انجنیر حفیظ ا له حازم
لیبرالیزم چیست و در افغانستان چگونه تفسیر میشود؟
اگر ما لیبرالیسم رادر معنای لغوی تعریف کنیم، به معنی آزادیخواهی با قوانین خاص است و به آرایهٔ وسیعی از ایدهها و تئوریهای مرتبط دولت، اطلاق میشود که آزادی شخصی را مهمترین هدف سیاسی خویش میداند. بسیاری ها لیبرالیزم را هم وزن دموکراسی میدانند.
لیبرالیسم به مفهومی به شدت مناقشهبرانگیز تبدیل شده است و هر قشر جامعه تعریف و برداشت های متفاوت از آن دارند. عدهای آن را هدیهی تمدن غربی به بشریت و بعد از سقوط طالبان هم به کشور ما میخوانند و عدهای عامل انحطاط این تمدن و بحرانی که دامنگیر مردم و کشور ما شده است میدانند. برای عدهای لیبرالیسم سرچشمهی انواع رذایل است: که بنیان خانواده و زیست باهمی را سست میکند، دین و ایمان آدم را به باد میدهد، بیبند و باری را ترویج میکند و به نابرابری اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دامن میزند.
برای عدهای لیبرالیسم منبع انواع فضایل است: ایدهی آزادی، برابری و عدالت اجتماعی را به جهان شناسانده، دموکراسی را پرورش داده و به رشد مدنیت دامن زده است. لیبرال به برچسبی تبدیل شده که یکی به عنوان نشان افتخار و مایهی مباهات به سینهی خود میزند و یا برای داغ ننگ زدن به سینهی دیگری استفاده میشود.
این که لیبرال چه کسی است، لیبرالیسم چیست و چه تاریخی دارد هم حرف و حدیث فراوان است و غالباً پر از تناقض. مثلاً یکی مسیحیت را سرمنشأ لیبرالیسم میداند و دیگری مبارزه علیه مسیحیت را. افلاطون هم گاهیعضو افتخاری جمع لیبرالها میشود. جان لاک، که معمولاً پدر لیبرالیسم خوانده میشود، خودش هرگز از چنین واژهای استفاده نکرد. پس این لیبرالیسم از کجا میآید؟
شجرهنامههایی که برای لیبرالیسم ترسیم میشود و روایتهای تاریخیای که نگاشته میشود معمولاً از آخر شروع میکنند؛یعنی نویسنده تعریف و تفسیری که خودش از این مفهوم دارد را مبنا قرار میدهد و بعد در تاریخ چرخی میزند تا ببیند چه کسی با معیار او لیبرال قلمداد میشود. هر کسی از ظن خود یار لیبرالیسم میشود. اما برای نگارش تاریخ مفقود لیبرالیسم به سراغ بررسی تاریخ این واژه و تحول معنایآن میرویم. میخواهیم ببینیم هر کسی چه معنایی از این واژه مد نظر داشته و در چه زمینهای به کارش برده است. شیوهی پژوهش تاریخی که منتسب به مکتب کمبریج است - میخواهد ببینید صاحب سخن و مستمع در زمانهی خودشان چه برداشتی از لیبرال بودن داشتهاند.
تأکید و تمرکز بی حد و حصری که لیبرالیسم بر آزادی و منافع فردی میکند محصول نیمهی دوم قرن بیستم به بعد است. واژهی لیبرالیسم تا اوایل قرن نوزدهم اصلاً وجود نداشت. در عوض برای حدود 2 هزار سال لیبرال بودن معنایی متباین با برداشت امروزی داشت. از نظر رومیهای باستان لیبرال فضیلتی اخلاقی و هنر شهروندی بود، به معنای اعتنا به خیر جمعی، دغدغه داشتن برای همنوعان و فرا رفتن از دریچه هال تنگ منافع شخصی بود. اینکه هر کس به فکر خود و ایفای منافع خود باشد نه تنها به لحاظ اخلاقی مذموم است که اجتماع را هم به تباهی میکشاند. لیبرال بودن به معنای سخاوت در زندگی مدنی بود، زندگیای بر پایهی مدارا و تساهل، همیاری، بخشندگی و بخشایندگی؛ به معنای آزاده شدن انسان آزاد. مسیحیت همین مفهوم را پذیرفت و فقط به آن رنگ و لعاب مذهبی زد.
