مهرالدین مشید

 

اظهارات بی پبشینۀ رئیس جمهور امریکا واشاره یی بر ظهور و زوال تمدن ها

آیا ترامپ  امریکا را نجات خواهد داد یا خودش در چاله یی خواهد افتاد که خود حفر کرده است

رئیس جمهور امریکا در نخستین نشست کاببنۀ خود در سال ۲۰۱۹ سخنان عجیب و بی پیشینه یی در مورد افغانستان گفت. وی گفت چرا روسیه، هند و پاکستان در افغانستان نمی جنگند و چه دلیلی وجود دارد که امربکا که شش هزار میل از افغانستان فاصله دارد؛ اما در این کشور می جنگد. وی افزود که شوروی برای سرکوب تروریزم به افغانستان حمله کرد و شکست خورد و پس از تجزیه به روسیه بدل شد. ترامپ در حالی جنگ شوروی پیشین در افغانستان را تایید و تحسین کرد که رهبران پیشتر از او در کاخ سفید حملۀ شوروی در افغانستان را محکوم کرده بودند و در ضمن مردم افغانستان تهاجم شوروی را شدید تقبیح کرده و جنگ در برابر قشون شوروی را جهاد مقدس و دفاع از آزادی می خوانند. مردم افغانستان در آن زمان در نتیجه یک قیام ملی برای کسب آزادی خود جهاد کردند و در دوران جهاد، نیرو های جهادی حملات انتحاری انجام نمی‌دادند و برای سایر کشورها هیچ تهدیدی را متوجه نساخته بودند؛ بلکه برعکس تمامی ملت های آزادی خواۀ جهان آنان را کمک کردند. مردم افغانستان در واقع دیروز در برابر جنگ تحمیلی بلاک وارسا به رهبری شوروی پیشین قرار کرفته بودند و مبارزۀ آنان دربرابر تهاجم شوروی عادلانه، انسانی و استوار بر اصول آزادی های انسانی و حقوق بشری بود. در واقع آن روز مردم مادر برابر تروریزم دولتی شوروی و همدستان حاکم آنان در کابل رو به رو بودند؛ اما امروز در برابر تروریزم جهانی می رزمند؛ تروریزمی که یک سرش در امریکا و سر دیگرش در اروپا و پایش در شرق میانه و از جنوب تا جنوب شرق آسیا و افریقا قرار دارد واز سوی شبکه های استخباراتی سراسر جهان به گونۀ پیدا و پنهان تمویل و تجهیز می شوند و به گونۀ علنی از حمایت پاکستان، ایران، کشور های خلیج و روسیه حمایت های سیاسی و مالی می شوند. شگفت آور این است که دستان این تروریزم را نخستین بار اخلاف ترامپ برای دهشت آفرینی در جهان گشوده است. آقای ترامپ این را می داندواما هدف اش از این حرف های تهدید آمیز ممکن بیشتر وارد کردن فشار بر کشور های منطقه و ووادار کردن آنان به پذیرش هزینه های جنگی که بار آن بیشتر بر شانۀ امریکا است.

جالب تر این که ترامپ بجای حمله بر پاکستان برعکس خواهان رابطۀ عالی با پاکستان شد و اما گله مندانه گفت که پاکستان تروریستان را پناه می دهد. وی در این میان تندترین حمله بر هند کرد و  هم از نیش زبانش درامان نماند و باحمله به مودی گل دیگری را هم به آب داد. وی گفت، هند در افغانستان یک کتابخانه ساخته است و شاید کسی از آن استفاده هم نکرده باشد. این در حالی است که هند در هفده سال گذشته بیشترین سهم را در بازسازی افغانستان انجام داده است. مودی به پاسخ ترامپ گفت که کشورش سه میلیارد دالر در افغانستان هزینه کرده است، برخلاف پاکستان که به گفتۀ خود ترامپ ۳۳ میلیارد دالر به نام مبارزه با تروریزم از امریکا بدست آورده و اما برعکس بجای مبارزه با تروریزم با آن سربازان امریکایی را کشته است. این در حالی است که پاکستان با تاسیس پایگاه های نظامی برای طالبان طی هفده سال گذشته بزرگ ترین ضربه به نیرو های امریکایی وارد کرده است. این اظهارات ترامپ نشان داد که عقل سیاسی ترامپ کوچک تر از مقام سیاسی اش است.

