م. نبی هیکل

 

حیوان ناطق یعنی چه؟

تعریف آدمیزاد بحیث حیوان ناطق به معنای حیوان دارای توانایی تفکر و زبان است نه به معنای اینکه  قادر به افهام و تفهیم است.  انسان را، ارسطو بحیث حیوان  سیاسی معرفی کرده است  منطور وی به باور برخی ها  اجتماعی بودن  وی است. دو مطلب در این رابطه از همین  ابتدا  قابل توضیح اند. نخست اینکه بر اساس استدلال منطقی بودن و  سیاسی بودن آدمیزاد یافرزندان آدم و حوا و با در نظر داشت  مراحل تکامل تاریخی آمیزاد،  بنده  کلمه انسان را به آنعده از  آدمیزاد شایسته  اختصاص میدهم که  به درجه ای از  تفکر انتقادی نایل آمده اند و به تعداد کثیری که به این مرحله از تکامل فکری نایل نشده اند آدم/ آدمیزاد را به کار میبرم. تفصیل این استدلال را در اثر  بنده زیر نام (اشتباهات منطقی) میتوان مطالعه کرد.

مطلب دومی   قابل توضیح، انسان بحیث حیوان سیاسی  اجتماعی است. استدلال نگارنده این سطور این است که میان حیوان اجتماعی و حیوان سیاسی  باید  تمیز گذارد. در همه ی جوامع آدمها در مجتمعات و در سازمانها زندگی مینمایند اما از نظر  شعور سیاسی از هم متفاوت اند. اجتماعی بودن مفهوم  همزیستی و همکاری را  بیشتر افاده مینماید در حالیکه سیاسی بودن مشخصات دیگر دارد. یکی از مشخصات که شی را  سیاسی میسازد (مداخه به هدف تغییر وضع) است. مشخصه مهم دیگر آن (اجبار و تحمیل ) اند. سازمانهای سیاسی به همین دلیل به اعمال فشار و برای   رسیدن به قدرت میرزمند.

برخی ها در  سازمانها سیاسی فعال اند در حالیکه برخ دیگر در سازمانهای مسلکی، اقتصادی و هنری و .... افغانهای دیاسپورا عمدتآ در انجمنها و اتحادیه های فرهنگی و مهاجران یا  سازمانها مسلکی حقوقدانان و  دانشمندان و متحصصان انسجام  یافته اند  که  در عرصه  سیاسی فعال نیستند زیرا فکر میکنند که نه آنها با  سیاست و نه  سیاست با آنها کاری دارد. در واقعیت این  سازمانها در عرعه سیاسی فعال اند اما کار مشخص سیاسی را بحیث  وظیفه عمده ا نجام نمیدهد.  چنین  نقشها با درنظرداشت شرایط باید تغییر نمایند که تاکنون  مشهود نبوده است.

 تفکر انتقادی در میان روشنفکران افغان  در نتیجه عوامل مختلف و   به دلایل مختلف به گونه لازم  رشد نیافته است.

مثالهای فراوانی را میتوان از مهمترین عرصه های حیاتی  یاددهانی کرد مانند  ناتوانی روشنفکرن افغان برای ایجاد یک یا بیشتر  سنگرهای ملی  و متعهد مانند احزاب  سیاسی، اتحادیه کارگری/ صنفی و مسلکی ملی.   سالها  تلاش  در این جهت از   تشکیل جبهه های   کوتاه مدت فراتر  منتهی نشده اند.

آنها در نتیجه فقدان تفکر انتقادی نتوانستند به این نتیجه برسند که  قوت آنها در اتحاد آنان است و استقلال سازمانی  تمایلات فکری نیروهای ملی ر وشنفکری را  تجزیه مینماید. خواننده در این تازگی ها اعلامیه کمیته رهبری جدید و  حزب زحمتکشان را  در  سایت آریایی مطالعه کر ده اند که به احیای حزب  د.خ.ا و در نهایت  از( ناچاری) تشکیل یک جبهه متحد ملی را  هدف نهایی قرار داده است.موضوع دیگر  استدلال در مورد تغییر نظام  ریاستی به پارلمانی بود و هنوز  استدلال به سود نظام فدرالی و حتی  تجزیه

قلمرو افغانستان  هدف تلاشهای برخی را  تشکیل میدهند.

