عثمان نجیب

 

حل مسئله ی کوچی ها و حل مسئله ی ملی

دو زخم ناسوری که کشور را تباه کرد.

صبح گاه یک روزی در سال ۱۳۵۵ که هنوز نو جوانی بیش نه بودم از راه نو‌آباد دهمزنگ

  به کار شاگردی ام می رفتم.

چون قبلن در این مسیر مرا موتر زده و مدت زیادی مجروح و در بستر بودم، پدر و مادر تأکید بر احتیاط کردن من داشتند. سعی می کردم در امان بمانم. دیدم چند نفر دو تخته ی آهنی کلان با نوشته های سیاه را نصب می کنند. ایستگاه نوآباد دهمزنگ که جانب شهر می رود متصل پارک و‌ مینار آزادی است.

گفتم باید این نوشته ها را بخوانم. از سرک‌ گذشتم در پیاده رو.

در یکی درشت نوشته شده بود ( حل مسئله ملی ) و در دومی نوشته بودند. ( حل مسئله کوچی ها ) در پایان هم جمهوریت حک شده و‌ نام سردار محمد داود خان.ذهن کنج کاو من مانند همه انسان های دیگر در جدل پرسش ها از خودش افتاد. که این دو چی معنا دارد؟

در دکان کاکا رحیم یک برادرزاده ی شان به نام عبدالنبی می آمدند و مرا تشویق به خواندن اخبار می کردند. بسیار انتظار کشیدم تا آمدند. پس از چند دقیقه ی محدود پرسیدم که من امروز این دو چیز را در تخته های کلان خواندم.

چرا آن ها را در تخته نوشته کدن و چی مانا داره.

مدیر صاحب نبی خان بسیار به مهربانی برایم توضیح دادند که دانستم.

سال ها پس از آن که هم سن و هم ذهن آماده بودند بهتر درک کردم.

گذر زمان من را به کاندید شدن در انتخابات مجلس ملی کشاند. مرام و خط کاری خود را در یک یادداشت مدون به آگاهی مردم رسانیدم. یکی از مواد آن با الهام از همان شعار های فریبنده ی زمان

از طریق مجلس ملی و دریافت راه حل آن بود.

داود حل مسئله کوچی ها

 روز انتخاب گذشت و‌ چند روز بعد انجنیر صاحب محترم صفت الله که همه می دانستند ایشان خواهر زاده ی استاد سیاف اند، اما خود شان هرگز به نام ماما بر گرده های مردم سوار نه شدند و الگوی اخلاق و پاکی وجدان هستند، برایم تلفنی گفتند سطح آرای شما بسیار بلند است، گفتم چی فهمیدی گفتند نماینده های ما و دوستان من آن جا هستند. با آن که خودت نه خواستی اما من پرسیدم. نام خدا بسیار بلند است تشکر کردم. فردای آن انجنیر صاحب صفت الله هراسان و پریشان زنگ زدند، ابتدا خواستند بدانند که من آگاه هستم یاخیر؟

بعد گفتند آرای دیروز شما که از شش هزار بالا بود از سیستم گم شده و صفر است.

پرسیدم شاید دیروز غلط کردین آرا از کس دیگری بوده. با همان اخلاق حمیده پرسیدند شما عثمان نجیب نیستید شماره ی انتخاباتی تان و سمبول آن این ها نیست گفتم. بلی.

گفت فقط همین قدر دانستم که یک نفر نزدیک های بسته شدن دفتر مرکزی شمارش آرا با عکس و بروشور شما داخل شده و آرای تان را پرسیده‌ است.

فردا که همه به کار رفتند و کامپیوتر ها را فعال کردند، دوست من برایم تلفن کرد که آرای او رفیقت از سیستم گم شده. در حالی که بسیار هم بود. شاید همان نفر دی روز کدام کاری کده باشه.

من دانستم که هر کی بوده با محتوای بروشور تبلیغاتی من در تضاد قرار داشته است. آقای محترم معنوی صاحب که هرگز نه بوده اند. اما آن آقایی که با آن صلاحیت وارد محرم ترین مکان کمیسیون انتخابات شده هم آدم قدرت مندی بوده است.

حالا خود قضاوت کنید. عاقلان به نکته پی بردند.

 

 


بالا
 
بازگشت