محمد عالم افتخار
نظری؛ بر نظر طاهره خدانظر؛ در «مجاهدین...کافر»
با درود بر تمامی هموطنان مؤمن و متدین!
با عرض احترام و سپاس خدمت بزرگزن اندیشه ورز و جستجوگر در پستو ها و پنهان ساخته شده های دیانت های ابراهیمی به ویژه دین اسلام و قرآن محمدی؛ خانم طاهره خدا نظر!
درست نمیدانم که کنیه یا تخلص «خدا نظر» چگونه و از چه راهی بر این خواهر فخر آفرین گزینش شده بوده است؛ ولی این قدر میدانم که اکنون این اسم برای ایشان سخت با مسماست. در مقالات و تحلیل های ایشان؛ حقا که نظر خدا انعکاس دارد.
ما ایمان داران به دیانت و رسالت محمدی؛ حسب میراث؛ پیوسته بربر خوانده می رویم که:
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ .....
ولی از خود نمی پرسیم که یعنی چی؟
باور داریم که این سخن عربی خداوند و آیت قرآن است .
اما اکثرا هیچ و هیچ نمیدانیم که این حرف ها و جمله های عربی یا آیات معنایی دارد؛ ندارد؛ چرا که با شیطنت های بسیار از تلاش برای دانستن این موارد ترسانیده شده ایم. و قلیلی شاید میدانیم که معنا دارد و سراپا حاوی خشم خداوند علیه یک فرد آدمی است. و چند تایی هم شاید بدانیم که معنایش در فارسی قرار آتی است:
ـ (از هم پاشیده باد دستان ابی لهب و نابود باد خودش هم....)
خوب؛ این فرد منفور و مغضوب آدمی کی و کجا و چه کاره بوده است و در بدل چه گناهی که می بایستی «عرش و کرسی و لوح و قلم» را لرزانیده باشد؛ به سخن خانم خدانظر؛ مستحق چنین «شعار» غضبناک خدای رب العالمین و پروردگار ارحم الراحمین یعنی الله متعال ما و اِله اعظم پیشوای نخستین ما حضرت ابراهیم و یهوه کبیر حضرات موسی و عیسی گردیده است؟!
خداوند در قرآن مجید نه تنها بر ضد هیچکدام از دشمنان شقی اسلام و محمد پیامبرش که حتی تا واپسین دم و آخرین توان با اسلام و پیامبر جنگیده اند؛ بلکه حتی چنین «شعار»ی را علیه شیطان لعین و رجیم هم سر نداده است؛ پس اینجا چه راز و سّری بالاتر و بالاتر و بالاتر از موارد بالا وجود داشته است و وجود دارد؟
بنده که بیش و کم نیم قرن مطالعات در اسلام و تواریخ اسلامی و عربی و در خود قرآن مقدس داشتم؛ به این پرسش ها نتوانسته بودم پاسخی پیدا نمایم تا آنکه مقاله تحقیقی و منطقی مشعشع بزرگزن گرانمایه طاهره خدا نظر را با فرنام «دختران پیامبر قربانیان عُرف جاهلیت عرب» گیر آوردم و خواندم. با این اثر نه تنها ترک های سرم باز شد که اساساً افق های جدیدی در راستای قرآن و اسلام و محمد و اهل بیت (در وسیع ترین مفهوم) مقابل دیدگانم گشایش یافت.
با چنین پس منظری بود که مقالات ایشان زیر عنوان «مجاهدین افغانستان؛ کافرند(1)» را نیز گویی از هوا قپیدم و با دقت و وسواس هرچه بیشتر به خوانش گرفتم.
در همینجا گفتنی است که متأسفانه به علل تخنیکی و الکترونیکی، عمدتاً فاصله گذاری ها در مقالات حذف شده، بیشتر پراگرافها و حتی آیات قرآنی طوری به هم چسپیده اند که خوانش و مطالعه را غیرممکن گردانیده است. با اینهم من با تدقیق و صرف وقت زیاد و مقابله ها با متن قرآن؛ هردو قسمت مقاله را خواندم و دریافتم.
