مهرالدین مشید
سپیدار بلند آزادی و یل گردن فراز کچکن که آرمان هایش به تاراج رفت
قامت استوار و شکوهمند احمدشاه مسعود قهرمان ملی کشور را درکاجستان های سر به فلک کشیدۀ مغرور هندوکش برافراشته نگهداشت. سزاوار نیست تا با حرکت های ناشیانه و احساساتی و بچگانه روح این مردی از تبار آزاده گان و به گفتۀ نیچه ابرمردی از تبار گردن فرازان گیتی و یلی مغرور از نسل حماسه آوران را آزرد تا مبادا موج افسرده گی بر بلندای قامت فراتر از تراجمیر او سنگینی نماید و خم ابروی زخم خورده اش را جریحه دارتر کرد. نباید به شماری افراد ناآگاه و بچه های احساساتی فرصت داد تا با حرکت های اذیت کننده و نابخردانه شخصیت راسخ و کارنامه های انسانی این چنار آسمان آرای جهاد و تک درخت تک تنه و تناور مردانگی ها را جریحه دار کنند و به نام نیک او صدمه بزنند. بدون تردید این گونه حرکت ها روح او را آشفته می سازد و راۀ او را مغشوش، قامت بلند او را لرزان می سازد. آنانی که مسعود را دوست دارند کاری نمی کنند که روح بزرگ او آزرده شود. سزاوار و میمون نیست که با ژست های کوچه بازاری و روح او را پژمان و اندوهگین نمود. و بدین وسیله آن یاران ناخلف و کژاندیش و کج راهانش را خوشحال نگهداشت که از سال ها بدین سو نام او را ابزرای برای نام و نان و قدرت و ثروت و غصب و غارت و معامله های سیاسی خود ساخته اند.
سزاوار نیست تا به بهای ناپاسداری از مردان آزاده و عاشقان آزادی و راهیان خط آزاده گی ها و آزرده نمودن این سپیدار بلند آزادی و یل گردن فراز کچکن دست به عملی زد که روح مسعود را متالم و متاثر می سازد تا بدین وسیله دین مردانی را ادا نمود که رسم یاری ها را می دانند و به یاری ها باورمند و وفادار اند. آنانی که حق دوستی ها و همسنگری ها با او را در عمل صادقانه و صمیمانه به اثبات رسانده اند و آینۀ تمام نمای یاری ها و یاوری ها با او بوده اند وخواهند بود. مردانی که از سیمای شان صداقت لبریز و از دستان شان شهامت و از پا های شان شجاعت و از زبان شان حقیقت می درخشد؛ اما صدها دریغ و درد که مسعود تنها آمد و تنها رزمید و تنهای تنها رفت. هرچند بودند آنانی که در رکابش قدم برداشتند، به فرمان او رزمیدند و اما با او نبودند و اگر با او می بودند. به آرمان های او این چنین جفا نمی کردند، نام او را در بلندای زمان نگهمیداشتند و به بهای سنگ بستن در شکم دین انسانی خویش را در برابر او و خدا ادا می کردند. آنان با پول های حرام پشت می دادند، از قدرت مسؤولانه پاسداری می کردند و بجای غصب وغارت دارایی های عامه از حق آنان به بهترین صورت پاسداری می کردند. آنان بجای خیانت به حق، حق را صاحبان آن می سپردند، حق مداری پیشه کرده و به کمک حق داران می شتافتند تا رسم پاسداری از حق را جاودانه حفظ می کردند. پس آنانی که این گونه از مسعود پاسداری نکرده اند و برعکس نام نامی او را به بازی گرفتند و می گیرند. آنان به این هم بسنده نکرده و حتا از استفادۀ ابزاری از تصویر هایش هم دریغ نکردند و نمی کنند و کلاۀ پکول او را هم بر زمین زدند؛ پس آنانی که با چنین بی مبالاتی در حق قهرمان ملی کشور چنین بی پروایی کرده اند، چگونه به خود جرات می دهند که در روز شهادت او محیلانه رجز خوانی کنند و باپاره کردن گلو ها در غم او بلبل وار سخن سرایی نمایند و خود را در سوگ او کاذبانه شریک بدانند. شرم شان باد بر این زنده گی ننگین آنان.
هدف ازارجگذاری به شهدا بزرگ داشت از کارنامه های جاودانهء آنان و تجارب گوناگونآنان است که می توانند
سرمشق و الگو برای نسل های آینده باشند تا از پیروزی های آنان برای رشد و سازنده گی های بیشتر و از شکست های آنان انتباه بگیرند. ارجگذاری برای شهدا زمانی مصداق عینی پیدا می کند که آرمان ها و آرزو های انسانی آنان را قدر کرده و برای تحقق آن کمر همت ببندیم. اینجا است که شهادت معنای عینی پیدا کرده و شهید به مثابهء گواه حضور جادوانه در صحنهء حق و باطل تاریخ پیدا می کند و زشتی ها و زیبایی های آنان آینهء تمام نمای نسل های آینده قرار بگیرد. اینجا است که بزرگ داشت از شهادت مسعود معنای نفی آن همه مصائب و دشواری هایی نیست که مردم افغانستان پس از پیروزی مجاهدین در سال ۱۳۷۱ و آغاز درگیری های تنظیمی تا کنون آن را احساس می کنند. این یک واقعیت آفتابی است که حوادث خونبار بعدی همه محصول اختلاف ها و تحمل ناپذیری ها و خودخواهی ها و قلبت های ناسالمی بود که پای طالبان را به قدرت در افغانستان کشاند. طالبان در تبانی با آی اس آی استاد ربانی را به فریب کشاندند که گویا آنان جاده صافکن اند و در فکر دست یافتن به قدرت نیستند. استادربانی با خوش باوری تمام میلیون ها دالر را برای آنان فرستاد و تمام فرماندهان جمعیت را دستور پیوستن به طالبان داد و حتا مواضع حزب اسلامی را در غزنی بمباران کرد و به فرماندهی قوماندان نجیب نیرو های کمکی برای دفاع از طالبان فرستاد. در همین راستا مسعود هم در موجی از تردید و نگرانی ها در میدان شهر با طالبان دیدار کرد. زمانی که نیرو های حزب وردک و بعد چهارآسیاب را ترک کردند، طالبان وارد چهارآسیاب شدند. معادلهء سیاسی و نظامی پس از آن میان استاد و طالبان بهم خورد و طالبان هرنوع گفت وگو با حکومت استاد ربانی را رد کردند و از مسعود خواستند تا کابل را ترک کند و مسعود هم ناگزیر کابل را برای طالبان رها کرد. طالبان با رسیدن به چهارآسیاب نه تنها میثاق با مسعود را نقض کردند که حکومت موقت به رهبری شاه سابق به کمک سازمان ملل را نیز رد کردند. پیش تر از آن ماموریت پاکستان محور خانم رافائل معاون وزارت خارجهء آمریکا نیز خشم مسعود را برانگیخته بود و در آخرین دیدارش در استالف او را متهم به حمایت از سیاست پاکستان کرد و بعدها آشکار شد که او لابی پاکستان بود. هدف از اشاره به نکات بالا ناتوانی رهبران و فرماندهان جهادی است که هرچند جنگاوران موفق و پیروزی بودند و اما در میدان سیاست بازیگران ضعیفی بودند. این ضعف شان سبب شد که آی اس آی پاکستان، حزب اسلامی را به جنگ با مسعود و در پردهء دیگر بازهم آی اس آی استاد ربانی را برای جلب حمایت از طالبان به فریب کشاند که گویا آنان جاده صافکن اند و برضد حکمتیار می جنگند و با رسیدن طالبان در چهارآسیاب خواب در چشمان استاد را هم حرام ساختند. از آنچه گفته آمد مسعود شهید هرچند بخشی از معضل افغانستان است و نمی توان او را بری ذمه خواند و او مانند سایر رهبران و فرماندهان جهادی به اندازهء خود مسوءول است؛ اما امتیاز مسعود شناخت او از پاکستان و مبارزهء سازش ناپذیر او با آی اس آی این کشور و چسم پوشی های امریکا بود که تا پایان عمر به آن وفادار ماند. این وفاداری او سبب شد که قرعهء فال قهرمانی به نام او زده شود.
اما صدها دریغ و درد که روزگار با او وفا نکر و شاید هم رسم روزگار چنین است که آزاده گان و رادمردان و حماسه آوران راستین و بویژه آنانی که سر های سبز شان را فدای آرمان های خود نموده اند و اما هیچ گاهی سنگر را به دشمنان تسلیم نکرده اند. آنان توانسته اند تا با رادمردی ها و شجاعت های شان چراغ داد خواهی و عدالت را بر فراز راۀ انسان ها روشن نگهدارند. مسعود از آن پیام آوران آزادی و آزادی گی ها بود و با کارنامه های جاودان خستگی ناپذیر خویش ثابت کرد که عدالت فریاد ابدی تاریخ است. دادخواهی ای که با جنگ قابیل برضد هابیل آغاز شده و در طول تاریخ تداوم یافته است. داد و دادخواهان تاریخ درهر برهه ای تاریخ در برابر بیداد در نماد زور، زر و تزویر به دادخواهی برآمده اند و مبارزه با استعمار، ا ستثمار و استکبار را در سرلوحۀ مبارزاتی شان قرار داده اند. هرچند داد در طول تاریخ به گونۀ خستگی ناپذیر برضد بیداد رزمیده است و به پیروزی های شایان و چشم گیری هم رسیده است. با آنکه داد درهر برهه ای از تاریخ با قربانی ها و شهکاری ها حماسه ها آفریده است و ذورق شکستۀ داد را به ساحل پیرزوی رسانده است؛ اما صدها دریغ و درد که داد در هربرهه ای از تاریخ به پیروزی رسیده و اما دستاوردهایش در صبح پیروزی بوسیلۀ بیداد به غارت رفته است. از همین رو است که تاریخ را نبرد داد با بیداد خوانده اند که داد در هر زمانی خون می دهد و اما بیداد خونش را می مکد. این که داد قلب تاریخ و بیداد خون تاریخ خوانده شده چندان ناموجه نیست؛ زیرا اژدهای بیداد در هر زمانی از خون داد تغذیه می کند و به بهای ریختاندن خون و پاره کردن قلب آن به حیات ننگین خود ادامه می دهد. از مطالعۀ تاریخ آشکار می شود که هر انقلابی در طول تاریخ از انقلاب صنعتی در بریتانیا تا انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتوبر، انقلاب چین و انقلاب اسلامی در ایران و انقلاب اسلامی در افغانستان گویی به چنین سرنوشت محتومی محکوم شده است. چنانکه از این انقلاب ها بشریت درس های بزرگی آموختند و دیدیم که گردن صد ها انقلابی در زیر گیوتین انقلابی های دروغین فرانسه بریده دشد و به همین گونه هزاران انسان درشوروی پیشین طعمۀ برتری طلبی و جهان خواری انقلاب بلشویکی به به رهبری ستالین شد. در ایران هم سرنوشت انقلابیون راستین این کشور بدتر از سرنوشت انقلابیون فرانسه و شوروی پیشین بوده است. در افغانستان دیدیم که چگونه انقلابیون مسلمان یا گروه های جهادی پس از سقوط نجیب به جان هم افتادند و هزاران انسان مظلوم قربانی جنگ های برتری طلبانه و تمامیت خواهانۀ آنان شد.
آنانی که به بهای بستن دست عدل در زنجیر جور در نماد قابیل تاریخ جنایت های بی شماری را در حق انسان مظلوم این سرزمین روا داشته اند. این قابیلیان تاریخ که هر از گاهی داد را به تاراج برده اند، گویی فکر می کنند که از داوری خدا و تاریخ طفره خواهند رفت. بی خبر از آن که فرار از تاریخ و داوری بیرحمانۀ آن ناممکن است. گفتۀ مشهوری است که می گویند، تاریخ بیرحمانه قضاوت می کند و از داوری تاریخ باید ترسید. داوری تاریخ در مورد آنانی بیرحمانه است که از منفور ترین چهره های تاریخ اند و هتلر ها و ملاسویج ها نسبت به آنان شرف دارند و حتا روی صهیونیزم جهانی را سفید کرده اند. منفورترین رهبران و زمامداران و سیاستگران در تاریخ آنانی اند که در برابر مفسدان سکوت اختیار کرده و از حادثه سازان تاریخ حق سکوت گرفته اند و می گیرند. کسانی اند که دستان شان در فساد و غارت و جنایت غصب تا شانه ها غرق است و از آمیزش با زنباره های بدنام و شهرۀ آفاق نیز خودداری نمی کنند. آنان در کنار رهبرانی قرار گرفته اند که مورد خشم و نفرت مردم قرار دارند. رهبرانی که به مردم دروغ می گویند و فریب می کنند و خود شکم سیر و بدون دغدغه خوابیده و هزاران انسان در قلمرو های رسمی و سنتی شان گرسنه می خوابند. آنان در خفا دارایی های مردم را می دزدند و هست و بود این کشور را به حراج دزدان و غارتگران گذاشته اند. رهبرانی که خود شان و حواریون شان نه تنها مورد خشم و نفرت مردم قرار دارند و بدتر از آن محکوم تاریخ اند و قبر های شان مانند تره کی ها بار بار به آتش کشیده خواهد شد. بدتر از این حتا زمین خدا برای نعش های گندیده آنان تنگی می نماید. آشکار است همدستی و یاری با آنانی که مورد خشم و نفرت مردم خود قرار دارند و به کشور و مردم خود خائن هستند، گناهی نابخشودنی و خیانتی آشکا در حق آرمان های آزاده مردنی چون مسعود بزرگ است. آنهم انسان هایی که حتا بدتر و منفورتر از تروریستان اند که در زیر ریش نظامیان پاکستان خوابیده اند و با اخذ فرمان از آنان از هیچ جنایت و خیانت برضد کشور و مردم خود دریغ نمی کنند. تروریستانی که بی حیا اند و نابودی و تباهی کشور شان را به فرمان نظامیان پاکستان بر خود افتخار می پندارند. کسانی که هر روز به خاک و خون کشیدن مردم خود را ظالمانه جشن می گیرند و به آن فخر و مباهات می نمایند.
پس سازش با یاران پارینه و کنونی تروریستان تحت هر عنوانی که باشد، امری نامجاز و گناهی نابخشودنی است. نه تنها این که پاسداری ازسپیدار بلند آزادی و یل گردن فراز کچکن امری اجتناب ناپذیر و قامت استوار و با شکوۀ او را هرچه شکوهمنتد تر نگهداشتن دین و رسالت تاریخی و میهنی و دینی رهروانش به حساب می رود. رهروانی که در صبح گاۀ شهادت مسعود آرمان او را فراموش کردند و دست دوستی و کمک به سوی امریکا دراز کرده و خلاف خواست مسعود حضور نیرو های امریکایی را با دو دستان پیش سینه خوش آمدید گفتند. این در حالی بود آنان می دانستند که از نظر سی آی ای یگانه مانع در برابر سیاست های امریکا مسعود تلقی می شد. چنانکه به گفتۀ ستفن کول در آخرین دیدار نمایندۀ مسعود در اسلام آباد با نمانیدۀ سیا، وی گفت تا زمانی که مسعود در افغ انستان باشد، امریکا به اهداف خود رسیده نمی تواند. این آغاز نبود؛ بلکه پیشینۀ زیادی داشت و به دهۀ هشتاد می رسد.
چنانکه دیدگاه و سیاست آیاسآی از همان آغاز حمایت از جنگ مجاهدین و تنظیم های اسلامی و جهادی در برابر احمدشاه مسعود مثبت نبود و او مورد اعتماد آی اِس آی و به عنوان فرد قابل توجه در آیندۀ سیاسی افغانستان شناخته نمی شد. از این رو احمدشاه مسعود در سال های دهۀ هشتاد تلاش کرد تا با امریکایی ها به دور از چشم و نفوذ آیاِسآی، رابطه برقرار کند. این رابطه در نیمۀ اول دهۀ هشتاد ایجاد نشد و در نیمۀ دوم هرچند مأمورین امریکایی سیآیای و وزارت خارجه تماسهای غیرمستقیم با او برقرار کردند اما این تماسها تا سطح نادیده گرفتن دیدگاه آیاِسآی در مورد مسعود پیش نرفت. گفت و گو های رافایل معاون وزارت خارجۀ امریکا در آستانۀ سقوط کابل بدست طالبان خشم مسعود را برانگیخت و بعد ها معلوم شد که رافایل از لابی های پاکستان است. تلاش های مسعود در این زمینه در زمان حکومت طالبان هم به نتیجه نرسید. باری او توانست تا به کمک ماموران وزارت خارجۀ امریکا موفق به بدست آوردن سلاح از امریکایی ها شود و اما پنتاگون و سی آی ای با آن مخالفت کرد.
از همین رو گمانه زنی هایی وجود دارد که در عقب شهادت مسعود در کنار سایر شبکه ها شبکۀ سی آی ای نیز دست داشت. هرگاه او زنده می بود، بدون تردید به هیچ عنوانی با حضور نیرو های امریکایی در افغانستان موافق نبود و امریکایی ها به این راز آگاه بودند. آخرین خواست مسعود از امریکا سلاح بود و رهروان مسعود به این موضوع آگاه بودند؛ اما دیدیم که رهروان مسعود از نخستین کسانی بودند که بازگشت گیری شرون را خیر مقدم گفتند و به خواست او تن دادند. باز هم همین گیری شرون ها بودند که در همدستی با پاکستان تیغ از دمار جبهۀ متحد بیرون کردند و آنان را وادار به کناره گیری از قدرت کردند. مقاومت استاد ربانی هم بوسیلۀ آقایان فهیم و قانونی و عبدالله در یک تماس تیلفونی از هند شکستانده شد. در این شکی نیست که مسعود هم انسان بود و انسان از اشتباهات بیرون نیست و اما آنچه او از خود برجا نهاده، نااشتباهاتش بر اشتاباتش چربی می کند و در هر حال مسعود این تک درخت نیرومند جهاد مردم افغانستان بالاخره در یک توطیۀ مشترک شبکۀ استخبارات جهانی به وسیلۀ دو تروریست زیر نام خبرنگار در نهم دسمبر ۲۰۰۱ به شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد.
در این تردیدینیست که زنده گی مسعود پر از فراز و فرود ها و مملو از پیچ و خم های فراوان و در طول زنده گی خود با دشواری ها و تهدید های زیادی رو به رو بود؛ اما او استوار و با پایمردی در برابر تمامی دشواری ها مبارزه کرد. او در دوران جهاد بار ها از سوی رژیم و گروه های مخالفش در تبانی با آی اس آی پاکستان مورد سؤقصد قرار گرفت و اما از تمام آنها جان به سلامت برد.چنانکه كا جی بی بمدت يكسال بطور فشرده، در يك برنامۀ اطلاعی دقيق و پر هزينه، تلاش نمود تا مسير جنگ را با ترور احمد شاه مسعود عوض نمايدو برای عملی نمودن اين برنامه، رئيس اداره يكم ( كا جی بی) در افغانستان مستقر ميشود، تا همۀ امور٬ از نزديك زير نظر مستقيم خودش به بيش ببرد، كه همه توطئه های شان نقش بر آب شد. نویسندۀ کتاب «ارتش سرخ در افغانستان» می نویسد که ارتش سرخ بيش از ده بار به مسکو گزارش داده بودند که مسعود به دست آنها نابود شده است در حاليکه مسعود گاه در يک منطقه گاهی در منطقۀ ديگرسربرمی آورد.» (ارتش سرخ در افغانستان، صفحه ۱۲۱)
او در زمان حاکمیت طالبان بار ها مورد سؤقصد قرار گرفت. طالبان پنج سال تمام، با حمايت مستقيم پاكستان، عربستان سعودی، كشور های حوزۀ خليج و سكوت معنی دار امريكا و غرب بر قسمتهای وسيعی از خاك افغانستان مسلط شدند. او یگانه نيرويی بود كه با امكانات اندك، در برابر طالبان رزمید. او یک بار در زمان طالبان قرار بود به کمک انور دنگر به دام طالبان بیفتد و اما توطیه افشا شد. شماری ها دلیل آن را مداخلۀ ملاربانی معاون رهبری طالبان عنوان می کنند تا آنکه بوسیله دو تروریست عرب که یکی آن عبدالستار دهمن نام داشت، به شهادت رسید. عبدالستار دهمن با اسناد تقلبی وارد بلجیم شده بود و به کمک یک موسسۀ اسلامی که رئیس آن شیخ آیاشی الباسم بود، مورد حمایت آموزشی و مالی قرار گرفت. قرار معلومات، ادارۀ اطلاعات دولت فرانسه: (تروريستانی كه احمد شاه مسعود را شهيد ساختند با كسی بنام بوداتمين در لندن در تماس بودند كه موصوف الجزائری است. و يكي از اعضای بخش اروپايی القاعده محسوب ميشود. )سرانجام بعد از يك سفر پر جنجال، از طريق اسلام آباد و سرحد تورخم وارد جلال آباد شده ، محمد سيليتی را ملاقات ميكند. دهمن در سال ۲۰۰۱ چندین بار در جلال آباد با اسامه ملاقات می کند و خانم خود "ملکه العرود" ملقب به "ام عبیده"، زن مغربی که عنوان "خطرناک ترین زن اروپا" را به خود اختصاص دارده بود، به جلال آباد خواست.
به نوشته العالم، ۲ روز قبل از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، دهمن همسر ملکه در انفجاری تروریستی، "احمد شاه مسعود" را به قتل رساند. پس از این اتفاق ملکه با یک مرد تونسی دیگر ازدواج کرد. این دو مدتی با هم در سوییس زندگی کردند، تا این که در سال ۲۰۰۷ به دلیل حمایت از القاعده در فضای مجازی دستگیر شدند.
ماجرای ورود دو تروریست عرب چنین ذکر شده است، ابوهانی روزی از قندهار به استاد سياف از طريق تيلفون در تماس شده بود. اوبه استاد گفته بود كه من از بوسنيا زنگ می زنم و دونفر از دوستانم كه خبرنگار اند قصد مصاحبه بارهبران جبهۀ متحد را دارند. استاد هم وعده همكاری داده بود.ابوهانی مصری كه شايد نام اصلی اش راهيچ كس نداند مانند هزاران جوان عرب ديگر در دوران جهاد به پشاور آمد. وی درجنگ های افغانستان، تاجيكستان، بوسنيا و چچنيا شركت كرد و در سوماليا در كنارجنرال فرح عديد برضد آمريكايی ها جنگيد. وی روابط تنگاتنگ و بالایی بارهبران القاعده داشت.
صالح محمد ريگستانی، ياور نزديك احمد شاه مسعود در زمينه مينويسد: (آنها وقتی به کابل آمدند توسط نامۀ رسمی وزارت خارجه طالبان به وزارت دفاع طالبان معرفی شدند تا به همکاری آن وزارت جهت انجام امور خبرنگاری به ولايت پروان و کاپيسا بروند. پاسپورت آنها ويزای يکسالۀ "كثيرالورود" پاکستان را داشت که توسط خليل الرحمن سکرتر اول سفارت پاکستان درلندن صادرشده بود.استاد سياف بعد از تماس ابو هانی مبنی بر ورود دو خبرنگار عرب و تقاضای همكاری با ايشان از بسم الله خان، فرمانده خطوط مقدم جبهه متحد با طالبان، میخواهد تا امكان ورود آنان را به داخل ساحه مجاهدين مساعد سازد. كه بدين ترتيب آن دو عرب، ذريعه وسيله نقليه ايكه جهت انتقال شان فرستاده شده بود وارد ساحات نيرو های تحت امر احمد شاه مسعود ميشوند. سوالی ايجاد ميشود كه آيا لازم بود دو عربی كه ويزای پاكستان و طالبان را دارند و از ساحه دشمن وارد ساحه خودی ميشوند، اينگونه استقبال شوند. تلاش های آنان یک بار برای ورود در نشستی که استاد ربانی، استاد سياف، فهيم خان و احمد شاه مسعود حضور داشتند، به ناکامی انجامید.
این دو عرب بالاخره توانستند، مسعود را در ۹ سپتمبر ۲۰۰۱ در خواجه بهاوالدین به شهادت برسانند. به گفتۀ سروری در صفحه ۴۴ كتاب (٩ و ١١ سپتامبر) پس از انفجار یکی از آنان از راۀ کلکین موفق به فرار می شود. آقای سروری می گوید، از ترس آن که مبادا عرب دومی قصد حملۀ دوم را نداشته باشد. وی می خواسته که خود را به میدان های هموار وجنگل ها مخفی کند و اما بوسیلۀ یکی از مجاهدین در حالی کشته می شود که به قصد گرفتن اسلحه با او درگیر می شود. هرچه باشد کشته شدن این عرب مرموز است و پرسش هایی بی پاسخی تا هنوز در این رابطه وجود دارد که شاید یکی آن احتمال افشای نیرو های نفوذی در درون جبهۀ متحد شمال باشد. گفته هایی وجود دارد که امریکا هژده ماه پیشتر از یازدهم سپتمر ۲۰۰۱ قصد به ترور مسعود شهید را داشت؛ زیرا امریکا در تبانی با پاکستان او را سد راۀ برنامه های استراتیژیک خود در افغانستان می دانست. سکوت شبکه های استخباراتی وعدم همکاری کشور های بزرگ در به محاکمه کشاندن قاتلان مسعود پس از شهادت اش نشان داد که دستان بزرگی در سطح ملی و منطقه ای و بین المللی در ترور او دخیل و همکار بودند که بدون همکاری عوامل داخلی ناممکن بود.
چنان که سروری در کتاب خودنوشته است: ( در سال ٢٠٠٣ مقامات امريكايی به امنيت ملی، اطلاع دادند كه شخص ابو هاني در ماليزيا دستگير گرديده، اگر شما ميتوانيد در اين مورد همكاری دولت ماليزيا را جلب نمائيد، با تماس دولت افغانستان از مجاری ديپلماتيك، دولت ماليزيا همكاري ننمود. این گفتۀ سروری دلالت به دخیل بودن دست های بزرگ در شهادت مسعود است که تا کنون هم پروندۀ آن از پیگیری بازمانده است. یاهو