طاهره خدانظر
مجاهدین افغانستان کافرند
قسمت اوّل
کلمه ی " کافر " در آیات قرآنی به معنای ' پوشاننده یا نادیده گرفتن و بیاهمیت کردن یا ناسپاسی ' آمده است که همگی مترادف هم اند . كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُحدید ۲۰مانند بارانی که رستنی های آن کشاورز ( پوشاننده بذر ) را به شگفت آورد ،
بقره ۶ إن الذين كفروا سواء عليهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون "
همانا کسانی که نادیده میگیرند ( حقیقت ) را ، چه اندرز بدهی و چه اندرز ندهی ، برایشان یکسان است و ایمان نمیآورند .
وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَشعراء ۱۹
( فرعون به موسی می گوید )که بلاخره کار خودت را کردی و ( زحمات ما ) را نادیده گرفتی .
هنگامی که یکی از رسالتهای ابراهیمی –یهود ، مسیح یا اسلام - شروع به هدایت کردهو ارزش های معنوی و اجتماعی را به مردم ابلاغ نموده است جماعت مخالف که آن ارزش ها را نپذیرفته اند و کم بها دانسته اند و همواره حقیقت ها رو نادیده گرفته اند، کافر و عمل آنها کفر معرفی شده است امادر میان تودههای مسلمان کافر فقط به کسی اطلاق میشود که اسلام را قبول نکرده باشد و با پیامبر جنگیده است و عمداً معنی آن را محدود به آن کردهاند که دست آنها را باز کند و این عبارت را بر هر کس که خواستند بگذارند .با این کهبیش از یک هزار بار کلمه ی کافر و مشتقاتش در قرآن ذکر شده است .
الْأَعْرَابُأَشَدُّكُفْرًاوَنِفَاقًاوَأَجْدَرُأَلَّايَعْلَمُواحُدُودَمَاأَنْزَلَاللَّهُعَلَىرَسُولِهِوَاللَّهُعَلِيمٌحَكِيمٌ﴿۹۷﴾ سورهتوبه
در این آیه اشد بر وزن افعل یعنی بیشترین یا بالاترین را در صفت تفضیلی معنا می دهد این آیه صراحتاً عربها را پوشانندهی حقیقتو مشتاق ترین مردمان در ایجاد تفرقه و نفاق توصیف میکند، در کل منفعت طلب با نادیده گرفتن حدود الهی هستند .یعنی قرآن آنها را حق کُشترین ملتها معرفی میکند که پایبند به رعایت حقوق انسان ها نیستند .
تمام تفاسیر اعراب و حتی مصری ها تلاش نمودهاند اعراب را از این آیه به مردمانی دیگر از جمله اعراب بادیه – آنهم قومهایی که گم نامند – تعبیر دهند در حالی که بزرگترین صحابی از بادیه نشینان است ، نمونه ابوذر که وقتی بین قوم خود برگشت همه اسلام را از او پذیرفتند و یا بعد از فتح مکه در هنگام بازگشت در حمله هوازون اکثر انصار و مهاجر گریختند و تنها دو طایفه از بادیه نشینان از پیامبر محافظت کردند و تا آخرین نفر هم کشته شدند و فرار نکردند و مالک اشترهم بادیه نشین بود که همواره مخالف ناعدالتی ها میایستاد و ... . تنها در سال ششم که پیامبر از بادیه نشینان خواست بدون سلاح او را در حج عمره همراهیکنند که تعدادی از آنها این امر را به مثابه ی خودکشی دانستندو دیگر هیچ نافرمانی و یا ضدیت از اعراب بادیه در تاریخ اسلام نمیتوان دید .
اما مفسران غیر عرب بر طبق این آیهدقیقاً اعراب را حق کشتری ملتها میدانند و پیامبر را از فرزندان ابراهیم و شجره طیبه میدانند و او را غیر عرب به شمار میآورند نمونه : فتوحات مکی شیخ محیالدین اندولسی. و ابن الرشد اندولسی.