 این آخری در محراق توجه این  بحث قرار دارد، زیرا بیان  جالبی  در یک مقاله یک  هموطن زیر عنوان (اندراب‌ها و پنجشیر سنگر‌های بقای تاجیک‌تباران و‌ پارسی‌گویان اند ‌و نامیرا که راه‌شان از شمالی بزرگ می‌گذرد مر تبط به حوادثِ‌‌جاری و حماسه‌ساز پنجشیر:) 

http://www.ariaye.com/dari18/siasi3/osmannajib13.html 

 

به نام (عثمان نجیب)  به نظرم خورد که نگاشته است:

تجزیه مانع یا وسیله‌ی‌گسست رابطه‌های خونی و وطنی و قومی نه‌ می‌شود.

پسا راه اندازی طرح‌ تجزیه از ناگزیری، برخی‌ها پرسیدند که رابطه‌های قومی و‌ خونی چطور خواهد شد؟ جواب ساده است. شمال با همه ساکنانش و جنوب با همه ساکنانش کشورهای شان را تشکیل می‌دهند. پارسی‌گویانِ گردیز، کندهار، فراه، ارزگان، لغمان، ننگرهار و دیگر ولایات پیوندهای خونی و رابطه‌های قومی با محلی‌های شان دارند و ندیدیم که کسی از آن‌جاها ترکِ‌دیار کرده و به شمال آمده باشد. چون صدها سال و ده‌ها نسل آن‌جا‌ها بوده اند. همین‌گونه پشتونِ شمالی و شمال غیر از اختر لچک و یکی دو تای دیگر، رابطه‌های عمیق خونی و قومی با مردمان بومی دارند و خودِشان هم از بومیانِ آن ساحات اند و سال‌ها و قرن‌ها برادرانه باهم زنده‌گی داشته‌ ایم تا که به نسلِ امروز رسیده ایم. در این مورد بعدها زیادتر می‌خوانید.

 قبل از ورود بهع بحث اصلی این مقاله میخواهم   به  این پرسش پاسخ دهم که  خواننده ای از خود ممکن است بپرسد چرا این نویسنده  گاه گاهی در مورد  مقاله این یا آن فرد مینویسد؟ هعیچ نوع بدبینی و خصومتی در کار نیست، بلکه موضوعات مهم و دارای اهمیت را برای بحث از منابع  سایر  نویسندگان بر میگزینم  و میخواهم  به  نگارنده و  خواننده در وسعت دید و  بحث  مربوطه کمک نمایم. تا  ما همه  با  زروایای مختلف موضوع و دیدگاهای مختلف آشنا گردیم. اکنون وارد بحث اصل این مقاله میگردم.

از نظر هر آدمیزاد باسواد این استدلال به پاسخ آنانی که  پرسیده اند( رابطه های قومی و خونی چطور خواهدشد؟)   بی عیب و مستدل است، چنانچه از نظر عثمان نجیب نیز چان است. اما با اندکی مکث عاقلانه میتوان پرسید: هرگاه استدلال عثمان نجیب در مورد روابط قومی و خونی درست باشد که هست نیاز  به موضعگیری اتنو سنتریک و تجزیه کشور به شمال و جنوب  باقی نمیماند. پس انگیزه دیگری باید  برای این تجزیه وجود داشته باشد.  کلمه (ناگزیری) در نقل فوق بر کدام نوع ناگزیری دلال مینماید که وجود ندارد. توضیح این عوامل خیلی مهم اند.

 نگارنده سخت بر خلاف احساسات و تمایلات تجزیه طلبانه هستم، زیرا این مفکوره  از بنیاد غیر انسانی و غیر منطقی است که ما نتوانیمیا نخواهیم  باهم در  صلح و همزیستی در  زمین واحد و زیر آسمان واحد که به جز امانتی نیستند زندگی نماییم. این بدان معنا است که شما در حالت اقامت موقت در منزلی که مالکش نیستید آن را میخواهید میان خود تقسیم نمایید.

بیایید باهم از  سه   دیگاه   انسانی، سیاسی و دینی به این موضوع نگاه کنیم.

