عثمان نجیب

 

 

ورود ناصواب من به بای گانی تارنمای آریایی

اولین فرستنده ی پیام، خدا و اولین رساننده ی پیام خدا، جبرئیل امین است، نه اگوستوس و نه پشینیان   

               جبارثابت زبان فرزند من را گرفت 

کرزی بالای فرزندم ریشخند زد، به زودی دعوای من علیه آن دو نفر باز می شودتا هرگز سگ درباری طفل دیگری را بی زبان نه سازد و شاه احمقی دیگری بر بی زبانی او تمسخر نه کند.

هر رهنمایی و کمک رسیدن به عدالت را می پذیرم.

حتمی ‌و حتمی و حتمی بخوانید، دردی را که کرزی و جبار ثابت به یک پدر «خودم» و مادر و یک خانه واده داده، اما فریاد شان را فقط تارنما های گران سنگ کشور به رخ سردم داران جهالت رسانیده است.

 

 نوشته ی با مسرت و در عین حال غم گنانه یی از  محمدعثمان نجیب

بر سبیل عادت در واگردی به نشرات و بای‌گانی های گونه گون رسانه یی و تارنما های برون مرزی و داعیه داران رفع نیاز های اطلاع رسانی برای ما و‌ مردم ما حسب تصادف در مخیله ام به یادواره‌ی غم اندود خودم برخوردم.

آن دسته دوستان عزیز هم وطن ما درست زمانی به بازدهی مفکوره های عالی ذهنی شان در ایجاد تارنما ها از آن میان آریایی و زیر مجموع های آن کردند که آن اقدام حتا مقدم‌تر از خوردن و نوشیدن بوده و در غیبت اطلاعات جرعه‌ی نوشیدنی زدودن تشنه گی به تشنه‌کامان آگاه شدن و اطلاع یافتن از احوال آشفته بازار شقاوت ها در داخل کشور برای بیرونیان کشور هدیه دادند،‌سپاس از همه چیز در این راستا.

درک می کنم که خویشتن را با خویشتن داری و حمل بار سنگین آن چنانی برای مدیدیت رسانه یی از نزول تا عروج کاری نیست ساده به کوتاهی تنها یک سپاس نامه نویسی. اهل مسلک و خردورزان زبردست وطن ‌و حاملان کاروان خبر رسانی وقوف دارند که هم کاران گران‌مهر ما چی‌؟ خدمتی به جامعه‌ی اطلاع رسانی کردند.

تارنما ها فریاد درد دردمندان و زبان بران صاحبان قلم و رقم زنان درد دل در جاده‌ی بی انتهایی شد که خالق قلم با «ن‌والقلم و مایسطرون»، از ارزش قلم آگاه شان کرد. ما ها که بیش‌تر با برخی دجالان دکان داران قدرت و ثروت و شهرت و شهوت گریبان‌گیر بودیم، با ارسال نامه هایی به این تارنماها و دوستان گرداننده ی شان درد دل‌های مان را هم رسانی می کردیم.

جواد نام مستعاری بود که من را با بیش‌ترین تارنما های خارج از کشور وصل می ساخت و در درون نظام کرزی بودم، اما رنج وجدان از نه گفتن آن چی می دیدم آرامش‌ام را به هم می زد. وقتی موردی را لازم به هم رسانی می‌دانستم، خدمت دوستان در تارنما ها رسانده، احساس راحت وجدان می‌کردم به ویژه آن گاه که شرف نشر را از سوی آنان می یافتند.

حکومت های پسا یازده ی سپتامبر با حمایت آمپریالیسم لگد های کشنده یی به ملت ما زده از زمان کرزی تا حال همه را داغ دار ساختند.