نمونه ایاز حق پوشی های عرب در تاریخ اسلام در کتمان بت پرست بودن هاشمیان میتواندید ؛ خانوادهی بنی هاشم پردهدار خانهی کعبه بودند که بزرگ طوایف شناخته میشدند و در تصمیم گیریهای کلان نقش اول را داشتند . در آن هنگام اکثر اسامی این خانواده از بنده بودن بتی سرچشمه میگرفت عبدالمطلب- مطلب نام بت است – عبد العزی که پسر عبدالمطلب بود و حتی میگویند عبدالمناف در اصل عبدالمنا بوده که تاریخ نویسان مسلمان تغییر داده اند و پدر پیامبر هم عبداله بوده نه عبدالله . اِله در کل یعنی هر خدایی که هم ردیف با رّب میباشد کلمات ابراهیمی اند . اگر میگفتند خدای ابراهیم باید میگفتند اِله ابراهیم چنانچه در قرآن آمده است :أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. بقره۱۳۳
آيا شما (يهوديان) هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، حاضر بوديد؟! آن هنگام كه به فرزندان خود گفت: پس از من چه مىپرستيد؟ گفتند: خداى تو وخداى پدرانت ابراهيم واسماعيل واسحاق، که اِله یکتا ست ، وما برای او مسلمان هستيم.
در متن صلح حدیبیه کافران مکه گفتند باید الله حذف شود زیرا ما الله را نمیشناسیم وهمچنین شما را به عنوان رسول الله نمیشناسیم ؛ به جای الله از کلمه' اِله ' استفاده کردند و نوشتند " بسم اِله هم "و متن هم با درج صلح بین محمد بن اِله و سهیل بن عمرو نگاشته شد که مورد رضایت طرفین بود . ۱وجود إله باید مشخصه ای داشته باشد همچون إله الناس در سوره ناس .( اسم نکره که به تنهایی معنی همه شمول دارد ).
پس هاشمیها قبل از رسالت پیامبر بت پرست بودند و استدلال یکتا پرست بودنشان دروغ است . چون اکثر نام هاشمیان از نام بتها گرفته شده است . در چهار سوره ی قرآن نام محمد ذکر شده ، بدون نام پدرش است۲حتی در سوره ی صف آیه ی ۶ مسیح مژدهی آمدن او را میدهد بدون اسم پدر است ؛ در حالی که خداوند در مورد پیامبران یهودی حتی نام آل آنها را میبرد و سوره عمران به اسم پدر موسی و مریم است و حتی نام مسیح را به ابن مریم ذکر کرده است زیرا پدران و نیاکان آن بزرگواران یکتا پرست بودهاند یا نام آسمانی داشته اند . اما پیامبر اسلام از نسل اسماعیل پسر ابراهیم است . که اجداد آن بزرگوار به مرور زمان بتها را مورد احترام داشتهاند و آنها را صاحب قدرت دانسته اند .
خداوند خود را به موسی چنین معرفی کرد گفت من "او " هستم ' هو 'یا ' یهوه ' در عبری ' هستم آنکه هستم 'و در کتابهای دیگر پیامبران بنی اسرائیل بعد از موسی هم یهوه است .
در قرآنساختار نام خدا اینگونه آمده است ؛ الله بعد " لله " همچون الحمد لله رب العالمين ، بعد " له " مانند 'ولم یکن له کفوا احد' و در آخر " ه " مانند «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیمٌ».
پس ذات کلمه الله در حرف ' ه ' یا ' هو ' نهفته است که همان یهوه یا 'هو' یهودیست که صفت آن در یهود " شلام " به معنای آسایش و صلح است که همین صفت در قرآن " سلام " است . پس به همین دلیل است که ذکر قصه ی موسی در قرآناینگونه آمده است که خدا به موسی گفتانی الله و رب العالمين ؛ در حقیقت در زبان موسی، خود را یهوه معرفی کرد.
إنشاالله در مقالات بعدی دیدگاه قرآن بر ادیان ابراهیمی و ترویج استدلال نادرست و نفاق انگیز اعراب بر یهودیان و مسیحیان در میان مسلمانان و بخصوص در افغانستان رابیان خواهم کرد .