۱. از نظر انسانی  ما باید بتوانیم در همزیستی و همکاری  باهمدیگر زندگی نماییم هرگاه این اراده  را دارا باشیو  اختلافات را بحیث تفاوتهای  طبعی و ضروری زیستی  بدانیم و  تمایلات برتری طلبی خود را مهار بتوانیم.  زمانی که ملتهای متشکل از خود واحد  وجود داشتند درگذشته و اکنون  گوناگونی  در همه ی عرصه ها در ملل جهان وجود دارند.  استدلال  از دید  سیاسی این موضعگیری انسانی را تایید مینماید. اختلافات کنونی نه تنها میان  افراطیون دینی و  اعتدالیون بلکه میان روشنفکران چپ و  احزاب اسلامگرا تنها نتیجه تعصبات  فکری و گروپی میان آنها و  فقدان تفکر انتقادی در آنان است. از خود بپرسید چرا  تاکنون   مساعی برای احیای حزب دموکراتیک خلق افغانستان به احیای آن  منتج نگردیده یا  تلاشهای دیگر  از این نوع؟بدون شک نقش کلیدی منافع ذهنی و واقعی  آنان را در این  چنددستگی نباید فراموش کرد.

۲. از دید سیاسی: زمین ملکیت هیچ شخص فقیر یا سرمایدار نیست اما میان زورمندان   بوسیله  آنان تقسیم و مرز بندی شده است و بر اساس زور  نیز این مرزها   تغییر  یافته اند یا  در جاهای خود نگهداری شده اند.تاریخ تکامل مجتمعات حاکیست که مجتمعات کوچک بنام  ۰ باند) که تعداد آنها  از ۸۰ تن فراتر نمیرفت فاقد  زمامدار و سازمان  سیاسی بود. انقلاب کشاورزی به تقسیم کار و  موجب ظهور  قشر ویژه گردید و  نخستین دولتها  تشکیل گردیدند. تشکیل دولتها بحیث حاکمیتهای ارضی  بر اساس انگیزه ها  صورتگرفتند و   سیستمهای سیاسی نیز.  ارزش دهی به اختلافها و تفاوتها مانند  نژاد، فرهنگ، خون، زبان در  این جدایی ها و  تشکیل دولتها نقش کلیدی ایفا کرده اند.  نه تنها ابن خلدون بلکه بسیاری از مورخان و دانشمندان  سیاسی به این باور اند که دولتها در نتیجه  تصادم و کانفلکت ایجاد شده اند.

 این کانفکلت در کشور  ما میان   اقوام نیست بلکه میان فرقه ها و  سازمانهای روشنفکر ان است که  از تفکر انتقادی  بی بهره اند.

۳. از دید  دینی: مالک زمین  خداوند است و  انسانهای سرزمین ما  همه میرنده اند مانند سقراط و دیگران. ۴  دهه خونریزی و ویرانی نیز نشان دادند که   عواملی برای تفرقه و تجزیه این کشور فعال اند و   از  طریق روشنفکران به تفرقه افگنی  به  گونه های مختلف مانند زبان و.قوم، باشنده اصلی و  مهاجر  و ... تا کنتون توانسته اند ما را   میان خود مصروف نگهدارند و  آدمیزاد  باسواد هنوز این واقعیت انکار ناپذ یر را  درک نکرده است.هرگاه عثمان نجیب به هر دلیلی که دارد  نمیپذیرد که  خداوند مالک این زمین است  باید مالک زمین را معرفی نماید و حتمآ عثمان نجیب  قباله آن را  ندارد. زیرا پنجهزار سال یا کمتر و بیشستر اقامت  باشندگان را میتواند به مالکان   جمعی آن  سرزمین مبدل سازد.

 از اینجاست که حق و  صلاحیت  تقسیم مطرح میگردد.  طالبی که اختیار ریش ما را دارد  و عثمان نجیب که  برای  تقسیم سرزمین یک جمعیت  تبلیغ مینماید در اساس پا از گلیم و حدود  صلاحیت خویش فراتر دراز میکنند. این  صلاحیت را آنها از کجا به دست آورده اند؟

در رابطه با  اینکه آیا( تجزیه مانع یا وسیله‌ی‌گسست رابطه‌های خونی و وطنی و قومی نه‌ می‌شود) باید  ابراز داشت که جهان کنونی در عضر  تکنالوژی معلوماتی به یک دهکده کوچک مبد ل شده است، جایی که  و سایل ارتباط جمعی نقش کلیدی در ار تباط  افراد ایفا مینماید. در صورتیکه  کشور شما دارای برق و انترنیت باشد و موانعی برای ارتباط ایجاد  نه نماید تنها مانع  سیر و سفر از یک کشور به کشور دیگر وجود خواهد داشت. بحث بیشتر در این مورد لازم نیست زیرا ما  شاهد وضعیت در کشور واحد خویش هستیم. مرزها و  قوانین  در همه حالات میان دولتها و حتی   خطه های تجزیه شده وجود خواهند داشت. ما میتوانیم مثال  تجزیه  احزاب  سیاسی  در افغانستان را به جزیره های کوچک فکری  بحیث یک نمونه در نظر گیریم که تنها  مرز های فکری آنها را از هم جدا کرده اند و باز به دشواریهای ناشی از آن توجه نماییم. تجزیه مشکل ما را حل نخواهد کرد زیرا مشکل در  روشنفکران و رهبر ان فکری ما  قرار دارند نه در جای دیگر.

