مهرالدین مشید

 

نباید رابطه میان پیامبر و یارانش را به اشتباه گرفت

روابط پیامبر با یارانش و همچنان  رابطه میان شماری از یارانش را با یکدیگرنباید با رابطه های کنونی میان انسان ها همسان شمرد و به این رابطه از نظر سیاسی دید؛ زیرا رابطه میان پیامبر و بسیاری از یارانش اعتثقادی بود.هرچند بودند در میان معاویه هایی که تخلف کردند خلافت را به ملوکیت بدل کردند و اما اندک بودند؛ اما در کل رابطۀ پیامبر با بسیاری از یارانش بر پایه های احساسات استوار نبود؛ بلکه بر بنیاد محکم اعتقادی استوار بود که این رابط میان یاران پیامبر هم موجود بود. اگر اختلافی هم گاهی میان آنان بوجودمی آمد. این اختلاف بنیاد سیاسی نداشت و از احساسات مبرا بود و چنان رابطه میان آنان صمیمی بود که هر کدام رضا کارانه حاضر بودند، منافع شخصی و خانواده گی و قومی را قربانی منافع اعتقادی شان نمایند.  چنانکه علی بر رغم تحریک شماری ها این شهامت را از خود نشان داد و به ابوبکر بیعت کرد تا مبادا غایلۀ منافقین بساط   اسلام را برچیند. چنانکه به نوشتۀ داکتر ط حسین در کتاب "عاشورای بزرگ" آخرین کسانی که از حصرت عثمان در زمان بغاوت در برابر حکومت او دفاع کردند، فرزندان حضرت علی و حضر عمر بود. حسن و عبدالله تا آخرین لحظه بر فراز خانۀ  عثمان از او حمایت کردند. آنان به همان اندازه که بر مصلحت های اعتقادی تاکید کرده و آن را به مثابۀ خط قرمز غیر قابل عبور می شناختند و بر آن تاکید می کردند،  به همان اندازه حاضر به گذشت از منافع خود بودند؛ بویژه که می دانستند، خطر آن بدنۀ جامعۀ اسلامی را آسیب پذیر می سازد. شماری ها بدون توجه به این اصول رابطه پیامبر با یاران اش و هم  چنان رابطه میان یاران پیامبر را سیاسی تلقی کرده و از آن تعبیر های خلاف می نمایند.

این گونه نگرش سبب شده که بسیاری مسایل از جمله اخنلاف نظر ها و مشکلات میان اصحاب پیامبر وارونه بررسی شود. البته به این نگاه که رابطه میان پیامبر و یارانش و از سویی هم رابطه میان یاران پیامبر از دید کامل سیاسی یه تحلیل گرفته شده است و اختلاف های بعدی میان یاران نزدیک پیامبر را کلان و غیر واقعی تا سطح اختلاف مذهبی بررسی کرده اند. در حالی که رابطه میان آنان به گونهء کامل اعتقادی بود و سیاست هم از نظر شان اعتقادی بود و به سخن معروف سیاست از نظر آنان فشردهء اعتقاد بود و نه فشردهء اقتصاد یا  اینکه گذاره را بر اداره برتر بشمارند. رابطه میان پیامبر و یارانش چنان منضبط و محکم بود که اندک ترین فتوری در آن مشاهده نشده بود. از سویی هم پیوند استوار و خلل ناپذیر میان پیامبرو یارانش معنای حاکم بودن استبداد رای میان آنان نبود؛ بلکه پیامبر با یاران نزدیک اش دراکثر مسایل مشوره می کرد و حتا در ببسیاری مسایل به مشورۀ آنان ارجحیت می داد. چنانکه در شماری موارد به رای عمر عمل کرد. اصحاب پیامبر باور داشتند که حق اجتهاد در اموردنیایی را دارند. چنانکه عمر باور داشت که حکومت از امور دنیایی است ونه امور دینی. از همین رو بود که او مانع نوشتن نامه بوسیلۀ پیامبر شد. در موارد دیگر از جمله شرایط صلح روز حدیبیه (بین پیامبر خدا و مشرکان مکه) می توان یادآور شد که رسول خدا، تمام مشرکانی را که مسلمان شده، و بدون اجازه اولیایش به مدینه آمده است به اهل مکه برگرداند ولی مردم مکه لازم نیست کسانی را که ترک اسلام گفته به نزد اهل مکه برگشته اند به پیامبر برگردانند. این مطلب به صورت ظاهر، ظلمی بود به مسلمانان، و لیکن پیامبر (ص) دور اندیش بود، زیرا کسی که اسلام را رها کند و به کفر برگردد که عمر در این مسآله با پیامبر مخالفت کرد. این مخالفت عمر با پیامبر ریشۀ اعتقادی داشت و نه سیاسی. عمر فکر می کرد که مخالفت اش وجهۀ دینی دارد؛ اما با آنهم آنقدر به پیامبر عاشقانه باورمند بود که تا پایان عمر از خداوند طلب مغفرت می کرد. هرچند او بارو داشت تصمیم اش بر بنای عقیده و یا به تعبیری فشردۀ اعتقادی است.

گفتنی است کمونستها سیاست را فشردۀ اقتصاد  و غربی ها سیاست را روش ادارۀ کشور خوانده اند که از نظر اعتقادات اسلامی هر دو زیر پرسش است؛ زیرا در هر دو حالت ارزش های اخلاقی زیر پا می شود و انسان در این گونه نظام ها تا سرحد حیوانیت سقوط می کند. آشکاراست، آنگاه که اقتصاد ارزش های زنده گی را تعیین می کند و دراین صورت همه ارزش های معنوی قربانی کالا می شوند. به همین گونه آنگاه که ادارۀ یک کشور اصل پنداشته شود. دراین صورت زمامدار هر نوع ستم بر مردم را روا دانسته و بسیاری ارزش ها مانند حق آزادی و حقوق بشری را زیر پای می گذارد. نگاۀ سیاسی نسبت به نگاۀ اعتقادی بر امور بیشتر پس از آن بوجود آمد که بخاطر پیشگیری از تشتت و پراگنده گی در جهان اسلام چهار مذهب اهل سنت به پیشوایی امامانی چون امام محمدمالک، امام محمد شافی، امام محمد حنبل و امام محمد حنیفه از سوی حکومت های عباسی به رسمیت شناخته شدند. درست این زمانی بود که ملوکیت جای خلافت در اسلام را گرفته بود؛ هرچند حضرت عمر خود را امیر مومنان خواند و نخواست بر وی خلیفۀ مسلمین خطاب شود. شاید او درک کرده بود که جنایات زیادی زیر نام خلافت انجام می شود و داستانهای عیاشی و فحاشی خلفای اموی و عباسی کلانتر از هفت من مثنوی پرحجم تر از کتاب "هزار و یک شب" (1)می شود. گفتنی است که کتاب هزار و یک شب دارای سه  نسخۀ هندی، ایرانی و عربی می باشد که نخستین پیش از دوره هخامنشی به زبان سانسکریت ، نسخه دومی که ترجمه‌ یی از نسخه سانسکریت به فارسی باستان  و نسخه عربی که در دوران هارون الرشید از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده، می باشد. در تمام ترجمه‌ها داستان های جدید به آن اضافه شده‌است. نسخۀ عربی آن بیشتر مغازله آمیز و حتا ترسناک است که در بغداد در دوران خلافت هارون الرشید نوشه شده و مملو از قصه‌های عاشقانه با عواقب بی شمار اند. این کتاب و سایر آثار نشان می دهد که زمامداران اموی و عباسی زیرنام خلیفۀ مسلمین چه بدکاری ها به مسلمانان و چه ناروایی ها را در حق اسلام روا داشته اند.

بر بنیاد شواهد تاریخی اختلاف های مذهبی سبب افزایش اختلاف و سؤ تفاهم در مورد حوادث ثقیفۀ بنی ساعده و رخداد های پس از رحلت پیامبر شده است. در این شکی نیست حضرت علی پس از رحلت پیامبر خواهان جانشینی پیامبر بود و خود را یکی از نامزدان راستین برای جانشینی پیامبر می خواند و شاید هم بر خطبۀ پیامبر در حجت الوداع فکر می کرد. از همین رو بود که در آغاز به ابوبکر بیعت نکرد و شش ماه بعد به درخواست حضرت عمر پاسخ داد و به ابوبکر بیعت کرد و عضویت شورای رهبری را کسب کرد. چنانکه او در خلافت عمر نیز عضویت شورای رهبری را داشت و از سوی عمر از جمله شش نفری بود که از سوی وی برای جانشینی او تعیین شدند تا پس از رای مردم به خلافت برسند. اما بنا بر برخورد یک جانبۀ عبدالرحمن ابن عوف رای گیری به نفع عثمان ختم شد؛ اما علی بازهم واکنش نشان نداد و به قول مرحوم شریعتی چهل سال در نخلستان های مدینه و بغداد سکوت اختیار کرد و از فرط غم و رنج سر خود را در چاه فرو می برد و فریاد می زد تا مردم غم او را ندانند. این فریاد ها بخاطر از دست دادن قدرت نبود؛ بلکه این فریاد ها همه فریاد برآوردن در غم مسلمانان و حوادثی بود که پس از خلافت حضرت عثمان بوجود آمد و نارضایتی های مردم بیشتر شد و به خواست های پی در پی حضرت علی برای پیش گیری از عصیان مردم توجه نکرد. این در حالی بود که ابوذر در چهار راهها ظاهر می شد و علنی برضد عثمان تبلیغ می کرد و با خواندن این آیت "  والذين يكنزون الذهب والفضة ولا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم ." ( آنانی که طلا و نقره را ذخیره می کنند و در راۀ  خدا انفاق نمی کنند، آنان را به عذاب دردناک بشارت بده) در برابر خلافت عثمان اعلام مخالفت می نمود. مثلی که نارضایتی ها  وفریاد های دردمندانۀ علی از عثمان بر مبنای خواست شخصی و  از دست دادن قدرت نبود، مخالفت ابوذر هم برای قدرت نبود؛ بل این مخالفت برای رنج بزرگ تر بود که عواقب امت اسلامی را در خطر می دید. این در حالی بود که حضرت عثمان هم رنج آنان را درک می کرد و می دانست که رنج آنان ریشۀ اعتقادی دارد و نه سیاسی که برای رسیدن به قدرت تلاش کنند.  دامن زدن به این اختلاف ها و ارایۀ تعبیر های غلط از یک سو  از این حوادث و از سویی هم  فریاد های علی و  اعتراض های ابوذر و سایر یاران پیامبر چون سلمان فارسی، ابوذر، بلال و سایر اصحاب صفه در برابر عثمان، پس از دوران به رسمیت شناخت شدن چهار مذهب تسنن و بعد هم رسمی شدن مذهب تشیع در زمان شاهان صفوی آغاز شده و  با رویکردی مذهبی بزرگ و بزرگ تر نشان داده شده و تحریف شده اند. اکنون حرف هایی که در این موارد چه تشیع و چه تسنن سر می دهند، هیچ یک به تعبیر اقبال لاهوری " زمن بر صوفی و ملا سلامی که پیغام خدا گفتند ما را ...   ولی تعبیر شان در حیرت انداخت خدا و  جبریل و مصطفی را "مورد پذیرش پیامبر و  یارانش نیست. شاید آنانی که کتاب عبدالعزیز دهلوی به نام " تحفة الاثنا عشره" را خوانده باشند، به عمق تفسیر ها و تعبیر های پر از تحریف مسایل در مورد اتهامات وارده بر خلفای راشدین و  عایشه خانم پیامبر پی برده اند. در آن کتاب اتهامات یک یک ارایه شده و بعد اصل موضوع تشریح شده و تحریف ها فهمیده می شوند. بر بنیاد شواهد تاریخی دیوار های آهنین که میان پیروان مذاهب مختلف کشیده شده و هر یک بر دیگری اتهام بسته اند و خود را برحق و دیگری را باطل خوانده اند، هیچ یک بناید استوار دینی نداشته و همه ساخته و پرداختۀ شماری ها زیر نام مذهب و تضوف و عرفان است و بس.

حال پرسش این است که این دعوا ها چه مشکلی را حل می کند و کدام بن بستی را می گشاید و از این همه دشواری ها که جهان اسلام با آن رو به رو است، کدام یک را کم می سازد. این بر همگان واضح  است که این دعوا ها چون کابوسی بر روح اسلام سنگینی می کند و مسلمانان را می آزارد و پیروان مذاهب مخالف آند؛ بلکه خواهان همزیستی مسالمت آمیز میان هم می باشند. این تنها آخوند های ایران و شیخ های خلیج اند که با ایجاد دو اردوگاۀ تسنن و تشیع و  با بزرگ نشان دادن اختلافات مذهبی، دنبال منافع شخصی شان افتاده اند و بدین وسیله مذهب را ابزاری برای بهره برداری های سیاسی شان قرار داده اند. این در حالی است که شیخ های خلج حتا به اصل شورایی مذهب تسنن و  آخوند های ایران به اصل واقعی امامت چندان پایدار نیستند و  با به زنجیر بستن امامت بوسیلۀ ولایت فقیه همه چیز در انحصار ولایت فقیه و حواریون اش رفته است. در این میان مسلمانان جهان اند که در آتش کین هر دو می سوزند و آنان از این سوختن ها به مثابۀ سادیست ها لذت می برند. یاهو

 

 

1 -  "دو شاهزاده برادر، به نامهای شهریار (یا شهرباز) و شاه زمان، مورد خیانت زنان خود قرار می‌گیرند شاه زمان تَرک پادشاهی کرده و راهی دیار برادر می‌شود و شهریار هم به انتقام خیانت همسرش هر شب دختری را به نکاح درمی‌آورد و بامداد دستور قتلش را می‌داد. تا اینکه دیگر دختری در شهر نمی‌ماند و وزیر شهریار که دو دختر به نامهای شهرزاد و دنیازاد داشت و به شدت نگران این قضیه بود به پیشنهاد شهرزاد وی را به عقد پادشاه درمی‌آورد. شهرزاد همان شب به شهریار می‌گوید که خواهری دارد که هر شب با قصه‌های او به خواب می‌رود و درخواست می‌کند که همان شب خواهرش را به قصر بیاورند تا برای بار آخر برایش قصه بگوید. دنیازاد می‌آید و شهرزاد قصه گویی را آغاز می‌کند، شهریار هم که مسحور این قصه شده بود مهلت می‌دهد که فردا شب ادامه قصه را بشنود و بنابراین کشتن شهرزاد را موکول به بعد می‌کند و این قصه گویی‌ها هرشب ادامه پیدا می‌کند."[۲]

 

 

 

 ' 


بالا
 
بازگشت