عثمان نجیب
سلام به چهار بزرگوار
آقایان صلاح الدین ربانی، احمد ضیاء مسعود و احمد ولی مسعود و تادین خان
بخش اول
پیش از سخنی بدانید که سوگومندانه حالا هم استاد ربانی شهید صلح و هم احمدشاه مسعود قهرمان ملی حیات نه دارند که من توقعی از آن ها داشته باشم. نه درب دروازه های شما را دق الباب کرده ام تا از شما چیزی مطالبه کنم حتا زمانی آقای احمد ضیاء مسعود در سمت معاونت اول ریاست جمهوری قرار گرفتند و آقای حمید هامی نزدیک ترین و بهترین و دانش مند ترین رفیق من ریاست دفتر شان را مدیریت می کردند و زمینه سازی ملاقات با جناب احمد ضیاء مسعود بسیار ساده میسر بود، خدمت شان نه رفتم و در معاونت ریاست ریاست عمومی مبارزه با حوادث کاندید بودم که شما جناب احمد ضیا مسعود، دکتر صاحب متین ادراک را نه به اساس شایسته گی که به محور آشنایی در رأس آن اداره گماشته بودید و من یکی دو بار آن جا رفتم و هنوز پیشنهاد من به طور عمدی خدمت شما فرستاده نه شده بود که آقای ادراک گفتند آقای عظیم مجددی کدام خویش خود را به جای من مقرر کرده اند، من هم با وجودی که شناخت نسبی اما خوبی با محترم مجددی داشتم و در وظایف بیش تر با هم می بودیم آوازی برای حفظ نزاکت دوستی ها بلند نه کرده و می توانستم خدمت تان بیایم تا عرض حال کنم، اما سه دلیل مانع من شدند:
اول _ آن جا مقام مارشال فقید بود که خوش بختانه در اواخر عمر شان بیش تر شناختم شان و عیاری خاصی داشتند. امور رسمی و سیاسی شان را من کار نه دارم، اما هرگز سزاوار و صواب نه بود که شما جانشین، جانشین قهرمان ملی شوید در حالی که خود شان حیات داشتند، لذا دید من توان برداشت آن را نه داشت، مزید هم آن که به خاطر داشته باشید من کوچک ترین توقعی از مارشال فقید نه داشتم کما این که به پیشنهاد محترم عزیزالله آریافر شاعر، سیاست مدار و دانش مند فرهیخته ی ما اولین فرمان تقرر در ادارات دولتی را پسا مقاومت به من گرفتند و من حضور نه داشتم و فقط آقای آریافر با محبت تلفنی به من اطلاع دادند. دو این که من فقط هنگام سفر های داخلی هم رکاب شان بودم و دوبار به هدایت خود شان در دور اول حکومت آقای محترم کرزی به دفتر شان رفتم و یک بار هم زمانی که بعد از شما مقرر شدند و ما تبریکی رفتیم. تعداد زیادی شاهد هستند که خود جناب مارشال صاحب محبت کرده و از من خواستند (...بگویم چی می کنم گفتم هیچ صایب..).
پدر بزرگ وار شما آقای صلاح الدین و برادر شجاع و غیرت مند شما آقایان از دودمان قهرمان ملی رنج های بی پایانی را در مجادله و مبارزه با همه ی دشمنان وطن به دوش کشیده و تا راهی دیار شهادت نه شدند، از پا نه ایستادند.
بر عکس شما هایی که از یمن فداکاری های آنان سال های راحتی در خواب گاه و تخت خواب های مرمرین دیپلپماسی خفتید و به پرورش روح تان دور از همه دغدغه ها پرداختید، می دانید که قهرمان ملی آن شب ها و آن ایام را در کدام حالت خفقان آور پر از چالش های زنده گی و میرنده گی خود شان و بخش عظیم ملت که با ایشان بودند، به سر می بردند؟ آیا می دانید که اگر آن ها نه می بودند، شما سه آقا مستحق کرسی یی در عادی ترین اداره ی دولتی و یا هم در عرصه های گونه گون علمی و سیاسی و مدنی نه بودید؟
آقایان دیدید که پسا احمدشاه مسعود حتا جناب محترم آقای حکیم تورسن پشتوانه ی
اجتماعی بیش تر از شما داشتند و ملت رأی بالاتر از شما به ایشان دادند؟ ایشان نه مقام و منزلتی مانند شما و نه آرگاه و بارگاه پر طمطراقی مانند شما سه نفر داشتند، اما قلب های تعداد بیش تری مردم را با خود به صندوق های رأی بردند و آقای محترم بشرمل هم چنان.