 هرگاه مساله ای انقسام سرزمین به  شمال و جنوب  مطرح باشد آن را باید مراجع با  صلاحیت ملی مورد بحث قرار دهد و برای آن  برزمد. عثمان نجیب که حتی عضویت یک  پارلمان پوشالی را هم نداشته است   بحیث یک باسواد باید ادعای تجزیه را  با استدلال علمی تبریه نماید.

 تاریخ نهضتهای روشنفکری و تاریخ ملل نشان داده اند که روشنفکران لوکوموتیف تاریخ اند. تاریخ افغانستان نشان داده است که  تقصیر اساسی بدبختی ملت افغان  را جامعه  روشنفکری افغان بر عهده دارد.

استدلال مفصل این موضوع را  خواننده میتواند در رساله (گزارفکری) اثر اینجانب -که در  سایت آریایی  قابل دستر میباشد- مطالعه نماید .

بحث تجزیه کشور  با بحث فدرالیزم رابطه ماهوی دار د، زیرا فدرالیزم به گواهی تاریخ به دلایل مختلف از زمر ه وسعت قلمرو و احساسات خود مختاری  در   سیاست بین المللی بحیث یک راه حل تبارز کرده است. رابطه آن با جدایی  طلبی  از  راه عنصر  احساس خودمختاری تامین میگردد که در  سیستم فدرال همدیگر- پذیری و در جدایی  طلبی/ تجزیه  طلبی  فقدان همدیگر - پذیری مشهود است.

 تیوریهای تجزیه نیز ما  را  به درک این مساله کمک مینمایند.

کاترین بویل(Katharine Boyle) و  پیری اینگل بیرت (Pierre Englebert)  پس از   تحقیق و مرور   هایپوتیزها و تیوریهای مربوطه به این نتیجه دست یافته اند که متن  اصلی آن را در  ذیل میخوانیم.

Conclusions

The recent scholarly focus on “ethnic,” “ethnopolitical,” or “identity” conflicts has

blurred our understanding of separatist dynamics and done a disservice to the field. By

blending different conflicts together, it has promoted a profit-maximizing, resourceexploiting and opportunity-seeking understanding of civil conflicts, which may be more

appropriate for quasi-criminal violence than for violent acts of self-determination. Our

results suggest that separatism is the expression of an aspiration for statehood, a deeply

political statement. It is an act of state formation, which is more likely to occur the more

communities are discriminated against, the more the states in which they live fail to

provide any form of social compact and restrain violence, and the more they can rely on

the remembrance of a once autonomous life. Opportunity costs, natural resources,

cultural differences, diasporas and difficult terrains are little more than noise.

عصاره نتیجه گیری آنها این است که: توجه دانشمندان اخیرا به  مساله  اتنیکی،  سیاسیت قومی و  تصادم هویت

 درک ما را از  پویایی  جدایی  طلبی مغشوش  ساخته است . . . نتایج ما نشان میدهند که  جدایی  طلبی عبار از بیان یک آرزو برای دولت داری – یک  بیان عمیقآ  سیاسی، است و یک عمل دولت سازی میباشد. . .

تیوری (remedial secession ) به  جدایی  طلبی بحیث یک  درمان/ علاج  یا راه حل میبیند. هیچ شخصی یک عضو  بدن خود را بدون دلیل از باقی وجود  جدا نمیسازد. جدایی  طلبی از این  نگاه ودام درد کشور و مردم را درمان و کدام مشکلی را  حل خواهد کرد؟

 

از توجه شما تشکر

Boyle K. and P. Engelbert, ’’Primacy of Politics in Separatist Dynamics’’ retrieved on Jan 2022, from http://cega.berkeley.edu/assets/miscellaneous_files/wgape/10_Englebert.pdfThe

 

 

 


بالا
 
بازگشت