مهرالدین مشید

 

پیامبر جانشین نه ؛ بلکه بدیل هایی از نخبه گان را برای جانشینی خود ارایه داد

پیامبر برای پبش گیری از موروثی شدن حکومت در اسلام به ارایۀ بدیل های غیر موروثی بسنده کرد تا با ایجاد محور های رهبری گوناگون مشکل از اقشار گوناگون جامعۀ مسلمانان، فرصت های باز بیعت کردن را برای مسلمانان بوجود آورد. از این رو وی نخبه گانی را که در میان اقشار گوناگون امت مسلمان خوشنام بودند و از پشتیبانی مردم برخوردار بودند، در خورد مردم داد تا خود مردم بر بنیاد بیعت زعیم و رهبر حکومت شان را برگزینند. پیامبر با توجه به شناختی که از جامعۀ مکه و جامعۀ مهاجر و اقوام گوناگون آن بویژه بنی هاشم و بنی امیه داشت و از سویی هم از ریشه های اختلاف میان بنی امیه و بنی هاشم آگاهی داشت؛ زیرا این اختلاف پیشینۀ  تاریخی داشت. بنی هاشم همیشه مسؤولیت آب دادن حاجیان را بدوش داشتند که از این طریق مورد احترام مردم قرار داشتند و اما بنی امیه تجارت پیشه بود و فردی تاجر و دارای مال زباد بود مانند کاکای خویش هاشم دارای سخاوت و کرم نبود؛ اما باز هم تلاش می کرد تا در دلهای مردم راه پیدا کند؛ ولی مردم، نسبت به هاشم ادای احترام بیشتر می‌نمودند. بنی امیه از ارج گذاشتن مردم نسبت به بنی هاشم خوش بین نبودند. زمانی که پیامبر از میان بنی هاشم به پیامبری رسید. هرچند بنی امیه از او حمایت کرد و اما پیامبر به نزاکت های قومی آگاه بود و از تبعات آن آگاهی داشت. از این رو نخواست کسی را بحیث جانشین قبول کند که با مخالفت قوم دیگر مواجه شود.

فقهای تشیع با استناد به این سخنان پیامبر که در غدیر خم گفت: هركس كه من مولاي اويم، علي هم مولاي اوست. خداوندا! دوستدار علي را دوست بدار و با كسي كه با او دشمني ميكند، دشمني فرما: "من كنت مولاه فعلي مولاه. اللهم وال من والاه وعادمن عاداه".[۵]: با گماردن امام علي علیه السلام بدين مقام، دين كامل و نعمت تمام شد. [۶]. ادعا می کنند که پیامبر علی را جانشین خود تعیین کرد. این موضوع  را به این مضمون که پیامبر فرمود: «... دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم ...؟ افزود "اوّل ثقل اکبر، کتاب خداست؛ امّا دومین خاندان منند. همین که چشمش على افتاد... فرمود: "چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آن ها سزاوارتر است؟!" بعد فرمود: «خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آن ها از خودشان سزاوارترم» سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلى مولاه; هر کس من مولا و رهبر او هستم، على مولا و رهبر او است» و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد. سپس فرمود: "آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غایبان برسانند". فقهای تسنن هم قبول دارند و اما با یک تفاوت که تشیع به این حدیث پیامبر :"من كنت مولاه فعلي مولاه. اللهم وال من والاه وعادمن عاداه".[۵]: با گماردن امام علي علیه السلام بدين مقام، دين كامل و نعمت تمام شد. [۶]. تاکید می کند و تسنن به این حدیث پیامبر: «فمن کنت مولاه فعلى مولاه; هر کس من مولا و رهبر او هستم، على مولا و رهبر او است». هرچه باشد، در هر دو روایت کلماتی نیست که مضمون آن به گونۀ صریح به تعیین جانشینی علی از سوی پیامبر دلالت کند؛ اما در این میان چیزی که قابل تامل است. این است که هر تصمیم پیامبر بیرون از آیت الهی نبود و در قرآن آیتی موجود نیست که دلالت بر همچو موضوع کند. از سویی هم اگر پیامبر چنین اراده یی می داشت، قبل از حادثۀ غدیر خم به این مسآله تماس می گرفت تا مسلمانان از آن آگاهی ییدا می کردند؛ اما آنچه مسلم است این که پیامبر با توجه به شناختی که جامعۀ زمان خود داشت. در صدد ارایه کردن شخصیت های گوناگون با عناوین متفاوت به مردم بود تا در هنگام ضرورت به آنان توجه نمایند.

