مهرالدین مشید
در پشت استراتیژی های کارا شخصیت های هدفمند و متعهد قرار دارند
استراتیژی های کارا واستراتیژیست های هدفمند و متعهد
مثلی که برای آگاهی از هر دانشی درک اساسات آن مهم و لازم است و به همین گونه برای آگاهی از هر اصول و راهبردی در کنار اساسات آن شناخت علل و عوامل و بستر های آن نیز حتمی به نظر می رسد. بدون چنین درکی و رعایت گفته های بالا هر نوع بحث روی دانش های بشری ناقص و دم بریده است. بنا براین بحث روی هر دانشی نیاز به مقدمات دارد تا دست کم با پشیشنۀ آن آگاهی حاصل کرد و بر بنیاد همین آگاهی ها است که می توان به اهداف اصلی همان دانش پی برد. واژه"استراتژی" كه اكنون در زبان فارسی از آن به "راهبرد"گفته می شود مفهومی است كه در اصل ریشۀ نظامی دارد و اما بعد در سایر عرصه های اقتصادی، بازرگانی، انکشافی و سیاسی کاربرد دارد. این کلمه ریشه در زبان یونانی دارد که معنای" فرماندهی و رهبری" را می رساند. استراتیژی در کل به یک طرح عملیاتی به منظور ایجاد هماهنگی و سازماندهی اقدامات برای دستیابی به هدف در عرصه های گوناگون نظامی، اقتصادی و سیاسی گفته می شود که مراحل اجرایی آن را تاکتیک می نامند.
بیرابطه نخواهد بود تا به استراتیژی از دیدگاۀ اندیشنمندان اشاره کنم. سون تزو دانشمند قرن ششم پیش از میلاد و هم عصر کنفوسیوس به عنوان اسطورۀ استراتیژی پردازان در کتاب خود زیر نام (سونزی بینگفا) چنین نوشته است: " ایجاد عدم تقارن در جنگ کلید پیروزی خواهد بود. در واقع از نظر وی ایجاد یا کشف عدم تقارنها و عدم تشابهها بین طرفین درگیری در نهایت منجر به پیروزی خواهد شد فقط مهم است چه کسی سریعتر به این عدم تشابهات پی برده یا چه کسی سریعتر از این عدم تشابهات بهترین بهرهبرداری را در صحنه نبرد یا دیپلماسی ببرد." وی برای حکومتداری و ابعاد مختلفی که جنگ در آن رخ میدهد چشمان تیزبینی دارد. مایکل پورتر اقتصاد دان امریکایی می گوید، استراتیژی یعنی این که کاری که دیگران انجام می دهند را با منابع کمتر و کاراتر انجام دهیم و کار هایی انجام دهیم که هیچ کس غیر ازما انجام نمی دهد. خانم شرون اوستر که سالها است در دانشگاه ییلاستراتژی تدریس میکند، استراتژی را چیزی از جنس تصمیم گیری و انتخابمیداند: هنری منتزبرگاستاد مطالعات مدیریت در دانشگاه مک گیلدر کبک کانادا می گوید: استراتیژی داشتن یعنی این که وقتی مجموعۀ تصمیم هایمان دیده می شود، بتوان الگوی خاصی را درآنها مشاهده کرد. ایگور آنسوف می گوید که در استراتژی، نمیتوان به سازمان یا کسب و کار مانند یک جعبهی سیاه (Black-box) نگاه کرد. استراتژیستنباید فقط روی محیط بیرونی متمرکز شود و باید به فرایندهای کسب و کار، جنبههای عملیاتی داخلی و قوت و ضعفهای داخل مجموعه هم توجه داشته باشد.