اعراب مسلمان فرزندان فاطمه س دختر پیامبر را ابن رسول الله صدا میکردند و سیدها را احترام میگذارند اما هیچ گاه دختران خود را وارث نسلی خود ندانستهاند . در تاریخ های اسلامی ، بر تاریخ تولد مردها متفق القول هستند اما تاریخ تولد دختران چون فاطمه و عایشه و ... چندین قول متفاوت ارائه میدهند تا سنت قدیم مرد سالاری عربها را زنده نگه دارند که دختران زیر سن را به نکاح گیرند ؛اگر چه اسلام زنده بگوری دختران در میان بردهها را منع کرد اما آنها همچنان در بردگی ماندند و رسوم نیک زمان پیش از اسلام که به زنان حق تجارت میداد – همچون خدیجه ، که بازرگانی بود باعث رونق دین اسلام شد اما بعد از سیطرهی مسلمانان بر شبه جزیره عربستان دیگر به زنان آزادی عمل و بازرگانی داده نشد در کل اعراب به جای اسلام ، آیین های مختلفی رادر هم آمیختند .کلمهی ابراهیمی اسلام یا مسلم و سلام که همگی بر زبان ابراهیم ع جاری شد و در یهود و مسیحیت به معنای صلح و آشتی و آسایش است اما مسلمانان اعراب آن را به تسلیم و بردگی معنی کردند که امروزه در افغانستان این باور نهادینه شده است .
برای فهمبهتر از امتحان و هدف امتحان که در آیه ۲ سوره عنکبوت اشاره شده است : الم* أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لایُفْتَنُونَ. – آيامردمگمانكردندهمينكهبگويند: «ايمانآورديم»،بهحالخودرهامىشوندوآزمايشنخواهندشد؟!- به دو نمونهامتحان الهی در دین یهود و اسلام میپردازم که آیهی زیر در سوره فتح با استعاره اشاره دارد که فهم درست و رعایت حقوق دیگران باعث نجات انسان میشود و مسیر زندگی او را تغییر میدهد و بر عکس تکبر رأی و منفعتطلبی و خود رأی بودن روان انسان را نامتعادل و نامتوازن میکند و عامل فساد و تباهی انسان و انسانیت میشود .ابتدا یهودیهای نجات یافته از فرعون و بعد مسلمانان بعد از ۱۹ سال زندگی در کنار پیامبر از این امتحان موفقیت چندانی نداشتند .باقیاس آن بر مجاهدین افغانستان !
ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ ... هدف امتحان گذار به آسایش است.
مثالشان از تورات : هنگامی که بنی اسرائیلقدرت معجزهای موسی برای بیرون آمدن از مصر را مشاهده کردند و با همان قدرت از نیل گذشتند و نعمت خداوند را در باریدن مَن وسَلوی برای تغذیهی خود دیدند و مشاهده کردند که چگونه دوازده چشمه از دل سنگها برای دوازده قوم فوران کرد .
تمام این معجزات زیر نام ' بارئ ' که صفت جداکننده و امتیاز دهنده را دارد، انجام گرفت چون موسی هنوز به بنی اسرائیل یهوه یا الله را معرفی نکرده بود! با دقت در آیات میتوان دید: وقتی موسی به مصر وارد شد خداوند به او میگوید به طرف فرعون برو ، او طغیان کرده است" اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى " طه ۴۳ یا النازعات ۱۷. موسی و هارون مانند پیامبران دیگر به میان مردم نرفتند ! و جالب اینکه در کشور پهناور مصر فقط بنی اسرائیل را نجات دادند – حتی یک مصری در بین بنی اسرائیلدیده نشد . خداوند را به بارئ – جدا کننده و امتیاز دهنده - می شناختند . امتحان الهی این بود که خداوند موسی را به میقات در کوه طور برای ۳۰ شب فرا خواندو موسی هارون را جانشین خود کرد و به مردم گفت تا پایان این ۳۰ شب صلح و دوستی پیشه کنید و بهخودتان ضرری نرسانید.
وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ ﴿۱۴۲﴾اعراف
در حقیقت وعدهی موسی در خلوت خدا ۳۰ شب بود و قاعدتا در روز پایانی موعود باید موسی به میان قوم خود بر میگشت اما چنانکه در آیهمیبینیم ،خداوند – بدون اطلاع قبلی به موسی - ده شب دیگر را به آن مدت میافزاید که کل شبهای ماندگاری موسی در کوه طور ۴۰ شب میشود . مسلماُ مردم در روز موعود پایان ۳۰ روز چه تصوری میکنند ؟خلاف وعد ، دروغ یا رفتن موسی و رها کردن قوم ؟!
