عثمان نجیب
حاشیه ای بر نبشته هایی غرزی لایق !
خامه پردازی ها و انداز های به ظاهر شیوایی از نگرش نوشتاری محترم غرزی لایق، به خصوص از فضای مجازی دستیاب مان می شود و به صورت خاص مامون عزیز هم آن ها را از ورای گزارش نامه اش، اما بدون درنگ به محتوی شان برای ما ارزانی می دارد.
شکل آن چی را حالا می خوانید، دل پذیر از محتوی، روش نگارش آن هر چند همراه دیسانت واژه هایی است که قرار نیست در کند و کاو جستار های سیاسی بسیار قرض گرفته شوند.
گذشته از آن، من در این سلسه چیزی را نه یافتم که بتواند درون مایه ی جدید تحقیقی علمی و بی طرفی نگارنده و یا حد اقل ظرافت هنر پرداختن به نقد سیاسی و یا هم تاریخی مقرون یک فیصد به حفیقت را به من تشنه کام یاد گیری از بزرگان خرد و تحلیل بیاموزاند..
فقط دانستم که در کلی گویی توصیفی، چند موضوع را نشانه رفته و البته مستحق هم است که تجاهل عارفانه کند. چون این جا در موقعیت دفاعی از چبود (هویت) خودش، به گونه ی غیر مستقیم قرار دارد و در به قول خودش داوش (ادعا) دیگران بر ارایه ی ثبوت پیشینه ی نام خراسان تاکید کرده، اما نه گقته است که اگرخراسانی وجود نه داشت، رودکی از روی چی گفته: ( شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت - شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود) ؟ و یا عنصری بلخی چرا سلطان محمود غزنوی را خدایگان خراسان یاد می کرد؟ ( خدایگان خراسان به دشت پیشاور _ به حمله ای پیراکند جمع آن لشکر )، اگر خراسانی نه بود نظامی عروضی چرا در کتاب چهار مقاله اش از آن یاد کرده؟ او که در در بار آل شنسب در قلب خراسان می زیست، از مهتر زاده ی بلخ عمید صفی الدین می نویسد: ( ای پادشاه! نظامیان را بگذار. من از جمله شعرای ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچ کس را نه شناسم که بر ارتجال چنین بیت تواند گفت.) و یا هدف حکایت یعقوب اسحاق کندی: ( این سخن در بغداد فاش گشت و از بغداد به عراق و خراسان سرایت کرده.) کدام خراسان بوده؟ تاریخ نگارانی هم مانند سیف بن محمد هروی که روای آن اصطخری است خراسان را دقیق در مقابل ایران یاد کرده اند: ( هرات انبار امتعه و کالای تجارتی ایران به خراسان است.) که با تاءسف تا کنون چنین است. وقتی میرزا مهدی استر آبادی نگارنده ی کتاب جهانگشای نادری در سده ی هجده هم راجع به تصرفات شاه اشرف هوتکی از چندین بلاد نام می برد و خراسان را جزء متصرفات وی می داند. این کدام خراسان است که هم وزن عراق و تهران در تاریخ یاد می شود؟ وقتی در همین سده عبدالله خان دیوان بیگی در دوران احمد شاه درانی به مناسبت بنای شهر قندهار می سراید: ( جمال ملک خراسان شد این تازه بنا _ ز حادثات زمانش خدا نگه دارد ) منظورش کدام خراسان است؟ چرا کتاب گلشن امارت نور محمد قندهاری دوران امیر شیر علی خان، امیر دوست محمد خان را امیر امارت ولایت خراسان در دارالسلطنه ی کابل یاد می کند؟ صابر شاه کابلی چی گونه در زمان احمد شاه ابدالی، او را نزد حکمران لاهور پادشاه ولایت خراسان خواند؟ وقتی دکتر محمود افشار مقدمه ی کتاب تاریخ و زبان در افغانستان را می نویسد، افغانستان را خراسان سابق یاد می کند. در حالی که خود او ایرانی سچه است. پس آن خراسان کجا است که حالا افغانستان نام دارد؟ و آخر سخن من این که حد اقل استنادات ما به روایت های تاریخ این است که چی گونه محمد افضل خان سکه اش را به نام امیر خراسان ضرب زد و یا حداقل از آن به صراحت نام برد و خود را امیر ملک خراسان خواند؟
آقای غرزی با کراهیت بخش هایی از گذشته ی کشور را خراسان خوانده اند و منطور شان را از حوزه ی تمدنی نه دانستیم، چنانی که حدود و ثعور خراسان ذهن شان را نه دانستیم.