لیبرالیسم مدرن در عصر روشنگری، ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید جدی دارد. شاخههای مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاستهای متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آنها به صورت عمومی در مورد چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش آزادیاندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولتها، نقش بسزای قانون، تبادل آزاد ایدهها، اقتصاد بازارییا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همچنین همه لیبرالها - همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژیهای سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق میشود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت میکنند.
ایده روشنفکری در افغانستان با دو مقولهٔ چپ و اسلامگرایی پیوند خورده است و بحث در دربارهٔ نقش روشنفکری لیبرال و سکولار خارج از حیطه ایدئولوژیک چپ در فعل و انفعالات اجتماعی و سیاسی40 سال اخیر افغانستان محل جدال و مناقشۀ دامنهداری بوده و هست.
اینکه در دوران بعد ازسقوط طالبان و بقدرت رسیدن دوباره مجاهدین + تکنوکرات های غربی به چه کسانی میتوان لقب «روشنفکر لیبرال» را خطاب نمود، خود جای بحث و گفتگو دارد. اما به هر حال و با هر تعبیر شاید اصلیترین ویژگیهای بر شمرده برای روشنفکر لیبرال بعد از سقوط طالبان همان اولویت دادن به دو اصل دموکراسی و حکومت قانون بود که با تاسف این تازه بقدرت رسیده های بدون تجربه دولت داری (غرب زده ها) و مجاهدین تشنه پول و ثروت و قدرت,افکار جامعه جهانی را منحرف کرده و به تاراج کشور پرداختند و لیبرالیزم را شرمنده ساختند.
حوادث 20 سال آخر که همزمان است با اسطورۀتکنوکرات ها و به قدرت رسیدن اسلامگرایی افراطی همراه بود، آزمونی بزرگ برای روشنفکران لیبرال به شمار میآمد. بسیاری از آنها که مدعی دفاع از قانون و آزادی در رژیمبعد از سقوط طالبان بودند، اکنون در مقابل آزمون بزرگتری قرار داشتند که در برابر استبدادخواهیها و قدرتطلبیهای شرکای حکومت اسلامی و تصمیمگیریهای ایدئولوژیک و گاهی دیکتاتورمنشانۀ گروههای سیاسی که شامل تکه داران قومی ,مذهبی و زور مندان ثروت و تفنگ چگونه موضعگیری کنند. که این تکنوکرات ها بجای اصلاح نظام, خود غرق ثروت اندوزی, ایجاد و ترویج تفرقه های قومی شدند.
در حقیقت روشنفکران لیبرالی که نه در طیف چپ و نه در طیف اسلامگرایی قرار میگرفتند خود را در گستره همگانی جدیدییافتند که آغشته از گفتمانهای ایدئولوژیک ضدروشنفکری و ضدلیبرالی بود. هرچند که خشونتها در این دوره بی حد و حصر بودند، ولی حال هوایسیاسی کشور موجب ایجاد روحیهای ضد لیبرال در میان روشنفکران افغانستانی شد و ارزش های لیبرالی و دموکراتیکی چون حقوق بشر و حکومت قانون قربانی ناکجاآبادهایی شدند که یکسره خواستار نابودی لیبرالها بودند. بدین ترتیب در دورهٔ ریاست جمهوری آقای کرزی او واکثریت افراد کابینهاش لیبرال خوانده میشدند. این صفت از سوی بسیاری از فعالان چپ و افراطیون اسلامی با بار ارزشی منفی به کار گرفته شد.
امروز لیبرالیزم در افغانستان رنگ و رخ باخته و به ساختار بی باوری وبی اعتمادی جامه عوض کرده. فقر بی حد و حصر, بی عدالتی حکومتی و دولتی, رشد اسلام گرایی افراطی, بیکاری فاحش در بین قشر درس خوانده و تحصیل کرده, فساد دامنه دار دولتی, زورگویی و انحصار طلبی ثروتمندان همه و همه رنگ بیرنگ به لیبرالیزم داده و مردم را بدان باورمند کرده که این ساختار با بافت جامعه ما همخوانی نداشته و یک سیستم وارداتی بیش نبوده و حلاج هزار و یک مشکل کشور ما نمی باشد.