هدايت حبيب

 

حکومت خود ساخته طالبان نه مشروعیت دارد و نه شایستگی برای حاکمیت

 

اگر از گذشته های دور بگذريم؛ ايالات متحده ی امريکا و متحدين اروپايی و آسيايی اش، در دهه هشتاد ترسايی، به بهانه ی حضور قوتهای نظامی شوروی درافغانستان، آتش جنگ خونين پيشين را ده برابر بيشتر مشتعل کرد و از چند تن فراری های دوران حاکميت سردار محمد داوود؛ " تنظيمهای جنگی هفتگانه را در پاکستان و هشت گانه را در ايران" ايجاد و جنگ سراسری تمام عيار را از سرزمينهای دوکشور همسايه ما عليه مردم مستعد به تکامل جامعه ی افغانستان آغاز کردند.

اين جنگ در زمان زمامداری زنده ياد ببرک کارمل رئيس جمهور پيشين افغانستان مدت شش سال دوام کرد؛ وليک امريکا و متحدينش بجز تبليغات ضد شوروی و دفاع ازاسلام(!) مودل امريکايی، تا رسيدن گورباچف بقدرت و امضای معاهده ی دوستی(!) با وی، ديگرهيچ دستاوردی را در مورد سقوط حاکميت ح. د. خ. ا و گرفتن انتقام شکست شان در ويتنام، نصيب نشدند.

اما «گرباچف پس از امضای معاهدۀ ننگين "ريکجاويک ايسلند" وسپردن تعهد به زمامدار قصرسفيد و سران دول غربی و حاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار"سی.آی. ای "، انتلجنس سرويس و "آی.اس. آی"، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيمهای بنيادگرای جنگ افزوز مستقر در پاکستان و ايران؛ مبنی برتسليمی قدرت دولتی ودرهم شکستن حاکميت ح.د. خ.ا؛ فرمان برپايی جنايت سياسی ۱۴ ثور ۱۳۶۵ را به خوش خدمتان داخلی در درون ح. د.خ.ا و مشاورين روسی در افغانستان، صادرکرد. دراين راستا، رابطه های کاری و نزديکی تنگاتنگ مشاورين فاسد وضعيف النفس روسی، بويژه عده ای ازجنرالان قاچاقبر، بارهبری دستگاه خدمات مخفی وفرکسيون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه عليه ح.د.خ.ا و حاکميت سياسی را تشکيل می دادند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی در داخل و امپرياليسم بين المللی درخارج، زد و بندهای پشت پرده، داشتند؛ راه را برای پياده شدن دوکتورين زهراگين وخود فروشانۀ گرباچف درباره ی افغانستان، هموارساخت».(1)

سرانجام پروسه ی سقوط حاکميت ح. د. خ. ا مطابق برنامه ريگن ـ گورباچف، در۵ ثور ۱۳۷۱ تکميل و در ۸ ثور ۱۳۷۱  به تنظيم های جهادی ساخت اسلام آباد تحويل و بدين طريق روس ها و امريکايی ها زمام اختيار اين کشور را بار اول به تنظيم ها و سپس به طالبان مزدور پاکستان تسليم دادند، که درنتيجه آن افغانستان به مرکز شرارت جنگ های تنظيمی و طالبی، قتل و کشتار انفرادی و دسته جمعی ساکنين آن، نسل کشی، تروريسم، توليد و ترافيک مواد مخدر و بنيادگرايی اسلامی و صدور آن به ساير کشورها مبدل گرديد.

تا اين که رويداد سوال برانگيز۱۱ سپتمر ۲۰۰۱ فرارسيد؛ ايالات متحده ی امريکا افغانستان را اشغال نمود و برنامه دوم سازمان "سيا" جامه ی عمل پوشيد.

با کنفرانس "بن آلمان" و تشکيل حکومت مختلط جهادی افغان ملتی به رهبری حامد کرزی و تعويض آن پس از ۱۳ سال به حکومت "وحدت ملی(!)" غنی و عبدالله، بخش سوم و نهايی برنامه رويدست گرفته شد.

اما با بپا ايستادن مجدد روسيه در جايگاه نظامی شوروی سابق، تشکيل اتحاديه "شانکهای"؛ ناکام شدن امريکا در اشغال عراق و شکست کمر شکن اتازونی و سازمان "سيا" در راه اندازی جنگ در اکراين و پيروزی دولت سوريه؛ معادله قدرت و "ابرقدرت" را درجهان "يک قطبی ديروز" تغيير جهت داد.

در ماههای پسین اشرف غنی، پيش از آنکه مانند دوکتور نجيب الله سقوط خونبارکند؛ راه را برای تشکيل يک نظام همه شمول و دولت وسيع البنياد، مساعد سازد و از تداوم جنگ های شديدتر و خونريزی بيشتر، جلوگيری بعمل آورد؛ راه فرار را درپيش گرفت، که در نتيجه آن طالبان، که در خونريزی و وحشت آفرینی قتلهای پراکنده روزانه، بدتر از مجاهدين؛ وليک در چور و چپاول دارايی دولت و عامه ی مردم از آنان به فرسخ ها کندروتر، آهسته تر و عقب تر اند؛ بقدرت رسيدند.

مردم ما بوضاحت ديده می توانند که چگونه خط های قومی بسیار واضح تر جای تفکر سياسی و برنامه های اقتصادی ـ اجتماعی را گرفت. و هیچ نوع ارزشی برای تشکيل یک دولت همه شمول، ملی و متعهد در برابر مردم، قايل و در نظر گرفته نشد. چیزی که این فاصله ها را گسترش زياد بخشيد، خشونت قومی و مذهبی می باشد که توسط طالبان با حدت و شدت کامل آن در سراسر کشور و بويژه عليه روشنفکران و نظاميان پيشن جريان دارد.

اگر طالبان به اصرار می خواهند به دروازه خود گل بزنند؛ از ایجاد حکومت همه شمول طفره بروند، حقوق بشر را رعایت نکنند، حقوق اساسی زنان، کودکان و دیگر اقلیتهای قومی را نادیده بگیرند.

اگر خواست شهروندان این کشور و جامعه جهانی احترام نشود؛ حکومت خود ساخته این گروه مشروعیت داخلی و خارجی نخواهد داشت.

موخد:

۱ـ برداشت شده از رويدادهای خونبارسه سده أخير نویسنده عبدالواحد فیضی، منتشره ی سايت وزین "سپيده دم"

 

  


بالا
 
بازگشت