به همین روال آقای غرزی نه گفته که اگر خراسانی و یا آریانایی نه بوده، نام قبل از افغانستان کشور ما چی بوده که ما ادعای قدمت پنج هزار سال و اندی بیش آن را داریم؟
آقای غرزی با این طرز دید، نه دانسته حتا تاریخ کشور و وجود فزیکی دیار و گذرگاه مان انکار کرده اند.
در بحث بعدی دیده شده که ایشان با ترفندی که نه توانسته همه را بفریبد، به دفاع از قوم غلجایی که بیشتر خودش را در آن عجین می یابد پر داخته و یک راست خط بطلان و شاید نا دیده انگاری بر سایر اقوام کشیده است. کار برد ماننده یی همچو جعل تاریخ را به کدام گروه و یا عشیره ی قومی برچسپ داده اند؟ معلوم نیست. مرکز گریز ها کی ها اند؟ و پس از احمدشاه درانی، کدام شاه و شاهزاده یی را سراغ دارید که دارای مرکزیت قوی ملی بوده و با خط و نشان غیر قومی نه بوده باشد؟ اگر می بود حتمن یادی می کردند. پس سیستم بی توقف استبداد مستمر بوده که مرکز گریزی ها را در بطن خود پرورده است. بهگونه ی مثال حالا از غنی که حتا در غلجایی بودن وی هم شک است و یا تمام دوران رویا رویی های تاریخی غلجایی و درانی را فکر کنید، آیا می شود که تحلیلی در سر زنش جعل تاریخ داد و خود جعل دیگر آفرید و به انکار واقعیت، در بازی با کلمات و سود جستن از گشودن واژه نامه، نمایه ی اصلی رخ خود را افتابی کرد و پنداشت که هیچ کسی در این کشور هیچ چیزی را نه میداند و بر تحمیل افکار باید تازیانه را نثار اسپ بی چاره کرد؟
مگر می شود از حکم روایی استعمار انگلیس یاد کرد ولی ار تباطات سراسر جنجالی شاهان افغانستان با آن را انکار کرد که حالا ملت رنج آن را می کشد؟
بهتر می بود آقای غرزی اسامی طویلی از بازیگران سیاست و اقتدار قومی پیشا نام افغانستان و پسا نام افغانستان را هم با همان زیبایی ظاهری می نوشتند. در هر حال من این بخشی از نوشته ی شان را نظریات غنی حکمت یار می دانم که همه اقوام دیگر را نا دیده می انگارند، با این تغیر که آن ها سواد نوشتن و گاهی حتا خواندن نه داشته و در گفتار هم خطا های زیاد دارند، ولی استعداد آقای غرزی لایق به عنوان میراث گران بهایی از پدر محترم شان در علم و معرفت امتیازی برای شان داده است تا این نظریات را که از یک حنجره است به آراسته گی قابل لمس کاربرد استعارات و عاریت های دل گیر مرکبات نگارش، پیش کش کند تا اگر کارگر بیافتد. کوتاهی آن در نادیده انگاری دیگران است که به خیال شان سر از آن در نه می آورند که استبداد قومی و تک روی قبیله یی سال هاست آن ها را در گرو دارد و صد ها سال ملت را عقب نگهداشته اند
در قرن بیست و یک که اروپای مقتدر و آلمان غول تکامل اجتماعی و اقتصادی جهان می گوید تا 150 سال دیگر ره باید برد که فقر آلمان را ریشه کن کرد، ما در کجای این معادله ی دارای سرعت ما فوق سرعت سوت قرار داریم که هنوز پای تخت کشور ما اساسات شهری و حتا رشد متوازن را سوگمندانه به گدایی نشسته است؟
خواننده ی صاحب بصیرت می تواند این نوشته ی آقای غرزی لایق را حلاجی کند و نظریات شان را مرقوم فرمایند و یا خود آقای غرزی لایق به قناعت مان بپردازند، اگر این یادداشت را دستیاب شدند.