من باری ( بهار 2007 ). با خانه واده‌ام از ننگرهار همیشه بهار سوی کابل می آمدیم، ازدحام جاده‌ی ماهی‌پر را مسدود کرده ‌و هر کسی در گوشه یی ایستاد بود تا با گشوده شدن راه حرکت کند، موتر را به طرف راست جاده ایستاد کردم، پیش تر و پس تر از من ده ها عراده ی دیگر توقف داشتند، اولاد ها با مادر شان در موتر بودند، من بیرون موتر و پهلوی دروازه‌ی راننده ایستادم تا اگر فرصت حرکت دست دهد سبب مزاحمت به دیگران نه شده و سریع حرکت کنم، متوجه تونل بالای ماهی‌پر شدم که شخصی از سوی کابل آمده و‌ چند محافظی او را هم‌راهی می‌کند، آن آقا هر کسی را با سیلی و اصطلاح عام با قفاق و قفاق ها زده می رود تا راه را برای عبور موتر خودش باز کند، دقیق متوجه شدم که آقای جبار ثابت دادستان کل کشور بود.

اولادهای من هم لت کردن بی رحمانه ی مردم توسط جبار را می دیدند و داخل موتر بودند وحشت زده شده ‌و از من خواستند تا داخل موتر شوم که من را لت نه کند، من به طور کامل و قانونی و در ردیف سایرین ایستاد بودم، از گپ اولادهایم که سن و سال خرد داشتند، چند دقیقه نه گذشته بود که آقای ثابت با من مواجه شده و مانند یک حیوان وحشی،‌ یک سگ هار و یک الاغ لگام زنی در قالب انسان به نام جبار ثابت بدون این که اثرگذاری عمل خود بالای خانه واده ی من و بالای شخصیت من و همه کسانی را که لت می کرد، درک کند، دو سیلی محکمی به روی من زد، هر سه طفل من به شمول مادر شان شوکه شده و فریاد می کشیدند، من تن به تقدیر داده و مصمم انتقام کشی شدم که یکی از محافظان آن آدم پلید من را شناخته بود زودتر به من گفت: ( ... رئیس صایب حیفت نه کده ای خو یک بی شرم آدم اس... برو که اولادایت گریان دارن ...) ‌و از جانبی هم چهار نفر عضو فامیل من فریاد

می زنند که برگردم، بر گشتم و هنوز راه بند بود، همسرم با محمد شبان و ریحانه در چوکی عقب موتر و محمد شیون نشسته و هنوزم گریه داشتند، راه هم چنان مسدود بود و‌ جبار ثابت با چنان پست فطرتی راه را به روی موتر خود گشود. همه را به آرامش دعوت کردم، با آن که احساس شرم و خجالت زده گی داشتم، همسرم کمی آرام شد و یک باره صدا کرد: ( ... شیبا... شیبا ... نام خانه‌گی دخترم...و به من گفت ... حاجی شیبا ره هم تو «تب» گرفته و هم گپ زده نه میتانه...) پایان شدم که دخترم هم چنان در وحشت و ترس فرورفته و‌ دو‌ برادرش هم چنان. کمی تپ و تلاش کردیم و دخترک من به حال آمد، اما با یک صدمه ی بزرگی که رنج آن را حتا پس از مرگ هم خواهم داشت، دخترم که الحمدالله حالا بیست‌و‌پنج سال دارد، گفتار شیوای زبان را مدت ها از دست داد و حالا بهتر از روز حادثه شده است رنج کلالت زبانی را می کشد که خدا برایش داده بود و جبار ثابت از او گرفت، اولین کار من شب همان روز پس از رسیدن به کابل و آغاز تداوی دخترم، نوشتن گزارشی از آن حادثه بود که خدمت دوستان محترم در سایت های خارج کشور فرستادم، هم سایت آریایی و سایت خاوران آن را نشر کردید، صدایی من بود اما همین همکاران ما آن را به جهانیان و هم وطنان رسانیدند، ممنون همه‌ی شان.

من فردای آن روز با استفاده از امکانات دست داشته یک نقل از‌ همان گزارش را که در تارنمای آریایی نشر شده بود بالای میز کاری، میز چای صبح و میز نان چاشت آقای کرزی و رؤسای نزدیک به او رسانیدم، چنانی که شب نامه را پخش می کنید، اما از سنگ صدا بر آمد و از آن کرزی خان نه.