از این رو پیامبر کوشید تا نخبه گانی چون ابوبکر، عمر، علی، عثمان، عبدالرحمان، سلمان فارس، ابو ذر و سایرین را از میان افرادی چون؛ یاسر، عمار، سمیه، اباذر غفاری، سعد بن ابی‌وقاص، لبابه دختر حارث، بلال، عبدالله بن مسعود، جعفر بن ابیطالب،  عبدالرحمن بن عوف، عثمان، زبیر، طلحه، خالد بن سعید، ابوعبیده جراح، سعید بن زید، مقداد بن اسود، خباب بن ارتف فاطمه دختر خطابف ابوحذیفه بن عتبه، مصعب بن عمیر، حمزه، اسماء دختر ابوبکر، عمر، ام‌سلمه، عبدالله بن عبدالاسد، سودهف ، علی بن ابی طالب، فاطمه زهرا، حسن بن علی، حسین بن علی، زینب بنت علی، ام کلثوم بنت علی، خدیجه بنت خویلدف ام سلمه، جعفر بن ابی طالب، حمزه بن عبدالمطلبف مقداد بن اسود، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابتف، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، مالک بن تیهان، جابر بن عبدالله انصاری  و ابوایوب انصاری برگزیند که  از جمله اصحاب معروف پیامبر بودند و اهل تستن و تشیع تا حدودی بر آنها اتفاق نظر دارند. این ها هر کدام دارای صفات و ویژه گی هایی بودند که نزد بیشتر مسلمانان آنروزگار عزیر، قابل احترام و بلند مرتبه بودند.

نخبه گانی را که پیامبر از میان اصحاب خود برگزید، شخصیت های مشهور ونامداری بودند که در تقوا، راستی، نجابت، شرافت، درستی و پاکی نام آور بودند و از لحاظ داشتن شجاعت، ایثار، شهامت، جانثاری، خودگذری و شایسته گی نزد مردم اعتبار و عزت داشتند؛ به مردم پیش کند؛ اما او تا آخرین لحظات زنده گی هرگز کسی را به عنوان جانشین خود قبول نکرد و نخواست که حق انتخاب را از امت خود سلب کند. او به همان اندازه که علی را دوست داشت و فاطمه و حسن و حسین را و در ضمن آنکه حق خسری، پدری و بابایی را ور حصۀ هر یک رعایت می کرد و حسن و حسین را بر شانه های خود می نشاند و عزیز می داشت؛ به همان اندازه ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر اصحاب خود را دوست داشت و قدر هریک را می داشت. او به همان اندازه که شهامت و شجاعت عمر را بر رخ مردم می کشید و علنی شدن اسلام را مرهون او می دانست، به همان اندازه ابوبکر را نیز ور خورد امت خود می داد. چنانکه تمامی دروازه ها به سوی مسجد مدینه را بست، به غیر دروارۀ ابوبکر و یا دادن امامت به او در سه روز آخربیماری اش، هدف از این کار اش ارایۀ ابوبکر به مردم و دادن حق اعتماد به او بود تا مسلمانان در مورد این گزینش ها فکر کنند.

در این شکی نیست پیامبر علی را دوست داشت و حسن و حسین را بیشتر از علی دوست داشت و بار ها گلوی حسین را می بوسید و می گفت این جا با شمشیر یزید داغ خواهد شد. چنانکه روایت است که "روزی لبان حسن را بوسه زد و مدّتى طولانى، او را بویید و گلوى حسین را بوسه زد و مدتى طولانى، او را بویید. . باز اشكهایش فرو ریخت و منقلب شد. " پیامبر در پاسخ فاطمه گفت:" حسن سرانجام با زهرى كه همسرش، دختر اشعث به او مى‏خوراند از دنیا رحلت مى‏كند. از این رو، من لبان او را كه محل تماس با زهر است، بوسیدم و بوییدم. اما حسین با شمشیر شمر، سرش از تن جدا مى‏شود و به شهادت مى‏رسد؛ از این رو، من گلوى او را كه محل تماس شمشیر است، بوسیدم و بوییدم. پیامبر این کار را باید می کرد تا بدین وسیله شفقت پدری و بابایی را در حق دختر و نواده ها ادا کند؛ اما ادای این حق به معنای قربانی کردن حق امت مسلمه درپای خانواده تلقی نمی کرد؛ بل او بحیث پیامبر وظیفۀ خود را در هر حالی بوجه احسن انجام می داد تا باشد که ادای حق یک کسی سبب بی مهری به حق دیگری نشود.  پیامبر خواست تا با این حرکت نمادین از یک سو مسلمانان را متوجه مظلومیت حسین و خانواده اش کند و از سویی هم دست نه بر ظلم بگذارد و ستم را محکوم کند تا باشد که داد در هر حالی از گزند ظالمان درا مان بماند و ستمگران در هر برهه یی از تاریخ محکوم زمان شناخته شوند.