شاید مقاله قسمت های دیگر هم داشته باشد؛ که اینجا به ناگزیر مورد بحث نیست. انچه مورد بحث میباشد؛ غنای بزرگ تحقیق و تتبع و تألیف و برش منطقی و معنایی همین دوقسمت مقاله است. با نظر داشت این غنا و عظمت؛ متأسفانه عنوان نارسا و ناتوان و حتی نادرست است.
مجاهدین افغانستان و جهادیست های عرب ـ افغان شرق میانه عربی و اقریقایی و هکذا مفرزه های جهادی شیعی و ایرانی هر چه هستند ولی به فهم عام و غالب «کافر» نیستند.
این بدان معنی نیست که تحقیقات و احتجاجات محترمه طاهره خدانظر؛ چنین امر و مدعایی را بر طبق نصوص قرآنی و تمثیل های اساطیر ابراهیمی در مورد مجاهدین و جهادیست های رنگارنگ اثبات نمیکند؛ بلکه بیشتر از حد لزوم هم اثبات میکند؛ فقط به فشرده دو سه پراگراف دقت نمایید:
((هرچند مجاهدین افغانستان در جهاد اصغر – در جنگیدن و پشت جبهه –در مقابل
شوروی، که مورد تقدیر در دین ابراهیمی اسلام است و اجر شهدای آنها با
خداوند است، با مدد خداوند در جهاد اصغر پیروز شدند اما در جهاد اکبرکه
تزکیه درون و کشتن نفس خود بود ناکارامد و ناموفق بودند، که این شکست
نتیجهاش این بود که در مقابل ارزشهای دینی ایستادند و بر آرزوی نفس عمل
کردند ... مردم را طلبکار جهاد خود میدانند و به آن فخر خود میفروشند و
در تعیین حق سرنوشت مردم فقط خود را مستحق میدانند. ... سوره عنکبوت آیه
ششم ؛ وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ
لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ . و هر كس جهاد یا تلاش كند پس براى خود جهاد
کرده است، زيرا خداوند از جهانيان بىنياز است...
جهادیها کشتن مردان و پسران از رقبای خود و اسارت دختران و زنان و حتی
بریدن سینههای زنان با دادگاههای صحرایی تا قتل عام و نسل کشی قومی را
جزو افتخارات خود میدانند و آن را ارزش میخوانند اما جامعهی امروز
افغانستان آن را به عنوان جنایت جنگی ..و نسل کشی و اقدام علیه بشریت
میپذیرند . بمبگذاری، کشتن انسانها در روی سرک و یا موشکباران شهرها و
...
قرآن در آیهی ۴۹ سورهی بقره چنین از ستم فرعون بر بنی اسرائیل را ذکر میکند: وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ و (نيز به خاطر بياوريد) آن زمان كه شما را از فرعونيان رهايى بخشيديم، كه شما را به بدترين وجهى آزار مىدادند، پسران شما را سر مىبريدند و زنان شما را زنده نگه مىداشتند ...آیا تفاوتی در بین رفتار فرعون و مجاهدین در افغانستان وجود دارد، که اکنون مجاهدین هم پرورد گاری دارند که خود ادعا میکنند او الله است اما رفتارها و عملکردهای آنان خلاف الله یی است که در قرآن معرفی شده است .
ابولهب یک کنیه است و خداوند در سوره مسد نام او- عبدالعزی را - ذکر نکرد تا منحصر به فرد نشود لذا با لقب ابولهب بر ضد او شعار میدهد و خواهان نابودی او میشود، ابولهب هیچ مسلمانی را شکنجه نکرد و با پیامبر هم نجنگید –او در جنگ بدر شرکت نکرد۷ - اما چون زن را وسیله میپنداشت و دو دختر پیامبر ص را که عروس او بودند شکنجه کرد و هر طور خواست با آنها رفتار کرد، منفور الله جل جلاله شد. ابولهب کنیه و لقب است پس به هر فردی که باور ابولهب نسبت به زن را داشته باشد، میتوان نسبت داد و با کمی دقت ابولهب های بسیاری در بین مجاهدین افغانستان را میتوان دید.
