک‌جامعه می تواند، ایده ئولوژی های گوناگون موجود باشند که یکدیگر را تحمل کنند. از سویی هم ایده ئولوژیک شدن دین، دین را قشری و یک بعدی و تحمیلی و بریده از باطن شدنش می نماید. از این رو دین ایده ئولوژیک دین ناقص است.
نسبت دین با جهان بینی و ایده ئولوژی از جمله مباحث چالش آفرین در مطالعات دین شناختی است.
پیچیده گی روابط دین با ایده ئولوژی این پرسش ها را خلق می کند که آیا ایده ئولوژی همسان با دین است و یا بخشی از آن ایده ئولوژی یا بخشی از آن، ایده ئولوژی سازی دین، تعبیری درست است یا مسامحی، دین ایده ئولوژیک چه آثار و پیامد هایی دارد، واکاوی آرای شریعتی در این عرصه تدوین یافته است.
دین در یک اصطلاح اعم، ایده ئولوژی است، هرچند ممکن جنبهء ایده ئولوژی است، هرچند ممکن است جنبهء ایده ئولوژیک داشته باشد. گاهی دین معادل ایده ئولوژی نیست؛ نظیر دین غیر ایده ئولوژیک در تفسیر شریعتی که بصورت نهاد درآمده است. ایده ئولوژی غیر دینی هم است، مانند مکتب مارکسیسم. هرچند این معادل ایده ئولوژی نیست و اما رسالت ادیان الهی فحوای ایده ئولوژیک دارند. بشلر می گوید، ایده ئولوژی به دلیل متعالی بودن می تواند جای مذهب را بگیرد.
شریعتی ایده ئولوژی را تاریخ ساز و دگرگون کننده تعریف می کند. شریعتی این موضوع را دست کم گرفته که در یک‌جامعه می تواند، ایده ئولوژی های گوناگون موجود باشند که یکدیگر را تحمل کنند.
ایده ئولوژیک شدن دین یعنی قشری و یک بعدی و تحمیلی و بریده از باطن شدنش؛ دین ایده ئولوژیک دین ناقص است.
شریعتی در پیوند به ایده ئولوژیک کردن دین می گوید، دین رسالت دارد تا چارچوبی برای رفع تضاد ها و کشمکش ها است و دین آمده تا نیاز های بشری را مرفوع بسازد. به باور او آموزه های دینی برای رفع نیاز های مادی و معنوی کارگر اند. در حالی که فروکاستن دین به ایده ئولوژی و غفلت و کم توجهی به جهان بینی و ساخت های دیگر دین همچون امور اخروی به معنای ارایهء دینی ناقص است. هرگاه شریعتی زنده می بود و مشاهده می گرد که چگونه افراطیون ایده ئولوژی را زیر چتر دین ابزاری برای جنایت بشری ساخته اند و آنگاه خود به نقد نظر خود می پرداخت. 
سروش با غفلت از گسترهء ایده ئولوژی نقشی ابزاری و گزینشی عملی نمودن به آن داده است. وی با نقد نظریهء شریعتی تمامی ایده ئولوژی ها را نفی نموده است. شریعتی ایده ئولوژی را یک حرکت اجتماعی قبول کرده و نقشی پویا و حرکت آفرین به آن می دهد و با عنصر اجتهاد آن را از خطر دگم اندیشی دور داشته است. وی پایان ایده ئولوژی را توطیهء نظام می داند. شریعتی با این نظر مارکس موافق بود که او برخلاف دانشمندان روشنگری اروپا می گفت، نمی توان با استفاده از حقایق بی زمان و زاییدهء عقل مجرد بر حقایق کاذب فایق آمد؛ بلکه نقش شرایط متغیر است که عقاید را شکل می دهد. شریعتی هم مانند مارکس ایده ئولوژی را یک واقعیت اجتماعی می دانست. از نظر شریعتی جهان بینی شالودهء مکتب فکری انسان را سامان می دهد. به باور او در جهان بینی است که فلسفهء هستی، مفهوم انسان و رابطه این دو تبیین می گردد. آنچه که بر این شالوده بنا میگردد، ایده ئولوژی است. شریعتی ایده ئولوژی را امری آگاهانه، پاسخگوی هر عصر و مجموعه ای از ارزش ها و آرمان ها و در ضمن ارزش آفرین خوانده است. ایده ئولوژی می تواند، مفاهیم دشوار را که حل نشده اند، حیاتی دوباره بدهد. به باور او ایده ئولوژی پاسخگوی جامعهء آرمانی است. وی لازمهء فربهی ایده ئولوژی را درک درست و دید انتقادی از آن و سپس ارایهء راه حل ها تلقی می کند. داکتر مطهری هم ایده ئولوژی را امری هدفمندانه خوانده و آن را متضمن نجات انسان و جامعه می داند. تعریف مطهری از ایده ئولوژی از جهاتی شبیه نظر شریعتی است.