مدیریت استراتیژیک ، مفهومی گسترده تر و جامع تر از برنامه ریزی استراتیژیک دارد یا به عبارت دیگر برنامه ریزی استراتتیژیک، زیر مجموعۀ از مدیری استراتیژیک محسوب می شود. بعید است کسی را بیابید که به مدیریت استراتیژیک اعتقاد نداشته باشد، اما هستند افرادی که به برنامه ریزی استراتیژیک اعتقاد ندارند و آن را بخشی ضروری از مدیریت استراتیژیک نمی بینند. یکی از کارکرد های مهم برنامه ریزی استراتیژیک در سازمان های بزرگ، ممسو کردن تلاش ها، و توافق رسمی بر سر تخصیص منابع است.
رابطۀ استراتیژی با عناصر جغرافیایی بیشتر مطرح است که از آن به عنوان ژیواستراتیژی یاد شده است. ژئواستراتژی به بررسی روابط فیمابین استراتژی و عناصر جغرافیایی میپردازد. عناصر ثابت ژیوپلیتیک (عناصر جغرافیای طبیعی) شالوده ژیواستراتژیک را تشکیل میدهد، بخاطری که عناصر طبیعی تأثیر عمیقی در کاربرد ابزار و امکانات دارد. ابزار و امکانات با توجه به شرایط جغرافیایی انتخاب شده و مورد استفاده قرار میگیرد. مطالعه اهمیت محیط به طور اساسی در ارتباط با درک مسئله، شامل رفاه اقتصادی یا سیاسی نسبت به دیدگاه بینالمللی، ژئواستراتژیک خوانده میشود. به عبارت دیگر بسیاری از تحلیل گران در مورد رابطه بین موقعیت، وسعت سرزمینی و قدرت ملی به تعمیم گرایی پرداختهاند. این دانش پژوهانِ «ژئواستراتژیک» ارزش و اعتبار فضا را از لحاظ اقتصادی و سیاسی و نظامی مورد ارزیابی قرار میدهند و در مورد عملکرد روابط بینالمللی در ارتباط با رعایت امنیت و مصالح ملی توصیههایی را ارائه مینمایند. عناصر ژیو استراتیژیک عبارت اند از کشور، سرزمین، جمعیت، جامعه، اقتصاد، سیاست و استراتژی
داکتر پیروز مجتهدزادهمی گوید: "ژئواستراتژیک عبارتست از مطالعه اثر عوامل استراتژیک محیط جغرافیایی منطقهای و جهانی روی تصمیمگیریهایسیاسی حکومتها و اثر گذاریهای متقابل کشورها درابعاد منطقهای و جهانی، و سیاستهای قدرتی. دکتر عزتالله عزتی نیز ژئواستراتژی را اینچنین تعریف میکنند: «ژئواستراتژی در حقیقت علم کشف روابطی است که بین یک استراتژی و محیط جغرافیایی وجود دارد. تاش دمیرچی در تشریح ژئواستراتژیک میگوید: "موضوع ژئواستراتژیک بررسی عناصر جغرافیایی مبتنی بر استراتژیک و نایل آمدن به نتایج استراتژیک میباشد."
از نظر موترجیملر: "ژئواستراتژیک یعنی علم و هنرِ پیوند فعالیتهای مبتنی بر فاکتور سیاست، استراتژی، جغرافیا و برخورداری از این پیوند در حرکات استراتژیک نظامی است. دکتر حافظ نیا ژئواستراتژی را علم روابط ژئوپلیتیک با استراتژی دانسته و تأکید شده است که برای طراحی نظامی و شرکت مؤثر در جنگ یا حتی فهم صحیح استراتژی و تاکتیک نظامی، آگاهی از تأثیر عوامل جغرافیایی بر عملیات نظامیضرورت دارد. بر اساس این رویکرد، ترکیب جغرافیا، مسائل جهانی و عوامل استراتژیک، مناطق جغرافیایی ویژهای را شکل میدهد که از آن میتوان به منطقه ژئواستراتژیک تعبیر نمود.