پیامبر با ایجاد  محور های متفاوت رهبری خواست  تا اقشار گوناگون مسلمانان به دور محور های مختلف بسیج شوند و در زمان مناسب در راستای بسیج همگانی مسلمانان مصدر خدمات شایسته و بایسته شوند؛ زیرا پیامبر می دانست که پس از رحلت او اوضاع تغییر می کند و گرایش های قومی و تباری از یک سو و برتری خواهی های انصار مدینه از سوی دیگر و هم چنان شورش منافقان و آنانی که در ظاهر اسلام را از ترس پذیرفته بودند، جامعۀ اسلامی را به خطر مواجه می کند. از این رو اوخواست تا با ایجاد محور های رهبری گوناگون در میان نخبه گان هر قوم جلو تشتت و پراگنده گی امت اسلامی را بگیرد. هدف از این رویکرد پیامبر انحصار شکنی های خانواده گی، تباری و نژادی بود تا مردم متوجه شوند که رهبران امی و توده یی جوامع دارای صفات منحصر به فرد می باشند. پیامبر با توجه به بزرگواری یی که داشت، حدود انسانی و اسلامی را در تمامی موارد رعایت می کرد و حقوق خانواده گی، تباری و ملی ارج فراوان می گذاشت و هر یک را در جایش گرامی می داشت؛ البته طوری که رعایت حق یکی برحق دیگران گزند نرساند؛ زیرا سیرۀ پیامبر برای مسلمان الگو است و از این رو پیامبر تلاش می کرد تا زنده گی اش به گونۀ واقعی الگویی برای مسلمانان درسراسر تاریخ باشد. هرگاه به سیرت پیامبر در زمان حیات اش توجه شود، فهمیده میشود که او بر رغم مصروفیت ها و دشواری هایی که داشت تا آخرین فرصت کوشید تا بنیاد های یک حکومت اسلامی مردم سالار را در مدینه پیریزی کند. چنانکه میثاق مدینه معروف است و پیامبر با این میثاق توانست که میان مسلمانان و یهودیان و عیسویان یک قرار داد مشترک دفاعی را به امضا برساند که در واقع حقوق شهروندی را برای باشنده گان مدینه به رسمیت شناخت. این میثاق در واقع نمادی از مردم سالاری و ارج گذاشتن به حقوق شهروندی در آن روزگار است. *

