+

 

بشيرمومن

 

جامعه شناسی نفرت

نفرت  (Hate crimes ) عبارت  است از  احساسات وهیجانات است که همه ما  تا حدود  آن را تجربه نمودیم. زمانی که  انسان در مقابله،  باچیزی یا مکان  یا شخصی دچار احساس ناخوش می‌شود و این احساس موجب دوری او از آن موقعیت می‌شود، به آن نفرت گویند. این حس لعنتی از ماقبل تاریخ همواره با بشر بوده است،ازینرو یک  امر  کاملا طبیعی میباشد. پس اگر طبیعی‌بودن حس نفرت و انزجار را قبول داریم باید بپذیریم که این حس بیهوده در وجود ما نیست وداری وظایف  است ، بطورمثال تنفر از جنایت، تنفر  از تجاوز جنسی  وامثالهم ، یعنی  چنین تنفر انسان بودن ما را تایید میکند واین یک تنفر مثبت است . زیراکه  این حس، حسی فطری است و زمانی به کار ما می‌آید که باید منبعی را که منزجر‌کننده است و باعث انزجار ما می‌شود، طرد کنیم. در چنین مواقعی بیشتر افراد به جای این که این حس ناخوشایند را از خود دور کنند، می‌کوشند تا آن فرد، شیء یا شرایط آزاردهنده را از خود دور کنند.  به همین علت است که ما نمی‌توانیم هیجانات خویش را به دو گروه خوب و بد تقسیم کنیم و مثلا بگوییم خشم،‌ عصبانیت و ترس جزو هیجانات بد است و خوشحالی،‌ سرمستی و شادی جزو هیجانات خوب. اگر به موضوع نفرت نیز از این زاویه نگاه کنیم حتما بیشتر و بهتر برای ما قابل پذیرش است. مساله دیگر که گاه مترادف با تنفر قرار دارد، خشم است . از نظر بسیاری از جامعه شناسان، خشم یکی از اصلی ترین احساسات اجتماعی است. چونکه تقریبا جز فرهنگ است واشکال مختلف دارد ، از جمله  احساس ناامیدی و ناکامی، احساس رنجش یا تنفر، احساس سرزنش و رسوایی و سطوح مختلف خشم از جمله پرخاشگری، بحث لفظی، ، شکستن اشیا و غیره را شناسایی کرده اند. جامعه شناسی احساسات دلایل ظهور خشم را در شرایط و روابط اجتماعی جستجو می کند. در زندگی روزمره، توهین ها، دلخوری ها، بی عدالتی ها، بی انصافی ها، خیانت ها، هدف تخطی و تجاوز دیگران قرار گرفتن ها، مورد تهدید قرار گرفتن، خودپندارگی توسط تصور عمومی و به طور کلی موارد مربوط به ادراکات مربوط به موقعیت اجتماعی واقعی و پیامدهای قابل مشاهده آنها، در تبیین خشم مورد توجه قرار گرفته است. نقش های اجتماعی وسیعی در سطوح اجتماعی میانی مانند فضای خانوادگی، محیط های کاری و اشتغال، بافت همسایگی و تقسیمات اجتماعی، ساختار و تشکیلات موقعیت را شکل داده اند که فرد را در معرض تحریک خشم قرار می دهند. ساختارهای سطوح اجتماعی میانی تأثیرات ساختارهای کلان را در احساسات هدایت می کنند. هیجان لغت انگلیسی ( Emotion)  است یعنی عاملی که ارگانیسم را به حرکت در می‌آورد، مثلا خشم ، ترس ، دوست داشتنوغیره .... خشم یکی از هیجان های پیچیده ی انسانی است،خشم عکس ا لعمل  معمول نسبت به ناکامی و خطا کاری است،همه ما در طول زندگی با موقعیت های خشم برانگیز روبرو شد ه ایم. مساله خشم این است که اگر چه بخشی از زندگی است ولی ما را از رسیدن به اهداف خود باز می دارد. اما وقتی که از کنترل فرد خارج می شود، تخریب کننده می گردد، خشم می تواند مشکلاتی در محل کار، در روابط بین فردی، و بطور کلی در کیفیت زندگی آدمان بوجود بیاورد. علت  اینکه افراد در مورد خشم خود دچار تعارض و تضاد هستند نیز همین نکته است.. واما تعریفی دقیق از خشم چندان  آسان  نیست، زیرا افراد از نظر زمان و علت خشم و شیوه عکس العمی  به آن کاملاً متفاوت هستند.ولی میشود هیجانات که با خشم همراه  است چنین برشمرد: عصبانیت، خشونت، خصومت، کینه توزی، غضب، تنفر، تحریک، حسادت، رنجش،غرض، تحقیر و ناراحتی است،آنچه که در فضای خانواده، کار، همسایگی و رابطه های دیگر دیده می شود شکل و ساخت روابط قدرتی است. روابط قدرتی از الزامات ضروری ظهور و بروز خشم است که در جامعه شناسی احساسات مورد تأکید تئوری قدرت قرار گرفته است. در فضای روابط متقابل، احساس خشم پاسخی است به شرایط نقصان قدرت و جایگاه که دارای اشکال، شدت و جهات گوناگونی است لذا راهکار جامعه شناسی احساسات برای رسیدن به سلامت اجتماعی، دست یابی به سلامت احساسات اجتماعی است که در فضای ادبیات نظریه قدرت قدرت و جایگاه در فضای روابط اجتماعی امکان پذیر است.