ترامپ به این حرف ها هم بسنده نکرد و بر جنرالان امریکایی بویژه متیس تاخت و بر وی انتقاد کرد که تمامی خواست آنان را برآورده ساخته و هرچه که آنان خواستند، برای شان آماده کرد؛ اما در جنگ افغانستان کاری نکرد و از او ابراز نارضایتی شدید کرد. از این اظهارات ترامپ فهمیده می شود که جنگ هژده سالۀ افغانستان تیغ از دمار امریکا بیرون کرده و ترامپ می خواهد تا از باطلاق جنگ افغانستان پای خود را بیرون کند تا به وعده های انتخاباتی خود جامۀ عملی بپوشاند تا شانس برده شدن در انتخابات آیندۀ امریکا را پیدا کند. وی خواسته تا با این سخنان سربالای خود افکار مردم امریکا را به سوی خود جلب کند و به این ترتیب جنگ امریکا در افغانستان را اشتباۀ رهبران پبشین امریکا بخواند و با افگندن بار مسؤولیت به دوش آنان بر خود  اتمام حجت کند. وی پا را از این هم پیشتر دراز کرد و حتا حمایت امریکا از جهاد مردم افغانستان را نیز اشتباه خواند؛ زیرا به گفتۀ او شوروی برای نابودی تهدید های تروریستی به افغانستان آمده بود؛ پس از نظر ترامپ هر نوع حمایت از جهاد معنای حمایت از تروریزم را دارد. وی در بخش دیگری از سخنان خود به جنگ میان طالب و داعش اشاره کرد و داخل شدن امریکا در این جنگ را ناجایز دانست. عصبانیت ترامپ گویای اختلاف شدید او با پنتاگون و سی آی ای است؛ زیرا این دو اداره چه دیروز در زمان جهاد و چه امروز بار جنگ و کمک های امربکا را بر دوش می کشیدند و می کشند. این اظهارات ترامپ توهین آشکار به سیاست های چهل سالۀ امریکا در افغانستان است و تمامی جنرالان و کارمندان ارشد استخبارات امریکا را متهم به اشتباه و ناکارایی در موضع افغانستان کرد.

هرچند از سخنان ترامپ بک معاملۀ کلان سیاسی بر سر افغانستان با کشور های منطقه بویژه پاکستان و روسیه  به مشام می رسد؛ اما باز هم دیده شود که آیا آنچه او گفته است، به آن پای بند خواهد بود و در عمل چه انجام خواهد داد یا اینکه چند روز بعد در نتبجۀ فشار داخلی از موضع خود می گذرد. شاید ترامپ فکر کند با این سخنان از بار مسؤ ولیت خود در افغانستان کاسته است و اما او برعکس نقش خود را در جنگ افغانستان به کلی به چالش کشاند. جالب این که ترامپ کسانی را به جنگ افغانستان فراخوانده که اکنون به نحوی در جنگ افغانستان دخیل اند و کشتی افتاده در وحشت تروریزم را یدک می کنند. حالا پاکستان، ایران و روسیه در عمل از طالبان حمایت می کنند و برای آنان سلاح و تجهیزات جنگی آماده می کنند. مگر ترامپ فراموش کرده است که دیروز به پاکستان طعنه زد که با پول های امریکا تروریستان را به افغانستان فرستاد و بوسیلۀ آنان سربازان امریکایی را کشت. در حالی که عامل اصلی جنگ افغانستان جز پاکستان کس دیگر نیست. وی با این سخنان خود حتا مداخلۀ پاکستان در افغانستان را نیز  توجیه کرد و در ضمن نظامیان تروریست پرور پاکستان را برائت داد. دیده شود که او در برابر فشار های بعدی چه واکنشی از خود نشان خواهد داد و به قول معروف چه کاسه یی را به کوزه خواهد زد. از سویی وی به گونۀ غیرمستقیم تایید کرد که عامل به درازا کشیدن جنگ افغانستان امریکا است و حتا از تمامی مبارزات مردم افغانستان در برابر تروریستان چشم پوشید. این سخنان او مصداق خوبی بر این شعر اقبال لاهوری است:

رفتن به پای مروم بیگانه در بهشت .... حقا که با عقوبت دوزخ برابر است

از نظر تحولات تاریخی و فلسفۀ تاریخ و ظهور و زوال تمدن ها، این ترامپ نیست که این سخنان را می گوید؛ بلکه این منطق ظهور و زوال تمدن ها قدرت ها است که پس از اوج فرو می پاشند که فروپاشی آن بیشتر دلایل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دارذ و در ضمن تاریخ نشان داده است که هیچ قدرتی در جهان پایدار نمانده؛ بلکه پس از مرحله یی با رسیدن به اوج رو به زوال نهاده است. این شامل قانونمنذی عام در هستی است که دیگر ظرفیت های موجود در آن محیط خاص پاسخگو نیست و دشواری های پیش آمده فراتر از دایرۀ مسؤولیت پذیری ها غیرقابل مهار می شوند و این داستان پایان ناپذیر هر تهاجم و جهانگشایی در تاریخ است که حتا شامل قانونمندی ظهور و زوال تمدن ها نیر می شود. از این رو بوده که تمامی جهان گشایان تاریخ بالاخره یک سرنوشت داشته اند و چنان بزرگ شده اند که ظرفیت و جاذبه حفظ کردن آن زا از دست داده اند و خود به خود از هم پاشیده اند. تمامی فلاسفه و جامعه شناسان از ابن خلدون تا ابن رشد، ماکس وبر و مارکس متوجه این نکته شده اند و هر کدام برای نجات از این مرحله نسخۀ جدا گانه ارایه کرده اند. هرکدام این زوال و ظهور را بفسیر مختلف کرده اند؛ یکی این ظهور و زوال را حلزونی، زیگزاک و پارابولیک یا بشقابی تفسیر کرده اند. شماری ها مثل ابن خلدون  و وبر از آن نعبیر مهار ناپذیری تمدن ها یا به تعبیری از دست رفتن کنترول تمدن ها یاد کرده اند. مارکس از ظهور و زوال جوامع تعبیر جبری یا دیترمنیسم کرده است. به گفتۀ او جهان از روی جبر به سوی نظام کمونستی که شعارش " هرکس به قدر نیازش است" میروند. مارکس در تاریخ دیترمنیسم را در قالب ماتریالیزم تاریخی مطرح می کند و براساس این نظریه هر رویدادی از جمله رفتارها و کنش‌های انسان، به صورت (علت و معلول) بدست زنجیرهٔ پیوسته‌ یی از رخدادهای پیشین به‌طور کامل تعیین شده‌است. به عبارت دیگر بر اساس جبرگرایی، سیستم جهان دارای نظمی عِلّی و جبری می‌باشد که سرانجام آن تنها به یک نتیجه واحد منتهی خواهد شد. هرچند فرضیه اش با فروپاشی شوروی ناکام شد و اما بررسی های کلی اش از تاریخ که همانا زوال و ظهور تمدن های جدید است، درست از آب بیرون شد و هرچند فرضیه دیالیکتیک تاریخی اش ناکام شد. دیدیم که با فروپاشی شوروی بساط تمدن و فرهنگ مارکسیسم از روسیه برچید شده و به موزه های تاریخ رفت.

جبرگرایی اشکال زیادی دارد وازجمله جبر گرایی منطقی است که از این نظر، آنچه که فرد در آینده انجام خواهد داد از قبل به عنوان درست یا غلط در حال حاضر تعیین شده‌است. به همین گونه جبر گرایی محیطی نیزو وجود دارد که به آن جبر جغرافیایی یا آب و هوایی می نیز می گویند وهانتینگتون از طرفداران جبر محیطی است. از این نظر بشر به شدت تحت تاثیر رفتار های محیطی قرار دارد و هیچ گونه توانایی برای انحراف از ان ندارد. طرفداران کلیدی این دیدگاه عبارت‌اند از الن چرچیل سمپل، السورت هانتینگتون، توماس گریفیت تایلر و تا اندازه‌ای جیرد دیاموند (هر چند که بر سر اینکه او یک جبرگرایی محیطی هست یا نه اختلافاتی وجود دارد)

پس امریکا هم از این قاعده مستثنا نبست و شرایط تاریخی امریکا در نتیجۀ درگیری های دوامدار این کشور در افغانستان و عراق و سوریه با توجه به هزینه های هنگفت جنگ در این کشور ها در چند سال اخیر خیلی تغییر کرده است  و ترامپ ناگزیر است تا بن بست موجود را بشکند. از یک سو فرصت پیروزی در انتخابات آیندۀ این کشور را پیدا کند و از سویی هم  امریکا را از نابودی و زوال حتمی رهایی ببخشد. بنا براین

ترامپ به ظاهر رهبری عجول و شتاب زده شاید هوشیار ترین رئیس جمهور امریکا باشد که متوجه واقعیت های موجود در امریکا شده است. وی هرچند توانایی پیشگیری همیشگی را از زوال امریکا در دراز مدت ندارد و اما می خواهد زوال امریکا را به عقب بیندازد؛ هرچند هنوز زود است که او بتواند، از هم پاشبده گی امریکا پیشگیری کند و از زوال حتمی آن را نجات بدهد و اما او اصل موصوع را درک کرده و به فکر چاره اش برامده است. بنا براین ترامپ هم نمی تواند، حرکت تاریخ را دور بزند و از فاجعه یی بصورت قطعی فرار کند که وقوع آن در امریکا حتمی است. سارتر سال ها پبش گفته بود که غرب را تمدن جدید به سوی فاجعه می کشاند و او خواهان دگرگونی و جانشینی تمدن جدید در غرب شده بود؛ زیرا از نظر سارتر فیلسوف شهیر اکزستنسیالست فرانسه یی ساختار های تمدنی غرب که بر سیستم اقتصادی بازار و حکومت های به ظاهر دموکراسی استوار است، به تدریج می رود به افعی بدل می شود که تنها با زهر پاشی بر بدن انسان  می تواند به بقای خود ادامه بدهد. تنها سارتر نبود که در مورد ساختار های اقتصادی و سیاسی و اجنماعی  و در کل فرهنگ و تمدن غرب نگران بود؛ بلکه از اندیشه ها و پبش بینی های مورخان شهیر غرب چون توین بی انگلیسی و هانتینگتون نظریه پرداز جنگ تمدن ها نیر فهمیده می شود که آنان نگرانی اوضاع مدنی و فرهنگی غرب بودند.

برخورد تمدنها تئوری مطرح شده توسط متخصص علوم سیاسی ساموئل هانتینگتون می‌باشد که مطابق این تئوری پس از پایان جنگ سرد فرهنگ و هویت مذهبی سرچشمه همه درگیری‌ها خواهد بود. هرچند اصطلاح برخورد تمدن‌ها پیش از هانتینگتون نیز مطرح شده بود. نخستین بار در سال ۱۹۹۰ توسط برنارد لوئیس در مقاله با نام بنیان خشم مسلمانان مطرح شد.[۲] همچنین در سال ۱۹۴۶ توسط آلبر کامو، در ۱۹۹۰ توسط برنارد لوئیس، و در کتابی (در مورد خاور میانه) از بازیل متیوز در سال ۱۹۲۶. نظریه‌پردازهای دیگری نیز همچون تونی بلنکتون در پاسخ به نظریهٔ هانتینگتون نظریاتی مطرح کرده‌اند.[۷]  همچنین در کتابی (در مورد خاور میانه) با نام «اسلام جوان در حرکت»[۳] از بازیل متیوز به کار رفته‌است.  هانتینگتون در تئوری خود تمدن‌های جهان را به قسمت‌های مجزا تقسیم می‌کند که شامل تمدن غرب، تمدن اسلامی، ارتدوکس‌ها، تمدن شرق آسیا، آمریکای لاتین، آفریقا، تمدن بودایی و هندوئیسم می‌شود.(۱)

گفتنی است که تحقیقات فلسفي تاريخ به دو شاخه "فلسفه نظری يا جوهری تاريخ" و "فلسفه تحليلی يا انتقادی تاريخ" تقسيم می‏شود. فلسفة نظري تاريخ، الگويي از فلسفه مضاف به واقعيت‏ها است که در آن معنا و روند کلی جريان تاريخ مطالعه می شود. اگر اصل و ماهيت فلسفي تاريخ، از سنخ فلسفه‌های مضاف به علوم ‌باشد، در اين صورت فلسفة تاريخ مدلي از فلسفة مضاف خواهد بود كه رشته يا دانش تاريخ مورد مطالعه و تحليل قرار خواهد گرفت كه در اين صورت فلسفة تحليلي يا انتقادي يا فلسفة علم تاريخ پديد خواهد آمد.  اگر اصل و ماهيت فلسفة تاريخ، از سنخ فلسفه‌های مضاف به واقعيت باشد، در اين صورت فلسفة تاريخ مدلي از فلسفة مضاف خواهد بود كه پديده‌ها يا امور تاريخي مورد مطالعه و تحليل قرار خواهد گرفت كه به اين اعتبار فلسفة نظری يا جوهری تاريخ به وجود خواهد آمد.

آرنولد توین بی (۲) از سرشناس ترین نماینده گان معاصر فلسفۀ نظر یا جوهری تاریخ به شمار می رود. او کوشید تا به كشف قوانين حاكم بر تاريخ بپردازد و كشف قوانين تاريخي را، به واسطة يافتن قوانين رشد و تكامل تمدن‌ها پي‌گرفت و به دنبال كشف قوانين حاكم بر فرآيند حركتی تمدن‌ها بود. او نسیت به تاریخ برخلاف خوش بینی های ماده گرایانه در نگرش خطی به تاریخ، به گونۀ عرفانی و آرمان گرایی دینی را در قالب حرکت ادواری تاریخ جستجو کرد. توین بی حوزۀ واقعی تحقيقات تاريخي را نه رويدادهای فردی و زندگی خصوصی افراد در زمان‌ها و مكان‌ها می داند و نه تاريخ دولت‌ها و سياستمداران؛ بلكه واحد مطالعة تاريخي يا حوزۀ معقول پژوهش تاريخی را واحد تمدن در نظر مي‌گيرد. توين‌‌بی با توجه به تركيب ويژگی‏های مذهبی، جغرافيايی و تا حدودی مشخصه‌های سياسی "تمدن" را شايسته ترين واحد مطالعة تاريخی معرفی می‌كند؛ اما شماری دانشمندان تحليل ماهيت و چيستي تمدن، چيستي و مفهوم مرگ تمدن و چگونگي پيدايش و ميرايش تمدن يا نظام تمدنی را از نظر توین بی مورد انتقاد قرار داده و این نظریۀ او را سست بنیاد خوانده اند.

هرچه باشد، تحول اصلی جدا ناپذیر در تاریخ ملت ها است و گذشت زمان نشان داده است که چگونه تمدن های بزرگ باهمه هیمنه و طنطنۀ  سان زیرو رو شدند و با خاک یکسان شدند و اما بساط تمدن از جهان جمع نشد و به سرزمینی دیگری رفت و مجال نفس کشدن پیدا کرد؛ زیرا تمدن ها و فرهنگ ها به مثابۀ موجودات زنده اند و زمانی که محیطی برای شان ناسازگار شد، ناگزیر به مهاجرت شده و در محیط مناسب دیگر بال و پر گشوده و رشد و تکامل یافته اند. چنانکه قصۀ تحول تمدن ها از آغاز تا کنون از شرق به غرب و از غرب به شرق و به همین گونه ادامه داشته است. از این رو است که می گویند تمدن مال بشریت است و تمدن بشری روح مشترک دارد. حال دیده شود که تمدن در حال سراشیبی امریکا را که در کام نهنگ سرمایه داران بزرگ افتاده و در واقع کارتل ها بر سرنوشت میلیون ها امریکایی زیر نام دموکراسی حاکم شده اند تا چه زمانی ادامه پیدا می کند و غول سرمایه چه زمانی تیغ از دمارش بیرون می کند. بالاخره دیده شود که ترامپ بحیث یک سرمایه دار چقدر توانایی نجات امریکا را از فاجعۀ کنونی دارد و آیا قادر خواهد بود تا نهنگ های استخباراتی و نظامی امریکا دور بزند و با خروج نظامیانش از کشور های دیگر و مسدود کردن پایگاه های نظامی اش در فاصله های بیشتر از هفت هزار مایل از امریکا، نقشۀ راه تازه را برای مردم امریکا ترسیم کند یا این که نه در پرتگاهی خواهد افتاد که خودش برای خود حفر کرده است. یاهو

 

1-                                          https://bit.ly/2sTJ3gJ

 

۲ -     http://tarikh.nashriyat.ir/node/596

 

 

 


بالا
 
بازگشت