اکنون در افغانستان علاوه بر نا امنی ها، کشتارها و ترورها، بی عدالتی و نبودن حاکمیت قانون، فساد گسترده در بین ادارات دولت و مقامات تنفیذ قانون موجب مافیایی اداره شدن کشور شده است از طرف دیگر مجاهدین در زمان نشستن با طالبان - هم کیشان خود–برای امتیاز دهی یا امتیاز گیری بدون نتیجه در انتظار فرصت از طرف رب های خود هستند و از طرف دیگر هم هیچ فرصتی به دگراندیشان در داخل افغانستان نمیدهند و خود را آگاه تر از مردم میدانند ، (مسئولیت) فساد و تباهی در افغانستان را بر عهده نمیگیرند، بر عکس خود را اصلاح گر هم مینامند ( چون مصداق بقره ۱۱و ۱۲ در بیان سیرت کافران ) .
قرآن در سوره جمعه افرادی که در زیر چتر اسلام، تمام حقیقت ها و ارزش ها را نادیده میگیرد به مانند نمونهای از یهودی ها تشبیه میکند که کتاب خدا را احترام گذاشتند اما خلاف ارزشهای دینی (کرامت انسان را میشکستند و آرامش در جامعه را با کشتار به هم میریختند) که انگار کتاب خدا را نخوانده اند و ستمکار و ظالم اند – ظالم بودن مانع از هدایت انسان است - پس قرآن تأکید میکند که این جماعت اگر در زمان پیامبر ص میبودند به تحقیق جزو کافران بودند .
مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. نمونه کسانی که تورات را حمل کردند ولی نه حملی که حق آن را ادا کنند، -در کل این گونه حمل کنندگان- مانند الاغى هستند كه كتابهايى حمل مىكند، (ولى چيزى از آن نمىفهمد.) - همچون–گروهى اند كه– زمان پیامبر - آيات خدا را انكار كردند، مَثَل بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمىكند.))
با تأسف حقیقت این است که در فهم جهان امروز و افغانستان امروز؛ نه «مسلمان» مصداق قرآنی دارد و نه «کافر».
یک راستی نمای برجسته که همین امروز از کران تا کران سر زبانهاست؛ عدد بیگناه و بی زبان 39 به مثابه یک شی زشت و ننگین و شرم آور و حتی کفری است. اگر یادمان باشد شومی! این عدد در یکی دو لویه جرگه ملت مسلمان افغانستان آنهم توسط رهبران دینی و جهادی چون صبغت الله مجددی برجسته گردید.
ولی تنها گناه آنان نبود که این عدد چون شی کفری و شیطانی تلقی شود و جامعه مسلمان افغانستان از آن گریزان گردد. این؛ یکی از خرافه های ریشه دار در روان مسلمانان ما و شاید دیگر جاها ست که بر تر از خیر و شر و حرام و حلال و روا و ناروای دینی قرار گرفته است. حتی ممکن است مخالفت ناشیانه با باور عام درین راستا کفر تلقی و شخص را به سرنوشت دوشیزه مظلوم فرخنده ـ کنار گور شاه دو شمشیره ـ مواجه سازد.
در زمره؛ از سالیان زیاد موتر سواران مسلمان؛ نمبر پلیت هایی به نحوی از انحا دارای عدد 39 را نمی خریدند که گفته میشود؛ ترافیک از این رهگذر ملیون ها افغانی زیان مالی میکرد و به درد سر هایی بیحساب دیگر مواجه بود. تازه جناب امرالله صالح معاون اول ریاست جمهوری به طریق جلسات «شش و نیم» راه حل معضله را درین یافت که اساساً عدد 39 معدوم شود. در پلیت های ترافیکی هرجا و به هر طریق که عدد 39 نمایان شد؛ صرف نظر و به عدد بالاتر از آن خیز برداشته شود.
اینک حساب ملت مسلمان افغانستان در همه جا یعنی هم در اعداد دو رقمی و هم در اعداد چندین رقمی ...38 ...ـ ... 40... ـ...41... است و اینکه در عصر دیجیتال الگوریتم های ناشی از این حساب و کتاب مسلمانی چه خواهد بود؛ سخت تماشایی است!
