مهرالدین مشید
حمله به دانشگاۀ کابل؛ کربلایی وحشتناک تر از ستم یزیدیان تاریخ
حمله به دانشگاۀ کابل نشانۀ حمله به دانش و نامقدس پنداری تروریستان
حمله به دانشگاۀ کابل به مثابۀ حمله به حریم مقدس علم و فرهنگ و بالاخره انسانیت و اسلامیت و تمامیت ارضی کشور است که در قاموس آگاهی و آزادی وعدالت هرگز جایگاهی ندارد و هرگز قابل توجیه نیست. این حمله جان بیش از ۲۰ تن دانشجوی جوان دختر و پسر را گرفت و بیش از ۵۰ تن را زخمی نموده است. شمار حمله کننده گان را سه و یا ۴ تن ذکر شده است که آنان با وارد شدن در صنف ها فوری بر روی دانشجویان فیر می کنند و آنان را با گلوله ها می بندند. نظر به گفتۀ شاهدان حمله کننده گان هدف کشتار جمعی را داشتند و بر روی هرکس شامل دختران و پسران دانشجو و استادان یک سان فیر می کردند. این وحشیان چنان تشنه به خون ساخته شده بودند که مانند داراکولا ها فقط از فوران خون و به خاک و خون افتادن دانشجویان لذت می بردند. رهبران شیکه های تروریستی و حامیان ملی، منطقه ای و بین المللی آنان چنان این تروریستان را شستشوی مغزی داده بودند که تنها عطش خون ریزی را در آنان برجا نهاده بودند و بس. این حمله واکنش های متفاوتی را در پی داشت و شماری گروه های تروریستی را مسؤول این حمله خوانده و آنان را جنایت کار تاریخ خوانده اند و شماری هم حکومت را به ضعف و کوتاهی متهم کرده و آن را مسؤول این جناست خوانده اند. در این میان هیچ حرفی از اندوۀ گرانسنگ آن مادر فرزند مرده چیزی نمی کاهد که در اندوۀ دلبندش چنان از هوش رفته است که حتا تمامی تاب و توان اشک ریختن و آه و فغان کردن را هم از دست داده است.
امروز صبح زمانی که رسانه ها و صفحه های اجتماعی را مرور کردم، همه سخن از غم نامه بزرگ و تراژدیدی دردناک دانشگاه کابل و وحشت و دهشت تروریستان و ناتوانی نیرو های امنیتی داشتند. شماری هم از فساد و و بی کفایتی ها و غارت و ناروایی و ناپاسداری ها به مردم و کشور ها سخن گفته و دستگاهیان را به باد انتقاد و حتا توهین گرفته بوند. در این میان اشک خونین، چشمان سرخ و ماتمزده، دستان نحیف و کمر کج شدۀ مادرانی در ذهنم تداعی کرد که چنان در غم دلبندش فرو رفته که حتا فریاد در گلویش شکسته است و این شکستگی بر دل و دماغش سخت سایۀ سنگین افگنده است. اشک در چشمانش را خشکیده و خود را در جهان بی پناهی تنها و بی پناه می بیند. حال که چند قطره اشکی که داشت و آنرا هم نثار جگرگوشۀ خود کرده است و به تعبیری آخرین سرمایه را در حق فرزند فدا کرده است؛ دلبندی که او را سرمایه زنده گی ناشاد خود می دانست؛ اما پیش از آن که او اندکی شاد شود، در غم مرگ فرزند بدترین ناشادی ها روزگار را اکنون ناگزیرانه به آزمون گرفته است. در این میان این نکته مرا در خود پیچاند که حالا محکوم کردن ها و بدگفتن ها و نفرین فرستادن ها و گریه و ندبه ها هرگز نمی تواند، از غم آن مادر چیزی بکاهد که انتظار آمدن فرزند خود را داشت که او را با هزاران فقر و تنگدستی و رنج های بی پایان به دانشگاه رسانده بود و انتظار آمدن او را لحظه شماری می کرد که ناگهان خبر حمله به دانشگاه را شنید و ساعاتی بعد جسد خون آلود و به خاک و خون هفتهء جگرگوشه خود را دید و با فریاد بچیم گفته در خود پیچید و پیش از آنکه دست در کمر بگذارد، سخت به زمین افتاد و بی هوش شد.