گزینه هایی را که پیامبر به آنان اتکا کرد؛ شخصیت های چون ابوبکر، عمر، علی، عثمان، عبدالرحمان و سلمان فارس و دیگران هر کدام ویژه گی هایی داشتند که وجود شان حیثیت پایه ها در جامعۀ اسلامی آن روز را داشتند. خلافت ابوبکر و عمر در واقع سرنوشت حکومت پیامبر را بعد از رحلت اش رقم زد. دفاع ابوبکر در برابر منافقان و فتوحات عمر با توجه به شیوۀ حکومتداری شان می رساند که هرگاه عمر نمی بود، پایه های خلافت اسلامی شاید لرزان می شد و ممکن اسلام در جغرافیایی محدودی باقی می ماند.  از این که دوران خلافت ابوبکر کوتاه بود و مدتی هم که خلیفه بود، چنان درگیر با منافقان شد که نتوانست، کار هایی را که می خواست انجام بدهد و اما مدت کوتاۀ حکومت او نشانگر عدالت، استقامت و تلاش بی پایان برای تقویت و گسترش حکومت اسلامی بود کارنامه های او در تحقق عدالت اجتماعی معروف است. به همین گونه عمر که عدالت اش زبانزد خاص و عام است و کارنامه های جاودانۀ او آشکارا است. هرگاه علی پس از عمرجانشین او می شد، بدون تردید سرنوشت خلافت اسلامی رنگ دیگری به خود میگرفت و گفته می توان که نه تنها جهان آن روز اسلام؛ بلکه جهان امروز هم گونۀ دیگری داشت.  این شخصیت ها با آن که دارای ظرفیت ها و شایستگی های ویژه بودند و هرکدام دارای صفات وتوانایی های خاصی بودند که در این میان علی نه تنها در عدالت و شجاعت و تقوا و استقامت در جهاد و مبارزه سرآمد روزگار خود بود؛ بلکه نخستین رسام، شاعر و ریاضی دان در جهان اسلام نیز بود؛ اما همگان دست پرودۀ پیامبر بودند و در مکتب او آموخته بودند و هر یک در اخلاق و سیاست خلق عظیم و تدبر خوب  داشتند.

حوادث ثقیفۀ بین ساعده پس از رحلت پیامبر بزرگواری و تدبیر پیامبر را به نمایش نهاد و ثابت کرد که هرگاه از سوی پیامبر جانشینی تعیین می شد، بدون تردید، گزینۀ یادشده به مخالفت رو به رو می شد که در آن صورت مخالفت امر شرعی را به خود مگرفت و دخالت و تدبر کسانی چون عمر در کار خلافت مسلمانان ناممکن شمرده می شد و پیش دستی عمر در واقع سبب شد تا گلیم اختلاف برچیده شود و خلافت اسلامی برقرار گردد. چنانکه مشهور است که در صفر سال  صفر سال یازدهم هجری شماری از انصار در سقیفهٔ بنی‌ساعده و شماری هم چون زبیر بن عوام، طلحه، علی بن ابی‌طالب و یاران او در خانه فاطمه جمع بودند. سه تن از مهاجرین شامل ابوبکر،  عمر و ابوعبیدۀ جراح که از این اجتماع مطلع گشتند، خود را به آن‌جا رسانیدند. در اجتماع سقیفه، غیر از این سه تن، گروهی از اوسیان و نیز گروهی از خزرجیان همراه با رئیسشان سعد بن عباده (از صحابه بزرگ پیامبر و رئیس عشیره بنی ساعده و خزرجیان) در حالی که مریض بود، نیز حضور داشتند.[۳]  بحث بالا گرفت و هر قبیله از فضایل و شایستگی خود سخن گفته و خود را مستحق خلافت پیامبر می دانستند.

ابوبکر پس ازبیان فضایل مهاجرین گفت که اعراب پس از درگذشت پیغمبر تنها از فردی از قبیله خود پیامبر اطاعت خواهند نمود و انصار نمی‌توانند جامعه‌ یی که محمد به وجود آورده‌اند، را حفظ نمایند. بعد از آن‌ که این‌کار نتیجه نداد، ابوبکر از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و به عمر بن خطاب و ابوعبیده ابن الجراح اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند. در این لحظه عمر گفت که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفهٔ مسلمین شویم.[۳] سپس در این هنگام حباب ابن منذر از انصار و از مجاهدین بدر پیشنهاد داد که دو امیر یکی از انصار و دیگری از مهاجرین انتخاب شوند. هنوز بگو مگو ها ادامه داشت که عمر از ابوبکر خواست که دستش را جلو بیاورد و با او بیعت نمود. به‌دنبال او سایر مهاجرین و انصار نیز با ابوبکر بیعت نمودند.[۳]