اینکه چنین ملت مسلمانی؛ با آیات 39 سوره های بلند قرآن مجید و با صفحات 39 قرآن و کتب حدیث چه خاکی به سر میکند؛ خود محشریست.
مگر این جناب مسلمانان اگر خدا عمر دهد 39 ساله نمیشوند؛ لابد عمر خود را هم 38 ـ 40 ـ 41 ... می حسابند!!!
لابد سالهای تقویم را هم چنین می شمرند و...و....و....
با تمام اینها یک جو در مسلمانی ملت 39 کش و 39 سوز افغانستان شکی و تردیدی نیست.
همینگونه نسبت یا برچسپ «کافر» هم نه تنها امروزه که تقریباً در سراسر تاریخ سیاسی و حکومتی اسلام، نسبت و برچسپ یک جانبه یعنی تنها از جانب حاکمان و صاحب منبران و زور آوران علیه محکومان و دگر اندیشان و اندیشمندان و نو آوران و مخترعان و مکتشفان و آزادگان... بوده و بدین نحو نهادینه شده است. کافیست درین راستا به نالش های یکی از نادره های دهر و فخر بشریت و همین اسلام و مسلمانان؛ شیخ الرئیس ابوعلی سینای بزرگ گوش فرا دهیم:
کفر چو منـی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من؛ ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آنهم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
نه تنها در افغانستان بلکه دربسیاری از جوامع نامنهاد اسلامی عامه مردم از سواد دینی و دانش اسلامی و قرآنی محروم نگهداشته شده در «غار افلاطونی» جهل و خرافات و خیالات باطل زنجیر پیچ می باشند؛ لذا دارایی دینی و ایمانی آنها چیزی بیشتر از احساسات کور و تعصبات تزریق شده نیست. از این جهت تکفیر ملایان و خوانین و حاکمان و دزدان و غارتکران و ستمگران ... از پایین؛ در توده مردم گوش شنوا ندارد یا جایی را نمیگیرد مگر در حد استثناءات و در محدوده های احتمالات.
گرچه به ویژه در قرن ها و سالیان پسین، شخصیت ها و جنبش های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دارای چنان ایده ها و مانفیست ها و شعار ها اند که نیازی به کاربرد حربه ها و اتهامات دینی و اساطیری ندارد، معهذا در گذشته مبارزات جانانه ای برای افشا و برملا کردن جهل و جعل و تزویر دینی و مذهبی وجود داشته است .
از آنجا که در جامعه دینی؛ مدعیان سکانداری دین در بالا بوده اند و حتی حاکمان سیاسی هم در پشت آنان می خزیده اند؛ بیشتر لبه تیز تیغ انتقاد و اعتراض و افشاگری و .... بر علیه آنان بوده است. مثلاً حتی توسط اقبال لاهوری:
زمــا بر زاهـد و مُـلا سلامـی که پـیغـام خـدا دادنـد ما را
ولی تأویلشان در حیرت آورد خدا و جبرئیل و مصطفی را
میدانیم که بخش اعظم اثار سیاسی و فرهنگی و ادبی ما در حوزه تمدنی فارسی در بیشتر از هزار سال؛ منظوم و شاعرانه بوده است. درین آثار نظرات و کشف ها و احتجاجات سیاسی ـ اجتماعی ـ فلسفی ـ هنری بدیع و والای بیکران موج میزند. بیشترین صاحبان و آفرینندگان این آثار گهربار؛ نه تصادفا خود، ملا ها و مولوی ها بوده اند نظیر مولوی بزرگ رومی ـ بلخی.
وقتی میگوییم «نه تصادفاً!» بدین معناست که در گذشته ها تعلیم و تعلم عمدتاً در مساجد و مدارس بود. البته مدارسی داشتیم که به لحاظ تعدد آموزش علوم رایج به دانشگاه های کنونی شباهت بسیار داشتند. در همین حال رجوع مردم به مساجد و مدارس؛ تا نوباوه های شان ملا و آخوند شوند برای دریافت کسب و کار و روزی پیدا کردن هم بود؛ عمدتاً پیش نماز شدن نان چرب مطلوب و بر علاوه احترام و منزلت بلند داشت.