قصۀ آن دانشجو چقدر دردناک است که می گوید، در حالی که او به نجات هم صنفان خود وارد اتاقی شده بود. او متوجه می شود که در شماری موبایل ها هنوز هم زنگ می زنند و یک موبایل را بر می دارد که پدری بعداز ۱۴۲ زنگ آخرین پیام را به فرزندش چنین می نویسد: جان پدر کجا هستی؛ اما او در حالی این پیام را می نویسد که جگرگوشه اش با گلوله های تروریستان وحشی تیرباران شده بود. یا آن مادری که نمی تواند، دختر خود را نجات بدهد و ناگزیرانه فریاد می زند: اشرف غنی در قهر و غضب خداوند شوی و ای کاش فرزندت در داخل افغانستان می بود تا درد دل اندوهبار و احساس غم انگیز من را حس می کردی. یا این پیام یکی از قربانیان حادثه که برای دوستش می گوید، من زخمی هستم؛ اما برای مادرم نگو که فشارش بالا است تا مبادا از درد بمیرد؛ اما زمانی که جسد این دانشجو یافت می شود، معلوم می شود که پس از آن مرمی ای که در صورتش اصابت کرده، از اثر آن جان می دهد. از آنچه گفته آمد هیچ سخن محکومیت بار و مرده باد از اندوۀ این مادر مصیبت دیده چیزی کم نمی کند و حالت غمبار او را تغییر داده نمی تواند. این حرف ها از نظر او سخن های قرار دادی و بی معنا اند که مفهوم خاک پاشیدن در چشم مردم را دارد.از نظر مادرانی که فرزندان شان به شهادت رسیده اند، این حرف ها بویژه از زبان آنانی که فرزندان شان در ناز ونعمت در خارج زنده گی می کنند، حرف های نمک پاش دادنی بیش بر زخم های آن مادران نیست. حال پرسش این است که درد این مادر را کدام دوا می تواند التیام ببخشد و چه حرف هایی بر روان حزین او شادی می آورد و کسی هم حجم درد و پهنای غم او را نمی داند که نمی داند و آنانی که می دانند چیزی از دست شان ساخته نیست و آنانی که چیزی از دست شان ساخته است غرق خرمستی و غارت و فساد و جنایت های بزرگ تر از این اند.
گفته میتوان که این حمله معنای قتل عام مردم وجاری کردن آسیاب خون را آنهم در دانشگاۀ کابل، این مرکز علم و فرهنگ و ادب کشور داشت و در نتیجۀ غفلت عمدی نیرو های امنیتی موفقانه هم انجام دادند. این حمله درواقع حمله به علم و فرهنگ است تا مردم افغانستان از دانش و فرهنگ محروم شوند و بستری برای سربازگیری گروه های تروریستی و آزمونگاۀ تروریستان شود. تروریستان با حمله به دانشگاه حادثه ای آفریدند که وجدان انسانیت را تکان می دهد؛ اما ترورستان چنان تشنه به خون این مردم بی گناه بودند و هستند که جز کشتار دیگر هیچ چیزی نمیتوانست، عطش خونخواری آنان را فروکش کند. این گواه بر آن است که عاملان و رهبران آنان بدتر از آتیلا ها و چنگیزهای تاریخ دشمن انسانیت اند و از هیچ جنایتی برضد انسان دریغ نمی کنند. بدون تردید عاملان این حملۀ مرگبار دشمنان انسانیت و دشمنان مردم افغانستان هستند. آنانی که در پشت این حملۀ فاجعه بار قرار دارند، شرمی ننگین بر جبین انسانیت هستند. معلوم است که در پشت این تصمیم کی ها قرار دارند و از چهل سال بدین سوی می گوییم که رهبران و پناه گاه ها و مراکز و پایگاه های تمامی تروریستان طالب و غیر طالب در پاکستان است و اما شگفت آور این است که چرا تا کنون به این نکته تمرکز نکردیم که امریکا با آنکه می داند، مراکز و پناه گاه های طالبان و رهبران شان در پاکستان است؛ اما سالانه میلیارد ها دالر برای این کشور داده و تا کنون بیشتر از 34 میلیارد دالر به پاکستان داده است تا گروه های تروریستی طالب و غیر طالب و داعش و القاعده را تقویت کند و برای انسان کشی به افغانستان بفرستد. از همین رو مردم افغانستان بدون تردید امریکا را مسؤول تمامی جنایت ها در افغانستان می دانند که با بازی های استخباراتی بوسیلۀ عمالش افغانستان را به مرکز جنگ نیابتی کشور های منطقه و جهان بدل کرده است. شاید در ذهن همگان این پرسش خطور کند که امریکا از افغانستان چه می خواهد، مگر از بدن های پاره پاره شدۀ مردمان این سرزمین چه می خواهد، پرسشی که تاکنون پاسخ نیافته است.