یکی از مفاهیم مربوط این بحث  جرم ناشی از نفرت است این مفهوم آن دسته از جرایمی را شامل می‌شود که براساس نفرت موجود نسبت به یک فرد یا  گروپ از افراد جامعه، بنابر اختلافی ایدیالوژیک یا طبیعی، از سوی مجرم رخ می‌دهد. آثار مخرب اجتماعی این‌گونه جرایم موجب شده است اقداماتی برای از بین بردن و مقابله با آن، به خصوص در کشورهای اروپایی و امریکا، صورت گیرد. با این حال، این اصطلاح در ادبیات حقوقی افغانستان  واژه‌ای بیگانه است. لازم است تا در قوانین افغانستان تحقیر وتوهین اقوام ساکن درکشور که ملت افغان را تشکلیل میدهند ، جرم پنداشته  وقابل مجازات  قید نمایند . پرابلم دیگر درین رابطه افراد عصبی  هستند ،عصبی افراد هستند که در طفولیت  مورد تعازص بی و مهری  قرار گرفته‌ باشند، اکثر شان  دچار اختلالات شخصیت نیز هستند. یعنی آنها خود را موجودی ارزشمند، دوست‌داشتنی، کافی و لایق نیافته و نمی‌دانند. البته در برخی گروه‌های افراد عصبی شاهد توهم، خودبزرگ‌بینی افراطی و عاشق خود  بودن نیز هستیم اما این موضوع در اصل مطلب که آنها اعتماد به نفس سالم و کافی ندارند، تغییری ایجاد نمی‌کند.  اینها بخاطر شهرت  و«نقطه نیرنگی » شدن شعار های میدهند که پابتد هیج گونه اخلاق و هم میهن بودن  نیستند ! مثلا: « نام افغانستان باید عوض شود !»، «دیوس امان الله ! » درین رابطه این نکته را هم متوجه باید بود که عصبانیت یک احساس است وعصبی بودن یک شخصیت،بعباره دیگر هر فرد عصبانی‌ای عصبی نیست و بر خلاف باور رایج این دو کلمه معنای یکسانی ندارند.هرکسی می‌تواند عصبانی شود وعصبانیت یک واکنش احساسی طبیعی نسبت به برخی محرک‌ها است. اما زمانی که از فرد عصبی صحبت می‌کنیم در حقیقت از کسی حرف می‌زنیم که در زندگی خود از دوران جنینی آسیب‌های جدی خورده است و امروز واکنش‌های عصبی از خود نشان می‌دهد و در حقیقت عصبی بودن، خصوصیت او شده است. از نظر جامعه شناسی این  افراد عصبی  بدلیل کمبودی های شخصتی  خود پر از احساس شرم ناسالم هستند. آنها به‌خاطر شرمی که درون خود دارند دست به پنهان‌کاری‌ها، قدرت‌طلبی، مهرطلبی و همچنین دست به کار‌های بد می‌زنند.  بسیاری از آنها از گذشته خود شرمسار هستند، از اینکه مورد تجاوز به شیوهای مختلف قرار گزفتند، از اینکه وابسته هستند و... بسیاری از افراد قدرت‌طلب، ثروت‌طلب و پرستیژطلب نیز افرادی عصبی هستند که خصوصیت عصبی آنها باعث شده تمایلات افراطی نسبت به قدرت، ثروت و مقام پیدا کنند. حتی محبت این افراد نیز عصبی است، نمونه‌ای از این افراد، مهرطلب‌ها هستند. مهرطلب‌ها کسانی هستند که از روی نیاز درونی خود، باور‌های ناسالم و ترس‌هایشان به دیگران محبت می‌کنند و در ازای محبت خود توجه، محبت و تایید دیگران را می‌خواهند. به عبارتی دیگر، آنها محبت و حس مفید بودن را می‌خواهند با گدایی از دیگران یا با باج دادن به آنها دریافت کنند.  نفرت نوعی از عصبانیت است که زمانی اتفاق می افتد که فرد به این نتیجه می رسد که آن فرد مقابل کاملاً بد است و بخشیدن آن فرد به نظر غیرممکن می آید و درعوض ترجیح می دهند که او را تحقیر کرده و از او متنفر شوند. نفرت با عصبانیتی شروع می شود بعد به خشم و کینه مبدل می شود و بعد یک نفرت واقعی .همچو افراد معمولاً در پی  این هستند که چطور آن فردرا تنبیه کنند و معمولاً به آن فکرمی کنند.برتراند  راسل   به این فکر بود  که : « می‌توان گفت نفرت، نفرت می‌آورد ودنیای  که در آن بر نفرت دامن زنند چنان آکنده از زد و خورد و مجادله خواهد شد که هیچ‌کس نمی‌تواند از لذت یک  زندگی خوب بهره‌مند گردد».