سروش هرچند ایده ئولوژی را به معنای عقیده شناسی و نشانه شناسی قبول دارد و اما زیاد به آن توجه ندارد. وی ایده ئولوژی را آگاهی کاذب و آگاهی سوفیست ها می داند. سروش ایده ئولوژی را منظومهء فکری می داند که عنصر بارز آن آرمان است. به نظر او ایده ئولوژی به مثابهء مکتب عمل کرده و می خواهد مفاهیم کلیدی جهان هستی و بویژه جامعه را به وضوح بیان کند تا پیروان با سلاح جزمی در برابر مخالفان عمل کنند. وی ایده ئولوژی را امری غیر معرفتی دانسته و مجموعه ای درهم تنیدهء احکام ابطال ناپذیر خوانده است که پرسش ستیز و برهان زدا و عقل گریز است. سروش در یک تعریف کلی می گوید، ایده ئولوژی ها به مثابهء سلاح عمل می کنند، خواهان وضوح دقت و صلابت اند، گزینشی عمل کرده و متناسب با نوع دشمن و نوع پیکار ساخته می شوند که حرکت زدایی در آن اصل است و با حقیقت جویی در تضاد است. وی ایده ئولوژی ها را وابسته به دوران تاسیس و نه دوران استقرار می داند.
۱۰۶-۱۱۶
با مقایسهء مختصر می توان گفت که شریعتی ایده ئولوژی را امری پویا، سلاح ایمان، پارادیم آگاهی راستین و پاسخگو و اما سروش ایده ئولوژی را سلاح کاذب و پارادایم آگاهی کاذب و پاسخگو و عقل ستیز خوانده است. این در حالی است که شریعتی در عصر انقلاب قرار داشت و می خواست برای پیروان خود شور و شعف انقلابی بدهد؛ اما سروش در عصر پسا مدرنیته و می خواهد در نقش مصلح اجتماعی دلربایی کند و فاتحهء ایده ئولوژی را بخواند.
با این حال شماری بدین باور اند که  شریعتی با توجه به عصری که زنده گی داشت، برداشتی واقعیت گرایانه تر از ایده ئولوژی داشت و آن را برای یک جامعهء ایده آل حتمی می دانست؛ مگر سروش ایده ئولوژی را کژتابی واقعیت دانسته و آن را ابزاری، گزینشی و جزم اندیشی خوانده است. در حالیکه شریعتی در ایده ئولوژی پویایی و سروش آن را ایمان زا و مسوءولیت آور خوانده است.
