انجنیر حفیظ ا له حازم

 

دو برگ از کتاب حیات 50 سال اخیر کشور ما !

نگاهی گزرا به اوضاع اجتماعی و مناسبات آدمها در 50 سال اخیر کشور ما !

منظور از این نوشتار پرداختن به مناسبات طبقاتی, ظلم, بیعدالتی,عقب مانی,نوع حکومت داری و دها پدیده دیگر که بحث دقیق, علمی و تحقیق همه جانبه را طلب مینماید نیست. بلکه پرداختن به مناسبات عادی اجتماعی, عاطفی و روابط فی مابین آدمها در کشور ما در 50 سال اخیر از زمان ظاهر شاه تا اکنون است.

50 سال قبل از این, مناسبات اجتماعی, روابط عاطفی و دیدگاه های آدمان به گونه امروز نبود. مردم زندگی ساده و دور از تجمل و با کمتر درد سر هایی را که داشته های آنروز برایشان ارزانی داشته بود  داشتند و به آن قناعت میکرده اند.

هر کس به کسب و کار خودش مشغول بود, دهقان دهقانی میکرد, معلم معلمی  و زرگرهم زرگر بود.سر همه به زندگی ساده ,ابتدایی و بی آلایش آن روزگار گرم بود.

با وجودیکه فقر در اکثر جا ها حاکم بود ولی خانواده ها باهم و در کنار هم زندگی بی غل و غشی داشتند, محبت و لطف در خانواده ها حاکم بود, پدر و مادر مورد احترام و حرمت اولاد هایشان قرار میگرفتند و کودکان از شفقت والدین و بزرگان برخوردار بودند.

حس کمک کردن و در حالات دشوارو در کنار هم بودن تقریبآ در بین تمام اقشار جامعه موجود بود و کمک رسانیدن دین شمرده میشد, همسایه یی که نان خوردن نداشت آن همسایه دیگر نانش را با آنها تقسیم میکرد.

از خوان و خوراکه های مجلل و مزین خبری نبود و نان گرم با یک پیاله چای بوره دار لذت خیلی عالی داشت.

همه جا میتوانستی سفر کنی از بی امنی و بی امنیتی کسی چیزی نمی گفت و بدون اینکه ترسی داشته باشی که کسی سر راهت را بگیرد , بکشد و یا غارتت کند هراسی نبود.

ازدواج ها و عروسی ها به منوال طبیعی و پسندیده آنروزگار با خواستگاری و توافق خانواده ها با در نظر داشت شرایط اقتصادی طرفها برگزار میگردید. شیرازه خانواده ها محکم و به باور متکی بود, از طلاق و جدا شدن ها خبری نبود و با ازدواج کردن پیمان زندگی را تا مرگ می بستند و در کنار هم پیر میشدند.

فحشا و روسپی گری را کسی نمی شناخت و این یک جرم نا بخشودنی شمرده میشد. ازاعتیاد و معتادین هم خبری نبود و کسانی هم اگر سگرت دود میکردند تلاش داشتند دور از انظار مردم آنرا دود کنند.

دروغ و تزویر و فریب واژه های بیگانه یی بودند, آدمان صادق و خیر خواهان فراوان بودند, شهر ها و هوای شهر ها پاک  و عاری از دود و بخار و گاز های زهری امروزی بود.

وطن دوستی و وطن پرستی وجیبه بود و دفاع از نوامیس کشور دین همگان, جوانانی که سن رفتن به عسکری را تکمیل کرده بودند با شور و شوق زاید الوصف به خدمت سربازی میرفتند و بعد از دو سال خدمت مرد تمام عیار شده بخانه و کاشانه شان برمیگشتند.

از قتل , کشتن و سر بریدن و زنده بگور کردن و سنگ سار کردن آدمها چیزی نمی شنیدی. دین و ملا در خدمت خلق بودند و ملا شخص طرف اعتماد مردم و جامعه بود, دین امتعه نبود و متاع گونه خرید و فروش نمیشد.

دریشی مال مکتب خوانده ها و تحصیل کرده ها, مامورین دولت و افراد با فهم جامعه بود, اسناد تحصیلی, دیپلوم و مدارک تعلیمی خرید و فروش نمی شد, اکثرآ کار به اهل کار نظر به لیاقت و شایستگی ها سپرده میشد.

از انترنت و برق و تکنولوژی امروز خبری نبود و در زیر نور چراغ و لمپه کتاب خوانی میکردند, حافظ و مولانا و نوایی میخواندند.

زندگی آن روزگارجامه و حریر آدمیت بتن داشت, ساده گی , صداقت و راستکاری ویژه گی آدمان آن روزگار بود.

و اما بعد از 50 سال؟؟؟؟؟؟؟؟

زندگی دیگر آن ساده گی و پاکی قبلی اش را ندارد, همه چیز بازاری, رنگه و بی مزه شده است. بیسواد ها و احمق ترین ها سرخوان دسترخوان شده اند, با سواد , تحصیل کرده و معلم ترکاری فروشی میکند, کسی که اقتصاد خوانده جراح قلب است, و آنیکه مسلک توپچی نظامی داشت وزیر برق شده است.

شیرازه خانواده ها از هم گسسته و هیچ خانواده یی مکمل و با هم نیستند, یک پسر در ایران دیگری در پاکستان, سومی هم در آبهای یونان غرق شده و از جسدش هم خبری نیست.

شفقت و مهربانی ها از خانواده ها رخت سفر بسته,چیزی بنام احترام وجود ندارد و سردی و بی مهری در خانه ها حاکم است.

ترحم و دست گیری روز تا روز میمیرد, قصر نشینان گوشت و مرغ اضافی شانرا به سطل کثافات میآندازند و آن فقیری که نان شب ندارد لقمه نانی برایش نمیدهند. گرسنه ها در کوچه و بازار بی گور و بی کفن جان میدهند.

همسایه همسایه را نمی شناسد و از سیری و گرسنگی و مرده و زنده اش آگاه نیست. رشوه و رشوه ستانی به سهم داری تبدیل شده است و هیچ کاری امروز در کشور بدون دادن رشوت انجام نمی یابد, از پیاده دولت گرفته تا بلند ترین مقام دولتی در رشوت, فساد و خیانت غرق اند.

از امنیت و رفاه خبری نیست و فقط چند کیلومتر شهر ها بدست دولت باقیمانده, رفت و آمد در شاهراه ها به قیمت جان آدمان تمام میشود, در همه جا میتوان حضور طالب, داعش, مافیا,دزد, قاچاقچی و رهزن را احساس کرد.

دزد ترین ها قیمتی ترین و شیک ترین لباس ها را میپوشند و آنکه رشوه خوار ترین است سفره اش تجمل و رنگ بیشتر دارد.

از ازدواج و رسم و رواج های قدیمی کمتر میتوان سراغی داشت, طلاق گرفتن به مود تبدیل شده و زندگی تنها و بی قید و شرط مدرنیته شمرده میشود. فحشا همه جا گیر و تن فروشی عیب شمرده نمیشود.

امروز بصورت آمار رسمی 3 میلیون معتاد در کشور موجود است , مواد مخد و مشروب را در هر کوچه و پس کوچه میتوان خرید.

دروغگویی دیگر عیب نیست, آدمان صادق را امروز احمق میپندارند, مردم بجان بزن, اغواگر و زشت شده اند, از دوکاندار گرفته تا کسبه کار, مامور دولت و رییس جمهور همه دروغ میگویند, شرم و حیا از ذهنیت های مردم رخت بسته است.

هوای شهر ها و  کل کشور خیلی آلوده ,زهری, و محیط زیست در اثر جنگ ها و ظلمی که بالای طبیعت کرده اند کاملآ صدمه دیده است. خشک سالی, کمبودآب آشامیدنی, نبود کشت و زراعت, سیلاب ها, زلزله ها همه و همه علایم فاجعه و بحران کنونی کشور ما هستند.

حس وطن پرستی جایش را به قوم پرستی, سمت پرستی و خود پرستی داده است. عسکری خدمت زیر بیرق هم با عسکر شدن اجیر در بدل چند پولی جا عوض کرده است.

وطن و ثروت وطن به حراج گزاشته شده است, افغانستان به کشور بدون در و دروازه مبدل شده است, هر کسی از هر کشوری هم تنها و هم با ساز و برگ نظامی بدون هیچگونه اجازه و زحمتی میتوانند بیآیند و دارایی و ثروت کشور ما را غارت کنند و هیچ کسی هم ممانعت شان نمی کند.

قتل, کشتن, انتهار,سربریدن و سنگسار به فریضه های کشور مان مبدل شده است.

ملای صادق دیروز جایش را به چلی, ملای سیاسی مدرسه های پاکستانی و ایرانی, ملای اجنت, ملای جنگ و تفرقه داده است.

امروز بیسواد ترین ها لوکس ترین دریشی بتن دارند و بیسواد ترین ها دیپلوم های قیمتی در جیب.

امروز درس خواندن و چیز فهمیدن عیب شمرده میشود و همه میخواهند قواله روباه را داشته و صاحب دوکان دولتی شوند.

اصل شایسته سالاری کاملآ از بین رفته است, کار به اهل کار سپرده نمیشود, هر که زیاد کشت, زیاد ظلم کرد, زیاد خیانت کرد و رشوه گرفت, بزرگ و پیشوا میشود و جایش در صدر مجلس است.

بسیواد ترین مردمان با خرید رای مردم وکیل میشوند و ناکار ترین و خاین ترین ها هم وزیر و رییس و ارباب.

انترنت و تکنالوژی امروز روان و معنویت را از آدمها گرفته, کسی کتاب نمیخواند,عشق به مطالعه و خود آگاهی روز تا روز در انسانها میمیرد, خانواده ها از هم میپاشند.

آواره گی, کوچ, غربت و فرار به زخم ناسور مردمان ما مبدل شده. وطن در کل به حراج گزاشته شده هر که دستش به هرجایی رسید مال خودش است. صدای قانون و قانونیت خاموش است, زنگ عدالت را سالهاست دذدیده اند و دسته چکش قاضی شکسته است.

بلی هموطن عزیز من !

ما در این 50 سال سرعت چند مرتبه یی بخاطر نابودی واز بین بردن خود, مردمان ما ووطن ما داشته ایم. چقدر در حق خود , وطن , مردم و طبیعت کشور مان ظلم روا داشته ایم.

چقدر عاطفه و احساس ومعنویات را در خود دفن کرده ایم.

نمیدانم ما در کجای هستی قرار داریم؟

و به کجا میخواهیم برسیم؟

یا به سرنوشت مان نقطه پایانی میگزاریم؟

 

 

  


بالا
 
بازگش