هر طرح استراتیژیک وابسته به علل و عوامل جغرافیایی، محیطی، تاریخی، داخلی و خارجی است که نقش افکار عامه، سیاستگران و نخبه گان در آن سازنده و حتا نقش تعیین کننده را دارد. یک طرح راهبردی زمانی قابل اجرا و تطبیق بوده و به نتیجه و هدف می رسد که از خم و پیچ علل وعوامل یاد شده به خوبی عبور کرده و مراتب آنها را به گونۀ درست رعایت کند. در این میان باید تاکید کرد که در طراحان اهداف راهبردی در یک کشور باید افراد آگاه به مسایل کشور، منطقه و جهان و برخوردار از تجارب فراوان در حوزه های گوناگون بویژه حوزۀ سیاسی باشند و توانایی پرداختن به علل و عواملی را دارا باشند که استراتیژی ها در بستر آن ساخته می شود و در معرض اجرا قرار می گیرند.
هر کشوری باید در حوزۀ سیاست های داخلی و خارجی خود دارای استراتیژی باشد، زیرا استراتیژی شبه لوکوموتیف یا محرکی است که یک کشور را در جهت درست سمت و سو می دهد. از این رو ایجاب می کند که هر کشوری در عرصه های سیاسی، انکشافی، اقتصادی و تجارتی دارای استراتیژی باشد تا فرصت تطبیق برنامه های راهبردی خویش را در حوزه های یادشده داشته باشد. بنا بر این آنچه در این عرصه مهم است تنها داشتن استراتژی نیست، بلکه مهم تر از آن چگونگی طرح استراتژی و تدوین استراتژی جامعی است که دارای جنبه های عملیاتی و عملی باشد.
با توجه به پیشرفت های بشری درعرصه های گوناگون و نیاز شدید به توسعه و پیشرفت و مبارزه با دشواری های مختلف ناامنی، اقتصادی و سیاسی؛ استراتیژی از مهم ترین و بنیادی ترین نیاز های بشری در دوران معاصر است. بدون داشتن استراتیژی دست یابی به اهداف راهبردی بویژه در عرصۀ منافع ملی و رسیدن به اقتدارملی و استقلال ملی ناممکن است. چگونگی تدوین استراتیژی میزان موفقیت و راه های منطقی رسیدن به اهداف راهبردی را ممکن کرده و گفته می توان که ضمانت اجرایی آن را میسر می سازد. داشتن اهداف راهبردی است که از لحاظ زمانی رسیدن به هدف را ممکن می گرداند، از همین رو زمان در استراتیژی نقش کلیدی دارد. نه تنها این که زمان، صرفه جویی های اقتصادی را مشخص و ارزیابی ها از نتایج اهداف را نیز کنترل می نماید. طرح هرگونه راهبرد بدون در نظرداشت عوامل تحت بررسی، جز ضیاع وقت و هدر دادن ظرفیت های موجود، نتیجۀ لازم به دنبال ندارد.
مهم ترینطرح و شاخص های آن
با توجه به گسترده گی روابط و دشواری های گوناگون کشور ها، بویژه کشور هایی که از لحاظ اقتصادی و مالی وابسته به کشور های دیگر اند، طرح راهبردی آنان بدون توجه به عوامل خارجی دم بریده وناتمام است. زیرا نادیده گرفتن شرایط جهانی و بین المللی منجر به انزوای بین المللی کشور ها شده و پیامده های مخرب در درازمدت را در پی خواهد داشت. به گونۀ مثال نظام دوقطبی دیروز روابط کشور ها را به گونۀ دیگری و نظام موازنۀ قوا رویکرد دیگری را می طلبد و گفته می توان که شرایط استراتیژی ها را تغییر داده و پویایی ها و بالنده گی های سیاست خارجی را به دنبال دارد.
به همین گونه عوامل داخلی با توجه به ظرفیت ها و توانانیی های موجود داخلی نیز در تصمیم گیری طراحان سیاست خارجی موثر بوده که در تدوین استراتیژی نقش نظریه پردازان و کارگزاران در پیوند به کنش ها و واکنش های شان نسبت به محیط تاثیر گذار بوده که شامل تمامی اقشار کشور و حتا شامل نخبگان مخالف حکومت نیز می شود. اما نقش صاحبان قدرت در طرح استراتیژی با توجه به بودجۀ ملی هم مهمتر بوده و به هر میزانی که برداشت های شان از محیط سالم و منطقی و درست باشد، به همان اندازه طرح واقعی و قابل اجرا و بازدهی می باشد و برعکس آن نتایج معکوس دارد. دراین میان رویکرد های باورمندانه نسبت به طرح های راهبردی همگرایی و رویکرد های عکس آن متضمن استراتیژی های دفاعی است. بی توجهی طراحان استراتیژی در این حصه زیان آور است.