بزرگ ترین ضعف ایده ئولوژی دشمنی و ناسازگاری آن با برهان و منطق است و از پرسش فرار می کند. از این رو ایده ئولوگ ها کوشش می کنند تا ایده ئولوژی را با باری از احساسات و عاطفه به خورد طرفداران شان بدهند که با هر نوع منطق و استدلال مخالف و با واقعیت های زمان ناسازگار اند. در یک جمع بندی گفته می توان که ایدئولوژی‌ ساده انگار و پیچیده‌ گریز است. از این رو در ایدئولوژی‌ برخی‌ از وجوه‌ واقعیت‌ برجسته‌تر می‌شود و برخی‌ دیگر مورد غفلت‌ قرارمی‌گیرد تا عناصر ناهماهنگ‌ را یک دست نماید. این سبب بیگانگی ایده ئولوژی با واقعیت ها می گردد؛ ایدئولوژیها به‌ توجیه‌ عقلی‌ جهان‌بینی‌ و ارزشهای‌ مورد قبول‌ خود می‌پردازند و از همه امور به حواست خود نتیجه می‌ گیرند که دشمنی آشکار ایده ئولوژی را با کثرت گرایی های فکری و تحمل ناپذیری ها وانمود می کند؛ ایدئولوژیها عمل‌ گرا اند و برای پیروان خود راهراه‌کار ارائه‌ می‌دهند. این روش هرنوع خشونت آفرینی را مجاز و زمینه را برای استفادهء ابزاری از ایده ئولوژی فراهم می کند؛ ایدئولوژیها به‌ تفسیر واقعیت های گذشته‌ و حال‌ پرداخته و آینده‌ را نیز پیش‌بینی‌ می‌کنند. این نگرش نوعی مطلق گرایی را به بار آورده و از بسیاری عوامل و واقعیت ها انکار صورت می گیرد. مثل ایده ئولوژی مارکسیزم؛ ایدئولوژیها اندیشه‌ ستیز و تجربه‌ گریز اند و برای همه چیز از قبل‌ تحلیل‌ دارند که نوعی دگم اندیشی را به بار آورده و جلو پویایی و بالنده گی فکری را می گیرد؛ ایدئولوژیها جهت دهنده و دوست و دشمن نما اند. این سبب افزایش تضاد های فکری و دشمن انگاری و خشونت های فیزیکی می شود ایدئولوژیها موجب‌ پرده‌پوشی‌ علایق‌ افراد شده و این  سبب می شود تا فرد علایق‌ شخصی‌ خود را از نظرها پنهان‌ و به‌ سرکوب‌ دیگران‌ بپردازد. مانند سرکوب یهودیان‌ بوسیلهء هتلر و کشتار مارکسیسم‌و برده شدن مردم به‌ جوخه‌های‌ اعدام‌؛ ایدئولوژیها توجیه گر اند و فساد و انحرافات اخلاقی را دامن می زنند؛ 
بهترین‌ وسیله‌ برای‌ انحراف‌ از موازین‌ اخلاقی‌ هستند؛ ایدئولوژیها حق انتخاب را از انسان می گیرد و تابعیت کورکورانه را به بار می آورند؛ ایدئولوژیها همه جنبه‌های‌ زندگی‌ اجتماعی‌ را افراد را فراگرفته و برای‌ هر چالش راه‌حل‌ مناسبی‌ ارایه‌ می‌دهند و 
فعالیتهای‌ اجتماعی‌ را برنامه‌ریزی‌ کرده‌ و سامان‌ می‌دهند؛ ایدئولوژیها شبیه‌ مذهب‌ اند که آرامش‌ روانی‌ افراد را فراهم‌ کرده و تضاد های ناشی‌ از احتیاجات‌ عقلی‌ را برطرف‌ می‌سازند. این سبب می شود تا هر عمل خشونت آمیز برای پیروانش توجیه پذیر شود؛

 ایدئولوژیها گرایش سیطره جویانه بر احزاب دیگر داشته و ضد مشارکت سیاسی عادلانه است؛ ایدئولوژیها آرمان گرا و حماسه آفرین اند و افراد را به فداکاریهای‌ بزرگ ترغیب‌ می‌کنند که در نتیجه آرمان های افراد قربانی اهداف ایده ئولوگ ها می شود. جهاد افغانستان نمونهء آشکار آن است؛بالاخره ایدئولوژیها سبب گسترس قدرت‌ حکومتها یا گروههای‌ متشکلی‌ می‌شوند که‌ قدرت‌ را در دست‌ دارند؛ اما نوعی انحصار گرایی و استبداد را به بار می آورند. با تاسف که امروز غرب از لحاظ سیاسی و ایده ئولوژیک جهان را به برتر و بربر تبدیل کرده است. این بینش ایده ئولوژیک هم پایان نامیمون دارد و جنگ فرهنگها و تمدن ها را زیر نام برتر و بربر در پی خواهد داشت. این ایده ئولوژی دستاویز محکم برای هانتینتونگ ها است که آتش جنگ تمدن ها را شعله ورتر نگهدارند و در نتیجه درخت افراطیت و بنیادگرایی را بارورتر کنند. 
