مهرالدین مشید
روز های دشوار و پرخطر و نگرانی های بیش از انتظار
در این تردیدی نیست که افغانستان شرایط دشوار و خطرناک و مردم آن آزمونی ترین و حساس ترین مرحلهء تاریخی را پشت سر می گذارنند. فضای سیاسی و نظامی و اقتصادی کشور نه تنها به مرحلهء حساس و خیلی نگران کننده رسیده است؛ بلکه زمین و آسمان کشور به رنگین کمانی از فساد و قانون ستیزی و غارت و خودخواهی و قدرت خواهی و ثروت طلبی و بی باوری و بی اعتمادی به بهای خیانت در حق مردم مظلوم افغانستان مبدل شده است. تنها جنگ نیابتی نیست که بر روان مردم افغانستان سایهء سنگین افگنده و تروریستان در تبانی و همکاری مستقیم و نزدیک پاکستان از مردم افغانستان قربانی می گیرند و مرتکب جنایتهای بشری می شوند؛ بلکه اختلاف میان حکومت و گروه های سیاسی و بی اعتمادی و بی باوری بدتر از جنگ رفاه و آسایش مردم افغانستان را به یغمابرده است. فضای بی باوری چنان در کشور حاکم شده است که هیچ جای امن نیست و هیچ کس در هیچ جای احساس امنیت نمی کند. از این فضای غبار آلود بیشترین خساره را مردم و بیشترین سود را غارتگران و تروریستان می برند. تروریزیم چنان وحشت آفرینی می کند و غارتگری و فساد چنان سر به اوج ها نهاده است که دزدی ها آفتابی شده و دزدان چراغ بدست از پیش چشمان مردم بی پروا و خیره سر بی شرمانه و خرسوار عبور می کنند. در این فضای تیره به گفتۀ بازرس امریکا در امور بازسازی افغانستان دزدان فرابازاری میلیون ها دالر را دزدانه از کشور بیرون می برند و اما برای پنهان کردن و سرپوش گذاشتن بر این دزدی های کلان چند خورده دزد را نشانه رفتن چقدر منطق می تواند داشته باشد. در همچو شرایط حساس چشم پوشی بر دزدان کلان و نشانه رفتن بر دزدان کوچک چقدر می تواند حلال مشکلات دست و پاگیر کنونی جامعۀ ما باشد.
حال پرسش این است که برای دریدن فضای پر از تنش سیاسی و نظامی و در ضمن مبهم و پیچده و دشوار و نگران کننده و نامطمین کشور که به مثابهء کابوسی بر روان مردم ما سنگین ترین سایهء قرن را افگنده است، چه اقدام هایی باید صورت بگیرد و چه کسی دست به کار شود تا این بن بست را بشکند و فضا را برای نفس کشیدن شاد و پرطراوات و ابریشمین مردم فراهم نماید. مهم تر اینکه چنین کسی برای شکستن این بن بست چگونه تهور سیاسی را باید به خرج دهد و با پذیرش قربانی و با گذشت از منافع شخصی خود در، راستای حفظ و بقا و احیای اقتدار و وحدت ملی کشور و تامین منافع ملی مردم افغانستان از هر کسی یک گام پیشتر بکذارد تا باشد که برای بسر رساندن این ماموریت بزرگ آنچه از دست اش می آید و ولو به هر بهایی که تمام شود، از گذاشتن صادقانه ترین و شفاف ترین گام ها در راهء شکستن این بن بست دریغ نکند.هزاران دریغ و درد که زمامداران و سیاستگران کشور تا کنون از این آزمون موفقانه بیرون بدر نشده و در این آزمون شکست فاحش خورده اند. شکست نه تنها در رابطه به اتخاذ سیاست ها و تصمیم های کلان ملی در راستای ایجاد وحدت و اقتدار ملی و تقویت پایه های حاکمیت و ایجاد اجماع ملی؛ بلکه در رابطه به حکومتداری خوب و تامین ثبات و حاکمیت قانون و تامین عدالت در کشور بیشتر از هر زمانی کوتاه آمده اند.
