انجنیر حفیظ ا له حازم
نبود اپوزیسیون منتقد و با برنامه
آنچنانکه حیات بشر با علم و تخنیک و پیشرفت های تکنالوژی معاصر, تغیر و تکامل مییابد و حیات را سهل تر, متمدن تر, قابل فهم تر و انسانی تر میسازد, نقش بسزایی را هم در معنویت انسانها و مراودات بشری بازی میکند.
تکامل انسانها در بدو تاریخ همیشه در دو زمینه مختلف ولی همگام و همسو بوده است. انسانها از یکسوبا تکامل فکری دست به ایجاد گری, تکاپو و پژوهش زده اند و از سوی دیگر کشفیات بمیان آمد, اختراعات جدید و پی هم صورت گرفت, ایجاد گری ها رونق بسزایی یافت که همه اینها زندگی انسان را متحول ساخت و آسان زیستی را به انسان به ارمغان آورد.
در قدیم این پیشرفت ها روحیه آرمانی و معنوی داشت. فلاسفه های متعدد و بزرگ, علما, منتقدین, پژوهش گران دینی و مزهبی و غیره اکثرآ روی فلسفه معنوی حیات کار میکردند, مینوشتند و تحقیق مینمودند.
چون زمینه های فکری, برداشت ها, فهم و شعور بشر آنقدر متحول نگردیده بود, که این باعث میشد با مخالفت های جدی در جامعه روبرو شوند. فلاسفه ها, سخنگویان و انسان های بلند گویی که از اخلاق, عرفان, برابری, بیداری, بیعدالتی, ثروت و ارباب و رعیت سخن می گفتند با اشد مجازات چون اعدام , سنگسار, قطع اعضای بدن, زنجیر و زولانه شدن, زندگی در سیاه چال ها, تبعید های اجباری و دها ظلم دیگر اینچنینی روبرو میشدند.
تاریخ نام صد ها . هزار ها فیلسوف, دگر اندیش و بلند گو را به خاطر دارد که بخاطر عقاید دگر اندیشی شان جان هایشان را از دست داده اند.
با ظهور ادیان در زندگی بشر, بتخانه و کنشت و کلیسا و مسجد و اربابان این مکان ها, زندگی نواندیشان, تجدد طلبان, فلاسفه, دانشمندان و اهل علم , رنگ دیگری بخود گرفت و این مکان های مقدس بودند که بالای مردم توسط پاپ و ملا و مقدس و نون ها بالای مردم حکومت میراندند وظلم میکردند و هر که سر مخالفت با آنان را داشت به اشد مجازات محکوم میگردید. و این ادیان اکثرآ مانع ترقی و تعالی علم, تخنیک و پیشرفت جوامع بشری میگردیدند.
چنانچه بت و پرستی و یهودیت در زمان خودش و بعد از آن مسیحیت با کشتار های جمعی و زجر و شکنجه عیله دگر اندیشان و فلاسفه آنوقت و اسلام هم در پیروی از احکام شریعت و قرآنی عمل میکرد.
اگر یک گوشه کوچک عملکرد های مسلمان نما های وطن ما مجاهدین و طالبان را درین چند دهه اخیر از نظر بگزرانیم, می بینیم که در وقت حکومت های پایبند شوروی این مجاهدین کرام بنام دفاع از دین, هر چه بنام معلم, باسواد, مامور و درس خوانده میبود, تیر باران میکردند و با مکتب چنان دشمنی داشتند که با باروت و مواد منفجره از بیخ و بن با خاک یکسان میکردند تا که اولاد این سرزمین باسواد نشود و همیشه در جهل و تاریکی باقی بماند تا برای آنها رعیت و غلام باشد.
در زمان طالبان وضعیت خیلی بدترو شنیع تر از این بود, چیزی بنام مکتب وجود نداشت و در مدرسه ها فقط و فقط دروس دینی تدریس میشد و سواد و علم از کشور برای همیش رخت بربسته بود, کتابها را آتش زدند, کتابخانه ها به چلیخانه ونصوار خانه تبدیل شد, باسواد ها را می کشتند و تیر باران میکردند و یا هم از وطن فراری میساختند.
در افغانستان در هیچ مساله یی تعادل و اعتدال وجود ندارد. ما مردمان افراطی هستیم و این در خون ماست. اگربا کسی دوست شدیم آنطور دوستی میکنیم که شب و روز مانرا برای دوست و بخاطر دوست مان زندگی میکنیم و زندگی و حیات خود و خانواده مانرا بکلی فراموش میکنیم. و یا اگرهم با کسی دشمنی کردیم, آنطور دشمن میشویم که نه تنها با خود شخص بلکه با قوم و قبیله و زادگاه و وطنش هم دشمن میشویم و سایه اشرا با تفنگ میزنیم.
هیچ دولتی دراین سرزمین از بدو تاسیس کشوری بنام افغانستان تا کنون نخواسته و تلاشی نکرده که در سیاست گزاری ها, امورات اجتماعی, دولت داری و مناسبات مردم و دولت, بتواند حد اعتدال یا میانه روی را پیشه کند. یا همیشه افراطی چپ شده ایم و یا هم افراطی راست. اگر خاین هم شده ایم از وطن فروشی گرفته تا جاسوسی برای بیگانگان آبا نورزیده ایم. اگر خواسته ایم مردم را به راه دین و درستی هدایت کنیم, تمام کتاب و مکتب را آتش زده ایم وهر کسی که معلم بوده به جهنم فرستاده ایم.
پیش گفتارهذا, پیش زمینه یی برای روشن کردم موضوع اصلی این نوشتار در مورد ( نبود یک اپوزیسیون منتقد و با برنامه) بود که ذیلآ به آن میپردازم:
کشور ما هنوز از تمدن بشری فاصله زیادی دارد که با آن هم سطح و همراه شود. آنچنانکه کشور ما از نقطه نظر علم و پیشرفت جهانی, تسهیلات اجتماعی و رفاه عامه, سیستم دولت داری و قانونگزاری و غیره موارد, لنگ لنگان در عقب جامعه بشری قدم میگزارد و هرگز نخواسته گامهایش را تند تر بسازد, در مسایل عدالت و برابری, اخلاق اجتماعی و دسپلین پذیری, احترام به عقاید و دیگاه های دیگران, احترام متقابل و برابری, هنوز مسافت زیادی را باید راه رفت و درین راه قربانی های بیشتری باید داد.
چون ما در یک کشور عجیبی زندگی میکنیم که همه حیات ما هم عجیب است. ما اصلآ نه دولتی داریم و نه هم اپوزیسیونی. مخصوصآ درین دو دهه اخیر با قدرت گرفتن کرزی فقط این حدود 500 نفر هستند که اراده عام و تام کشور و مردم را بدست گرفته اند. درین دو دهه همه ما و شما ها شاهد بوده ایم که تمام مهره ها از بین این 500 نفر بوده اند که گاهی وزیر میشوند و گاهی سفیر, گاهی والی میشوند و گاهی هم وکیل .
این 500 نفر بنوبت وزیر و سفیر و کلان و مشر میشوند ووقتی هم سرویس تبدیل شد و بکار دیگری گماریده شدند و مهره دیگری چوکی و مقام آنها را اشغال کرد اپوزیسیون میشوند و نعره تکبیر سر میدهند.
این 500 مهره نابکار, فاسد , خاین, وطن فروش, جاسوس و نابکار اند که گاهی دولتی میشوند و گاهی هم ضد دولتی. اینها در همه تصمیم گیری ها با هم شریکند, با هم هیچ اختلافی ندارند شب و روز در کنا هم و در یک دسترخوان نان میخورند و یگانه اختلاف اینها در تقسیم پول و چور و چپاول کشور است.
بنآ تا یک اپوزیسیون مردمی که متشکل از افراد صادق و وطن پرست باشد, بوجود نیآید و به صدای مردم تبدیل نشود و از حق و اراده مردم دفاع نکند, این خالیگاه در ساختار سیاسی کشور برای همیشه خالی خواهد بود.