سید داوود مصباح

 

تاریخ بهترین معلم است

تاریخ بشریت حد اقل در این دوهزار سال روشن است . تمام تجارب انسان در روی این سخره زمین قابل در یافت است . تاریخ این معلم بزرگ بما نشان می دهد ، که در تمام دوران تاریخ تولید اندیشه و عمل توسط افراد نخبه ای همان اجتماع صورت گرفته وبعد به جامعه تحویل داده شده است . از ابداع و ساخت اولین افزار تا مدرن ترین تکنالوژی . اندیشه نیز چنین است . ده هزار سال قبل اجتماع کوچک انسان در مغاره که از طوفان و ساعقه با غرش سهمگین برق و باران می ترسیدند و با خود می لرزیدند ، سرانجام یک کلان جمع در ذهن خود یک اندیشه تولید کرد و به دیگران سفارش نمود . که این « خدا » است و به نذر و نیایش ضرورت دارد . آرام آرام با بزرگ شدن اجتماع انسانی تولید فکری و فرهنگی شکل گرفت و کاروفعالیت انسانی هم با انباشت ابداعات فردی و تقدیم آن به اجتماع اکنون بشریت با مجموعه فراوان انباشت اندیشه و عمل به قلعه های بیکران تمدن تکیه زده است .      2700سال قبل « تالس » فیلسوف ملیته ای ترکیه امروزی ، تولید اندیشه کرد ، واژه ( کی ) را به ( چه ) تبدیل کرد. به این معنا که بجای این که بگوید « کی کاینات را آفریده ؟ » ، گفت : « کاینات از چه تشکیل شده و کدام عناصر در تشکیل کاینات نقش داشته است ؟ » از همان لحظه ای تاریخی سر زمین یونان ( مغرب ) در تولید اندیشه و عمل به صورت منطقی و خرد گرایانه به زندگی اجتماعی قدم گذاشتند . تابه صدها فلاسفه و دانشمندی که تولید اندیشه کردند و مخترعینی سر از این جوامع بلند نمودند و محصول کار آنان باعث انباشت اندیشه های نوین و تکنالوژی مدرن می باشد . اندیشه های ساختار اجتماعی نیز محصول کارو تفکر همین فلاسفه می باشد . مفاهیم ساختاری چون جمهوریت ، دموکراسی ، جامعه مدنی ، حقوق مدنی و صدها مفاهیم علمی و عملی دیگر . حال بر گردیم به خود ما و جامعه ما . درین روزگار سخت و خفت بار امروز افغانستان ، ما به کدام سو می رویم ؟ و چه اندیشه ای را ، راه رهایی از این همه خفت و خاری می دانیم ؟؟!