این حادثه نشان داد که هرگاه پیامبر به اصل شورایی پایبند نمی بود و به مسلمان فرصت شورا و رای زنی را نمی داد. آنان هرگز جرات نمی کردند که در همچو فضایی موفق به انتخاب خلیفۀ مسلمانان می شدند و هرگاه پس از خود جانشینی برای خلافت تعیین می کرد. در این صورت نه تنها خلافت موروثی می شد که خلافت نوپای اسلامی پارچه پارچه نیز می گردید. این ثابت می سازد که تصمیم پیامبر مبنی بر خودداری از جانشین، تصمیمی اسلامی و بر اصل مردم سالاری بوده و در ضمن مصداق آیت قرآن کریم است که بزرگی و بلند مرتبه بودن انسان ها را در تقوای آنان خوانده است. آشکار است که اصل جبری جانشینی زمینه را برای حکومت های استبدادی میسر می کرد و اصل دموکراسی و حکومت مردم سالار را به کلی نفی می کرد. امروز نمونۀ کوچک این بیماری را در حکومت ایران در سیمای ولایت فقیه خود خواندۀ امام خمینی ببینیم که چگونه خلاف شرع  رای و مشورۀ میلیون ها انسان قربانی رای یک نفر به نام صاحب  ولایت فقیه و رهببر مذهبی می شود.*

دلیل بیشتر این اختلاف ها برخاسته از سؤ فهم از روابط پیامبر با یارانش و در ضمن رابطۀ یارانش با یکدیگراست. در حالی که سزاوار نیست تا روابط پیامبر با یارانش را با رابطه های کنونی میان انسان ها همسان شمرد و به این رابطه از نظر سیاسی دید؛ زیرا رابطه میان پیامبر و یارانش اعتثقادی بود که بر پایه های احساسات استوار نبود؛ بلکه بر بنیاد محکم اعتقادی استوار بود که این رابط میان یاران پیامبر هم موجود بود. اگر اختلافی هم گاهی میان آنان بوجودمی آمد. این اختلاف بنیاد سیاسی نداشت و از احساسات مبرا بود و چنان رابطه میان آنان صمیمی بود که هر کدام رضا کارانه حاضر بودند، منافع شخصی و خانواده گی و قومی شان را قربانی منافع اعتقادی شان نمایند.  چنانکه علی بر رغم تحریک شماری ها این شهامت را از خود نشان داد و به ابوبکر بیعت کرد تا مبادا غایلۀ منافقین بساط   اسلام را برچیند. چنانکه به نوشتۀ داکتر ط حسین در کتاب "عاشورای بزرگ" آخرین کسانی که از حصرت عثمان در زمان بغاوت در برابر حکومت او دفاع کردند، فرزندان حضرت علی و حضر عمر بود. حسن و عبدالله تا آخرین لحظه بر فراز خانۀ  عثمان از او حمایت کردند. آنان به همان اندازه که بر مصلحت های اعتقادی تاکید کرده و آن را به مثابۀ خط قرمز غیر قابل عبور می شناختند و بر آن تاکید می کردند،  به همان اندازه حاضر به گذشت از منافع خود بودند؛ بویژه که می دانستند، خطر آن بدنۀ جامعۀ اسلامی را آسیب پذیر می سازد. شماری ها بدون توجه به این اصول رابطه پیامبر با یاران اش و هم  چنان رابطه میان یاران پیامبر را سیاسی تلقی کرده و از آن تعبیر های خلاف می نمایند.

این گونه نگرش سبب شده که بسیاری مسایل از جمله اخنلاف نظر ها و مشکلات میان اصحاب پیامبر وارونه بررسی شود. البته به این نگاه که رابطه میان پیامبر و یارانش و از سویی هم رابطه میان یاران پیامبر از دید کامل سیاسی یه تحلیل گرفته شده است و اختلاف های بعدی میان یاران نزدیک پیامبر را کلان و غیر واقعی تا سطح اختلاف مذهبی بررسی کرده اند. در حالی که رابطه میان آنان به گونهء کامل اعتقادی بود و سیاست هم از نظر شان اعتقادی بود و به سخن معروف سیاست از نظر آنان فشردهء اعتقاد بود و نه فشردهء اقتصاد یا  اینکه گذاره را بر اداره برتر بشمارند. این خطا بیشتر پیس از آن بوجود آمد که بخاطر پیشگیری از تشتت و پراگنده گی در جهان اسلام چهار مذهب اهل سنت به پیشوایی امامانی چون امام محمدمالک، امام محمد شافی، امام محمد حنبل و امام محمد حنیفه از سوی حکومت های عباسی به رسمیت شناخته شدند. درست این زمانی بود که ملوکیت جای خلافت در اسلام را گرفته بود؛ هرچند حضرت عمر خود را امیر مومنان خواند و نخواست بر وی خلیفۀ مسلمین خطاب شود.

