مهرالدین مشی

 

فلسفۀ سیاسی و سیاست و سیاستگری در کشور سیاست زده گان

هرچند بحث برسر سیاست و سیاستگری و سیاست زده گی در کشوری مانند افغانستان بحثی نیست که به ساده گی به آن پرداخت و سیاست را در آن به بحث گرفت و سیاستگرانش را  سره و ناسره نمود؛ زیرا کشوری که با توجه به موقعیت مهم و حساس چیوپولیتیک، چیو استراتیژیک و چیو ایکونومیک آن به مثابۀ کشوری واقع در چهار راۀ آسیای جنوبی و آسیای میانه و آسیای غربی، از چهل سال بدین سو ثبات سیاسی ندارد و امنیت و ثبات آن دیروز تحت تهدید تهاجم شوروی و امروز زیر تهدید تروریزم به سردمداری پاکستان در تبانی با امریکا به خطر جدی رو به به رو است. جنگ و ناامنی در موجی از وحشت و دهشت تمامی ارزش هایش را شکار کرده است و اوضاع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن را بیش از هر  زمانی بی سر و سامان نموده است. آشکار است، به هر میزانی که در یک کشور امنیت و توازن و تعادل سیاسی وجود نداشته باشد. به همان اندازه امور سیاسی آن پراگنده و پیچیده و دشوار است. نه تنها این، در کنار آن خودخواهی و دیکتاتور منشی های سیاستگران باری سنگین بر اوضاع وارد کرده و این سبب شده تا زمامداران از مشوره ها و رهنمود ها و استفاده از تجارب افراد آگاه و با تجربه محروم شوند و فقط با مشتی از افراد ناآگاه به اوضاع سیاسی و امنیتی و حساسیت های فکری و فرهنگی کشورکه هرکدام خود را نابغه می  خوانند. آنان در نقش یاران گرمابه و گلستان زمامدار نه تنها خدمت مشورتی نمی کنند؛ بلکه برعکس بر دشواری های کشور می افزایند و زمامداران و کشور را به سوی سیاست های منفی «لویاتانی» می کشانند.بنابراین مطالعهء مضمون سیاست و سیاست گری ورویکرد های سیاسی در چنین کشوری چالش آفرین و مبهم است.

سیاستدر اصل یک کلمهء عربی است و معنای آن « رام کردن اسپ » و مفهوم آن درلغت « خط سیر و راهی که انسان در پیش رو دارد» است و اما در اصطلاح  مفهوم تدبر و تدبیر امور داخلی و خارجی یک کشور را دارد. سیاستگر هم به کسی گفته میشود که به سیاست می پردازد و دست اندر کار سیاست است. سیاستگری یا سیاست کردن هم اسم مصدر است و به  سیاست کردن اطلاق می شود. هدف علم سیاست تشریح منظم و پیش‌بینی پدیده‌های سیاسی است و پدیده‌های سیاسی را به این دلیل بررسی می‌کند که بتواند تصمیم های عملی را درباره سیاستی که باید اتخاذ شود، به اجرا بگذارد.سیاست و سیاستگری در طول تاریخ در محراق توجۀ دانشمندان وفیلسوفان قرار داشته و هر از گاهی به آن پرداخته اند و در مورد سیاست و فلسفۀ سیاسی تعریف ها و نظریه های گوناگونی ارایه کرده اند. سقراط سیاست را رسیدن انسان به سعادت از طریق فضیلت دانسته و مجرای تحقق آن را در فرمانروایی عادلانه و حکومت خوب گفته است.افلاطون به حکومت فلاسفه باور داشت و بهترین حکومت را حکومتی می خواند که در راس آن یک حکیم یا فیلسوف باشد؛ اما وی در نظریۀ جدید بعد از کتاب جمهوریت و وظیفه دولت و نظام سیاسی را تعلیم و تربیت مردم دانست و فرمانروایان را به شبان یا چوپان تعبیر کرد.ارسطو انسان را موجود اجتماعی ودر نتیجه سیاسی می داند و غایت سیاست را خیری می داند که اختصاص به انسان داشته باشد. سنت آگوسیتن قدیس سیاست را راه رسیدن انسان به رستگاری تعریف می کند. او کتابی دارد بنام «شهر خدا». در این کتاب تصویری از دو شهر زمینی وشهر خدا ارائه می دهد.توماس اکویناس  پس از گذشت حدود هشت قرن بعد از ارسطو حکومت را به مثابه یک کشتی که نا خدای آن مذهب و روحانیون هستند می داند. نیکولو ماکیاولی از نویسندگان معاصر غرب است کهبه حذف دین و اخلاق از گردونه سیاست باور داشت. وی ضمن انکار قانون الهی هدف زندگی را رفاه و لذایذ مادی می دانست. ماکیاولی اصل را درحکومت وقدرت میداند و ابزار لازم قدرت را یاد آور میشود. گرچه معتقد است که معلوم نیست انسان صاحب فضیلت از این ابزار استفاده کند؛ اما وی حکومت جمهوری را بر حکومت سلطان (سلطنتی) ترجیح میدهد.