اگر درک صحیح و عقل سلیم نباشد صرف ایمان سطحی نمیتواند آنها را قناعت دهد که صبر کنند ، خلاف وعد موسیرا میبینند .آیا دیدن قدرت خداوند با چشم سر به کرّات برای استقامت آنها کار ساز نبود ؟ که ظاهراً پای نوعی دروغ گفتن در میان بود!بنی اسرائیل در آخر احساس کردند که در بیابان رها شده اند – در تاریخ یهودیها آن ده شب را برای قومسختترین ساعات با نا امیدی ، بیخوابی و وحشت و ... در بیابانها بود - در نهایت گوساله پرست میشوند. اما اگر صبر میکردند مسیر زندگی آنها عوض میشد و پایان آواره گی آنهارقم میخورد . جریان بازگشت موسی و امر خدا به آنها را در این آیه ببینید :
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ– بقره ۵۴
و زمانى كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! شما با (به پرستش) گرفتن گوساله، به خود ستم كرديد. پس به سوى امتیاز دهندهی خود توبه كرده و باز گرديد و نفس خودتان را بکشید ، اين كار براى شما در پيشگاه امتیاز دهنده تان بهتر است، پس او توبهى شما را پذيرفت، زيرا او توبهپذير مهربان است.
فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ– در عربی چند معنی دارد ، بکشید نفس خود را ( تزکیه ) ، تفکر و بینش خود را عوض کنید (قاموس ابراهیمی ) ، و خود کُشی کنید ( تعبیر اکثر مفسرین اعراب !) .
اگر تفسیر عرب را بپذیریم ، آیا خداوند قومی را نجات میدهد که در بیابان خود کشی کنند ؟! اگر به دقت به آیه نگاه شود به زبان نصیحت میگوید تزکیه برای شما خیر و برکت دارد از جداکننده تان و بعد میگوید جدا کننده یا امتیاز دهنده شما را بخشید . که لذت بخشندگی را به آنها بیاموزد .
در تورات و تاریخ یهود هم هیچ کشتاری در آن واقعه ذکر نشده است . پسباید آگاه بود از نیت بیمار مفسران کافر ( پوشاننده گان حقیقت ) که اکنون تمام کتاب هایشان در مساجد" ضرار " پاکستانی یا عربستانی در افغانستان وجود دارد .
بعد از آن بخشش ، موسی یهوه یا الله را به آنها میشناساند! به دنباله ی آن در آیه ی۵۵ و ۵۶ در سوره بقره نگاه کنید :
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى
اللّهَ
جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
۵۵ثُمَّ
بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ۵۶ سوره بقره
وهنگامى گفتید: «اى
موسى! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد; مگر این که الله – یهوه - را آشکارا
(با چشم خود) ببینیم»! پس صاعقه شما را گرفت; در حالى که تماشا مى کردید.۵۵
سپس شما را پس از مرگتان، حیات بخشیدیم; شاید
شکر (او را) به جا آورید.۵۶
بنی اسرائیل بعد از شناخت یهوه یا الله و کوشا بودن در مراعات حدود الهی به جایی رسیدند کهپيامبر صمىفرمايد : بهحقيقتقبلازشمامردانىازبنىاسرائيلبودندكهازجانبخداوندباآنانسخنگفتهمىشدغيرازآنكهپيامبرهمباشند... صحيحبخارىجزء5 .جلد2 .صفحه 15
امتحان الهی برای مسلمانان : نقطهی عطف برای خروج از کاربرد شمشیر و رسیدن به فتح قلبها با دادن آرامش
بعد از نوزده سال از عمر رسالت اسلام ، در سال ششم هجری ،خداوند آزمایش خود را بر دعوت پیامبر به مکه برای ادای حج در خواب امر میکند . پیغمبر این خواب را برای اصحاب نقل کرده و وعده آن را به آنها داد ،اصحاب را برای عزیمت به مکه و ادای مراسم حج عمره فراخواند . قبایل اطراف به جز عده معدودی، دعوت آن حضرت را نپذیرفتند چون آنرا خود کشی تلقی کردندو تنها همان مهاجر و انصار مدینه بودند که اکثراً آماده حرکت شدند و به همراه آن حضرت روز دوم ذیقعده، سال ششم هجری از مدینه بیرون رفتند و قصد مکه را کردند . در منطقه ذوالحلیفه احرام بستند و هفتاد شتر برای قربانی با خود بردند ۴ . هنگامی که شتر پیامبر در مکانی بنام حدیبیه زانو زد ، پیامبر فرمود اینجا توقف کنید چون ایستادن شتر فرمان خداوند است . در حقیقت حدیبیه مکان عبور فهم مسلمان برای گذر از شمشیر بود .
مسلمانان آگاه شدند که قریش به آنها اجازه حج نمی دهند ، وقتی تلاش پیامبر را برای صلح رادیدند،هر دو عاملباعثقضاوت بد در مورد پیامبر شدو تا جایی که جمع کثیری از انصار و مهاجر او را دروغگو خطاب کردند و در دیدگاه و حتی رسالتش شک کردند ۵ .
خداوند شرط خشنودی خود را از مسلمانان با بیعت دوباره در زیر درختی منوط کرد و به آنها سکینه و آرامش بخشید تا صبور باشند و شاهد آن گذار بزرگ باشند که خداوند به فتح مبین نام میبرد .
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا ﴿۱۸﴾ راستى اللهراضی شد ازمؤمنانی که زير آن درخت با تو بيعت میکردند و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و آنها را درپيروزى نزديك ثبات داد (۱۸)
پیروزی نزدیک ، پایان بکارگیری خشونت بود ، که اگر به سوره فتح توجه شود ، شمشیر جز در مرحله دفاع نمیپسندند. پس گذر به صلح و آسایش ، تعالی کرامت انسانی است . در تمام روزها تا صلح با سهیل بن عمرو همیشه پیامبر میفرمود که ' جنگ ' قریش را از بین برد و یا نابودی قریش در شوق آنان به جنگ بود . عامل مؤثر این صلح هم خلیس بن علقمه رئیس احابیش بود که با اینکه او دین اسلام را قبول نداشت اما پیامبر فرمود او هدایت شده است زیرا از فضایل اخلاقی بالایی برخوردار است ۶ – یعنی پایبندی به رعایت حقوق انسانی در شمار هدایت یافتهگان است -
تاوان جنگ که بچهها را یتیم و خانوادهها را داغدار میکند و حاصل آن بر طبق حدیث نبوی ویرانی و تباهی است با صلح فتحی مبین را رقم میزند و بخشایشی برای گناهان خواهد بود . در ابتدای سوره فتح به این موارد اشاره دارد .
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا ﴿۱﴾ ما تو را پيروزى بخشيديم [چه] پيروزى درخشانى (۱)لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا ﴿۲﴾ تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدايت كند –گناهان جنگ بنا بر تأثیراتش بر آیندگان همچنان ادامه دارد - (۲) وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا ﴿۳﴾ و تو را به نصرتى ارجمند يارى نمايد (۳)
آن نصر عزیز همگی شاهد بودند که چطور گروه گروه به دین اسلام در آمدند و کسی جلو دار فتح مکه نبود و خونی ریخته نشد اما تداوم این فهم و یافتن چاره بدون جنگ هیچگاه در بین مسلمانان تثبیت نشد و مسلمانان عربدر همان ابتدا به جای ترویج صلح و ثبات و آرامش ، جنگ و تاراج و خونریزی را به جامعهی بشری عرضه کردند و حاصل آن زیر سلطه یا سیطره بودن دیگر قدرتها و ویرانی و جنگ در اکثر ممالک اسلامی است که نمونه بارز آن افغانستان رنج کشیده و ویران شده است که انگار آتش جنگ در آن خاموش شدنی نیست .
اما مثابهی این امتحان بر مردم در افغانستان ؛ جهان دوقطبی افغانستان را وارد سیاست کنترول یک جانب از طرف شوروی سابق کرد و تا آنجا که عملا لشکر چهلم شوروی وارد کشور افغانستان شد . دفاع از خود و حفظ سیادت و حاکمیت خود بنا به ادلهی دینی بازتاب کرامت انسانی و ارزش والای انسانی مسلمان است ، لذا تمام تلاشهای مردم و مجاهدین تا زمان پیروزی در بیرون راندن شوروی ها مورد پسند و رضایت خداوند است .
هرچند
مجاهدین افغانستان در جهاد اصغر – در جنگیدن و پشت جبهه –در مقابل شوروی، که
مورد تقدیر در دین ابراهیمی اسلام است و اجر شهدای آنها با خداوند است،با مدد
خداوند در جهاد اصغر پیروز شدند اما در جهاد اکبرکه تزکیه درون و کشتن نفس خود
بودناکارامد و ناموفق بودند ، که این شکست نتیجهاش این بود که در مقابل
ارزشهای دینی ایستادند و بر آرزوی نفس عمل کردند زیرا هیچ اثری در دفاع از
کرامت مردم مسلمان خود نداشتند و تمام همتشان در کسب قدرت بود یعنی عملاً کافر
شدند .زیرا در قاموس الهی آمده است که کسی تعلیمات الهی را بر خواست درون تنظیم
کند پس معلم و مرشد او شیطان خواهد بود . بدین معنی که تمام رفتارهاش ضد نص
قرآن است ؛ مردم را طلبکار جهاد خود میداند و به آن فخر خودمیفروشند و در
تعیینحق سرنوشت مردم فقط خود را مستحقمیداند. اما قرآن با بیزاری و بی منتیآن
را نمیپسندد چون در نفس موضوع شرک بر خدا بستن است برای نمونه:سوره عنکبوت
آیه ششم ؛ وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ
لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ . وهركس جهاد یا تلاش كند پس براى خود جهادکرده
است ، زيرا خداوند از جهانيان بىنياز است...
جهادیها کشتن مردان و
پسران ازرقبای خود و اسارت دختران و زنان و حتیبریدن سینههای زنان با
دادگاههای صحرایی تا قتل و عام و نسل کشی قومی را جزو افتخارات خود میدانند و
آن را ارزش میخوانند اما جامعهی امروز افغانستان آن را به عنوان جنایت جنگی
میدانند و آن را در قالب نسل کشی و اقدام علیه بشریت میپذیرند . بمبگذاری ،
کشتن انسانها در روی سرک و یا موشکباران شهرها و ... که از افتخارات یک حزب و
یا گروههایی است ، امروز جامعه آن را در قالب اشتباه بزرگی نکوهش میکند واین
افتخار آنها را بعنوان جنایت جنگی تعریف میکند .قرآن در آیهی ۴۹ سورهی بقره
چنین ستم فرعون بر بنی اسرائیل ذکر میکند : وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ
فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ
يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ و
(نيز به خاطر بياوريد) آن زمان كه شما را از فرعونيان رهايى بخشيديم، كه شما را
به بدترين وجهى آزار مىدادند، پسران شما را سر مىبريدند و زنان شما را زنده
نگه مىداشتندو در اين امر، براى شما آزمايش بزرگ و سختى از طرف پروردگارتان
بود–ربکم مقصود الله نیست بلکه پروردگاری که آنها قبول کردهبودند ، بدین معنی
که ارزشها و کرامت انسانی نشان از الله دارد و تعبیرسوره کافرون است که فقط با
تبعیت از ارزش ها مسلمان از کافر ( پوشاننده ارزش ها ) جدا میشود_ آیا
تفاوتی در بین رفتار فرعون و مجاهدین در افغانستان وجود دارد ، که اکنون
مجاهدین هم پروردگاری دارند که خود ادعا میکنند او الله است اما رفتارها و
عملکردهای آنان خلاف الله یی است که در قرآن معرفی شده است . ابولهب یک کنیه
است و خداوند در سوره مسد نام او- عبدالعزی را - ذکر نکرد تا منحصر به فرد نشود
لذا با لقب ابولهب بر ضد او شعار میدهد و خواهان نابودی او میشود، ابولهب هیچ
مسلمانی را شکنجه نکرد و با پیامبر هم نجنگید –او در جنگ بدر شرکت نکرد
۷ - اما چون زن را وسیله میپنداشت و دو دختر پیامبر ص که عروس او بودند شکنجه
کرد و هر طور خواست با آنها رفتار کرد، منفور الله جل جلاله شد. ابولهب کنیه و
لقب است پسبه هر فردی کهباور ابولهب نسبت به زن راداشته باشد، میتوان نسبت
داد و با کمی دقت ابولهب های بسیاری در بین مجاهدین افغانستان را میتوان دید .
اکنون در افغانستان علاوه بر نا امنی ها ،کشتارها و ترورها ، بی عدالتی و نبودن حاکمیت قانون، فساد گسترده در بین ادارات دولت و مقامات تنفیذ قانونموجب مافیای اداره شدن کشور شده استاز طرف دیگر مجاهدین در زمان نشستن با طالبان - هم کیشان خود–برای امتیاز دهی یا امتیاز گیری بدون نتیجه در انتظار فرصت از طرف رب های خود هستند و از طرف دیگر هم هیچ فرصتی به دگراندیشان در داخل افغانستان نمیدهند و خود را آگاه تر از مردم میدانند ، فساد و تباهی در افغانستان را بر عهده نمیگیرند ، بر عکس خود را اصلاح گر هم مینامند ( بقره ۱۱و ۱۲ در بیان سیرت کافران ) . قرآن در سوره جمعه افرادی که در زیر چتر اسلام ، تمام حقیقت ها و ارزش ها را نادیده میگیرد به مانند نمونهای از یهودی ها تشبیه میکند که کتاب خدا را احترام گذاشتند اما خلاف ارزشهای دینی ( کرامت انسان را میشکستندو آرامش در جامعه را با کشتار به هم میریختند) انجام دادند که انگار کتاب خدا را نخواندهاند و ستمکار و ظالم اند – ظالم بودن مانع از هدایت انسان است - پس قرآن تأکید میکند که این جماعت اگر در زمان پیامبر ص میبودند به تحقیق جزو کافران بودند .
مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ .نمونه کسانی که تورات را حمل کردند ولی نه حملی که حق آن را ادا کنند، -در کل این گونه حمل کنندگان- مانند الاغى هستند كه كتابهايى حمل مىكند، (ولى چيزى از آن نمىفهمد.) - همچون–گروهى اند كه– زمان پیامبر - آيات خدا را انكار كردند، مَثَل بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمىكند. .
طاهره خدانظر
منابع و مأخذ
۱. حلبی سیرةالحلبيه ج٣ ص٢٠ ، طبرسی اعلام الوری ج۱ ص ۳۷۱-۳۷۲ ، ابن سعد الطبقات الکبری لیدن ج۲ ص۹۸ ، تاریخ یعقوبی ج۲ ص۵۴
۲. نام محمد ص در سوره آل عمران آیه ۱۴۴ ، سوره احزاب آیهی ۴۰ ، سوره محمد آیه ی ۲ و سورهی فتح آیهی ۲۹
۳. نمونه امتحان در انجیل بخاطر حجم زیاد مقاله اشاره نشد
۴.ابن هشام سيرة النبویه ج۲ ص ۷۷۶ ؛ واقدی ، کتاب المغازی ج۲ ص۵۷۳ ؛ ابن سعد الطبقات الکبری ج۲ ص۹۵ ؛ تاریخ طبری، دار التراث ج۲ ص ۶۲۰
۵. ذهبی تاریخ الاسلام ج۲ ص۳۷۱ ؛ بیهقی، دلایل النبوة ج۴ ص۱۰۶ ؛ صالحی شامی سیل الهدی ج۵ ص۵۳ ، شیخ محیالدین اندولسی فتوحات مکی، صحیح مسلم حدیث ۱۷۸۵ اشاره جالب دارد – اکثر این مورخان جماعت ثابت در باورشان را بسیار معدود میدانند .
۶.معاذی ج۲ ص ۵۹۹- ۶۰۰ ؛ عیون التواریخ ج۱ ص ۲۴۰ و ۲۴۱ ؛ طبقات الکبری ج۲ ص ۹۶ ؛ سیرة النبوة ابن هشام ج۳ ص ۳۱۲ ؛ امتناع الاسماع ج۱ ص۲۸۸.
۷. مراجعه به مقاله : دختران پیامبر قربانیان عُرف جاهلیت عرب / طاهره خدانظر