در این شکی نیست که دراین سوی جبهه فساد و بی باوری وبی اعتمادی و اختلاف جانکاه در موجی از تنش های درون دستگاهی و فساد زبانه می کشد و آشفتگی و شکستگی در همه عرصه ها محسوس است؛ بلکه در آن سوی جبهه وضعیت بدتراز آن و عمق و پهنای حادثه در آنسو بیشتر در حال پرو بال کشیدن است؛ اما فاجعه در آنسو به گونۀ دیگری شکل می گیرد و مشت فریبندۀ بازی در آنسو در تبانی با شبکه های جهنمی استخباراتی بازتر و شیطانی تراست. این عوامل دست به دست هم داده و بازی با آن سوی جبهه را به امری پیچیده تر و دشوارترو آزمونی تر مبدل کرده است. در آنسوی جبهه پای تصمیم های طالبان لنگ و باورمندی به حرف و عمل آنان خیلی دشوار است؛ زیرا طالبان سیاست را خدعۀ دینی دانسته و توسل جستن به هر نوع خدعه با دشمن را امر شرعی تلقی می کنند. از همین رو است که میز گفت و گو با هیأت دولت افغانستان را ترک کرده و مصروف سفر به کشور های منطقه اند. هرچند فرار آنان از مذاکرات بیشتربخاطر روشن شدن موضع امریکا در پیوند به توافقنامۀ دوحه است. چنانکه این سخنان دنفورد رئیس ستاد پیشین امریکا و اکنون یکی از رئیسان گروۀ مطالعۀ افغانستان که می گوید: «درک طالبان این است که تمامی نیروهای امریکایی در اول ماه می سال ۲۰۲۱، اینجا را ترک خواهند کرد. ما پیشنهاد کردهایم که نیروهای امریکایی، در اول ماه می ۲۰۲۱ بیرون نشوند؛ مگر این که شرایط توافقنامه فبروری ۲۰۲۰ عملی گردند.» و یا ای سخنان او در پیوند به صلح: «ما حقایقی داریم. طرفها در دوحه با هم دیدار میکنند و این یک کار مثبت است؛ اما پس از فبروری ۲۰۲۰، پیشرفتی را که فکر میکنیم برای تکمیل شدن توافق نیاز است، نداریم»، برای طالبان چندان خوش آیند نیست و دلیل سفر های شان می تواند، ناشی از بی باوری آنان به تایید دربست و عملی شدن توافقنامۀ دوجه از سوی امریکا باشد. هرچند این خبر خوشی به حکومت و مردم افغانستان است و اما زود است که این سخنان مقام های امریکایی گره گشای جنگ نیابتی افغانستان باشد؛ اما هرچه باشد، فرار طالبان از گفت وگو های قطرو بی سرنوشتی مذاکرات و وقت کشی ها، همراه با بی اعتنایی ها و کوچک شمردن های تمامیت خواهانه آنان همه گواۀ بر پیمان شکنی های آنان است. اکنون آنان پس از سفر به مسکو و تهران استفاده از هر دو کشور بحیث سکوی حمله به دولت و بویژه به آقای غنی وارد ترکمنستان شده اند. در حالی که استقبال از این سفر های طالبان در همچو شرایط حساس خلاف روابط حقوق بین الدول است؛ زیرا یک کشوری که دارندۀ نظام قبول شدۀ جهانی باشد، حکومت های دیگر نمی توانند از نیرو های شورشی که در برابر نظام برحال می جنگند، به گونۀ رسمی دعوت کنند. این سفرها در کابل هم تبعات متفاوت داشت. وزارت خارجه سفر طالب به تهران را به مشورۀ کابل عنوان کرده بود. نظر به گزارش ۸صبحاین موضوع خشم آقای غنی برضد وزارت خارجه را فراهم کرده و آقای اتمر متهم که کندکاری برای ایجاد اجماع منطقه ای و مقرری های قومی و داشتن روابط مشکوک با ایران و مسکو شده است. کابل سفر های طالبان به مسکو و تهران و بشکیک را ضربه به اجماع منطقه ای برضد دولت افغانستان تلقی کرده است. این نشانه های آشکار ناهماهنگی های کشنده حتا در میان دستگاۀ دولت است که حکایت آشکار از نبود اجماع در دستگاۀ حکومت دارد. تنها نبود اجماع دستگاۀ حکومت را تهدید نمی کند؛ بلکه اختلاف میان حکومت و گروه ها و شخصیت های سیاسی بیش تر از آن تمامیت ارضی، استقلال سیاسی و حاکمیت واقتدارملی کشور را سخت تهدید می کند.