مفهوم سیاستبعد از ماکیاولی در دوران جدید تغییر کرد و از سیاست دو  چهره تصویر شد. ماکس وبر(زاده ۲۱ آوریل ۱۸۶۴ میلادی)گفت، سیاست یعنی کوشش برای شرکت در قدرت ویا کوشش برای نفوذ درتخصیص قدرت چه در میان دولت ها و چه در میان گروه در یک دولت.پس به زعم وبر آنچه سیاست ر ااز حوزه دیگر فعالیت های بشری جدا می کندقدرت است،زیرا قدرت همیشه وجود دارد.مورگانتا (۱۷ فوریه ۱۹۰۴ – ۱۹ ژوئیه ۱۹۸۰) گفت:«سیاست تنها مبارزه برای قدرت است». پس علم سیاست مطالعه قدرت است.اگر سیاست تنها مبارزه قدرت باشد در این صورت در جامعه جنگ همه علیه همه همواره حاکم خواهد بود؛ زیرا دنیای سیاست از رقابت علیه قدرت هم خالی نیست.از منظر موریس دورژه سیاست در همه جا ذوجنبتین است.تصویر ژانوس خدای دو چهره مظهر حقیقی دولت است.دولت ضمن این که قدرت سازمان یافته و ابزار سلطه یک طبقه علیه طبقه دیگر است،وسیله ای است برای تامین نوعی نظم اجتماعی ونوعی همگونی کلیه افراد در اجتماع در جهت  مصالحه عمومی.

ژان بودن(۱۵۹۶–۱۵۳۰) نخستین کسی است که تعریف علمی از حکومت ارائه کرد. او می گوید اگر در حکومت،مردم سهیم باشند، دمکراسی است و اگر عده ای حکومت کنند، اشرافی و اگر یک فرد حکومت کند سلطنتی است. ژان بودن حاکمی را که خدا ترس، دور اندیش، دلسوز، عاقل و معتدل و عادل و مقتدر باشد.  مهمترین تعریف سیاست در میان متفکران سیاسی غرب مانند،هارولد لاسکی (۱۸۹۳–۱۹۵۰)این است که آن را مبارزه برای قدرت و نفوذ و اعمال آن در جامعه می داند. سیاست یعنی دانستن اینکه: چه کسی می برد، چه می برد، چه موقع میبرد، چگونه میبرد، و چرا میبرد. دیوید ایستون انگلیسی(جون ۱۹۱۷ –حنوری۲۰۱۴) سیاست را توزیع آمرانه ارزشها تلقی می کند و می گوید، سیاست هنر حکومت کردن است. (فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد)  نولی سیاست را همۀ آن فعالیت هاییمی داند که مستقیم یا غیر مستقیم با کسب قدرت دولت، تحکیم قدرت دولت، و استفاده ار قدرت دولت همراه است .تعریف نولی هم تازگی ندارد و در واقع بیان دیگری است از اینکه سیاست مبارزه  برای کسب، حفظ افزایش یا نمایش قدرت است.  سیاست در تعریفی دیگر رهبری صلح آمیز یا غیر صلح آمیز روابط میان افراد، گروه ها و احزاب و کار های حکومتی در داخل یک کشور و روابط میان یک دولت با دولت های دیگر در عرصۀ جهانی خوانده شده است. بنابراین تعریف میتوان از سیاست یک فرد، از سیاست یک گروه، از سیاست یک حزب و از سیاست یک حکومت نام برد. و از لحاظ بین المللی هم می توان سیاست خارجی دولت را مشخص کرد که باید برآورندۀ منافع هر یک از نیرو های اجتماعی باشد.

از آنچه تا کنون به سیاست پرداخته شده است، در تعریف سیاست قدرت در محراق  اندیشمنان غربی قرار داشته و دارد. از همین رو است که « دانش – قدرت – رژیم حقیقت» بحیث کلید واژه ها جایگاۀ بلندی را در اندیشۀ قوکو گرفته اند. وی می خواهد انسان ها را به قلمرو نااندیشیده ها ببرد تا از راۀ اندیشیدن به نااندیشیده ها، قادر به کشف چیز های شود که به باور او صامت اند. اندیشه های او مخالف همه چیز هایی است که جهان شمول و بدیهی اند. وی حس بازنگری برای حقیقت را به انسان می بخشد. او توانسته تا خود را از بند اندیشه های مسلط زمان خود چون ساختار گرایی ریالیسم و پدیدار شناسی ایده آلیسم رهایی ببخشد و چگونگی به استخدام گرفتن قدرت و دانش را می آموزاند و  ناهنجاری ها را به هنجار بدل می کند. به عبارت دیگر او معضل رژیم حقیقت را ایجاد رابطه میان دانش و قدرت تلقی می کند که خود را به عنوان یگانه حقیقت ممکن بشناساند. (۱۶)

 

فوکو در خصوص مفهوم و چیستی قدرت، درک سلسله مراتبی ساده را رد می کند و معتقد است قدرت یک مفهوم ساده ابلاغی از بالا به پایین و دستوری نیست، بلکه در شبکه ای از روابط در هم پیچیده، ساری و جاری است. همان چیزی که ساختار جامعه را تعیین و آن را مشروع می کند. قدرت در این مفهوم ریشه در لایه های مختلف تعاملات اجتماعی و زبانی (مفاهیم) دارد. به عبارت دیگر اعمال قدرت به شکل یک بردار خطی رو به پایین اجرا نمی شود بلکه به اصطلاح در یک ظرف گفتمانی شکل می پذیرد و معنی می یابد.در اندیشه فوکو «مساله قدرت» در همه جا جاری است، در نسبت ها و اهمیت یافتن مناسبت ها، در روابط و تعاملات زبانی و کلامی میان افراد، طبقات و گروه های اجتماعی که به روش ها و منش های گوناگون ابراز می شود. (۱۷)