وقتی در تالار رادیوتلویزن اشک تمساح ریخت و چند روز بعد از آن مولوی صاحب حسام را به اتهام گویا لت کردن کسی تحت تعقیب قرار داد و زندانی و در مقابل جمیل کرزی را که جنایتی مرتکب شده بود رها کرد و من دوباره مقاله یی نوشتم که سایت ها به نشر رسانیدید، باز هم یک یک نقل آن را تنها در محلاتی رسانیدم،‌ آقای کرزی صد بار آن ها را می دید، همه چیز را دید ولی سکوت کرد. یک دوست من (@) نزدیک تر از کلاه کرزی برای کرزی بود، سخنان پشتوی کرزی را با برگردان فارسی عامیانه به من روایت کردند که: (... بچیم از ای مردم آدم گری دور اس کرزی موضوع را خاند و او ره به ریشخندی به ماصومی «معصومی» رئیس دفتر خود گفت ... که کی بوده ای لت خورده گی گپش ای ده ای سایتا رسیده ... )، کرزی جریان همان گزارش را خوانده بود که سایت آریایی نشر کرده بود، هر چند من مصمم هستم اگر حیات باقی باشد علیه کرزی و جبار دعوای حقوقی بین المللی باز کنم، اما مشوره های حقوقی من تمام نه شده اند، تقاضای هم کاری و راهنمایی انسانی از هرکدام شما دارم به خاطر طفل معصومی که از حیوانیت یک مقام رنج ناتمام را می کشد تا دیگر تکراری نه باشد.

چند روز پی هم بای گانی تارنمای وزین ( آریایی ) را جست و جو کردم تا آن گزارشات را یافتم.

مبارک برای همه دست اندرکاران گرامی همه گونه های نشراتی وآگاهی دهی.

اطمینان داشته باشید که حرف حرف نشرات شما کوه کوهی ارزش معنوی و سازنده گی دارد.

بشر از بدو خلقت غریبه‌ی آموختن بوده و غریزه‌ی فطری دانا شدن در خود داشته و برای دانایی تلاش کرده.

البته بحث دانایی تنها بسته‌گی به کسب علوم متداوله ی زمان زیست انسان و یا هم فراگیری مؤلفه های یادگیری های علمی نه بل عطش آگاه شدن از متن و‌ محتوای آن چیزی‌ست که می‌خواهد بداند، به ویژه اگر او را از دست رسی به آن منع کنند. حرص حریص آدمی برای دانایی و آگاهی سیرایی و میرایی نه دارد تا روح او از کالبد جدا نه شود.

پروردگار پدر و مادر بشر را آفرید و جدا از آن که دلیل خلقت بنده های خود را «الالیعبدون» گفت در عین حال برای آدم و هوا آموزش آگاهی دهی آموخت و خود نوعی دانایی است، فرمود «...لاتقربوها فی هذالشجره...»، تنها دو انسان روی زمین آن زمان در آن حال و آن جاه با شنیدن این احکام هم دانا شدند ‌و هم آگاه، این که عمل نه کردند بحث جداست.

خالق انسان، انسان را به «اهدناالصراط‌المستقیم» امر فرمود، در عین زمان او را صاحب اختیار اعمال خود ساخت‌.‌

انسان نه توانست در بدو‌‌ خلقت از اختیارات خود به نفع خود و حاکمیت بر نفس خود استفاده کند، آن جا از آگاهی یی داده شده سر‌پیچید و به درختی نزدیک شد که نه باید می‌شد، حس آگاه شدن بسیار با عجله وجود و‌ روح انسان را به بند خود در آورد ‌تا هم مانند صید بی خبر از زیان دام تقلای زود شکار شدن در دام صیاد به خرچ دهد و همان بود که خداوند در شدت تعجیل آدم، او را عجول خواند: « ان الانسان عجولا »، نسیان انسان برای شکر انسانیت بود که خالق اش او را «عجولاکفورا» خواند، انسان در این جا خودش را دچار سرگشته‌گی دید و برای دانستن ‌و آگاه شدن دچار وسواس شد و خدای انسان باز هم او را فهماند که: «من شر وسواس» بگوید و به خدا پناه ببرد، به همین گونه بود که انسان در هر کار پرخاش کرد تا بداند ‌و بداند برای دانستن آگاهی دادن کار داشت و‌ دارد و سیرایی هم نه دارد و آن جا بود که باز هم رب انسان او را پرخاش‌گر خواند «وکان‌الانسان اکثراشیآجدلا».