لذا عجبی نداشت که منتقدان و مصلحان اجتماعی و سیاسی و اخلاقی و معنوی ....هم خاستگاه ملایی و مدرسه ای داشته باشند. درین ردیف و سلسله؛ در پایان این عرایض، قسم نمونه ابیاتی از ملا احمد فاضل نراقی را از کتاب «مثنوی طاقدیس» او می آورم که در یک اغلبیت از هم درسان خویش میگوید(2):
داد ازین دستار بندان؛ داد! ، داد! رفت شرع و ملت از ایشان به باد
آرزوست تا عزیزان بیشتر التفات نمایند که ارزش های والای اخلاقی و فرهنگی بومی و قومی و مردمی ما توانایی های زیادی برای پرورش ابر مردان و ابر زنان رزمنده در راه انسانیت و معنویات عالی را داشته است.
درین ابیات چنانکه می بینید مخاطب شاعر روشنگر و تعالی اندیش؛ ملا ها و مولوی هایی استند که مانندگی عجیبی با زیاد ترین سران مجاهدین ما و جهادیست های عربی ـ افریقایی دارند. وجود چنین هجمه ای از منافقان و ابن الوقت ها و بندگان نفس اماره برای بیدادگران تاریخ و استعمارگران و کشور گشایان و فتنه انگیزان و جنایت پیشه گان مافیایی ... پیوسته مانند ثروت های خدا دادی کار آمد و کار ساز بوده است.
ملا و پیش نماز مزدور شونده طرف باور توده؛ و مردم از دنیا بی خبر نگهداشته شده بیشتر از دو قرن است که تمامی منویات استعمارگران و امپریالیست های غربی را در مشرق زمین محقق می سازند؛ حتی استعمار گران چنین ملایان و پیش نماز ها و متولیان زیارت ها و اماکن مقدس را از جواسیس بومی خود چون «لارنس عربی» تربیت و تجهیز و به هدفگاه ها جابه جا میدارند.
مولوی گیرم که فهـمـد نیک و زشت راه دوزخ دانـد و راه بهشت
چون کندبیچاره؛ نفسش سرکش است افکند خودرا؛ اگرچه آتش است
فقه و حکمت خواند؛ جهلش کم نشد عـالـم و مُـلا شـدو آدم نـشد
فـقه اعضا را سـراسـر خوانـده ايلـيك اندر فـقه جان درمـانـده اي
تو ز قرآن می نـجویی غیرِ حـرف جان دهی بهـر لغت با نحو و صرف
تن سوی تن می رود جان سوی جان تـو همان تن پروری ای ناتوان
زانکه صید عام را این مانع است مولوی از دین به دنیا قانع است
مرده بودی کاش؛ دهری پیش ازاین تا ز مرگت زنده گشتی شرع دین
زنده گردد دین ز مرگ چون تویی کاش نبود در جهان یک مولـوی
داد ازین دستار بندان؛ داد!، داد! رفت شرع و ملت از ایشان به باد
مولـوی را هست دایـم این گـمـان کـو بیابـد زیب زاسباب جهان
نقص علم است ای جناب مولوی حشمـت و مـال و مـنال دنیـوی
مولوی گیرم که فهـمـد نیک و زشت راه دوزخ دانـد و راه بهشت
چون کندبیچاره؛ نفسش سرکش است افکند خودرا؛ اگرچه آتش است
این روا؛ آن نـاروا دانــد درست لیک پایش در عمل لنگ است وسست
فقه و حکمت خواند؛ جهلش کم نشد عالـم و داناشدو آدم نشد
علم چه بود؟فهم راه نیک وبـد عقل چه بود؟اختیار نفس خود
چون نداری نفس خود در اختیار زامتیاز نیک و بد؛ او را چه کار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - http://www.ariaye.com/dari17/siasi4/tahera.html
2 - https://iranjournals.nlai.ir/article_563026_d7e5bf465cc99e9f0c7128447cedfcd8.pdf