( با حفظ حرمت بی پایان به شخصیت های آقایان تورسن و بشرمل فقط یک مقایسه ی واقعی است...)
تادین خان برادر شهید عبدالرزاق حالت و موقف بهتر از شما نه دارد.
با نه دانم کاری های شما چهار نفر بود و است که حتا محافل گرامی داشت هر سه شهید از جدول گاه نما ها در حال حذف شدن اند.
من در حد اقل سه بار احتفال های بزرگ یادکرد قهرمان ملی مسئولیت نشرات سراسری در آن جا ها را به عهده داشتم. و با شهید عبدالرزاق هم مانند استاد ربانی و احمد شاه مسعود هیچ آشنایی نه داشتم.
در اولین کنفرانس مسعود شناسی دایر در بالروم انترکانتی ننتال متوجه برخی کار شکنی های عمدی برخی ها شدم، آقای قانونی به دست رسی دورتری یعنی در هیئت رئیسه قرار داشتند و من نه توانستم جریان را به ایشان بگویم. اما برای محترم شریفی برادر شان که در ردیف سمت راست یعنی جانب شرق بالروم حضور داشتند مطرح کردم و ایشان گفتند هر چی بهتر است همان کار را انجام بدهم، شادروان حامد نوری و آقای حمید هامی و جمع کلانی از اهل فرهنگ و رسانه هم آن جا در بالروم بودند. الحمدالله من به حیث یک مسلمانِ و مسلمان زاده استاد شهید برهان الدین ربانی را به حیث یک رهبر موسفید مصلح و صلح جو میشناسم و. شادروانان احمد شاه مسعود و عبدالرزاق شهیدآن را برادر دینی خود می شناسم، از جهت ملی به حیث یک هم وطن و یک شهروند جامعه یی با ساختار و بافت های اجتماعی افغانستانی ایشان را قهرمان ملی می شناسم و در قهرمان دوستی ملی و کشوری شادروان مسعود را نه به خاطر کسی یا مقامی اما به حیث یک شخصیت کم نظیر تاریخی افغانستان و جهان به خصوص در ستیزی که ایشان با سیاست های ویران گرانه ی مقامات پاکستانی و ایرانی و آمریکایی داشتند به آن ها احترام دارم، نه تنها احترام دارم که خط قرمز و افتخار من هم خواهند بود. در خط سیاسی من عضو حزب سیاسی حاکم آن زمان بودم و حالا هم خود را متعهد به اهداف ملی دموکراتیک آن خط سیاسی می دانم که رهبر مدیری هم چو شادروان ببرک کارمل داشت، اعتدال را بر تشدد در همه امور ترجیح می دهم زیرا ما امت وسط آفریده شده هستیم و پروردگار آگاهی پیشا تولد به ما داده که:
بسم الله الرحمن الرحیم
وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ ۚ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ ۗ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ
اختلاف دیدگاه های سیاسی امر عادی و طبیعی است و در خط دفاع ملی و کشوری مقابل تجاوز سیاه و سیاست زمین سوخته ی اعراب و پاکستان و آمریکا که بر مردم ما تحمیل شد، مقاومت را افتخار افغانستان شمول می دانم و سوگ مندانه که من در مقاومت نه بودم
روزی آقای محترم دکتر تاج محمد جاهد ( آنگاه وزیر داخله نه بودند ) برای تبریکی مقرری من به دفتر ما تشریف آوردند و دیدندکه عکسی از قهرمان ملی نیست نا رضایتی به وضوح از رخسار شان نمایان بود و سر انجام گفتند : ( ... جنرال صایب یک ته عکس آمر صاحبه بند کو چرا ده دفترت نیس...) من چند روز بود تازه مقرر شده بودم و با داشتن تجربه ی قانونی از صلاحیت اشخاص برای نصب عکس های بزرگان و رهبران و مقرره یی که سال ها قبل در ریاست دولت و در زمان های رؤسای جمهور گذشته وجود داشت، دفتر خودم شایسته ی قانونی عکس یک رهبر و یک قهرمان ملی نه می دیدم، چون نه رئیس عمومی مستقل بودم و نه معینی و نه وزیری و حتا نه رئیس عمومی واحد دوم اداری دولتی. برادران از وجود چنان یک رویه خبر نه داشتند ...
ادامه دارد...