انجنیر حفیظ حازم

 

زخم خونین

در مورد حوادث این بیست سال پسین و بالاخص چند ماه اخیرکشور ما, ممکن است در آینده  نوشته ها, مقالات و کتاب های زیادی نوشته شود. و یا هم کسانی که در راس قدرت ویا شریک این فلاکت و بدبختی بوده اند روزی زبان بگشایند و حقیقت های تلخ تاریخی را که این قشر ناخلف, یک کشور و یک مردم را برای سالیان دراز به تباهی و بربادی کشاندند اعتراف نمایند تا گوشه یی از حقیقت ها و زوایای تاریک این آفت و طوفان ویرانگر که کشوری را به تباهی کشاند, روشن گردد و مردم بتوانند قضاوت خودشانرا در برابر این رویداد تباه کن داشته باشند.

با وجودیکه از این آفت ها, وطن فروشی ها, کودتاه ها, خون ریختن ها, پادشاه گردشی ها و ظلم و ستم های فراوان کم تجربه نکرده ایم, ولی این حادثه اسف بار اخیر که کشور و مردمان ما را چند صد سال به عقب راند, منحصر بفرد است.

تاریخ بشریت مملو از بدبختی و خونریزی و جنگ و ویرانگری ها بوده و است. بوده اند مردمانی و ملت هایی که در یک مقطع خاص تاریخی جنگیده اند, کشته اند و کشته داده اند و بالاخره به یک آرامش و رفاه قابل قبول رسیده اند. مگر زمین کشور ما هیچگاهی از خون آدمانش سیراب نشده و عطش کشتن, محو کردن, ویرانگری و دشمنی در ذهنیت های این مردم هرگزفروگزار نکرده و خشونت هرگز جایش را به مدارا و آدمیت نتوانسته بسپارد.

این کشور از بدو پیدایش با جنگ و خونریزی و زورگویی تهداب گزاری شد و تا امروزه روز تاکستانهایش از خون آدم آب میخورند و زمینش از انفجار باروت میترکد و کلبه های خس پوشش ویران و آدمش گرسنه و فراری است.

ریشه یابی این حقیقت ها شاید پوزل بزرگی را برایما ارایه بدارد که شاید این تکه های پوزل هرگز جای مناسبش را نیابند و در آشفته بازار خبط و لغزش های حیات سرگردان باقی بمانند که یک جمعیت بزرگ آدمان را بخاطر روشنایی این فجایع در انتظار دراز مدت بگزارند.

بزرگترین درد در این سرزمین حقیقت گریزی و چشم پوشیدن از حقیقت هاست و این پنهان کاری هاست که ما را نمیگزارد همدیگر مانرا بیابیم و هویت مانرا بشناسیم.

ما سیستم های مختلف حکومت داری از چپ افراطی گرفته تا راست افراطی و از حکومت های شرق زده گرفته تا غرب زده ترین حکومت ها و از اسلام معتدل گرفته تا دعوی خلافت و امارت درجهان اسلام را تجربه کرده ایم, لیک هیچکدام این ساختار ها نتوانسته اند ما را به رفاه برسانند, آرامش نصبی نصیب ما بسازد, مردم این سرزمین را یک پارچه بسازد و بما هویت بدهد و هر باشنده این سرزمین خود را مالک این خطه بداند.

همیشه گفته آمده ایم که حکومت ها و نحوه حکومت داری ها بوده که این کشور و این مردم نتواند سر بالا کند و همقطار جهان متمدن گردد, مگر گاهی ذهنیت مردم را و نقش مردم را در تغیر و یا بقای این فلاکت و بیچاره گی ها بر شمرده ایم؟ و یا اینکه مردم و یا همان ساکنین سرزمین ها در تغیر حیات شان چه نقشی را داشته و بازی کرده اند برشمرده ایم؟

منظور از این گفتمان براعت دادن زمامداران و یا شاهان و امیر ها و رییس جمهور ها به هیچوجه نیست, ولی نباید فراموش کرد وقتی مردم در خواب غفلت باشند, وقتی مردم رعیت شدن را بر سهیم بودن در قدرت ترجیع بدهند و وقتی مردم با زنجیر های برده گی و غلامی شبها را آسوده بخوابند, انتظار بیشتر از اینرا نباید داشت که این کشور هر چند دهه بعد دوباره به چند دهه عقب سقوط کند و هرگز نتواند به پله های ترقی و رفاه نزدیکی کند.

اگر تاریخ جهان و دیگر کشور ها را مطالعه کنیم, می بینیم که این مردم بوده اند که تحول آورده اند, این مردم بوده اند که در مقابل زور و جبر روزگار و زورگویان ایستاده اند, این مردم بوده اند که از هویت, تاریخ, زبان و هستی شان دفاع کرده و در راه حفظ آن جان داده اند. این مردم بوده اند که زندگی در ذلت را دگرگون کرده اند و به قله های شامخ آزادی و حریت دست یافته اند.

 مردمان دیگر سرزمین ها که امروز با کاروان تمدن بشری همگام شده اند و به رفاه و آرامش رسیده اند شاید به بلاغت درک و خود آگاهی رسیده باشند که مردم ما هنوز نتوانسته به آن پله ها دست بیازد و فهم و توانایی اش را داشته باشد.

و یا هم میتوانیم دها و صد ها بهانه دیگر و یا فکتور دیگری را چون: اینکه کشور در تقاطع دو ابر قدرت آنزمان روسیه تزار و بریطانیای کبیر قرار داشته, و یا اینکه مداخلات کشور های بیگانه و همسایه ها نگزاشته که به رفاه برسیم, و یا اینکه کشور ما در وسط پنج قدرت اتمی امروز دنیا موقعیت دارد که همه آنها چشم طمع به کشور ما دوخته اند, یا اینکه کشور ما دارای معادن بسیار زیاد طبیعی و زیر زمینی است که قدرت های جهانی را بطرف خودش می کشاند, و یا هم فکتور های داخلی که کشور ما متشکل از اقوام, مذاهب, فرهنگها و زبان های گوناگون است, و یا اینکه قدرت سیاسی و حکومتی افغانستان در طول دوصد سال تقریبآ در دست یک قوم و بعضآ هم در دست یک خاندان بوده, و یا بیسوادی و فقر ما را نگزاشته که شهروند باشیم.

از این کمبودی ها و ناتوانی ها میتوان کتابها نوشت ولی این گفتن و نوشتن ها درد مردم را مداوا نمیکند تا مردم خود صاحب اراده خود نشوند, بخاطر آزادی و حریت جان ندهند, بخاطر برابری و حقوق شهروندی در میدان نبرد نروند و بخاطر رسیدن به زندگی بهتر با زندگی فلاکت بار و برده وار شان وداع نکنند.

چنانچه میگویند حق داده نمیشود و حق گرفته میشود و حق مردم را هیچکسی جز ایستاده گی و قربانی خود آنها هیچکس دیگری برایشان دادنی نیست.

و رفاه و عدالت را هم نه جامعه جهانی, نه همسایه ها, نه زمامداران و امیران و پادشاهان و نه هم رهبرنما های قومی و مذهبی و نه هم ملا و امام و تاویض نویس هیچ کدام اینها نمیتواند به مردم هدیه کند و آنها را از برده گی برهاند.

 

 

  


بالا
 
بازگشت