  آنها تصور می کنند که خودشان قربانی هایی معصوم هستند، و دنیایی دشمن برای خودشان می سازند که باید با آنها جنگ کنند و با نفرت و کینه با آنها مقابله می کنند،اما این تنفر به مرور زمان آسیب ها و تخریب های زیادی ایجاد میکند. افراد متنفر نمی توانند با زندگی کنار بیایند،این تیپ مردمان عقدهای  درون خویش  را سرشار از " نفرت " می کند و شادی اش را تخلیه میکنند و برای طرف مقابل آنگاه خطر ساز می شود که به صورت دشمن و رفتار عقده مند، ظاهر شود.بنا بر گفته های فوق آنچه در درون داریم حاصل افکار ماست،اگر نفرت را در درون خویش می‌پرورانیم، چیزی که عرضه می‌کنیم نفرت است. اگر در درون مان دچار کمبود اعتماد به نفس هستیم، تحقیر و توهین را به دیگران روا میداریم. اما اگر در درون خود عشق و ومحبت داریم، همان را به دیگران  روا خواهیم داشت.نفرت،دوستی ، عشق، محبت، کینه ، قهر، مهر و همه اینها از درون خودمان سرچشمه میگیرد. گاهی نفرت در زندگی لازم است اما اگر تا حدی باشد که فرد قادر به کنترل آن نباشد آن وقت مشکل‌ ساز است.اختلاف بین عروس و خانواده همسر نمونه‌ای از این سوءتفاهمات است که موجب حسادت‌ می شود. دلیل این حسادت عدم دانستن جایگاه افراد است، مثلاً عروس انتظار دارد همسرش همه محبت خود را متوجه او کند که منطقی هم است، برعکس مادر پسر در پی  در اختیار خود داشتن پسرش میباشد. درینجاست که پسر باید جایگاه مادرش را بعنوان خانم پدرش و جایگاه خودرا به عنوان شوهر خانمش تفکیک نماید وبه قناعت  والدین بپردازد. این حرف بدین معنی نیست که مادر را باید حرمت نکرد ولی  مادر باید از مداخله در امور زندگی  پسر وعروس دست بر دارد !.  خوب البته نمی‌توان گفت که همه این حالات موجب نفرت می‌شود ، بدون تردید که این پرابلمها از طریق گفتگو واقناع وتشخیص جایگاه مادر  وهمسر قابل حل است. خطر دیگر که هر روز دامنه آن گسترش میبابد  نفرت از کتاب است !کتاب لااقل برای همه آنهایی که در دیپارتمنت های اکادمیک وسیاسی مصروف اند ، اهمیت حیاتی دارد. با وجود همین ضرورت، چیزفهمان مان  در افغانستان  به آن عمیقاً توجه نکردند، ولی  انصافا گاهی باید  اهل علم ودانش ومحصلین  از هر رشته و مذهبی واید یالوژی که هستند از حال و روز کتاب و کتابخانه و مفاهیم  آن آگاه باشند. عیان است که در پرابلم های جاری در کشور حضور جامعه جهانی جنگسالاران  خونخوار وطالبان جنایتکاروصدهاخبرناگواردیگر،دربحث کتاب، نقش تند وکند دارد !!نفرت از کتاب ویاکم توجهی به آن مانند کمبود آب در کشور فاجعه بار است این فاجعه باعث نابودی جامعه میگردد، اگر چهار طرف خویش را نگاه کنیم علایم آن را به  چشم وسر می بینیم . از جانب  دیگر وقتی به  تلویزیون نگاه کنیم می بینیم که همه دنیا بی امنیتی جنگ وتجاوز  وانواع مختلف از مصیبت ها را تماشا میکنند، همه‌ی این بدبختی‌ها  نتیجه حس غریزی و مهارنشده‌ی  مان بنام  نفرت است.  چنان که گفتیم نفرت حسی آشناست چون همه‌ی ما در وجود خود آن را تجربه کرده‌ایم و به دلایل و اشکال  مختلف در ما متبلور شده است. همین که از موفقیت دوستی خوشحال نمی‌شویم، گاهی با شنیدن گلایه یا انتقادی، از چوکات اخلاق خارج شده وعصبانی می‌شویم وغیره ... . خلاصه  نفرت ریشه‌ی تمام این احساسات منفی است. وقتی تصمیم می‌گیریم حقیقت را نادیده بگیریم و آنچه را که خارج از دایره خواستها وافکار ماست، فبول نداشته باشیم یعنی گام‌های بزرگ به سمت نفرت برداشته‌ایم. در جامعه شناسی  نفرت، نادیده گرفتن اعتماد، همکاری و عشق منجربه نفرت می‌شود، بحث اساسی درین مورد اینست که باآسان شدن اینترنت،  ما با یک مشکل  سیاسی، اجتماعی، روانی روبرو هستیم که بر بستر سرکوب رشد کرده است. این پرابلم که اینترنت به آن امکان بروز بیشتری داده و آنرا بیشتر از هر چیز به نمایش می‌گذارد، خشم و نفرتی است که از طریق برخی نوشته‌ها‌ خواسته و ناخواسته بر آدم  اثر میگذارد!  تعداد از هموطنان مریض مان  فقط هر روز نفرت  وخشم خلق میکنند  بطور مثال میگویند : ، « تاجیک  که  بر مرگ پشتون تاسف میکند خر وبی شعور است »، « پشتون انتحاری» ، «تاجیک لنده غر » و «هزاره نجس مزدور ایران» ، « ما (تاجکان)در جنگ  پنجابی ها  با افغانها باید جانب پنجاب را بگیرم !» « ویا چور وچپاول  دزدان را  تحت نام خیزش مردمی مشروعیت بخشیدن » ومانند این  ده ها  حرف های دیگر که فقط وظیفه دارند ، در جامعه نفرت  پخش نمایند  و بطور  خاص در بیرون از کشور فضای وطنداران را مخدوش بسازند. ویکتور هو گو میکفت که : « کینه و تنفر را به کسانی بسپارید که نمیتوانند دیگران را  دوست بدارند» . چون از طریق انترنیت  مطلب به سرعت پخش میگردد ،هرکس خواسته ویا ناخواسته  آنرا مرور میکند. انسان‌هایی  که در حسرت مقام های گذشته ، درد های خویش را بیرون ریخته و نفرت  را بر جامعه‌ می‌پاشند، در حقیقت  نه از میزان خشم خود و نه دردی از دردمندی می‌کاهند، بلکه بر خشم و نفرت اجتماعی می‌افزایند! حتما خواننده این مطلب گاهی با سر زدن به بعضی سایتها این احساس را پیدا کرده ، هر بار که از آنجا گذر می‌کند، تا حدودی « غمدرون »از آن بیرون می‌آید، یعنی دچار پشیمانی، نا‌امیدی، خشم و تنفر از این یا آن فرد یا جریانی شده است. سخن کوتاه اینکه  امروز  برای بخشی از جنگسالاران – طالبان وحامیان  مکتبی آن، اینترنت جای عقده کشایی گردیده ، و با خواندن نوشته‌های دیگران عکس العمل های دیگران را نیز می بینند ومی خوانند. 