قدرت در اندیشۀ فوکو جایگاۀ تاریخی دارد و آن را عامل تعیین کنندۀ تغییرات تاریخی میداند که به باور او در همه سطوح و زوایای اجتماعی گسترده است. یعنی قدرت منحصر به یک گروه و طبقه نیست و لذا دارای ماهیتی سیال است و هرگز نمی‏توان آن‏را بی اثر و متلاشی کرد و شبکه قدرت را با کودتا و انقلاب تغییر داد. تحلیل فوکو از قدرت، بیانگر اغواکنندگی بیشتر آن در اندیشه مدرن نسبت به تحلیل سنتی از قدرت است. فوکو در تحلیل خود به دنبال تبیین این بوده که پشت ظاهر جامعه مدرن، خواستِ سلطه پنهان است و فرد در جامعه مدرن تحت عنوان حقیقت یا رهایی، تن به سلطه می‏دهد. در اندیشه فوکو، مفهوم کلی و جهان گستر، حقیقت همواره مشخص، محلی و وابسته به شرائط است. (۱۸)

سیاست از دیدگاۀ فلاسفه و دانشمندان مسلمان هم تعریف شده است. چنان که ابونصرفارابی (زادهٔ ۲۵۹ قمری / ۸۷۲ م. در فاراب – درگذشتهٔ ۳۳۹ قمری / ۹۵۰ م. در دمشق)سیاست را علم مدنی یاد می کند که هدفش ترویج اخلاق و ملکات  انسانی است و مدعی است که تنها به نیروی خدمت و فضیلت می توان به چنین کاری دست یازید. وی غایت علم سیاست یا علم مدن را برآورده شدن سعادت یک جامعه تلقی می کند. از نظر او سیاست تامین سعادت آدمی خوانده شده است.ابوعلی سینا(زادهٔ ۳۵۹ ه‍.ش – درگذشت۲ تیر ۴۱۶، ۹۸۰–۱۰۳۷ میلادی )فیلسوف مشهور اسلامی درکتاب السیاسه و رساله اثبات نبوت خود اندیشه دینی سیاسی خود را تبیین کرده است . وی هدف نهائی یک جامعه مدنی و سیاسی را رسیدن به سعادت می داند و برای وحی و نبوت بعد سیاسی قایل است... او قانون وسیاست را که دورکن اصلی یک جامعه متمدن است به انبیاً اختصاص می دهد. به عقیده وی پیامبرقانونگذار و سیاستمدار بر جسته جامعه به شمار می رود و تنها اوست که میتواند این دو مسوً لیت را به عهده داشته باشد. ابن سینا در کتاب فی اثبات النبوه می گوید : پیامبران با سیاست و فن مدیریت و مردمداری که داشته اند، امور مادی مردم را سامان دادند و به یاری مکتب فلسفی الهی زندگی معنو ی را برای مردم کمال بخشیدند.

ابن خلدون در سال ۷۳۲ ه‍جری قمری/ ۱۳۳۲ میلادی در تونس متولد شد. وی مثل ارسطو سیاست را علم مطالعه شهر و سعادت آدمی را در آن می داند.«سیاست مدنی دانش تدبیر و چاره جوئی خانه یاشهر است به مقتضای آنچه اخلاق وحکمت ایجاب می کند تا توده مردم رابه روشی که متضمن حفظ نوع وبقای او باشد وادار کند». از متفکرین معاصر نیز، شهید صدردر تعریف سیاست می‌گوید، سیاست متکی به راستی و صداقت است. سیاست وسیلۀ هدایت انسان و جامعه انسانی را فراهم می‌آورد و هدفی دنیایی و اخروی دارد. در این تعریف، موضوع سیاست نه «قدرت» یا «دولت»؛ بلکه «هدایت بشر» است و از همین‌رو از این سخن او به مکتب «هدایت» در مقابل مکتب «قدرت» تعبیر شده است. بر همین اساس هدف سیاست در اسلام، رهنمون شدن بشر به سوی خیر و کمال و سعادت است و طبیعی است که چنین آرمانی در سایه حکومتی قابل دسترسی است که به دنبال کسب هر چه بیشتر قدرت یا توزیع ناعادلانه آن نباشد. باقر صدر قدرت در برابر تعریف مارکسیسم که سیاست را فشردۀ اقتصاد می داند. وی در کتاب «سیاست ما»سیاست را فشردۀ اعتقاد توصیف کرده است.

از گفته های بالا فهمیده می شود که فلاسفه و دانشمندان دیدگاه های سیاسی را سه دسته تقسیم کرده اند. دسته ای سیاست را بر انسان وبرغایتی که سیاست در آن خصوص باید دنبال کند متمرکز کرده اند؛ دسته ای دیگر نحوه بر خورد انسان با امکانات دنیائی رامد نظر دارند و سیاست را با توجه به روند وکارکرد زندگی سیاسی تعریف می کنند و دسته سوم غایت وروند سیاست  را موضوع سیاست نمی دانند و به آن بعد از سیاست توجه دارند که در همه جا و صرف نظر از فرهنگ و زمان ومکان در سیاست حضور دارد.در اندیشه های جدید تعریف سیاست مبتنی بر چگونه حکومت کردن و چگونه خدمات وارزشها را در جامعه تقسیم نمودن ارایه شده و سیاست تخصیص آمرانه ارزشها در یک جامعه خوانده شده است.