این در حالی است که حالا حکومت بیش از هر زمانی نیاز برای ایجاد اجماع ملی دارد تا در محور اجماع فراگیر ملی از حمایت فراگیر مردم و از پشتیبانی افکار عمومی بهره مند شود. حکومت در شرایط کنونی بیش از هر زمانی به بسیج افکار عامه نیاز دارد تا نبض ملی را برای تصمیم گیری های مهم در دست داشته باشد. با تاسف که حکومت جدا از این که موضع اش در رابطه به صلح چقدرمطلوب است و یا نیست، تلاش آن برای جلب حمایت های مهره های سوخته با رویکرد های تطمیع چندان موثر نبوده و نیست. بویژه تلاش هایی که می توان آنها را مزبوحانه و بی نتیجه خواند. آنهم در کشوری که مهره های سوخته پیهم مواضع سیاسی شان را عوض می کنند وبا رویکرد های مقطعی خویش را در دست زمامداران به حراج می گذارند. شاید بازی با آنان ساده تر و ارزانتر از هر کشوری باشد؛ اما چنین بازی به بهای سرنوشت یک ملت گناۀ نابخشودنی و حتا جفای ملی است. شاید هدف دولت ازاعطای امتیازات سیاسی به افراد، جناحهای کمنفوذ، تطمیع و معامله های فردی آشکار و پنهان، بخاطر جلب حمایت های سیاسی و اجتماعی آنان باشد. در حالی که این مهره های سوخته پایگاه های ملی و نفوذ مردمی شان را از دست داده اند و مردم افغانستان از آنان نفرت دارند. زیرا مردم افغانستان آنان را مسؤول فاجعۀ تروریزم و اوضاع وحشت بار کنونی می دانند. بنا براین هرگونه معامله با مهره های سوخته نه تنها کمک به اجماعی ملی و وحدت ملی می کند؛ برعکس اعتماد و باور از دست رفتۀ مردم نسبت به حکومت به صفر تقرب می کند که دلالت آشکار بر تنهایی و انزوای دولت و رهبران آن از مردم دارد. زیرا فربه ساختن این مهره ها و افزودن بر شمار موتر های زرهی و محافظان آنان جز باری بر دوش مردم و افزایش راه بندان همراه با خشم مردم چیز دیگری نخواهد بود. این بازی های خام سیاسی روز تا روز از وجهۀ حکومت کاسته و دشواری های نفس گیر در کنار جنگ نیابتی و وحشت آفرینی های طالبان دست به دست هم داده و منتج به درمانده گی آن در میدان های نبرد و وارفتگی در میدان های سیاست شده است. ایجاب می کند تا دولت با سینۀ فراخ دست به فراخوان ملی بزند و در بستر آن تمامی شخصیت ها وگروه ها را بدون وعده های پرزرق و برق و تطمیع در محور آن بکشاند. به اصلاحات جدی پرداخته و مفسدان شناخته شده و متهم به فساد را از اریکۀ قدرت بر زمین بزند تا باور و اعتماد مردم نسبت به حکومت تقویت شود.
با تاسف که در این مدت زمامداران و سیاستگران افغانستان چنان با یکدیگر اختلاف دارند که بیشترین انرژی شان را صرف تنش های درونی کردند و فرصت های خوب برای حکومتداری خوب و مبارزه با تروریزم را از دست دادند. نه تنها این بنا بر بی توجهی مقام های حکومت و عدم مدیریت درست آنان ۱۳۱ میلیارد دالر پول های کمک به بازسازی افغانستان حیف و میل شدند. بسیاری از مقام ها چنان سرگرم اختلاس شدند که اندکی هم به مسایل مهم ملی از لحاظ استراتیژیک و موقعیت جغرافیایی افغانستان در پیوند به نظم امنیتی جنوب آسیا و آسیای میانه و خاورمیانه و جیوپولیتیک چین نیندیشیدند و تروریستان با استفاده از این خلا به دروازه های کابل و به داخل شهر تشریف آوردند.تنش های داخلی سبب شد تا زمامداران وسیاستگران کشور جایگاۀ افغانستان را در جیواستراتیژی های ابرقدرت ها و قدرت های منطقه ای بویژه پاکستان و ایران و قدرت هژمون بریتانیا، شوروی و امریکا دست کم بگیرند. این در حالی است که افغانستان در صد سال اخیر از نظم ژئوپلیتیک بازی بزرگ گرفته تا نظم جنگ سرد و نظریه نظم نوین بوش پدرشاهد تهاجم سه قدرت هژمون (بریتانیا، شوروی و امریکا) در جغرافیای خود بوده است. در این مدت افغانستان همواره دارای جایگاه متمایز ژئوپلیتیکی در استراتژیهای قدرتهای بزرگ و منطقه داشته و رویکرد کشورهای منطقه هم در برابر افغانستان گاهی هابزی (دشمنی)، زمانی کانتی (رقابت)و گاهی هم لاکی (رفاقت) است؟