همان قسمی که بهترین و ظریف ترین تکنولوژی بخانه ها و جیب های مردم راه پیداکرده و بهترین خدمات را انجام می دهد ، بهتری اندیشه و دقیق ترین اندیشه برای تغییر و زندگانی انسانی تولید گردیده است . منتها تفاوت در این است که موبایل و کمپیوتر و تلویزیون به چشم دیده می شود ، ولی اندیشه با مغز انسان خوانده می شود . جنگسالاران ، طالبان ، داعش و القاعده و گروه های از این دست ، همان تولید فکری عصر حجر را مرجع می دانند و بر مبنای آن می خواهند ، مردم و جامعه را سوق دهند که غیر ممکن است . چون تا ظهور اندیشه علمی ، تساوی حقوق زن ومرد مطرح نبود ویا کمرنگ بود . تساوی حقوق تمام انسان های روی زمین بدون تفکیک رنگ پوست ، باور ها و فرهنگ های محلی شان توسط سازمان جهانی ملل به رسمیت شناخته نشده بود . برده داری بحیث یک عمل زشت و غیر انسانی محکوم به فنا نشده بود . تفتیش عقاید منسوخ نگردیده بود با ظهور اندیشه ای علمی تمام بخش های حیات اجتماعی انسان در روی زمین فرمولیزه شده است . انسان کنونی در روی زمین ، انسان رهایی خواه وبرابری طلب است . فکرو اندیشه طالبانی برای عصر حجر است و در زمان حال کاربرد ندارد و اهریمنی و ضد انسانی می باشد . آنچه که بنام برابری زن و مرد ، آزادی اندیشه و بیان ، آزادی مذاهب و باورهای دینی ، گرایش های سیاسی و ایدئولوژیکی ، آموزش های علمی و پژوهش های رشته های ساینس ، فزیک وعملی در دانشگاه هاومراکز تحقیقاتی ، حقوق مدنی و نشریات و مطبوعات کاملاً آزاد ، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن ، آزادی کامل زنان برای پوشش و لباس و کسب و کار وزندگی ، آزادی عقاید سیاسی و فعالیت سیاسی و ایدئولوژیکی و غیره آزادی های مدنی در قاموس اندیشه ای طالبانی نیست . پس برای یک جامعه مدنی غیر قابل قبول می باشد . اکنون هم خلق های میهن به قدرکافی از بنیادگرایی و خرافات وارده از کچه گلی پشاوری رنج می برند و این که حضور طالبانی و بنیادگرایی آنان غیر قابل تحمل است . چون افغانستان یک کشور اشغال شده و یکی از قرارگاه استراتیژیک و اقتصادی .سیاسی دولت امپریالیست های امریکا و انگلیس است ، درنهایت شخص دیگری را در رأس حکومت که مورد تایید گروه طالبان باشد ، جاگزین حکومت موجود خواهند نمود ، که استمرار همین وضع موجود بوده و تولید و ترافیک موادمخدر مختل نشود و کندو کاو و استخراج معادن افغانستان توسط امریکا ادامه یابد و حکومت نیابتی ادامه داشته باشد . حکومت امریکا نماینده مردم امریکا نیست ، بلکه نماینده سرمایه داران و کمپانی های بزرگ و منجمله دلال کمپانی تولید سلاح و مافیای موادمخدر می باشد . لذا منافع این دو نهاد ضد بشری برای حکومت امریکا بالاتر و مهم تر از منافع طالبان در افغانستان است . به این سبب تغییری صورت نمی گیرد که منافع کمپانی های غارتگر امریکایی و انگلیسی را تضعیف نماید . تاریخ نشان داده است که ملت های هر کشوری خود رشته امور را در دست گیرند و سرنوشت شان را تعیین نمایند و اقتصاد و سازمان اجتماعی و اداری شان را تشکیل دهند . طبق درس تاریخ ، تولید اندیشه توسط فرد صورت می گیرد ، لذا فرد مسئولیت آن را می گیرد و اندیشه های سیاسی و اجتماعی تولید شده ، زمانی اجرایی و به قدرت تبدیل می شود که یک اقلیت اجتماعی آن اندیشه را مدریت کنند . و اندیشه های انقلابی را توده های میلیونی تولید نمی کنند و قیام هم بر آن اساس صورت نمی گیرد ، بلکه آن اندیشه را یک سازمان رهبری و مدریت نموده و توده ها را به دنبال آن می کشانند و رهبری می نمایند . مثلاً ، در افغانستان مردم تا مغز استخوان از فساد و خیانت حکومت در مجموع درد می کشند ، فقر بیداد می کند ، نرخ بیکاری بسیار بالا رفته و جوانان بعد از فراغت دانش آموزی کاری پیدا نمی کنند ، عودت کنندگان بعد از مهاجرت طولانی مدت به میهن برمی گردند نه خانه و مسکنی و نه کارو روزگاری دارند و عده ای زیاد عودت کنندگان مجبور به خیمه نشینی در حاشیه شهر کابل می شوند . محرومیت های اقتصادی حدو مرزی ندارد ، صدها هزار جوان و نیروی کار معتاد به موادمخدر می