این که بیش از هرچیزی به سیاست پرداخته شده و دلیل اش این است که سیاست در اصلریشه در فطرت انسان دارد و به مجموعه ای از فعالیت های انسانی اطلاق می شود که از طریق آن؛ قواعد کلی زندگی پرداخته و به مفاهیمی چون؛ عدالت، نظم، سعادت، اخلاق و تقوای جوامع انسانی، می پردازد که همه مربوطه به سیاست هستند. از این که ریشۀ سیاست در فطرت آزادی، عقلانیت، حرص، حسادت، خوبی، انسان‌دوستی، همکاری و مهربانی انسان و از نظر روش‌شناسی، مبتنی بر خرد و زبان انسانی است؛ بنا براین سیاست به عرصۀ هم‌کاری و سازش، جنگ و صلح، دادو بیداد بدل شده است. وجهۀ فطری سیاست سبب شده، تا سیاستگری در انسان های میهن دوست و صادق و پاک به عشق پایان ناپذیر بدل شود و سیاستگران خوب به بهای پذیرش ریسمان دار در سیمای عاشقان راستین به مردم و کشور خود آشکار شوند. درکنار این جاذبۀ انسانی روحیۀ ضد هم ترازی و همدیگر ناپذیری سیاستگران سبب شده تا آنان به مخالفت در برابر هم برخیزند. در این صورت آنان برای حفظ مقام و رهبری خود حاضر اند تا میلیون ها انسان را به کام مرگ بدهند، از تیغ بکشند و هزاران ظلم را نسبت به مردم خود روا ‌دارند.

با توجه به اهمیت سیاست در حوزه های گوناگون است که امروز سیاست بحیث یک شاخهء مستقل علوم مورد بحث است و مفاهیم گسترده ای را برمی تابد. سیاست در مطالعات روابط بین دول و روابط بین الملل و حقوق بین دولت ها جایگاهء ویژه را پیدا کرده است. سیاست بحیث یک اندیشه از لحاظ سیاسی و علمی و فلسفی نیز مورد مطالعه است. زمانی که بحث برسر اندیشهء سیاسی است، سیاست معنای خاصی در همان حدود ارایه میدهد. به همین گونه بحث بر سر اندیشه های سیاسی در محور علم و فلسفه و ایده ئولوژی هم جایگاهء ویژه خود را پیدا کرده است. بنا براین امروز فلسفۀ سیاسی به مثابۀ کوششی برای نشاندن معرفت نسبت به طبیعت چیزها و امور سیاسی به جای گمان در باره طبیعت و سایر پدیده های سیاسی و غیر سیاسی، بحیث شاخه ای از فلسفه شناخته شده است.

نخست از همه فلسفۀ سیاسی را از اندیشۀ سیاسی باید تفکیک کرد؛ زمانی که در باره فیلسوفان به عنوان«دغل بازان مبتذل»صحبت می‏شود.منظور از اندیشه های سیاسی تعمق و در باره آراء سیاسی یا ارائه تفسیری آنان است. هدف از اندیشۀ سیاسی هر نوع مفهوم سیاسی است که در هنگام تفکر، ذهن به خدمت آن گرفته میشود و به اصول اساسی سیاسی می‏پردازد. بنا بر این، هر فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی است؛ امّا هر اندیشه سیاسی، فلسفه سیاسی نیست. فلسفه سیاسی کوششی است آگاهانه، منسجم و انعطاف ناپذیر برای نشاندن معرفت نسبت به اصول سیاسی به جای گمان نسبت به آنها؛ اما اندیشۀ سیاسی ممکن است نخواهد چیزی بیش از تبیین یا دفاع از یک باور جز قابل پذیرش ما، یا یک اسطورۀ نیروبخش ارایه کند. شماری هم فلسفۀ سیاسی و کلام سیاسی را متفاوت از یک دیگر بررسی کرده و کلام سیاسی را تعلیمات سیاسی خوانده اند که از وحی الهی سرچشمه می گیرد. در حالی که فلسفۀ سیاسی محدود به فلسفه سیاسی محدود است به آنچه در دسترس ذهن بشری حاصل نشده، قرار دارد.در خصوص فلسفه اجتماعی، باید گفت موضوع آن با فلسفه سیاسی یکسان است، اما فلسفه اجتماعی موضوع را از نقطه نظری متفاوت مورد بررسی قرار می‏دهد.فلسفه سیاسی بر این فرضیه مبتنی است که اجتماع سیاسی یک کشور یا یک ملت-فراگیرترین یا آمرانه‏ترین اجتماع است، در حالی که فلسفه اجتماعی، اجتماع سیاسی را به عنوان جزئی از کلی بزرگتر می‏داند که با اصطلاح«جامعه»مشخص می‏شود. گفتنی است که شماری فلسفۀ سیاسی را در حال زوال تلقی می کنند و تنها به مفید بودن مطالعه تاریخ فلسفه سیاسی باور دارند.

سیاست در فلسفۀ سیاسی مارکسیسم فشردۀ اقتصاد و در فلسفۀ سیاسی اسلام به باور موسی صدر، سیاست فشردۀ عقیده است و اما سیاست در فلسفۀ سیاسی غرب تعبیر های گوناگون شده است. از دیدگاه اشتراوس، (سپتامبر ۱۸۹۹ آلمان – اکتبر ۱۹۷۳ آمریکا) نظریه‌پرداز و مورخِ فلسفه سیاسی، فلسفه کوششى براى نشاندن معرفت‏به کل، به جاى گمان نسبت‏به کل است، و بنابراین فلسفه سیاسى کوششى است‏براى نشاندن معرفت‏به ماهیت امور سیاسى، به جاى گمان درباره آنها. به تعبیر دیگر مى‏توان گفت فلسفه سیاسى بخشى از فلسفه است که به تحلیل هستى شناسانه پدیده‏ها و موضوع های سیاسى مى‏پردازد . جورج جرج سابایننویسندۀ تاریخ نظریات سیاسی نیز تمایز فلسفه سیاسى و علم سیاست را همان تفاوت علم و فلسفه مى‏داند . فلسفه سیاسى اغلب به شیوه‏هاى انتزاعى با غایات حکومت و ابزارهاى مناسب دستیابى به آنها با بهترین شکل حکومت‏سر و کار دارد. موضوع های اصلى فلسفه سیاسى را مباحثى چون چگونگى، احراز حقیقت، عدالت، مبانى خیر و صلاح عمومى، لوازم آزادى و برابرى، استوار کردن زندگى سیاسى بر اصول اخلاقى، دلیل و ضرورت وجود حکومت، دلایل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشکیل مى‏دهد» . (8)

از نظر هابرماس فلسفه سیاسى بخشى از فلسفه عملى است. وی فلسفه سیاسى کلاسیک (ارسطویى) اخلاق و سیاست را در چارچوب اجتماعى سیاسى، قابل تحقق مى‏دانست . اما با سوژه گرایى مدرن دکارتى و ذره گرایى طبیعت انگارانه هابزى، فرآیند جداسازى فلسفه اخلاق از اجتماعات آغاز شد، و هگل نتوانست از این روند جلوگیرى کند . با طرح نظریات کارکردگرایانه و سیستمى، حذف کامل عقل عملى از عرصه اجتماعیات محقق شد و نهایتا در عصر پیش از نیچه اساسا هر گونه اعتقادى به حجیت عقل در حیات انسانى مورد سؤال و نفى واقع شد . (9) بر این اساس مى‏توان از سه پارادایم سنتى، مدرن و پسامدرن در فلسفه سیاسى سخن گفت .

هرچند تعریف های مختلفى از اصطلاح هایی همچون «فلسفه سیاسى‏» و «اندیشه سیاسى‏» ارایه شده است، اما براساس تعریف های مشهور اصطلاح ها و واژگان، ممکن است‏بتوان نسبت آنها را مشخص نمود.بربنیاد تعریف فرهنگ رجایی، اگر شاعرى نیز به شکل پراکنده به سیاست پرداخته باشد، او داراى «اندیشه سیاسى‏» خواهد بود . هرگاه «تفکر نظام‏مند» را به تعریف فوق بیافزاییم، در این  صورت به تعریفى خاص‏تر مى‏رسیم که اندیشه های نظام‏مند، منسجم و حرفه‏اى راجع به سیاست را دربرمى‏گیرد .

بر این اساس نسبت‏بین «اندیشه سیاسى‏» و «فلسفه سیاسى‏» طوری است که هر فلسفه سیاسى نوعى اندیشه سیاسى تلقى مى‏شود، ولى اندیشه سیاسى ممکن است‏شکل فلسفى نداشته باشد و در قالب علم سیاست‏با گرایش تجربى ظاهر گردد . چنانکه حسین بشیریه (زاده ۱۳۳۲ در همدان) جامعه‌شناس و پژوهشگر علوم سیاسی مى‏گوید: «اندیشه سیاسى گرچه ممکن است تا اندازه‏اى توصیفى یا تبیینى باشد، لیکن اصولا هنجارى است، یعنى با چگونگى سازمان دادن به زندگى سیاسى برحسب اصول نظرى یا اخلاقى ویژه‏اى سروکار دارد . اندیشه سیاسى از نگاۀ اخلاقی دل نگران وضعیت‏بشرى است، و از این رو به ایدئولوژى سیاسى بسیار نزدیک‏تر است تا به نظریه سیاسى . (10) »

«فلسفه سیاسى‏» به شرح ذیل خلاصه شده است: تحلیل انعکاس وقایع سیاسى و سیستم هاى سیاسى، تحلیل عادت ها و هدفهاى علمیات سیاسى، تحلیل وسایل نیل به هدفها، تحلیل لوازم عملیات سیاسى و فرصت‏ها و موقعیت‏هاى سیاسى، بحث در پیوند به اهداف سیاسى و الزامات سیاسى، بحث در مورد مؤسسه های اجتماعى و روابط آنها با حکومت و با یکدیگر، بحث در مراقبت هاى (کنترلهاى) دولتى و فشارهاى اخلاقى و بدنى (فیزیکى) (یعنى فشارهاى محلى به قدرت نظامى پولیس) موجود در هر جامعه(12) .

بصورت عموم فلسفۀ سیاسی در سه پارادایمکلاسیک، مدرن و پسامدرن مطرح بحث اند. لرد آنتونی کوئینتن، فیلسوف مشهور انگلیسی و رییس پیشین کالج ترینیتی دانشگاه آکسفورد ( وفات ۲۰۱۰ میلادی) علاوه بر تعریف فلسفه به شکل پسینى (30) ، از فلسفه سیاسى تحلیلى نیز سخن مى‏گوید، و آن را دانشى درجه دوم مى‏داند. «فلسفه، مشغلۀ ذهنى و نقادانه است که بیشتر به خود و به آن روش‏هاى ذهنى دیگر نظر دارد تا به واقعیتى که موضوع تحقیق آنهاست. لذا فلسفه را باید اندیشه‏اى ناظر بر همه روش‏هاى فکرى دیگر دانست، نه تنها روش فکرى متفاوتى در عرض روش‏هاى دیگر. به عبارت مختصرتر، وظیفه فلسفه عبارت است از طبقه بندى و تحلیل اصطلاح ها و احکام و براهین نظام های فکرى دست اول و قائم بالذات .» (31) به عقیده او وظیفه اصلى فلسفه سیاسى عبارت است از: «تمییز دو نوع عمده مباحثه های سیاسى اصل از یکدیگر: یعنى تمییز گزاره‏هاى واقعى سیاست از احکام ارزشى ایدئولوژى .» (32)

فلسفۀ سیاسی از دیدگاۀ اسلامی نیز مورد بحث است و از  آن به عنوان فلسفۀ سیاسی اسلامی یاد شده است. از نوشته های بالا فهمیده می شود که فلسفه سیاسى مى‏تواند به حسب تحلیلى بودن یا نبودن، و همچنین بر حسب رهیافت‏ها و مکاتب مختلف، انواع گوناگون داشته باشد. سوالى که در این رابطه ممکن است طرح شود، امکان نام بردن «فلسفه سیاسى‏» به وصف «اسلامى‏» است . از آنجا که طبق تعریف اشتراوس، فلسفه سیاسى «بى بهره از امداد وحى‏» است . چگونه مى‏تواند به وصف اسلامى متصف گردد؟ چنانکه لئواشتراوس مى‏گوید: «فلسفه سیاسى شاخه‏اى از فلسفه است که با زندگى سیاسى، یعنى زندگى فلسفى و زندگى بشرى، بیشترین نزدیکى را دارد. فلسفه سیاسى شاخه‏اى از فلسفه است کوششى براى نشاندن معرفت‏به کل به جاى گمان نسبت‏به کل فلسفه سیاسى کوششى است‏براى نشاندن معرفت‏به ماهیت امور سیاسى، به جاى گمان درباره آنها .» (37)

هدف ما در اینجا آن است که چیستى فلسفه سیاسى اسلامى (و چگونگى اتصاف فلسفه سیاسى به قید «اسلامى‏») را نشان دهیم . اهمیت این مساله آن است که فلسفه سیاسى به قول لئو اشتراوس «محدود است‏به آنچه در دسترس ذهن بشر بى بهره از امداد وحى قرار دارد .» (38) و دقیقا در همین جاست که فلسفه سیاسى از کلام سیاسى جدا مى‏شود . اشتراوس مى‏گوید: «آنچه ما از کلام سیاسى مى‏فهمیم، تعلیمات سیاسى است که از وحى الهى ناشى مى‏شود» (39) در واقع روش‏شناسى کلام ممکن است عقلى یا نقلى باشد، ولى در استدلال‏هاى عقلى آن همواره استمداد از وحى و اثبات گزاره‏هاى وحیانى مفروض گرفته شده است . فیلسوف سیاسى الزاما داعیه دفاع از دین را ندارد، ولى متکلم سیاسى خود را موظف به دفاع عقلى (و نقلى) از گزاره‏هاى دینى مى‏داند . نمونه کلام سیاسى را مى‏توان در اندیشه خلافت (نزد اهل سنت) و اندیشه امامت و ولایت فقیه (نزد شیعه) سراغ گرفت . خلافت و امامت دو مبحثى هستند که توسط متکلمان اسلامى با ادله عقلى و نقلى طرح شده‏اند .

سید جواد طباطبایى درباره قید «اسلامى‏» در خصوص فلسفه عمومى مى‏گوید: فلسفه اسلامى چیز دیگرى است: بسط فلسفه یونانى در دوره اسلامى، اساس فلسفه یک نوع تعقل بدون التزام به دیانت است، و آنچه از دل ادیان الهى برمى‏آید عبارت است از کلام یا تئولوژى، و نه فلسفه . (50) اما واقعیت این است که فلسفه سیاسى بر حسب ذات و ماهیت‏خود، «اسلامى‏» و «غیر اسلامى‏» ندارد; ولى بر اساس آنچه در تمدن و جغرافیاى اسلامى وجود داشته (و همچنین بر اساس پیش فرضهایى که از دین اتخاذ مى‏شود) مى‏تواند به وصف «اسلامى‏» متصف شود . بدیهى است فلسفه سیاسى اسلامى با توجه به ویژگیهایى که در تمدن اسلامى و افکار فلاسفه اسلامى وجود دارد، از دیگر فلسفه‏هاى سیاسى مى‏تواند متمایز شود .

گفتی است که بر اساس فلسفه سیاسى پست مدرن و فلسفه سیاسى جامعه گرایى، عنصر اساسى فلسفه سیاسى عقلانیت است، و عقلانیت هر جامعه‏اى بر حسب شرایط خاص زمانى و مکانى و سنت‏هاى موجود در آن جامعه، متفاوت مى‏باشد . بر این اساس مى‏توان گفت فلسفه سیاسى به وصف «شرقى‏» و «غربى‏» و «اسلامى‏» و «غیر اسلامى‏» متصف مى‏شود . طبق فلسفه سیاسى پست مدرن و فلسفه سیاسى جامعه گرایان، عقل (که مراد آنها عقلانیت است) به شکل کلى، عام و جهان شمول وجود ندارد، و بدین جهت است که آنها را نقاد مدرنیسم خوانده‏اند.

از آنچ گفته آمد، بصورت خلاصه می توان نوشت، نخست این که فلسفه سیاسى به عنوان علمى درجه اول عبارت است از مباحثى انتزاعى درباره پدیده‏هاى سیاسى. دوم این که فلسفه سیاسى از این جهت در مقابل نظریه سیاسى و علم سیاست قرار مى‏گیرد، که روش در فلسفه سیاسى شکل عقلى و در نظریه سیاسى و علم سیاست معمولا شکل تجربى دارد. سوم این که فلسفه سیاسى بر اساس گونه‏هایى که در فلسفه عمومى وجود دارد، و همچنین بر اساس مکاتب مختلف مى‏تواند به انواع مختلف تقسیم شود، همانند: فلسفه سیاسى تحلیلى، فلسفه سیاسى اگزیستالیستى، فلسفه سیاسى مارکسیستى و فلسفه سیاسى پدیدار شناسانه و چهارم این که فلسفه سیاسى بر حسب ذات و ماهیت‏خود، «اسلامى‏» و «غیر اسلامى‏» ندارد; ولى بر اساس آنچه در تمدن و جغرافیاى اسلامى وجود داشته (و همچنین بر اساس پیش فرضهایى که از دین اتخاذ مى‏شود) مى‏تواند به وصف «اسلامى‏» متصف شود . بدیهى است فلسفه سیاسى اسلامى با توجه به ویژگیهایى که در تمدن اسلامى و افکار فلاسفه اسلامى وجود دارد، از دیگر فلسفه‏هاى سیاسى مى‏تواند متمایز شود .(۲۰)

انسان‌ها در درازایتاریخ برای اقناع معنوی و فکری جوامع انسانی به ابزارهای مشروع و نامشروع دست زده است تا به گونه ای حاکمیت قانون و نظم و انسجام و امنیت را در جهان بوجود آورند. باتاسف که این تلاش ها در سه چهره چون؛ فرعونی، قارونی و بلعم باعوری آشکار شده است که چهرۀ داد در پشت آن پنهان مانده است. فرعون نمونه‌ی بارزی از سیاست‌گری است که برای به خدمت گرفتن عقل انسانی و نفوذ بر اذهان مصریان؛ خود را در مقام بالاتر از انسان‌های عادی قرار داده و با گستاخی تمام خود را خداوندگار مصریان روزگار خویش خواند. جدا  از این که از نظر اخلاقی کار او بجا بود یا نه؛ اما از نظر سیاسی او یک هدف داشت، نفوذ بر مردم و کنترل افکار آنان. به همنین گونه قارون ها هم با استفاده از ابزار پول و سرمایه خواستند تا حاکمیت را در کشورشان تامین کنند و بتوانند،  برافکار آنان مسلط شوند. به همین گونه شماری در زیر چتر دین و مذهب خروج کردند و با حربۀ تقدیس مانند دوران قرون وسطی خواستند که حتا بر مغز های مردم حاکم شوند و افکار مردم را تحت کنترل خود درآوردند. هرچند آنان توانستند تا در حدود هزار سال برمغز و جسم و مال مردم فرمان برانند و اما آن تلاش ها بالاخره به ناکامی انجامید.

پیامبران یک‌سره با پیام الهی آمدند و سعی کردند با پیام الهی خرد انسانی را جهت دهند. داوود با برافراشتن زبور و موسی با بلند نمودن تورات و عیسی با برافراشتن انجیل خواست حاکمت الهی را زیر درفش پیامبری خود در جهان تحقق ببخشند و به همین گونه پیامبر اسلام  با به دست‌گرفتن قرآن، انسان زمان خود و ما را امر به تعقل و خردورزی ترغیب کرد و با بیان اصول کلی، جوامع انسانی را به مشوره و حکمت‌ورزی فراخواند. اودرواقع در ساخت و ساز مدنیتی نقش موثر بازی کرد. نه تنها پیروان او؛ بل انسان قرن۲۱ خود را مدیونش می‌داند و تا امروز از او الهام می‌گیرد.