 در حالیکه انسان موجودی اجتماعی است و بقای رضایت مندانه او در گرو ایجاد و تداوم ارتباط مناسب با دیگران است. از این روی، فراگیری و تمرین هنر وشیوه های سالم زندگی و بهره گیری از آنها موجب می شود که فرد در ارتباط با خود و دیگران ناکامی و رنج کمتری را تحمل کند.بسیاری از جامعه شناسان بر این باورند که تعامل با سازمان ها و نهادهای مدنی از عوامل کاهش خشونت در جامعه است، به قول 'امیل دورکیم' عضویت در گروه یکی از عوامل کمرنگ شدن خودخواهی فردی و تقویت منافع جمعی است، ارتباط با محله، عضویت در گروه های اجتماعی و انجمن ها اعم از انجمن های فرهنگی، اجتماعی، ورزشی، هنری و ... در جامعه و همچنین اعتماد به جامعه باعث کاهش بروز خشونت در جامعه می گردد زیرا هر جا که اندازه ارتباط مردم با یکدیگر افزایش یافته حسن نیت و دیگر پذیری  هم بیشتر شده و شهروندانی مسئولیت پذیرنیز در جامعه افزایش می یابد. اما در هر حال حاضر خشونت تنها کنش معقول آدمیانی است که در برقراری یک ارتباط سالم محروم یا ناتوان نگاه داشته شده اند.  ببینید  وقتی انسان‌ها در جمعیت ها وسازمان های مختلف عضو میشوند، بدون آنکه درک دقیقی از شرایط داشته باشند وجود خود در آن گروه خاص را به شدت جدی می‌گیرند، برایشان مهم نیست که شاید فشار یا شرایط خاص، منجر به هم سازمانی وهم گروهی آنها با سایرین شده است. حسی به آنها القا می‌شود که آنها و گروه‌شان با پیوندی دایمی و بر اساس ریشه‌های مشترکِ در هم تنیده در یک جغرافیا یا نقطه‌ی فکری قرار گرفته‌اند. اینجاست که خطای فاحش رخ میدهد و عوامل بیرونی و شرایط محیطی نادیده گرفته می‌شوند و از همین‌جاست که تقسیم‌ بندی‌های بی بنیاد از سوی انسان‌ها شکل می‌گیرد. همه‌ی آنچه درون گروه       وسازمان است مثبت تلقی می‌شود، از نظر افراد ارزش دفاع دارد و موجب می‌شود افراد گروه بی‌خردانه تا پای جان هم برای ارزش‌های گروه پیش بروند. در مقابل، هرچه خارج از گروه قرار می‌گیرد دشمن و مخالف است. جامعه شناسان  به این باوراند که یکی از ریشه‌های شکل‌گیری نفرت همین خطای سنتی  وقول وقرار یک سازمان است. افراد گروه از این نکته غافل می‌شوند که علت جمع شدن آنها در گروه شاید تصادف، فشار یا سایر عوامل بیرونی و محیطی است و با نادیده گرفتن این مسئله، اولین گام برای تفرقه در اجتماعات انسانی برداشته می‌شود. پس تفاوت، تفرقه و نهایتا نفرت پا به عالم بشریت می‌گذارد. طبق مطالعات دانشمندان  جامعه شناسی حتی گروه‌بندی افراد از روی عناصر ساده‌ای چون رنگ لباس هم موجب بروز عقاید متعصبانه گروهی در افراد می‌شود. حال در نظر بگیرید که این گروه‌ها بر سر منافع مشترک نیز با هم رقابت کنند، نتیجه آن همین است که امروز ما عملن در افغانستان می بینیم . چارلی چاپلین سینماگر امریکایی میگفت : «حرص و آز روح انسان را مسموم کرده است ، به وسیلهٔ ایجاد تنفر تمام جهان را پر از موانع کرده است ما را به سمت بدبختی و خونریزی سوق داده است ، ما(انسان مدرن ) سرعت را ایجاد کرده ایم و بدینوسیله خود را هدف قرار داده ایم ،زندگی‌ صنعتی با ایجاد تولید انبوه ما را در موقعیّت (تقاضا) قرار داده است . دانش ما، ما را خودخواه ساخته است و هوش و ذکاوت ما ، ما را تبدیل به موجوداتی سنگدل و بی مهر و بی‌ عاطفه نموده است،ما بیشتر از آنچه لازم است فکر و کمتر از احساسات مان استفاده می‌نمائیم. بیشتر از ماشینی کردن ما به انسانیت نیاز داریم.بیشتر از با هوش بودن ما به مهربانی و خوش قلبی نیاز داریم. بدونه این ویژگی‌‌ها در زندگی‌ ، زندگی‌ وحشیانه خواهد شد و جهان از بین خواهد رفت».

 در حقیقت بهترین راه در نابودی نفرت، آگاه‌شدن از وجود این هیجان در طبیعت ماست،اما ما که این آگاهی را نداریم از هیجان نفرت وقتی مطلع می‌شویم که به سطح رفتاری رسیده باشد، یعنی وقتی که این هیجان درونی، جلوه بیرونی پیدا کرده که دیگر نمی‌توان آن را کنترل کرد. وقتی وضع این‌گونه می‌شود نفرت مان را یا با حرکات صورت و بدن نشان می‌دهیم یا طرف مقابل به ما می‌گوید که چرا چنین حرکات داریم، آدم‌ها نفرت را در رفتارهایشان بروز می‌دهند، چون زمانی که این حس در درونمان به وجود آمده به جای این که آن را ریشه‌یابی و تجزیه و تحلیل کنیم، کوشیده‌ایم تا آن را از خودمان دور کنیم،در حالی که این حس مرموزانه و ویرانگر جایش را در وجود ما باز می‌کند. پس یک مقدار از این حس فاصله بگیرید و به عنوان یک ناظر بیرونی به حس نفرت خودتان نگاه کنید تا بدانید این حس چیست، از کجا آمده و از چه زمانی شروع شده یا با چه افرادی نشست و برخاست داشتید که این حس را در شما رخنه کرد.  مارتین اوتر کینگ  همیشه تامید میکرد که : «تاریکی، نمی‌تواند بر تاریکی غلبه کند، تنها روشنی می‌تواند آن را انجام دهد؛ نفرت، نمی‌تواند بر نفرت غلبه کند، تنها عشق می‌تواند آن را انجام دهد».

روی این دلیل ما در قدم نخست باید هیجانات مان  را بشناسیم  و این آگاهی هیجانی را نسبت به دور وبر  خویش  نیز کسب کنیم، بدین معنی که اول بدانیم که خومان چه هیجاناتی داریم و بعد بدانیم  که آیا این هیجانات در افراد دیگر هم  وجود دارد!! پس از این آگاهی  ما می‌توانیم وقتی با نفرت دیگران روبرو شدیم یا خودمان، نسبت به فردی که احساس انزجار کردیم بهترین عکس العمل را نشان دهیم.  بخشی از احساس نفرت ما هم به خاطر تداعی‌شدن خاطراتمان اتفاق می‌افتد، پس اگر با خودمان صادق باشیم و زمان  به وجودآمدن نفرت را بررسی کنیم، بهتر می‌توانیم بر حرکات و افکارمان کنترل داشته باشیم و به صورت افراطی از فرد یا شیء یا موضوعی خاص نفرت نداشته باشیم.  باوصف آن  نمی‌ شود  نفرت  را جدا از شرایط سیاسی، اجتماعی بررسی کرد. حتی« رفقای » دیروزی، که عضویت یک سازمان را داشتند، ولی امروز با اندکترین اختلاف فکری  قطع روابط میکنند ، وبخاطر حقانیت  و پاکی  خود در نوشته جات شان ، تا سرحد ترور  شخصیت رفیق دیروز خود پیش میروند( آنهایکه مرتکب جنایات و خیانت به منافع ملی  شده اند،  خط شان جداست). لذا بهتر خواهد بود تا در قدم نحست نویسندگان همچو نوشته جات نفرت انگیر در هنگام خشم وعصبانیت ننویسند  ویا در همچوحالات بدست نشر نسپارند! ودر قدم دوم گردانندگان صفحات انتر نیت هم می توانند نقش مثبت ایفا نموده واز نشر وپخش مطالب نفرت انگیز جلو گیری نمایند!

های آنهایکه تحت نام روشنفکر هر روز نفرت پخش میکنید،ازبرای خونهای جاری  دیگر بس است !

 

 

 


بالا
 
بازگشت