شوند  ، نظام شهری از هم پاشیده و شهروندی به قوم تحت قیمومیت جنگ سالاران تبدیل گردیده ، مسئونیت و امنیت برهم خورده و هر روز از شهریان و روستائیان قربانی می گیرد ، امنیت شهری از کنترول دولت خارج گردیده است ، مردم از این همه مصیبت ها رنج می برند ، اما راه رهایی از این چنین اداره و حکومت ضد ملی را نمی دانند . چون همه مردم اقتصاددان، سیاست مدار نیستند ووقت اندیشیدن را هم ندارند ، پس این وظیفه سازمان و تشکیلاتی می باشد که در زمینه های مختلف حکومت داری خوب و مردمی و عادلانه آگاهی علمی دارند و از پتانسیل خوب برخوردار اند و تشکیلات منظم وهم آهنگ دارند . در نتیجه یک راه باقی می ماند که نهاد های مترقی و احزاب چپ انقلابی یک جبهه کاری و عملیاتی را سازمان دهی و کار عملی قیام توده ای را در دستور کار قرار دهند . با دردو دریغ که در کشورهای خاورمیانه به ویژه افغانستان و ایران حزب های مترقی هر کدام جداگانه به خاطر رنج های بیکران مردم به نبرد اهریمن و اختاپوس های حاکم بر سر نوشت مردم می روند . درصورتی که با کمی تفاوت نوشتاری برنامه های شان ، اهداف مشترک اجتماعی اقتصادی و سیاسی دارند .پس چرا نمی توانند در یک جبهه برای تغییر سیستم های فاسد ضد مردمی ، مبارزه مشترک را ادامه دهند ؟!  وقتی این ها در مبارزه نمی توانند با هم مشترک کارو پیکار نمایند ، پس در صورت پیروزی یکی از آن چه گونه حاضر خواهند بود که در تشکیل حکومت با هم کار کنند ودیگران را شریک سازند و پلورالیسم سیاسی را شکل دهند و در عمل پیاده نمایند ؟؟! این حرکت نشان می دهد که یک جای کار مشکل دارد .  یک جای کار نه بلکه چندین بخش چنین ساختارهای سیاسی اجتماعی ناقص ونادرست است و در قدم نخست عدم صداقت و همگرایی سیاسی و ملی را نشان می دهد . گره کور دیگر کیش شخصیت و منش فردی و انحصارگرایی رهبران حزب ها اند که اعضای حزب را به حیث سپاهی پیاده در گروگان گرفته است و به بهانه سنترالیسم ، دموکراسی حزبی را نابود می کند . درست است که نقش شخصیت در تاریخ سیاسی و اجتماعی برازنده می باشد ،اما نباید نقش و خرد جمعی را به پای افراد ریخت . والادیمیر ایلیج لنین تیز ها و اندیشه های حزبی خود را به بیروی سیاسی و کمیته مرکزی حزب ارائه می کرد و بعد از تصویب مورد اجرا قرارمی گرفت . لنین بعد از پیروزی انقلاب با کارگران صحبت می کرد و هیچ گاهی در بیانه های خود به کارگران دستور نمی داد و مصوبات حزب را دستور کار قرار می داد . و اکنون رهبران حزبی این موضوع را فراموش کرده اند و خود را بجای فرمان روا قرارداده اند که باعث ضعف فکری و تشکیلاتی حزب ها می گردد . در خاورمیانه ، منجمله در افغانستان توقع می رود که حزب های مترقی ومارکسی عظمت ورسالت تاریخی عظیم شان را درک نمایند و در برابر تاریخ و جنبش پیشرومعاصر پاسخگو بوده با مسئولیت تاریخی گام بر دارند و درجو اشراری حاکمیت ضد ملی افغانستان فرو نروند وهمرنگ جماعت نگردند . وقتی به شخصیت های کنگره موئسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان نظر اندازید ، در خاورمیانه از لحاظ دانش و کرکتر و دسپلین حزبی ممتاز بود و هیجگاهی اتفاق نیفتاد که در جلسات حزبی قبل از انقلاب کسی با لباس محلی ( پراهن وتنبان ) به حلسات بیایند و یا در جریان کارجلسه سیگاربکشدو یا نصوار به دهن اندازد . حال چطور است ؟! خجالت آورنیست ؟ تفاوت یک انقلابی و شخصیت مترقی با اشرار بی فرهنگ و لومپین چیست ؟؟! فرد انقلابی که خود را از فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان می داند ، درواقع هم ردیف انسان مترقی کشور های طراز اول جهان است . حزب های برادر از خانواده مارکسیسم به نسبت ایدئولوژیک و جهانبینی باهم برابر و انسان نوین معاصر می باشد . اهداف مشترک جهانی و عنصر اساسی تغییر جهان است . به فرموده ببرک کارمل فقید : « کسی که به ایدئولوژی و جهانبینی طبقه کارگر معتقد نیست ، نمی تواند که عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان باشد ، می تواند با شرافت بگوید که هنوز مطالعه می کنم . . . »   

 حزب های چپ مترقی بعد از پیرایش وویرستاری درون حزبی ، با تشکیل جبهه وسیع با احزاب همسو می توانند به قدرت مبارزاتی عظیم تبدیل و نقش تعیین کننده داشته باشند . زمانی که ببرک کارمل فقید در پارلمان قرون وسطایی تا مغز استخوان فیودالی ، بحیث انسان طرازنوین خطاب به محافل حاکمه صحبت می کرد 90درصد مردم افغانستان رادیو نداشتند . اکنون انترنت و موبایل هوشمند در جیب های مردم است ، شما حزب های که مدعی وراثت حزب دموکراتیک خلق افغانستان هستید از خود بپرسید که با این همه امکانات چند دانشگاه ، چند کورس های عالی علمی و چند گردهم آیی در کشور برپا کرده اید و به چه اندازه جوانان را تنویر نموده اید و به چه اندازه روشنگری علمی و فرهنگی نموده اید ؟! سرانجام تاریخ جنبش های انقلابی در جهان ، منطقه و افغانستان کارنامه های درخشانی دارند که قابل آموختن است و در جهان حزب های طبقه گارگر و زحمتکشان رسالت تاریخی مرحله گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را دارند ، تاریخ ووجدان آگاه بشریت نمی بخشند کسانی را که به دلایل مختلف باعث کندی روند روبه انقلابات پرولتاری گردد ومصلحت اندیشی نموده و با نیروهای ارتجاعی تعامل نمایند . حزب های مترقی کارگری مارکسی رسالت تاریخی فراتر از مبارزات محلی و ملی دارند . در جهان تنها حزب های کارگری مارکسیستی لنینیستی رسالت دار تغییر جهان و عبور از سرمایه داری به سوسیالیسم را دارند ، از این سبب است که جهان سرمایه داری با تمام قدرت علیه این حزب های انقلابی و سرنوشت ساز مبارزه می کنند . حزب های طراز نوین طبقه کارگر با تمام قد ضد امپریالیسم وفوندامنتالیسم می رزمند . در افغانستان امپریالیست ها با ارتجاعی ترین و خطرناکترین ترورستان مماشات و تعامل دارند ، اما برای یک لحظه حاضر نیست که  حزب های کارگری و مترقی افغانستان را تحمل نمایند ، چون این خصومت و نضاد آشتی ناپذیر دو گرایش به سطح جهان است . پس حزب های طرازنوین به انسان های پیشروطراز نوین نیازمند اند ، تا توانمندی و ظرفیت رزمندگی را ارتقاء دهند .

به پیش بسوی جبهه وسیع ضد ارتجاع و امپریالیسم  !

‏شنبه‏، 14‏ نوامبر‏ 2020

 

 


بالا
 
بازگشت