هزاران دریغ و درد که‌ مردم افغانستان از چهار دهه بدین سو قربانی اسلام ایده ئولوژیک اند و در این مدت چه رنج ها نبود که از سوی رهبران جهادی و اسلام سیاسی آنان و  امروز از سوی طالبان متحمل نشده اند. این گروه ها با شعار های دروغین حکومت اسلامی و عدالت عمری سرنوشت مردم افغانستان را به بازی گرفتند. بجای دست بدست هم دادن و با گذشت از برتری طلبی و خودخواهی، برای شکوفایی و سربلندی و رفاهء مردم افغانستان؛ برعکس به جنگ های تنظیمی و کشتار های گروهی و غارت و تاراج دارای های مردم اقدام کردند. آنان خدا و خون شهدا و آرمان میلیون ها انسان را فراموش کردند و برای خود کاخ های زمردین و ویلا های مرمرین ور کابل و دوبی و لندن و پاریس و واشنگتن ساختند. باتاسف که رهبران جهادی و تکنوکرات ها و لیبرال ها این سیاهی لشکر بن بدون استثنا در این مدت در حق مردم ظلم و جنایت کردند. جفا و خیانت آنان در حق مردم افغانستان آفتابی است. اینان عامل سیاست های راهبردی پاکستان و ظهور طالبان در افغانستان بودند و هستند.
در این میان آنچه امروز بشریت را بیش از همه تهدید می کند، ایده ئولوژی بنیادگرایی افراطی زیر چتر گروه های تندرو چون طالبان، القاعده، داعش، بوکوحرام، لشکر طیبه و سپاهء صحابه و ده ها گروهء افراطی دیگر اند که همه زیر لوای اسلام فعالیت می کنند. این گروه ها بجای خدمت به اسلام تیغ از دمار اسلام و مسلمین بیرون کرده اند. این گروه ها وابسته به شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان اند و در حقیقت ماموریت نابودی اسلام و ارزش های فرهنگی آن را به عهده دارند. چنانکه ما تنها شاهد نابودی و از هم پاشی های کشور های قدرتمند منطقه مانند عراق و سوریه نیستیم؛ بلکه شاهد نابودی ارزش های مدنی و فرهنگی شهر های این کشور چون پالمیرا بوسیلهء داعش و القاعده نیز بودیم و هستیم. مرکز صدور تمامی گروه های یادشده پاکستان است و اکنون این کشور توانسته در تبانی با غنی فراری گروهء نیابتی خود را در افغانستان به قدرت برساند. این گروهء بدوی و متحجر کم کم دارد، افغانستان را به عصر حجر ببرد. طالبان تا کنون زنان را از حقوق انسانی شان محروم کرده و موسیقی را ممنوع و حجاب را جبری و قیودات سخن گیرانه ای بر آنان روا داشته اند. طالبان به این هم بسنده نکرده و جهاد با طبله و هارمونیه و مانکن را نیز آغاز کرده اند و بعید نیست فردا بسیاری آثار باستانی را در موزیم های افغانستان نابود کنند و یا اینکه بت حادثه آفرینی ها جهاد با آثار باستانی را اعلام و همه را نابود کنند. طالبان نه تنها در صدد قوانین سخت گیرانه اند و افغانستان را به زندان بدل کرده اند. طالبان با تشکیل حکومت قبیله ای و استبدادی زیر چتر امارت اسلامی افغانستان را به عصر برده گی سوق داده اند. طالبان حکومت مطلقه و استبدادی را زیر چتر امیر المومنین به نام امارت بر مردم افغانستان تحمیل کرده اند که چنین حکومتی نه در دین و نه در عرف موجود است و در هیچ گوشهء جهان وجود دارد و حتی گفته می توانیم که چنین دولتی در جهان تا کنون زاده نشده است. ملاهیبت الله غایب و حواریون حاضر اش در نقش برده داران بزرگ فکر می کنند که مردم افغانستان را برده گرفته اند. از جنایات طالبان این نیات شوم آنان قابل درک است. آی اس آی در تبانی با شبکه های استخباراتی جهنمی جهان تا کنون توانسته، خیلی موفقانه زیر چتر ملاهیبت الله غایب تمامی امر و نهی خود را بر مردم افغانستان تحمیل کند و بدین وسیله انتقام خود را از آنان بگیرد. هرگاه جهان با ترک سیاست های شیطانی به استفادهء ابزاری از این گروه ها برای جنگ نیابتی ادامه بدهند و این گروه ها را مهار نکنند؛ دیر یا زود فاجعهء بزرگی بر سر مردم جهان خواهند آورد. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت