مهرالدین مشید
اشتباه بزرگ تاریخی یا اشتباهء بزرگ استراتیژیک امریکا
بیست سال جنگ آمریکا در افغانستان با توجه به عقب گرد و سازش هایش با طالبان در توافقناۀ دوحه و بویژه این که ترامپ طالبان را زرنگ و باهوش خواند و آنان را از جمله مردانی خطاب کرد که ارزش مذاکرات را دارند، به اثبات رساند که حملهء آمریکا به افغانستان به هر اهدافی که صورت گرفته بود، بزرگ ترین اشتباهء تاریخی برای رهبران این کشور به حساب می رود. چنان که ترامپ رئیس جمهور امریکا طی سخنانی طالبان را سرسخت و زیرک خواند و افزود که آنان با طالبان بحثهای خوبی دارند که همگانی شدهاند. وی افزود که امریکا بهزودی شمار سربازانش در افغانستان را به کمتر از چهار هزار خواهند رساند. وی به ادامه گفت،اگر آنان بدانند که چیزهای مشخصی انجام شدهاند، از آنجا بیرون خواهند شد و چیزهایی مشخصی باید انجام شوند. وی از تعامل بسیار خوب با طالبان سخن گفت و اضافه کرد که طالبان انصافا از جنگ خسته شده اند و افزود که بگذارید افغان ها خود شان کار پولیس را به پیش ببرند. این سخنان ترامپ نه تنها گواۀ آشکار بر خستگی و ندامت امریکا از جنگ افغانستان؛ بل معنای اعتراف کاخ سفید به شکست حمله و حضور نظامی اش در افغانستان را دارد.
با تاسف امریکایی ها دیربعد به این اشتباۀخود متوجه شدند و ای کاش سال ها قبل به این ملتفت می شدند که حضور شان در افغانستان بالاخره به بی سرانجامی های کنونی می انجامد. ای کاش امریکا بیست سال پیش از امروز مرتکب چنین اشتباهء تاریخی نمی شد. اشتباهء تاریخی به این مفهوم که مقام های ارشد و رهبران امریکا از تاریخ و فرهنگ و ویژه گی های مردم افغانستان آگاهی نداشتند و به گونهء شتاب زده و بی توجه به عواقب ناگوار آن قصد حمله و ماندن در افغانستان را کردند. بی آنکه آنان بدانند چنگیز با همان قوت وحشی و غارتگر خود پس از پنج سال و انگلیس با همان نیروی خود در سه جنگ پس از کمتر از پنج سال و به همین گونه ارتش شوروی بعد از کمتر از ده سال پس از درگیری های پیهم افغانستان را ترک کردند. این حمله نشان داد که آمریکا نه تنها از شکست هایش در کشور های جنوب آسیا در لائوس و کامبوج و بویژه ویتنام درس نگرفته بودند که از شکست افتضاح بار شوروی پیشین هم چیزی نیاموخته بودند. هرگاه امریکایی ها شناخت کافی در مورد تاریخ و فرهنگ این کشور می داشتند، هرگز دست به این حمله نمی زدند و حساسیت های مردم افغانستان را در بستر این جنگ درک کرده می توانستند. با توجه به حساسیت مردم افغانستان در برابر نیرو های خارجی بود و است که بسیاری رهبران جهادی و حتا سیاسی افغانستان از گذشته ها بدین سو با حضور نیرو های خارجی مخالف بودند و هستند. چنانکه مسعود قربانی این خواست شد. امریکایی ها با توجه به شناختی که با مسعود داشتند، دریافته بودند که مسعود هیچ گاهی با حضور خارجی ها در افغانستان موافقت نمی کند و از همین رو بود که شکار تروریستان شد. نه تنها مسعود؛ بل سایر رهبران جهادی از جمله حکمتیار و استاد ربانی نیز مخالف حضور امریکایی ها بود و حضور آنان را خطری به امنیت و ثبات افغانستان می خواند. چنانکه روزی در یک صحبت شخصی حضور نیرو های خارجی در افغانستان شبیۀ حضور القاعده خواند و از خطر آن هشدار داد.
با آموختن از آن درس ها امروز مقام های پیشین و پسین کاخ سفید این چنین ژاژخایی سیاسی نمی کردند و با اتهام بستن و مقصر خواندن یکدیگر به بهانهء فرار از مسوءولیت پذیری به انتقاد از یکدیگر خود نمی پرداختند. در این شکی نیست که کاخ سفید به نحوی قربانی معامله های کلان مواد مخدر نظامیان خود شده باشد.حضور نیرو های امریکایی در افغانستان منبعسرشار عایداتی از ناحیۀ قاچاق هروئین برای نظامیان آن بود و اما این به نوبه خود لطمه بر حیثیت آمریکا زد و رویکرد و وجهۀ مبارزه با تروریزم امریکا را به کشور قاچاقبر مواد مخدر تقلیل داد. چنانکه سازمان ملل در گزارشی اعلان کرد که نظامیان آمریکا دهقانان هلمند را برای افزایش کشت تریاک تشویق می کردند تا بازار قاچاق هیرویین شان پر رونق بماند. یکی از دلایل ناکامی آمریکا در افغانستان در همین نکته نهفته است.
اشتباهء استراتیژیک یا راهبردی به این معنا که امریکایی ها رویا های آشفته ای برای جلوگیری از برتری جویی های اقتصادی چین و بلند پروازی های تسلیحاتی روسیه داشتندتا با با صدور تروریستان داعش یا طالب به آننسوی سرحدات افغانستان جغرافیای جنگ را به کشور های همپیمان سنتی روسیه بکشانند تا درگیر کردن آنها به اهداف راهبردی شان برسند. این به معنای دوستی یا دشمنی امریکا با داعش نیست. امریکا در هر معامله ای منافع ملی خود را مقدم می شمارد واز این رو در سیاست دوستی و دشمنی وجود ندارد. در سیاست راۀ دوستی و دشمنی بر بستر منافع گشوده می شود. از این رو در سیاست امریکا دوستی ها و دشمنی ها مرز مشخص ندارد و تنها منافع است که در سیاست امریکا حرف نخست را می گوید. دشمنی و دوستی امریکا با گروه های تروریستی را منافع سیاسی و راهبردی آن تعیین میکند و برای او در این زمینه دست باز داده است. این برای امریکا فرصت داده تا از گروه های تروریستی هم بحیث ابزار استفاده کند. بنا بر این دوستی و دشمنی امریکا با داعش و سایر گروه های تروریستی را همین منافع سیاسی و راهبردی اش تعیین می کند. دنیای سیاست آنقدر لغزنده است که بازهم ساده گی خواهد بود تا تصمیم های اخیر مقام های کاخ سفید را در رابطه به خروج نیرو هایش از افغانستان قطعی حساب کرد. زیرا تصمیم کنونی واشنگتن در شرایط خاصی اتخاذ شده که با تغییر شرایط کنونی تصامیم جدید به ظهور خواهد رسید. آشکار است که در بستر این لغزنده گی های سیاست لغزندۀ امریکا گروههای تروریستی ای سفید روی و گروه هایی هم سیاه روی می شوند. از همین رو است که در جهان سیاست نه تنها ارزش انسان خیلی قشنگ در معرض معامله قرار داده می شود، بلکه تمامی ارزشی ها درمعامله گذاشته می شود. دراین بازی روزی انسان ها به نام مجاهد و روزی هم به نام طالب و لیبرال و تکنوکرات و زمانی هم با یک بازگشت تازه به نام طالب و جاروب کردن لیبرال و تکنوکرات بیرحمانه به بازی گرفته می شود. قدرت های بزرگ آنقدر در این رابطه بیرحم عمل کرده و عمل می کنند که نادر نبوده و زیاد تکرار شده است. دیدیم کارملی را که شوروی پیشین بر فراز تانک وارد ارگ کابل نمود. روزی رسید که حتا از بندر حیرتان اجازۀ عبور به آنطرف را برایش نداد و در کانتینری ذبونانه زنده گی کرد.
دیدیم که امریکا با هزینه کردن یک تریلیون دالر در افغانستان به دست کمی از اهداف خود هم دراین کشور نرسید. امریکا افغانستان را به برنگاهء جنگ نیابتی کشور های منطقه و جهان بدل کرد و شورشگری در افغانستان را چنان به اوج رساند که اکنون خود به دامان تروریزم سقوط کرده است؛ اما روسیه با حمایت از طالبان چند گام پیشتر از آمریکا گذاشت و برنامه های راهبردی ضد روسی آمریکا را در همکاری با چین و ایران در نطفه خنثا کرد. آمریکایی ها حتا نتوانستند با برچیدن بساط داعش در سوریه و حتا انتقال آن به شمال در سرحدات سنتی روسیه نفوذ کنند. هرگاه امریکا می دانست که روزگار کنونی در مبارزه با تروریزم بر سرش می آید و بیش از ۲۳ تریلیون دالر قرضدار می شود؛ اما نفع این جنگ به جیب مافیای نظامی امریکا افتاده است. این سبب شد تا امریکایی ها با حضور نظامی شان در افغانستان بجای مبارزه با تروریزم برعکس شورشگری را دامن زدند و بجای سرکوب تروریستان متوجه قاچاق مواد مخدر و حتا احجار قیمتی شدند و آنقدر به این ماموریت خود تمرکز کردند که مبارزه با تروریزم به ماموریت ثانوی آنان بدل شد.
بدون تردید مقام های کاخ سفید بر اساس نظریهء هانتینگتون مبنی بر جنگ تمدن ها، به آرزوی تحقق جنگ تمدن ها در حوزۀ تمدن و فرهنگ اسلامی آنهم بخاطر استقرار حکومت جهانی لیبرالیزم بر اساس نظریهء فوکویاما هفت تریلیون دالر را در جنگ های سوریه و عراق و یمن هزینه نمی کردند. هرچند با تخریب بخشی از تمدن عراق و سوریه مثل نابودی آثار پالمیرا به اهدافی رسیدند که با توجه به هزینه های شان در جنگ شرق میانه ناچیز است. اگر ترامپ چنین اشتباه راهبردی را مرتکب نمی شد و به نقطۀ بازگشت افتضاح بار کنونی تمکین نمی کرد که از ناگزیری ها طالبان را گروهء زیرک بخواند و شراکت و گفت و گو با آنان را به گفتهء مشاور پیشین اش خلاف منافع ملی آمریکا سود بخش بخواند.چنانکه اچ آر مک ماستر، مشاور پیشین امنیت ملی امریکا، اخیرأ در گفتوگو با شبکهی خبری سی بی اس، سیاستهای دونالد ترامپ در برابر افغانستان را غیرعاقلانه خوانده و گفته است که خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، تهدیدها علیه این کشور را بیشتر کرده است.آقای ماستر، افزوده است: «دونالد ترامپ زندگی امریکاییهایی را که در افغانستان کشته شدهاند، با دادن امتیازهای زیاد به طالبان، ارزان کرده است.» اظهارات مک ماستر دلالت به نگرانی های روز افزون امریکایی ها نسبت به عواقب جنگ امریکا در افغانستان دارد و این نشان می دهد که جنگ امریکا برای امریکایی ها به تعبیری حیثیتی شده و به جنگ ناموسی بدل شده است. این اظهارات ماستر زمینگیر شدن دوبارۀ نیرو های امریکایی در افغانستان را می دهد که کاخ سفید از آن تجربۀ خوب ندارد. هرچه باشد این نظریۀ نمایانگر اختلاف نظر در امریکا در پیوند به جنگ افغانستان است که در هر حالی بحیث میراث شوم در آن کشور باقی خواهد ماند.
بهتر بود که آمریکا پس از سقوط طالبان نیرو هایش را از افغانستان بیرون و در امور افغانستان مداخله نمی کرد و کمک های مالی و اقتصادی اش را به افغانستان ادامه می داد و برای مردم افغانستان فرصت می داد تا همه گروه ها و اقوام با هممی نشستند و بدون دخالت آمریکا زعیم موقت را انتخاب می کردند. هرگاه چنین می شد، بهانه ای برای جنگ طالبان و مداخلهء پاکستان در افغانستان باقی نمی ماند. اکنون فاجعه با این گسترده گی در افغانستان دامن نمی گشود. در این صورت مردم افغانستان و حتا جهان از شر تروریزم رهایی می بافتند. برای پاکستان بهانه و فرصت نمی ماند تابه تربیه و آموزش و صدور تروریستان به افغانستان اقدام کند. در آن صورت تروریزم به قوت کنونی دوباره بازگشت نمی کرد؛ بلکه آخرین مهره های آن در پاکستان نیست و نابود می گردید.
اشتباۀ تاریخی امریکا در افغانستان سبب شد تا از رسیدن به اهداف استراتیژیک خود هم فرسنگ ها فاصله بگیرد و به دست کمی از اهداف خود هم نرسد. حال هوای بازیگران کاخ سفید به قماربازانی می ماند که در پایان باخت، شال خود را در شانه افگنده و با این سخن که « ما سال ها باختیم» دل خوش می نماید؛ اما در آتش جنگ امریکا زیر نام مبارزه با تروریزم دیروز و امروز افغانستان یگانه بازنده است و در بازی فردا هم بازندۀ اصلی افغانستان خواهد بود. دیده شود که این آتش تا زمان برگزاری انتخابات چگونه دامن خواهد گشود، مشتعل می شود و یا مهار که در پایان آن دو گزینه قابل حدس است. یکی این که ترامپ با پیروزی خود فصل تازه ای را در رکاب طالبان می آورد و یا این که در صورت پیروزی جوبایدن وناسازگاری او با طالبان و پاکستان سناریوی تازه ای را در دست اجرا خواهد گرفت که بقای بازیگران کنونی در آن به صفر تقرب کند. زمانی که امریکا با آن همه سیاستگران زیرک و مکار و با پشتوانۀ اقتصادی بزرگ و بالاخره با همان عرض و طول سیاسی و نظامی در جنگ افغانستان شکست خورد و این شکست رئیس جمهور آن را به ژاژخایی و یاوه گویی کشانده است و ناگزیرانه سخن از زیرکی و هوشیاری کسانی می زند که دیروز با وحشی خواندن آنان با چنگ و دندان بر آنان می تاخت. پس جنگی که کمر ترامپ ها را شکسته است و کمر رهبران و سیاستگران افغانستان را به ساده گی می شکند. حال زمان آن رسیده است که زمامداران و سیاستگران افغانستان جمع طالبان پیش از آن که در کورۀ این جنگ ذوب شوند، هر کدام از خواست های حداکثری خود بگذرند و با عبور از خط سرخ جمهوریت و امارت به نقطۀ وسطی تمکین کنند که به جمهوریت و امارت به مثابۀ یک سکه در دو روی آن جلوه کند. مردم افغانستان چنان در آتش فساد جمهوریت و ستم امارت سوخته اند که اندک ترین امیدی به هر دو ندارند. بنا بر این یگانه بدیل رسیدن به همان نقطۀ مشترک است و در غیر آن فاجعۀ هولناکی کشور را تهدید خواهد کرد و در آن حال هرنوع دلبستگی دو طرف به نیرو های خارجی و حمایت های خارجی نه وسیلۀ نجات و بل معنای آشکار بازی با سرنوشت مردم افغانستان را دارد. حمایتی که نقطۀ صفری اش رسیده و ترس آن می رود که روزی مردم افغانستان از خواب بلند شوند که «جای است و جولا نه» . یاهو