با توجه به نظریۀ باری بوزان که می گوید «مجموعه امنیتی منطقهای، مرکب از واحدهای سیاسی مستقل است که امنیت یکی از آنها بدون در نظرداشت امنیت سایر اعضای مجموعه امنیتی، قابل تحلیل و ارزیابی نیست.» (۱).صلح و امنیت و ثبات در افغانستان پیوند ناگسستنی با درک موقعیت جغرافیایی این کشور دارد. با توجه به تعریف بالا افغانستان درمیان چهار مجموعۀ امنیتی ومنطقه ای تحت نام نظم جنوب آسیا، نظم آسیای مرکزی، نظم خاورمیانه و نظم سیستم جیوپولیتیک چین واقع شده است. در نظم نخستین، دو قدرت منطقهای هند و پاکستان با هم شدیداً رقابت دارند. این رقابت تأثیر های مخرب بر امنیت و وضعیت کنونی افغانستان گذاشته است. تلاش مهار هند توسط پاکستان و عمق استراتژیک آن کشور وضعیت را در افغانستان بدتر کرده است. در نظم دومی روسیه قدرت منطقهای هژمون در میان دیگر کشورهای آسیای میانه خوانده میشود. روسیه در پی گسترش نفوذ خود در منطقه و رقابت با امریکا، چین و دیگر قدرتهای منطقهای است. افغانستان در نظر روسیه به دلیل همجواری با همسایهگانش مهم است. در نظم سومی خاورمیانه هم افغانستان دارای اهمیت است. در این منطقه، دستکم پنج قدرت منطقهای (ایران، عربستان سعودی، ترکیه، اسرائیل و قطر) با هم رقابت دارند. نگرانیهای استراتژیک ایران در برابر عربستان، امریکا و دیگر قدرتهای منطقهای و برعکس آن، نشانهای از رقابت در منطقه است. این کشورها برای حفظ و گسترش نفوذ خود در کنار بازیگران دولتی و بیرون دولتی میایستند. در اینجا تنها به بخشی از نگرانیهای آب و تروریسم ایران اشاره میشود. در نظم چهارمی هم سیستم ژئوپلیتیک چین قراردارد.این کشور قدرتمند منطقه نگرانیهای ژئواستراتژیک و ژئواکونومی و امنیتی خاص خویش را دارد. روابط چین با افغانستان پس از سال ۲۰۱۱ از سیاست عدم مداخله و میانجی، امنیتمحور شده است. نگرانی اقتصادی و تروریسم دو دغدغه کلان چینیها است.
با توجه به گفته های بالا، افغانستان درمیان چهار مجموعۀ امنیتی ومنطقه ای یادشده بویژه نظم منطقه جنوب آسیا وغربآسیا/خاورمیانه بیشترین تأثیرپذیری را دارا است. در صورتی که ثبات و امنیت در افغانستان برنگردد. این کشور برای سالیان متمادی دستخوش کنش بازیگران منطقهای و فرامنطقهای خواهد بود. بنا براین شناخت از بازی های سیاسی و امنیتی قدرت های منطقه ای و جهانی زمامداران و سیاستگران افغانستان را کمک می کند تا با دید واقع بینانه به نگرانی های امنیتی کشور های جهان و منطقه بپردازند تا جایگاۀ افغانستان را در جیواستراتیژی های قدرت های جهانی و منطقه ای پیدا نمایند.هرگاه به موضوع های یادشده پرداخته نشود، گفته می توان که روز های دشوار و پرخطر کنونی چالش آفرین ترو خطرناکتر و حتا افغانستان پس از صلح با طالبان هم قربانی بازی های یادشده خواهد شد. زیرا که عامل اصلی جنگ نیابتی در افغانستان مداخلۀ کشور های منطقه وجهان است و سرنوشت جنگ افغانستان را در اصل چهار ممجوعۀ امنیتی و منطقه ای بالا تعیین می کند؛ زیرا چتر مبارزه با تروریزو و دفاع از اسلام در واقع سناریوی استخباراتی است که بیش از بیست و حتا چهل سال بدین سو سرنوشت مردم افغانستان را در آتش و خون رقم زده است. این جنگ تا زمانی ادامه خواهد داشت که چشمه های استخباراتی بر روی تروریستان باز باشد و جهان و بویژه امریکا در پیوند به موجودیت لانه های تروریستی در پاکستان وارد عمل نشود و از بازی های سیاسی و استفادۀ ابزاری از تروریزم دست بردار شود. در برابر آن حکومت داری خوب و حاکمیت قانون در کشور و راندن مفسدان از مقام های دولتی و محاکمۀ مفسدان و جنایتکاران دوای مطلوب و یگانه بدیل تعیین کننده برای یک افغانستان با ثبات و حتا دارای قابلیت موثر مبارزه با تروریزم است. در غیر این صورت با این دیده درایی ها و خرسوار عبور کردن ها از پیش چشمان مردم کاری ساخته نخواهد شد و این کشتی غرقه در خون و آتش به ساحل نجات رهنمون نخواهد شد. یاهو
1- بوزان، باری (۱۳۹۰)، مردم، دولتها و هراس، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، ص۱۲.