اما چگونهشده که تروریستان خود را در روز روشن با عبور از ده ها ایست بازرسی موفق می شوند و خود را در مقابل دروازۀ شمالی این دانشگاه می رسانند و به ساده گی وارد دانشگاۀ کابل شدند. گفته می شود که تروریستان در لباس نظامی بوده و با داخل شده به صحن دانشگاه صنف های فاکولتۀ ستاژ دادستانی و حقوق را مورد تیر اندازی قرار می دهند. در این شکی نیست که این وارد شدن ها پرسش هایی زیادی را در افکار عامه برمی انگیزد که چگونه آنان توانستند تا به ساده گی از دروازۀ فرعی به گفتۀ شماری دانشجویان بدون تلاشی وار دانشگاه شوند. این در حالی است که دانشگاۀ کابل دارای سه دروازۀ شمالی، جنوبی و غربی است که در هر دروازه نیرو های امنیتی حضور دارند و دانشجویان حتا بدون کارت دانشگاه حق داخل شده به دانشگاۀ کابل را ندارند. با تاسف که این پرسش ها از گذشته تا کنون پاسخ نیافته و در موجی از بازی های استخباراتی شبکه های استخباراتی منظقه و جهان تا کنون بی پاسخ مانده اند. آشکار است که پرسش کنونی هم با هزاران پرسش دیگر به موزه های استخباراتی سپرده خواهند شد.
این حادثۀالمناک نشان می دهد که به معنای قرآن کریم فطرت انسانی تمامی رهبران گروه های تروریستی و اعضای آنان مسخ شده و یا به گفتۀ روسو وجدان عدالت خواهی و فضیلت گرایی در آنان مرده است. ژان ژاک روسو نویسند شهیرفرانسوی و نویسندهء کتاب معروف «قرارداد اجتماعی» به مثابهء بنیاد نظریه پردازی نظام مردم سالاری در اروپا در فصل چهارم کتاب امیل نوشته است: تاریخ را ورق برنید و به همه ملت های جهان نگاه کنید، درخواهید یافت که بررغم موجودیت بسیاری از عبادات عجیب و غریب و عادت ها و طبع گوناگون و متباین و متفاوت در میان ملل مختلف؛ اما باوجود این بازهم در میان آنان افکار و معانی یکسانی از عدل و داد و راست گویی و پایداری و استقامت وجود دارند. همهء آنان تصوریکسانی ازخیرو شر دارند؛ پس در اعماق وجود آدمی اصلی فطری برای عدالت و فضیلت وجود دارد که بر اساس آن ما به خوبی و بدی خود و دیگری حکم می کنیم. این اصل همان ضمیر و وجدان مشترک بشری است. تا زمانی که بشریت به ندای جاودانهء وجدان مشترک بشری لبیک نگوید، بشر هرگز از این فاجعه جانکاه و مصیبت کشنده و جانسوز آشوب آفرینی و تنش افزایی شیطانی برای نابودی انسان و تمدن کنونی رهایی پیدا نمی کند؛ پس راهء نجات بشریت چنگ زدن به رسن وجدان مشترک بشری است که ندای ابدیت الهی از آن بر می خیزد و صور خودآگاهی های انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی را در روح های آشفته و سرگردان می دمد. در این صورت است که چهار رسالت و چهار مسوءولیت در انسان زنده می شود و انسانیت معنای تازه پیدا می کند و راهء رسیدن انسان به رستگاری و رهایی کوتاه تر و ممکن تر می شود؛ اما هزاران دریغ و درد که این وجدان سال ها پیش بوسیلۀ شبکه های اهریمنی استخباراتی در