بشر در عالم هستی دنیایی هم از کسب آگاهی دست بردار نه شد و دانست که خالق او آموختن را با آیه ی «اقراء» برای وی امر کرده است. بشر سعی کرد تا روزنه های جدیدی برای یادگیری ها باز کند و این اقدام میمونی بود، اطلاع رسانی یکی از روش های یاد دادن ها، گزینه ی پسندیده و قابل لمس.

پژوهش گران در تحلیلی که بی بی سی منتشر کرده، سعی داشته اند تا روش های اطلاع رسانی و یا « پروپاگندا » را نشان دهند.‌

به نگاهی که بنده دارم پروپاگندا، تبلیغات، اطلاع رسانی وآگاهی‌دهی نام های متفاوتی اما اهداف واحدی کاربرد دارند، همانا رسانیدن پیام ها اند بدون آن که حتا مخاطب خاص داشته مثبت یا منفی و یا همه گیر و گروه گیر باشند و یا بر عکس آن.

گزارش بررسی پیشینه‌ی اطلاع رسانی را تا دو هزار سال عنوان کرده و با عبور شتاب زده مرتبط به اگوستوس اولین امپراتور روم، می دانند که غلط است مگر این که بگویند روش اطلاع رسانی مثبت و منفی در زمان اگوستوس شامل تحولی شده بوده اما او به هیچ‌ گونه بانی اطلاع رسانی نه بوده، به عنوان نمونه، جولیوس‌‌ سزار که برادر مادر بزرگ اگوستوس بود و به روایت همین گزارش بی بی سی، سزار رابطه‌ی خوبی هم با اگوستوس نه داشت اما با آن هم او را در وصیت نامه ی خود وارث برگزید، طبیعی است که نوعی اطلاع رسانی وجود‌داشته است و نفس همان وصیت نامه خودش اطلاع رسانی بوده و این که اطلاع رسانی در سایر عرصه های زنده‌گی‌ آن گاه چی؟گونه بوده، هم مستلزم پژوهش است،‌ یا مارک انتونی پیشا اگوستوس که خودش زمانی در رکاب او بود چی گونه اطلاع رسانی می کرد؟ انتونی پیام کنایه آمیزی هم که به اگوستوس داشت برای کسب وراثت از سزار،‌ خود آن پیام اطلاع رسانی این زمان و پروپاگندای آن زمان است.

اطلاع رسانی انسانی در زمین خدا و جهانی که امروز هستیم و هر لحظه با آن سر‌‌وکار داریم و همه ی ما را مصروف خود ساخته سیر درازی داشته که مستلزم بحث زیاد می باشد،‌ کشور ما هم در گذشته ها از امر اطلاع رسانی بی بهره نه بوده، سرزمینی که با ادعای پنج هزار سال قدمت کهنی روبه‌رو و تنها کشوری در نقشه ی جهان است با چهار هزار و نهصدوچند سال کهن تر از استقلال هشتاد ساله اش !؟ در تاریخ معاصر خود معمای لاینحلی را آفریده.

اطلاع رسانی در کشور ما هم فرود و فراز های زیادی داشته و اهل خرد به آن پرداخته اند.

با چنان مروری بار دیگر مولود میمون و درک نیاز اطلاع رسانی تارنمایی را درست در نزدیک به دو دهه پیش همت بلندی از همه هم کاران گران قدر و خانه واده‌ی گرامی شان دانسته و به ایشان تبریک عرض کرده و آن را افتخاری در قافله ی روشن‌گری هایی می دانیم که هم چنان تپنده اند.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت