مهرالدین مشی
افغانستان سندروم مهاجمان و پرتگاهء استراتیژی کشور های منطقه و جهان
به گواهی تاریخ جغرافیای کنونی افغانستان در طول تاریخ چه از شرق و چه از شمال و چه از جنوب و چه از غرب هر از گاهی در معرض تهاجم کشور های خارجی بوده است. هرچند این هجوم ها قربانی های زیادی از این کشور گرفته است و اما هیچ مهاجمی در طول تاریخ از سکندر کبیر تا کوشانیان و ساسانیان و مغلان و صفویان انگلیس ها و روسیه و امریکا نتوانسته، نفس آرام را در این کشور تجربه کند. این جغرافیا در طول تاریخ به « سندروم » مهاجمان بدل شده است و باطلاقی برای آنان شده که حتا فرار از آن برای شان دشوارتر از حمله بوده است. چنانکه حملۀ امریکا به افغانستان نه تنها این کشور را به سندروم امریکا؛ بلکه به پرتگاۀ استراتیژی کشور های منطقه و جهان بدل کرده است. آشکاراست که در پرتگاه آشیان ساختن امری محال و ناممکن است. از همین سبب شانس پیروزی و به ثمر نشستن استراتیژی های کشور های منطقه و جهان در طول تاریخ در افغانستان به صفر تقرب کرده است.
موقعیت حساس و استراتیژیک این کشور با توجه به این که در قلب آسیا و در شاهرگ اتصالی کشور های آسیای جنوبی و آسیای میانه قرار دارد؛ نه تنها بحیث نقطۀ اتصالی حیثیت چهارسوق را در قارۀ آسیا دارد، بلکه از لحاظ جیوایکونومیک، جیو استراتیژیک، جیوپولیتیک و تاجی منابع آبی منطقه نیز اهمیت فوق العاده دارد. از این رو افغانستان در ژئواستراتژیهای ابر قدرتها و قدرتهای منطقهای دارای جایگاه برجسته بوده است. در بیشتر از صد سال اخیر، این کشور شاهد حضور سه قدرت هژمون (بریتانیا، شوروی و امریکا) در قلمروش بوده است. از نظم ژئوپلیتیک بازی بزرگ (۱) گرفته تا نظم جنگ سرد (۲) و نظریه نظم نوین بوش پدر (۳)، افغانستان همواره دارای جایگاه متمایز ژئوپلیتیکی در استراتژیهای قدرتهای بزرگ و منطقه بوده است. چرا افغانستان مهم است؟ چرا رویکرد کشورهای منطقه در برابر افغانستان گاهی هابزی (دشمنی)، زمانی کانتی (رقابت) و گاهی هم لاکی (رفاقت) است؟ باری بوزان، بانی نظریه مجموعه امنیتی منطقهایدر تعریفی میگوید: «مجموعه امنیتی منطقهای، مرکب از واحدهای سیاسی مستقل است که امنیت یکی از آنها بدون در نظرداشت امنیت سایر اعضای مجموعه امنیتی، قابل تحلیل و ارزیابی نیست.» (۴). با توجه به این تعریف، صلح و امنیت و ثبات در افغانستان منوط به درک موقعیت جغرافیایی این کشور است. با تاسف تا کنون بسیاری از کشور های منطقه و جهان در رابطه به افغانستان به چنین درکی نرسیده اند. در عین زمان شناخت ضعیف زمامداران و سیاست گران افغانستان نیز چه در گذشته و چه در حال موفق به درک موقعیت جغرافیایی افغانستان نشده اند. این سبب شده تا زمامداران افغانستان در هر برهه ای از تاریخ از شاه شجاع تا ببرک کارمل و دیگران پیش قراول نیرو های خارجی در افغانستان بوده اند.
در میان عوامل یادشده یکی از عواملی که سبب زمینگیر شدن مهاجمان در افغانستان شده و ناکامی های ذلت بار آنان را در پی داشته است، دیدگاه های همسایه محور مهاجمان نسبت به افغانستان بوده است. دیروز انگلیس ها از دیدگاۀ رنجیت سنگه ها به افغانستان نگاه می کردند و شوروی پیشین هم از دید رهبران حزب دموکراتیک خلق هجوم به افغانستان را تجربه کرد و اکنون امریکایی ها از چهل سال بدین سو از دید اسلام آباد به افغانستان می نگرند. امریکا از ۲۰سال بدین سو قربانی سیاست های پاکستان محور خود در پیوند به افغانستان است و بخشی از شکست واشنگتن برخاسته از بازی های پنهان اسلام آباد نسبت به امریکا است.
کاخ سفید در نتیجهء سیاست های پاکستان محور و اغفال از واقعیت های افغانستان و سطحی گرفتن انتقاد های دولت و مردم افغانستان نه تنها این کشور را به سندروم آمریکا بدل کرد و خاطره های سندروم شوروی پیشین در افغانستان را از حافظه ها پاک کرد؛ بلکه افغانستان را بهمخل تقاطع و پرتگاهء استراتیژی کشور های منطقه و جهان بدل کرده است. آمریکا با حمله به افغانستان رویا های پرزرق و برق را در افکار مردم این کشور زرق کرد و بهشت لیبرالیسم را به آنان نوید داد؛ اما دیری نگذشت که افغانستان را به دوزخ امپریالیسم و زخم ناسور آمریکا بدل نمود و امروز پس از بیست سال حضور آمریکا در افغانستان، این سرزمین به جهنم آمریکا بدل شده است؛ اما امریکا در این مدت در این مدت به پاکستان اجازه داد تا این کشور به پناه گاه های امن و بهشت تروریستان و مکانی امن برای رهبران آنان تبدیل شود. این موضوع برای آمریکایی ها روشن تر از آفتاب است. چنانکه مقام های ارشد آمریکایی بار ها از شبکهء حقانی به عنوان بازوی ارتش پاکستان یاد کرده اند. هفتۀ گذشته جوزف دنفورد فرماندۀپیشین نیروهای امریکایی گفت که طالبان هنوز هم درکشور های همسایۀ افغانستان مراکز آموزشی دارندواز سوی آنان حمایت می شوند. سکوت و سازش پنهان امریکا با پاکستان سبب شد تا این کشور به میدان بزرگ ترین جنگ نیابتی تبدیل شود و در ردیف کشور های نخست کشتزار مواد مخدر قرار بگیرد. در کنار آن پای استخبارات کشور های منطقه، بویژه روسیه را بیشتر به میدان جنگ افغانستان کشیده شود و در رویارویی با امریکا قرار بگیرد. در حالی که نام افغانستان تداعی کنندۀ خاطرات تلخ در سیاست روسیه است. از همین رو در ادبیات سیاسی این کشور ازآن به عنوان « سندروم افغان» (زخم ناسور افغانستان) یاد شده است. گرچند شکست تاریخی روسیه در افغانستان سبب شد تاعلاقهمندی این کشور به مسایل افغانستان کمرنگ شود، اما ظهور گروههای بنیادگرا و سرایت افراط گرایی اسلامی به آسیای مرکزی به عنوان قلمرو امنیتی روسیه، بیش از پیش این کشور را وادار به دخالت در قضیه افغانستان کرد. بعدتر ظهور گروه طالبان در صحنه سیاسی افغانستان نه تنها سبب بروز چالشهای عمده برای افغانستان، روسیه و حوزه نفوذ آن شد؛ بلکه نگرانیهای فزاینده در غرب را نیز برانگیخت.
روسیه با توجه به موقعیت ژئوپلیتیکی و ساختار سیاسی افغانستان، چندپارچهگی قدرت، منازعات تاریخی میان قومی، ناپایداری قدرت مرکزی، حضور بازیگران بینالمللی و منطقهای در میدان بازی افغانستان به هدف تولید، حفظ و تداوم منافع؛ گروۀ طالبان را چالشی میداند که ظرفیت و پتانسیل فرصتزایی را دارد. بنابراین، روسیه به جای پیشگیری استراتژی تقابل، با همسوی و تعامل با گروه طالبان، نه تنها حضور قدرتمند غرب در افغانستان را با چالش مواجه ساخته است، بلکه به طور غیرمستقیم بر چالش نوظهور داعش نیز تأثیر افگنده است.
دراین میان رویکرد سیاسی و جیوپولیتیکی روسیه در پیوند به افغانستان تنها معطوف به رقابت و موازنهسازی با غرب نیست؛ بلکه کرملین با ایجاد موازنه با سایر قدرتهای منطقهای، چون چین، هند و دیگر همسایهگان این کشور از جمله ایران و پاکستان نیز، توجه داشته است و دارد. از جمله عواملی که سبب علاقمندی روسیه به افغانستان شده عبارت اند از سرمایه گذاری در بخش نفت و خطر بیطرفی افغانستان است که در ضمن تبدیل شدن پاکستان و افغانستان به لانۀ تروریزم نیز مایۀ نگرانی روسیه شده است. از سویی هم روسییه بدین باور است که افغانستان جیوپولیتیک زرع، تولید و قاچاق مواد مخدر است. در عین زمان با شکست دولت اسلامی عراق و شام در سوریه و عراق و ظهور شاخه خراسان داعش در افغانستان، علایق و منافع روسیه در افغانستان به طور عینی با منافع آن کشور در ارتباط با طالبان همسو شده است. در کنار موضوع های ذکر شده دلایل دیگری نیز وجود دارد که حاکی از علاقمندی روسیه به افغانستان است. از جمله به چهار دلیل استراتیژیک ذیل می توان اشاره کرد که سبب علاقمندی روسیه به افغانستان شده است: نخست اینکه روسیه می خواهد، از طریق ایجاد رابطه با طالبان، به غرب هشدار بدهد که در خلال تصمیم گیری ها در مورد افغانستان از علایق مسکو در سطح ملی و بینالمللی در پیوند به این کشور غفلت نکنند. دیگر این که سیاسمتداران روسی می خواهند از طریق حمایت از طالبان در برابر ناتو و امریکا در سطح منطقه موانع ایجاد کنند. سوم این که روسیه از سوی داعش در افغانستان احساس خطر می کند و چهارم هم موضوع تریاک افغانستان است که برای روسیه دردسر به بار آورده است که بیشتر مناطق زرع آن تحت کنترل طالبان است. به صورت فشرده میتوان گفت که روسیه برای تنظیم سیاست خارجی خود در قبال افغانستان مطابق فرضیه های استراتژیک خود عمل میکند و براساس آن دستورالعمل، عملیاتی سیاست خارجی خود را میسازد. براساس این کارشیوه ها، منافع و علایق خود را در افغانستان تعریف میکند.
علاقمندی روسیه به افغانستان و نزدیکی آن با طالبان سبب شده تا این گمانه زنی ها واقعیت یابند که ایالاتمتحده، انگلستان، اتحادیه اروپا و سازمان ناتو به این نتیجه رسیدهاند که با توجه به وضعیت موجود ممکن نیست تا با طالبان پیش رفت و اعتماد داشتن به طالبان را نوعی حماقت بخوانند. این به معنای آن است که امریکا هنوز از دشمن تعریف مشخص و روشن ندارد. از سویی هم نزدیکی روسیه و پاکستان نیز مایۀ نگرانی امریکا شده است. سفراخیر ضمیر کابلوف به پاکستان و حمایتش از ادارۀ انتقالی حکایت از نزدیکی بی پیشینه مسکو و اسلام آباد دارد که روزگاری شوروی پیشین هوای رسیدن به آب های گرم هند را در سر می پرورید. ضمیر کابلوف نماینده ویژه روسیه در امور افغانستان در دیدارش با قمر جاوید باجوا لوی درستیز پاکستان از طرح تشکیل «دولت انتقالی» در افغانستان پشتیبانی کردند. طرحی که رییسجمهور غنی گفته که تا زنده است، طالبان روی اداره موقت را نخواهند دید.
از پشتیبانی روسیه از ادارۀ انتقالی فهمیده می شود که کفۀ ترازوی حمایت روسیه از طالبان بهمراتب بیشتر از ایران و پاکستان است و امریکا این موضوع را درک کرده است. چنانکه سخنان چند روز پیش جو بایدن، رییسجمهوری امریکا در رابطه به آسیا حاوی پیامها و اشارات معناداری در پس پرده بود؛ جو بایدن چین و روسیه را تهدید بزرگی برای امریکا دانست و از رشد ایران و هند بهعنوان قدرتهای منطقهای نیز به چشم یک تهدید یاد کرد.پیش از این نیز مقام های امریکایی هر از گاهی مبارزه با برتری طلبی های اقتصادی چین وبلندپروازی های تسلیحاتی روسیه را مهمتر و اولاتر از مبارزه با تروریزم خوانده بودند. آشکار است که پشت این سخن با تروریزم و روی آن طرف چین و روسیه است. از این رو نگرانی های روسیه و چین در رابطه به داعش چندان ناموجه نیست. بایدن با اشاره به افغانستان بسیار سنجیده و حسابشده و کوتاه سخن گفت و از مداخله های روسیه، چین، هندوستان و ایران در افغانستان هشدارداد که کشورهای یادشده از دید اروپا و امریکا رقیبان تازهنفس و در ضمن با برنامههای خطرناکیاند. چین کمونیسم زرد اما با اشتباهزدایی از تجربه کمونیسم سرخ شوروی، روسیه خرس زخمیای که زخمهایش التیام یافته و دوباره قامت برافراشته تا ظهور اوراسیا را تحقق بخشد. در دانش جغرافیا و علوم سیاسی، به سرزمین ادامهداری که دو قاره اروپاو آسیارا دربر میگیرد، اصطلاحأ اوراسیا گفته میشود. هندوستان کشوری با تساهل و مدارا اما با برنامه که طرفدار زد و بند نیست؛ ولی هژمونی رؤیایی خود را در جنوب آسیا در سر دارد و ایران آخرین رژیم انقلابی در روی زمین که در دو بعد استخبارات و ایدیولوژی در برابر امریکا، در منطقه صفآرایی میکند. هر چهار این کشورها، در مورد پروسه صلح افغانستان به نحویازانحا باهم تماس و روابط و دیدارهای مشترک و دوستانه دارند. این کشور ها اقدام های کلانی در برابر امریکا در افغانستان داشتهاند و بار بار امریکا را ازپشت و از پیش رو خنجر زده اند.
تنها سیاست های یک دست چهار کشور یاد شده در سطح منطقه برضد امریکا نیست که نگرانی های روز افزون را در کاخ سفید به بار آورده است. علاقمندی ترکیه و پاکستان که برای پیوستن به شانگهای علاقمندی دارند، تمایل زیادی به چهار کشور یادشده دارند. هرچند سیاستهایشان همسو با این چهار کشور نیست و سیاست های دوگانه و متفاوت دارند. انکشافات اخیر نگاۀ امریکا را نسبت به پاکستان تغییر داده است. پاکستان، کشوری که امریکا همیشه از عینک این کشور، افغانستان را تعریف و بررسی میکند، آیا نگاه امریکا در قبال پاکستان که این روزها دیدگاههایش با روسیه بر سر اداره انتقالی در افغانستان همسو شده است، مانند گذشته خواهد ماند؟ برقرار تماس های پاکستان با رهبران گروه های سیاسی بیرون از دولت افغانستان نشاندهندۀ این است که پاکستان نگران چرخش سیاست های امریکا نسبت به خود است. این دیدار ها در واقع معنای به چالش کشیدن امریکا را دارد.
از سویی هم پاکستان طی سالهای اخیر، خلاف گذشته سیاست هایش را نسبت به کشورهای حاشیه خلیجفارس تغییر داده و نسبت به روسیه نگرش مثبتی پیدا کرده است. خروج نیرو های امریکایی از سوریه برهمسویی پاکستان و روسیه افزود و رویا های قدرت شوروی پیشین را در مسکو بیشتر زنده کرد. چنانکه «ديميتري فرولوسكي» تحليلگر مسایل سياسی و خبرنگار مستقل در مطلبی كه با عنوان «آنچه پوتين واقعا در سوريه مي خواهد» در فارن پليسی منتشر كرده، نوشته است: مسكو هرگز بدنبال رقابتی كوچك در خاورميانه نبوده و هدف اصلی او طرح ادعای دوباره قدرت بزرگ جهانی روسيه است. روسيه درست پيش از كريسمس بهترين هديه ممكن را از دولت « دونالد ترامپ»دريافت كرد و اكنون راحت تر از قبل می تواند آينده متحد خاورميانه ای خود را تعيين كند. با اعلام آمادگی آمريكا برای خروج از سوريه، راهبرد كرملين در سوريه تغيير چندانی نکرد. مسكو، خروج ايالات متحده را از سوريه به عنوان يك پيروزی برای خود كه به شدت به سرمايه سياسی آن افزوده است، تلقی می كند. اين امر همچنين به مسكو اجازه مي دهد كه با رهبران اروپايی در فرانسه و آلمان و همچنين مسوول سياست خارجی اتحاديه اروپا به توافق برسند.
در دورهای که پاکستان با کمک سازمان «سیا» سد راه روسها در افغانستان بود، اکنون رابطهای بهتر با روسیه برقرار کرده و این موضوع تأثیرات امنیتی گستردهای بر افغانستان باقی می گذارد. رابطۀ پاکستان باروسیه و احتمال دوری امریکا از پاکستان سبب نگرانی طالبان نیز شده است و امتیازی را که در توافقنامۀ دوحه بدست آورده اند و آن را به خطر می بینند. اینکه طالبان به کاخ سفید نامه نوشتند، از بیم و ابهام آنها از آیندۀ گروۀ شان آب می خورد. این گروه معتقد بود که ترامپ میتواند منافع آنن را حفظ کند؛ اما با روی کار آمدن جو بایدن، به تردید و نگرانیهای طالبان افزوده شده است. احتمال زیادی میرود که بخشی از راهبرد بایدن به سود طالبان تمام نشود.
از آنچه گفته آمد، آیندۀ افغانستان غبار آلود و مبهم و پیچیده است که از آن به عنوان فراسوی خوب و بد یا برزخی در میان فاجعه و فلاح می توان یاد کرد. هرچند « رایان کروکر» سفیر سابق آمریکا در افغانستان در اشاره به خروج نیرو های امریکایی از افغانستان می گوید، امریکا در خفا «شرایط تسلیم شدن» را بررسی می کند و در ظاهر سعی دارد وجهه خوبی به مساله بدهد. او همچنین خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان را با عقب نشینی و شکست نیروهای آمریکایی در پایان جنگ ویتنام در اواسط دهه ۱۹۷۰مقایسه کرد و افزود: «همانطور که از حضور ما پای میز مذاکره مشهود است، داریم تسلیم می شویم. ما در حال مذاکره شرایط تسلیم شدنمان هستیم.» اما حالا گمانه زنی هایی وجود دارد که امریکا برنامۀ رفتن ندارد. هرگاه امریکا از منطقه خارج شود، تمامی رشته هایش پنبه میشود ودر ضمن قدرتهای مخالف امریکا می خواهند، تمام اقدامات مخربانهشان را بهپای حضور امریکا ختم کنند. این در حالی است که گروههای افراطی منطقه در افغانستان همچنان فعالاند و از حامیانشان دستور میگیرند. بنا براین بعید به نظر می رسد که امریکا از افغانستان بیرون شود. این نکته آینده ای را پیش بنینی میکند که بازی های سیاسی بر سر افغانستان هر از گاهی به بن بست رسیده و بازی کنان شرمنده و سیاه روی وادار به ترک این کشور شده اند. انکشافات تازه در سطح منطقه و جهان گواه بر این است که افغانستان مار زخمی ای را ماند که با دست گرفتن آن چندان امری ساده نیست بدتر از سندروم علاج ناپذیر و زخم ناسور است. از همین روجهان کشایان و استراتیژیست های بزرگی در این سرزمین به شکست مواجه شده اند و بالاخر خود را در پرتگاۀ استراتیژیک افغانستان شکسته و ناکام به تماشا نشسته اند. یاهو