وجود هراس افگنان شسته شده و شستشوی مغزی شده اند. به تعبیر قرآن کریم « ختم الله» شده اند که در زبان، چشم وگوش شان پرده های جهل و بی خبری و ظلمت افتاده است که سخن حق را نمی شنوند، حرف حق را نمی گویند و راۀ راست از نزد شان گم شده است. این ختم الله چنان در جهل و ظلمت غرق هستند که تمامی بصیرت و آگاهی و وجدان خود را از دست داده اند. هرگاه چنین نمی بود، تروریستان در دانشگاۀ کابل دست به این چنین حادثه سازی هولناک و وحشتناک نمی زدند و مردم افغانستان را در ماتم امروزی نمی نشاندند. حمله به دانشگاۀ کابل نشان داد که نزد تروریستان و حامیان شان هیچ چیزی مقدس نیست و برای رسیدن به اهداف ضد انسانی و شیطانی شان حاضر اند تا از هر وسیله ای استفاده کنند. تروریستان با این حمله نشان دادند که بیشتر از یزید تاریخ در حادثه آفرینی کربلا های زمان مهارت دارند.
با تاسف باید گفت که افغانستان روز های دشوار و آزمونی و خطرناک را سپری می کند. آغاز این فاجعه از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ آغاز شده است که تکانهء آن به کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ می رسد که پس از آن به شهادت رساندن میوندوال و انجنیر حبیب الرحمان به مثابهء بزرگ ترین اشتباهء تاریخی داوود به شمار می رود. اکنون که از حادثهء المناک ۷ ثور ۴۲ سال و ۵ ماه و ۲۳ روز می گذرد و اما تراژدیدی آن چنان طولانی است که حالا به زخم ناسور بدل شده است و به درازترین منازعهء فاجعه بار عصر حاضر بدل شده است. در حالی که پس از ۱۹ سال جنگ برای نخستین بار نشست دوحه برای حل و فصل منازعهء کهنه افغانستان آغاز شده است. اما فاصله میان دو طرف آنقدر زیاد است که کم ترین امیدواری را به یاس بدل کرده است. اکنون که بیشتر از یک ماه از آغاز گشایش این نشست می گذرد، نه تنها سرکلافه اندکی باز نشده؛ بلکه پیچیده تر نیز شده و با وجود خوش بینی های میان تهی هیئت حکومت افغانستان کم ترین روشنایی به چشم نمی خورد. در حالیکه گفت و گو های جسته و گریخته ادامه دارد، نه تنها جنگ ها بیش از اندازه خونین تر شده و ناامنی ها در موجی از چاقوکشی ها و کلاه برداری ها در شهر ها و حمله های گروهی و انتحاری مانند، حمله به مرکز « کوثر دانش» و « دانشگاۀ کابل چنان افزایش یافته و فاجعه هر روز بیشتر دامن پهن می کند که در تاریخ کشور نظیر نداشته است. این در حالی است که کم ترین پیشرفتی در گفت و گو ها بوجود نیامده و نشانه ای از پیشرفت در گفت و گوه به ذره بین هم دیده نمی شود. از سویی هم طالبان چنان برانعطاف ناپذیری قمچین کرده اند که لمت ابتکار هیئت حکومت را به صفر تقرب داده اند. این به معنای آن است که هنوز ارادهء واقعی سیاسی برای صلح بوجود نیامده و کتاب غم نامهء افغانستان را به این زودی ها پایانی نیست که نیست. پس "درد ما را نیست پایان الهیات -هجر ما را نیست پایان الغیاث