گفتنی است که در اصل اختلاف جدی میان تشیع  و تسنن وجود ندارد؛ بلکه این اختلاف ساخته و  پرداختۀ تشیع علوی و تسنن اموی است که با سیاسی ساختن مذهب دیوار های فولادین را میان مسلمان به نام تشیع و تسنن بوجود آورده اند. در حالی که تفاوت میان تسنن محمدی  و تشیع علوی موجود نیست و حتا گفته می توان که تشیع علوی و تسنن محمدی یک سکه در دو رخ اند و حتا گفته می توان که این دو همزاد هم اند و در روزگار پیامبر و یارانش از چنین مذاهب خبری نبود؛ بلکه این مذاهب بیشتر محصول جریان های سیاسی در اسلام پس از رحلت پیامبر است که در دوران خلفای راشدین آنقدر آشکار نبود و اما درخلافت عثمان آشکارتر شد و با ایجاد اختلاف میان علی و معاویه نه تنها درز بزرگ میان مسلمانان ایجاد شد؛ بلکه جریان های فکری به تدریج رنگ مذهبی به خود گرفتند. ابن خلدون در مورد تشیع می گوید: وقتي رسول خدا وفات يافت، اهل بيت خلافت را حق مُسلَّم خود مي دانستند و معتقد بودند خلافت سزاوار مردان بني هاشم است و ديگر مردان قريش حقي درخلافت ندارند. در قضيه شوري هم گروهي ازصحابه از شيعيان علي محسوب مي شدندو معتقد بودند غير از علي هيچ كس استحقاق خلافت را ندارد و زماني كه خلافت را فردي غير از علي به دست آورد. از اين امر اظهار بيزاري نمودند و تأسف خوردند. مثل زبير و عمار بن ياسر و مقداد بن اسود و افراد ديگر.(1)

نویسندۀ  کتاب "روح التشیع لعبد الله نعمه" می نویسد: ابتداي ظهور شيعه در زمان حيات و ابتداي بعثت رسول خدا بود ، يعني در آن زماني كه خداوند به رسولش امر نمود:( نزديكان خود را ارشاد كن و از عذاب آخرت بترسان )آنگاه پيامبراكرم به نداي حق لبيك گفته و نزديكانشان را در خانه خود جمع نمودند و در حالي كه (با دست) به علي عليه السلام اشاره مي نمودند به آنها فرمودند : اين شخص برادر ، وصي و جانشين من پس از من در ميان شماست پس هرچه مي گويد از او بشنويد و اطاعتش كنيد . أبو حاتم رازي در كتابش "الزينة "  (3)مي گويد : شيعه لقب كساني بود كه با علي بن أبي طالب در زمان حيات پیامبر الفت داشتند و به محبت علي شناخته مي شدند ، مثل سلمان فارسي ، وأبي ذر غفاري ، ومقداد بن اسود ، وعمار بن ياسر ، وبه آنها شيعه علي ، واصحاب علي مي گفتند .

از این گفته ها فهمیده می شود که شیعه چه در زمان پیامبر و  چه بعد از رحلت او بیشتر یک جریانی مذهبی نبوده است. گروهى پیدایش تشیع را در روز سقیفه ، دسته دوم، پیدایش شیعه را به اواخر خلافت عثمان، گروه دیگرى پیدایش شیعه را در روز فتنه الدار(روز قتل خلیفه سوم)، دسته چهارم پیدایش تشیع را پس از ماجراى حکمیت تا شهادت على و دسته پنجم نیز آغاز تشیع را به واقعه کربلا و شهادت امام حسین نسبت می دهند. این اختلاف نظر گویای این حقیقت است که تشیع بحیث یک مذهب حتا بعد از حادثۀ کربلا هم وجود نداشته و صرف بحیث یک گرایش به عنوان دوستداران خانوادۀ علی موجود بوده است. آنچه که دقیق است، این که تشیع بحیث یک مذهب در زمان صفوی های ایران به رسمیت شناخته می شود. (4) گفته می شود که پیش از صفوی های بیشتر ایرانی ها شافی مذهب بودند.

مذهب تسنن هم سرنوشتی شبۀ  مذهب تشیع دارد؛ هرچند مذهب اهل سنت در دو مکتب اصولی اعتقادی (کلامی) یعنی اشعری و ماتریدی و از لحاظ علوم فقهی به چهار مذهب فروعی و عملی حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی تقسیم می‌گردد. مکتب کلامی ماتریدی و مکتب اشعری در هدف کلی با یکدیگر مشترکند. هدف آنان زدودن بعضی از اعتقادات ناصحیح اهل حدیث از پیکره‏ی فکری جامعه‏ی اسلامی و بازسازی فکر دینی با نگاهی به دریافت‏های عقلی بوده است. آنان همچنین تلاش نمودند از عقل‏گرایی افراطی مکتب اعتزال کاسته شود و ادلّه‏ی نقلی و عقلی جایگاه مناسبشان را پیدا کنند. ماتریدیه به عقل بیش از اشاعره اهمیّت می‏دهند. اَشاعِره، از گروههای کلامی اهل سنت، و پیرو مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (۲۶۰-۳۲۴ق). ابوالحسن اشعری، ابتدا معتزلی بود و در جستجوی راهی معتدل در میان عقلگرایی افراطی معتزله و خردگریزی اهل حدیث برآمد، اما در نهایت، آراء اهل حدیث را همراه با نوعی تبیین عقلی پذیرفت. به باور برخی،‌ او نتوانست اشکالات اساسی دیدگاه اهل حدیث همچون جبرگرایی را رفع کند.

 این مذاهب پیش از آن که به رسمیت شناخته شوند، در مناطق مختلف از قلمرو های اسلامی طرفدارانی داشتند که هنوز حیثیت مذهب رسمی را پیدا نکرده بود. مذهب حنفی در زمان خلافت هارون رایج شد و پس از وی بدل به مذهب رسمی خلفای عباسی گردید ، به گونه ای که تنها فقیهان این مذهب مسنددار قضا می شدند . اما حاکمیت طولانی فاطمیان بر مصر مانع از گسترش این مذهب در غرب جهان اسلام گشت . بعدها مذهب حنفی ، مذهب رسمی خلافت عثمانی هم شد . ولی آن هم باعث نشد که قلمرو حاکمیت مذهب از شرق جهان اسلام فراتر رود. عباسی ها خواستند از نفود ابوحنیفه در چارچوب مذهب اش سود سیاسی ببرند؛ زیرا که بیشترین ساحۀ نفوذ مذهب او خراسان بود.

این در حالی بود که امام ابوحنیفه در زمان حیات اش مورد بی مهری خلفای اموی و عباسی قرار گرفت. وی در فاصله سال‌های ۱۲۱-۱۳۲ق که حکومت اموی واپسین سال‌های خودرا می‌گذراند، به عنوان فقیهی مخالف با فساد دستگاه حکومت، با دیدگاه‌های اعتقادی خاص خود، بسیار مورد توجه جناح‌های مخالف حکومت، غیر از خوارج، قرار گرفت. در جریان قیام زید بن علی در سال‌های ۱۲۱-۱۲۲ق، ابوحنیفه پنهانی او را یاری نمود و مال و جنگ افزار در اختیارش قرار داد.[۲۸]  در ۱۲۶ق در جریان دریافت امان نامه برای بازگشت حارث بن سریج (یکی از سران انقلابی خراسان) به مرور، ابوحنیفه بین خراسانیان و اجلح از نزدیکان خلیفه، نقش میانجی را ایفا نمود.[۲۹] در فاصله سال‌های ۱۲۷-۱۲۸ق که خوارج صُفری به رهبری ضحاک بن قیس شیبانی کوفه را تصرف کردند، ابوحنیفه با آنان درگیر مناظراتی بوده است.[۳۰] هنگامی که یزید بن عمر بن هبیره در ۱۲۹ق از جانب مروان دوم به فرمانروایی عراق منصوب شد، ابوحنیفه را به تصدی منصب قضا و به روایتی، به نظارت بر بیت المال فراخواند و ابوحنیفه با وجود فشاری که ابن هبیره بر او وارد آورد، از پذیرش پیشنهاد او سر باز زد.[۳۱]  افزایش فشار از جانب ابن هبیره بر ابوحنیفه، او را ناچار ساخت تا کوفه را ترک گفته، به مکه بگریزد و در دو سالِ باقیمانده از سلطه امویان را در آنجا به سر برد[۳۲] وی دراین فرصت به تبلیغ اعتقادات و آراء فقهی خود پرداخت و با ایوب سختیانی فقیه بصره که در آن زمان در حرم به سر می‌برد، رقابتی سخت داشت.[۳ در پی پیروزی عباسیان و به خلافت رسیدنِ سفاح، ابوحنیفه به کوفه مراجعت کرد،[۳۴] ولی با به کار بستن حیله‌ای لفظی از بیعت کردن با سفاح طفره رفت.[۳۵]در آخرین روزهای زندگانی ابوحنیفه، منصور عباسی او را به بغداد فراخواند و به دلیلی که دقیقاً روشن نیست، به زندان افکند، جعفری در کتاب تشیع در مسیر تاریخ علت زندانی‌شدن او را پشتیبانی از قیام نفس زکیه بر ضد منصور می‌داند.[۳۶] ابوحنیفه پس از روزی چند در زندان درگذشت.[۳۷]