یکی دیگر از عامل مهم کارایی طرح های استراتیژیک در کشور توجه به ارزش های حاکم و پاسداری به افکار عامه به شمول سیاستگران در یک جامعه است. از این رو طرح های استراتیژیک در یک جامعۀ سنتی به مراتب متفاوت از یک جامعۀ مدرن و پیشرفته است. زیرا ارزش های فرهنگی و مدنی در یک جامعۀ سنتی متفاوت از یک جامعۀ مدرن است و در بسیاری موارد ارزش های فرهنگی یک جامعۀ سنتی با ارزش های لیبرالی حاکم در یک جامعه سر سازش ندارند. شماری افکار عمومی را بی ثبات، نامعقول و پر از تناقض خوانده و می گویند، تنها کاردانی نخبگان است که پایگاۀ با اعتماد فکری برای طرح های راهبردی باشد.
توجه به محیط جغرافیایی و تاریخی از جمله عوامل دیگر دخیل در طرح استراتیژی ها است، زیرا موقعیت جغرافیایی کشور ها و روابط آن با کشور های همسایه، بویژه کشور هایی که محاط به خشکه اند و برای توسعۀ روابط تجاری نیاز به کمک همسایه ها دارند و تنها همگرایی های منطقه ای می تواند، چنین اصلی را پاسخ گو باشد. هرگاه طراحان استراتیژی کشور ها بی توجه به ویژه گی های جغرافیایی و خصوصیت های تاریخی و ملی آنان طرح ریزی نشوند، ولو که عوامل دیگر در آن رعایت شده باشد و باز هم ناقص و ناتمام است. بویژه زمانی استراتیژی ها فاجعه بار می شوند که طراح آن افرادی باشد که با فرهنگ، ارزش های حاکم در جامعه ناآشنا بوده و با اولویت بخشیدن به عوامل بیرونی و بی توجه به افکار عامه بویژه نخبگان و سیاستگران آگاه و میهن دوست طرح های استراتیژیک را می ریزند.
به گونۀ مثال هدف اصلی استراتیژی انکشاف ملی در یک حکومت مردم محور کاهش فقر، بهبود زندگی مردم، و ایجاد پایه و اساس یک کشور امن و با ثبات است. این زمانی ممکن است که یک اقتصاد نیرومند در کشور جان بگیرد و با سرعت تمام فرصت های شغلی را گسترش بدهد و میزان درآمد مردم افزایش یابد. این استراتیژی در واقع استراتیژی دولت را ایجاد و پالیسی ها، برنامه ها و پروژه های آن را معرفی و در تطبیق، نظارات و ارزیابی آن اقدامات جدی می نماید. آشکار است که برآورده شدن اهداف استراتیژی انکشاف ملی در گرو برآورده شدن تعهدات، موافقتنامه ها وقول و قرار هایی است که نتیجه و بازدهی کامل استراتیژی یادشده را در بر داشته باشد.
از این رو تطبیق استراتیژی ها نه تنها نیاز به پیش زمینه، بل پس زمینه ها نیز نیاز دارد و تا زمانی که این هر دو هماهنگ تطبیق نشوند، استراتیژی تحقق پیدا نمی کند. چنان که استراتیژی سیاست خارجی افغانستان که بر مبنای تعمیق و توسعه ارتباطات و همکاری با پنج حلقه چون؛ حلقه اول: شش کشور همسایه؛حلقه دوم: جهان اسلام؛حلقه سوم: امریکای شمالی، اروپا، جاپان، استرالیا و کشورهای عضو ناتو و آیساف؛حلقه چهارم: آسیا؛حلقه پنجم: سازمانهای بینالمللی انکشافی، سازمان ملل متحد، شرکتهای چندین ملیتی، جامعه مدنی بینالملل و سایر سازمانهای غیرحکومتی.
افغانستان برای برقراری همکاری، تقویت و توسعه آن، در سیاست خارجی به اصل هایی چون، اصل همگرایی در منطقه؛ اصل عدم مداخله در امور کشورهای دیگر؛ اصل تقویت روابط با کشورهای اسلامی؛اصل تعامل دوستانه با قدرتهای بزرگ؛اصل پیوند سیاست خارجی با برنامههای اقتصادی؛ اصل احترام متقابل؛اصل مشارکت در نظام بینالملل؛اصل همکاری مشترک در دفع تهدیدات و چالشها واصل حمایت و حفاظت از حقوق بشر باور دارد.تحقق خطوط اساسی سیاست خارجی باید سعادت، رفاه، استقلال، اتحاد و عزت مردم افغانستان را تأمین و تضمین نماید که دولت و دستگاه دیپلوماسی کشور نیز خود را مکلف به تحقق این هدف می دانند تا امنیت ملی؛خوداتکایی و رفاه اقتصادی؛ ارتقای جایگاه افغانستان در نظام بینالملل؛حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی کشور؛ منافع ملی وتبدیل کردن افغانستان از نقطه تقابل به میدان تعامل را ضمانت کند. با تاسف که این استراتیژی هنوز تحقق پیدا نکرده است و علت آن هم در نظرگیری عوامل داخلی و خارجی است که در طرح این استراتیژی به آن توجه نشده است.
با توجه به نکات بالا، گفته می توان که طرح های استراتیژیک در کشور هایی مطرح است که در آن نظام های مردمی حاکم است و حاکمان آن مورد حمایت مردم بوده و برخورد زمامداران با واقعیت های موجود در جامعه واقعی و ارزش محور است. زمامداران این کشور ها بیشتر به مسایل کلان ملی می اندایشند و افکار آن نماد یک رهبر واقعی و مردم دار را تمثیل می کند. فرمان روایی چنین رهبران در یک کشور است که منافع ملی قابل تعریف و اقتدار ملی معنا پیدا می کند. نه تنها این رهبران دارای افکار ملی و مردمی اند که اطرافیان، مشاوران و کارگزاران آن نیز از هر گونه قوم گرایی و تبعیض و دوری می جویند و در اصل رئیس حکومت اجازه نمی دهد تا افراد متملق، پنهان کار، دروغ گو خود را در لباس قوم گرایی و عشیره گرایی مخفی کند و بدین بهانه با استفاده از نزدیکی با قدرت، کشور را به تباهی و فساد اداری و قوم گرایی بکشاند. آشکار است که طراحان استراتیژی در چنین کشور ها نخبه ترین ها اند که بر علوم متداول امروزی دسترسی داشته و از اوضاح سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی کشور آگاه و از تمامی علل و عوامل که با استراتیژی در پیوند باشد، آگاهی داشته باشد و در برابر مردم و کشور خود صداقت و دل بستگی ملی داشته باشد. زمامداران مردم گرا می دانند که راۀ زمامداران دولت های مطلقه و توتالیتر بالاخره به جهنم می رسد و قربانی خشم و نفرت ملت های شان می شوند. از این رو آنان از استبداد و مطلقیت دوری می ورزند. دولت های مطلقه و توتالیتر نه تنها اصلاحات و افکار مردم احترام می گذارند، بلکه در اصل به استراتیژی ای باورمند نیستند و استراتیژی و معقولیت و منطق را قربانی خودمحوری ها و تک روی های جاهلانه و احمقانۀ خود می نمایند. از این رو است که در راس استراتیژی های هدفمند، باید شخصیت های هدفمند و متعهد و وفادار به کشور و مردم قرار داشته باشند. یاهو