سیاست‌گران امروزی برای اقناع اذهان مردم ماشین کلان و پُرهزینه‌ی فکری و معنوی را به کار می‌اندازند و  مفاهیمی کلانی همچون وطن‌پرستی، انقلاب مردمی، آزادی، عدالت، جنسیت، دین‌مداری و بی‌دینی خلق می‌کنند و این مفاهیم را همه روزه از طریق مراکز آموزشی، دانشگاه‌ها، مجله ها، بحث‌ها و مناظره هادر ذهن عموم مردم تلقین می‌کنند تا حاکمیت شان را بر مردم استحکام ببخشند و آنان را در حیطۀ قدرت خود اسیر نمایند. از روز نخست تولد تا رفتن به مکتب و دانشگاه پیهم برای ما آگاهی، آزادی و عدالت تلقین می شود تا از بدبختی‌ها، نیازها، قهرمانی‌ها و افتخارات مملکت و دین‌مان چیز هاییب بیاموزیم تا یک انسان وطن‌دوست، دین‌مدار و یا برعکس آن باشیم.به همین گونه  زمانی‌که وارد دنیای سیاست می‌شویم؛ برای ما خط فکری داده می شود که از کجا و چگونه آغاز کنیم و مفکوره‌ی سیاسی می گویند. شگفت آورتر این که دیگران را برای پذیرش همان ایده ئولوژی وادار می سازیم. این در حالی که ما خواسته و نخواست در چنبرۀ ایده ئولوژی ای اسیر شده ایم و در خدمت سیاستگر و زمامداری درآمده ایم.

یادداست ها در مورد سیاست و فلسفۀ سیاسی نشان می دهد که چگونه سیاستگران کشور ما سیاست زده شده اند و سیاست را به دکان معامله بدل کرده اند. در حالی که سیاست علمی شریف و فلسفۀ سیاسی اندیشۀ شریف تر از آن و به همین گونه اندیشۀ سیاسی شریف است، بویژه زمانی که به مثابۀ «تفکر نظام‏مند» به اندیشۀ نظام مند و منسجم و حرفه ای در پیوند به سیاست عرض اندام نماید؛ اما هزاران دریغ و درد که  سیاستگران ما چنان غرق نفاق و اختلاف اند و خودخواهی بر افکار مردم خواهی و وطن دوستی آنان غلبه حاصل کرده است که به دانش های علمی و فلسفۀ سیاسی به دیدۀ حقارت می نگرند و حتا به الفبای آن هم بلدیت ندارند. از این رو است که امروز سیاسیت زده گی بیش از هر چیزی در کشور ما نمود آشکارتر دارد و بازی با سرنوشت این ملت به قمار روزمرۀ سیاست گران و زمامداران بدل شده است. این آقایان گویی مردم را کور خوانده اند و به بهانه های گوناگون یکی زیر چتر پوسیدۀ امارت و دیگری زیر سقف رنگین جمهوریت آرزو های پاک مردم افغانستان را بیرحمانه به بازی گرفته اند. در این میان شماری سیاستگران  و زمامداران خارج از این حلقه به «جهیز گران»تردست و مکار سایر خورده سیاستگران را در زیر سیاست های استحماری  خود به استخدام می گیرند. سیاست به معنای واقعی آن تلاش برای حاکمیت ارزش های مردم سالاری و حاکمیت قانون و تامین عدالت و رفاۀ عامه؛ اما باتاسف که در افغانستان سیاست ابزاری برای غارت و تاراج دارایی های مردم و دزدیدن جیب مردم و ایجاد ساختار های فاسد و مافیایی برای غارت دارایی های دولتی و غیردولتی زیر نام شرکت های مشورتی و صحی و ده ها نام دیگر قبول شده است. سیاست امروز افغانستان را به میدان بدترین غارت بدل کرده است که شاید چنین غارتی در دوران اسکندر، چنگیز، انگلیس و روسیه نشده بود و تاراج بی رویۀ دارایی های عامه و دولتی به گونۀ بی پیشینه ای ادامه دارد.

منابع:

 

۱۶ - https://bit.ly/2N3HfhP

۱۷ - https://bit.ly/3rtfH4l

۱۸ - https://bit.ly/3kZ8mHo

 

 

8) حسین بشیریه، تاریخ اندیشه‏هاى سیاسى در قرن بیستم (تهران، نشر نى، 1379) ص 17 .

10) حسین بشریه، تاریخ اندیشه سیاسى در قرن بیستم (تهران: نشر نى، 1377) ص‏17 .

          11) بهاءالدین پازارگاد (تالیف و ترجمه .) تاریخ فلسفه سیاسى، چاپ چهارم (تهران: زوار، 1359) سه جلد .

12) همان، ج 1، ص 15 .

28. D.g Oconnorand (B. Carr). Introduction to Theory ofKnowledge (Bringhton: Harvester press, 1989) pp 1-2.

29. Kaper .Ibid.

30) کوئینتن که تعریف فلسف سیاسى بر شکل پیشینى را گرفتار شدن در مباحثات بى ثمر مى‏داند، در تعریف فلسفه سیاسى به شکل پسینى مى‏گوید:

«آسان‏ترین و غیر بحث‏انگیزترین راه تعریف فلسفه سیاسى آن است که بگوییم فلسفه سیاسى همان چیزى است که موضوع مشترک یک سلسله کتاب‏هاى مشهور مثل جمهوریت افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاول و لویاتان هابز است‏» (کوئینتن، همان، ص 11 .) این تعریف کوئینتن با تعاریفى که از فلسفه سیاسى در آغاز مقاله ارائه شد، هماهنگى دارد، و دانشى درجه اول مى‏باشد .

31) همان، ص 12 .

32) همان، ص 15 .

37) همان، ص 2- 5 .

۲۰ - https://bit.ly/38qbpmV

 

 


بالا
 
بازگشت