از گفته های بالا فهمیده می شود که مذاهب در واقع قرائت های گوناگون از دین است که در چارچوب مذهب در جوامع اسلامی رسوب کرده اند. مذاهب محصول منظومۀ فقۀ سنتی تشیع و تسنن است که طی چندین صد سال فراز و فرود های زیادی را پیموده اند و در بیشتر موارد ابزار هایی در دست  خلفای مسبتد و عیاش اموی و عباسی و زمامداران مستبد پس از آنان بوده است که از آن ها به عنوان بقای قدرت استفاده کرده اند. در این شکی نیست که قرائت های پیشین از قران نتیجۀ آزادی های فکری و ارج گذاری به عقلانیت بوده که اسلام عزیز آن را برای بشریت به ارمغان آورد. هدف اصلی مذاهب پاسخگویی به نیاز های اجتماعی، اقتصادی و عباداتی مردم بود که با تا سف بنا بر وابستگی فقها بر دربار ها و نامستقل بودن آنان سبب شد تا در بخش های سیاسی و حکومتداری کاری انجام ندهند.

حال زمان آن فرا رسیده است که مذاهب سکوی پرشی برای رسیدن به تعامل  و تفاهم مشترک میان مذاهب تلقی شود و نه دیوار های فولادین که امت اسلامی را به جزایر آشتی ناپذیر قدرت بدل کند. شاهان و زمامداران مستبد در جهان اسلام از گذشته ها بدین سو تا حال کوشیده اند، زیر نام های قشنگی مذاهب اسلامی را عرصۀ رقابت های سیاسی خود قرار بدهند. امروز می بینیم که آخوند های ایران خود را تیکه دار تشیع و شیخ های کشورهای خلیج بویژه پادشاۀ سعودی خویش را علم بردار و حافظ تسنن سلفی می خوانند و جهان اسلام را به کشتارگاۀ خونین بدل کرده اند. این رقابت های ناسالم نه تنها سبب حضور و بقای نیرو های خارجی در جهان اسلام را فراهم کرده؛ بلکه سرنوشت کشور های اسلامی را با خون و آتش رقم زده اند.

هرچه باشد، حال زمان آن نیست که مسلمانان بر سر این مسآله آنقدر بپیچند که چالش های برخاسته از آن اسلام را به خطر نابودی رو به رو کند. دعوا بر سراین موضوع سخن سید قطب را در خاطره ها تداعی می کند که وی با اشاره  به شستن و یا مسح پای می گوید، حالا که استعمار با آرایش وسیع و گستردۀ نظامی و سیاسی آمده که جهان اسلام را ببلعد و تمامی ارزش هایش را نابود کند و اسلام هویتی را به نابودی جدی رو به رو کند؛ پس در چنین حالی نزاع و مباحثه بر سر شستن یا مسح پای به این می ماند که هر آن خطر قطع پاها ما را تهدید می کند و اما ما درگیر نزاع شستن یا مسح آن هستیم. حال که جهان اسلام را بیش از هر زمانی خطر گروههای افراطی بویژه طالبان، بوکوحرام، القاعده و داعش تهدید می کند و خطر آن به مراتب بزرگ تراز آن است که اسلام را قربانی گرایش های مذهبی و فرقه یی کرد. یاهو

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت