مهرالدین مشید

 

دانش مایۀ اقتدارملی است و اما اعتیاد به قدرت فاجعه می آفریند

علم اگر بر دل زند یاری شود ...   علم اگر بر تن زند ماری شود

بحث قدرت یک موضوع پیچیده است و در پیوند به آن و مولفه هایش نظریه های زیادی موجود است  و قدرت سیاسی ، قدرت اجتماعی و قدرت ملی را از مولقه های آن ذکر کرده اند. هرچند جامعه شناسان نگاۀ ویژه یی به قدرت داردند و با توجه به جاذبۀ قدرت می گویند که رابطهء بسیار نیرومندی میان زبان، فرهنگ و نظام اجتماعی و سیاسی موجود است؛ زیرا زبان نماد فرهنگ و جامعه است و امروز در جامعه شناسی رابطهء زبان و قدرت مطرح و تحولات سیاسی و اجتماهی از طریق تحول زبانی موضوع بحث جامعه شناسان است که قدرت زبان را به نمایش می گذارد. از همین رو است که در موجی از پرسش ها اصل پیوستگی زبان و قدرت، زبان و فرهنگ و زبان و جامعه و زبان و مدیریت فرهنگی بحیث موضوع مهمی در مطالعات جامعه شناسی جدید قرار دارد؛ اما  دانشمندان علم سیاست ، قدرت را به عنوان هدف و در عین حال ابزار سیاست معرفی کرده اند و از قدرت به عنوان توان و اراده و تصمیم برای انجام کار و رسیدن به هدف معین تعریف شده است و زمانی که هدف از آن  رسیدن به حکومت دارای اقتدار عمومی باشد، از آن به عنوان قدرت سیاسی ذکر کرده اند.  بیشتر وقت ها  توانایی ، زور ، فشار، اعتبار، امر و ... از واژه های مترادف به معنای قدرت ذکر شده است. هر یک از این کلمات وقتی به کار برده می شوند که نوعی تفوق و برتری مادی و معنوی وجود داشته باشد . دو عنصر تشکیل دهندۀ قدرت سیاسی ایمان و الزام است؛ البته این به معنای ایمان به شخص یا منبع قدرت بالاتر و الزام به اطاعت از اوامر آن می باشد . این دو عنصر به سادگی قابل تفکیک نبوده، گاهی مبنای ایمان، الزام و جبر است و در عین حال جبر و الزام بدون ایمان کمتر تاثیر گذار است. قدرت سیاسی، قدرت اجتماعی و قدرت ملی از مولفه های قدرت به حساب می آیند که قدرت هم از علم مایه می گیرد.

درست بر مصداق این حدیث «العلم سلطان» یعنی علم، قدرت است و زمانی این نیروی علم آشکار می شود که در نماد بک فناوری منتهی شود. از  همین رو دانش مایۀ اقتدار خوانده شده است که ثروت‌آفرین، قدرت نظامی‌آفرین او  قدرت سیاسی‌آفرین نیز است.  شماری دانشمندان قدرت را در بند مناسبات سیاسی تعریف کرده اند. چنانکه  وبر مفهوم قدرت را در مناسبات اجتماعی می بیند و بر اساس ان قدرت اجتمای را چنین تعریف می نماید که یک شخص در یک  اجتماع نابرابر بتواند خواست خود را علیرغم هر مقاومتی اعمال نماید . راسل نیز در این مورد می گوید که : « توانایی ایجاد اثار و نتایج مورد نظر ، قدرت است » . در مورد منبع این قدرت ، وبر دو حالت را در نظر می گیرد. به نظر وی روابط فرمانروا و فرمانبردار از دو صورت خارج نیست ، یا مبتنی بر اجبار مطلق است که خاص دوران بردگی می باشد و یا صورتی طبیعی و حقیقی دارد که مستلزم وجود حداقلی از پذیرش و مقبولیت است .قدرت مفهومی است که در رشته­ های علمی زیادی مورد استفاده قرار می­ گیرد. از علوم طبیعی مثل فیزیک گرفته تا فلسفه، ولی در علوم انسانی این واژه بیشتر در رشته ­های جامعه­ شناسی (در اکثر گرایش های آن به ­ویژه جامعه­ شناسی سیاسی) و علوم سیاسی کاربرد دارد. هر چند در فلسفه هم به کار رفته است. از مهمترین و معتبرترین تعریف های قدرت که در بین اکثر اندیشمندان پذیرفته شده است، تعریف ماکس وبر است. از  نظر او، قدرت یعنی توانایی اعمال ارادۀ یک فرد یا یک گروه بر نفر یا گروهی دیگر علی رغم میل آن­ها. همچنین وبر قدرت را از اقتدار جدا می­ سازد و اقتدار را قدرتی می­ داند که سازمان­ یافته و یا به طرق مختلف مانند سنت، قانون، کاریزما مشروعیت یافته و نهادینه شده است. و نیز اینکه از دید وبر قدرت چند بعدی است و از این نظر بر کارل مارکس که توزیع قدرت را به گونۀ عمده در اقتصاد می بیند، انتقاد می­ کند، هرچند وبر نیز یکی از منابع مهم قدرت را به پیروی از مارکس، اقتصاد و نیروی بازار در نظر می­ گیرد.

اندیشه های نیچه (*) در پیوند به قدرت بر فوکو زیاد تاثیر گذاشته است، در واقع، بحث قدرت از نظر فوکو متأثر از قضیۀ قدرتی است که نیچه مطرح کرده است. در حالیکه نیچه حقیقت را خواست قدرت می­داند، فوکو در همین راستا دانش را پدید آورنده قدرت می­ داند و نیز اینکه به نظر فوکو قدرت دارای منبعی متمرکز نیست و از این رو در برابر آن همواره مقاومتی وجود دارد. منظور فوکو این است که قدرت در یک جامعه و یا در یک گروه و حتی در یک خانواده نیز متمرکز نیست و با اینکه هر رابطه­ ای یک رابطۀ قدرت محسوب می­ شود و قدرت به صورت نابرابر توزیع می ­شود ولی باز هم قدرت در بین عناصر مختلف در یک جامعه پخش شده است و به همین دلیل هم نسبت به رشد روزافزون عقلانیت آنچنان که اندیشمندانی همچون ماکس وبر معتقدند، بدبین نیست و در برابر پیامدهای منفی عقلانیت مدرنیته، مقاومت­ هایی را از جانب افراد و ساختارهای جامعه در نظر می­ گیرد چرا که همانطور که گفته شد از نظر وی قدرت متمرکز نیست. به عبارتی­ دیگر، فوکو با اینکه انتقادات تندی بر مدرنیته وارد می ­سازد و حتی آن را به عنوان یک متفکر پست­ مدرنیست در نظر می­ گیرند، باز هم به دلیل نوع دیدگاهش نسبت به مناسبات قدرت و دانش، پیامدهای مدرنیته را یکسره منفی در نظر نمی­ گیرد و از این رو به آینده مدرنیته به طور خاص بدبین نیست و حتی در مواردی خوشبین است و شاید بتوان گفت بدبینی وی نسبت به کل تاریخ است و نه صرفاً نسبت به مدرنیته.

در اندیشۀ ميشل فوكو،  «مساله قدرت» در همه جا جاري است، در نسبت ها و اهميت يافتن مناسبت ها، در روابط و تعاملات زباني و كلامي ميان افراد، طبقات و گروه هاي اجتماعي كه به روش ها و منش هاي گوناگون ابراز مي شود. تعريف ميشل فوکو از قدرت به لحاظ نظري كمك وافري به جامعه شناسي جديد نموده است و اين نکته اي است که نوشتار حاضر به طور مبسوط بدان پرداخته است. گفتنی است که بررسی های بنیادین نشان داده که مفهوم قدرت از توماس هابز تا میشل فوکو تحولات زیادی یافته است.

قدرتي که پايه ها و زمينه هايش در مبانی هستی شناسانه، معرفت شناسانه و روش شناسانه هر دو متفكر قرار دارد. به گونه یی گسستی كامل در تمام زمينه های هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی را از هابز تا فوكو به همراه داشته است. قدرت از شکل مادی – میکانيکی و حاکميت بنياد با مولفه هايی چون عامليت و عليت در انديشه هابز، به شکل  تبارشناسانه و با تأکيد بر رابطه  ميان قدرت، دانش و سوژه، در انديشه فوکو، تغيير يافت. قدرت – دانشی که شکل يابی سوژه را در بررسی های فوکو در تاريخ غرب شکل داد. قدرتی که با جدایی از شکل حاکميت بنياد اش، به نحوی انفصال از برداشت های عامليتی، علّی و مکانيکی از قدرت را نيز در پی داشت.

ميشل فوكو، از جمله انديشمندان پست مدرن و پساساختارگرای معاصر می باشد که اندیشه هایش در مورد قدرت، تاثير زيادی بر ادبيات سياسی و درك مفهوم قدرت در دوران اخير گذاشته و باب جديدی را در زمينه تحليل معادلات معاصر قدرت گشوده است.   لازم به ذكر است كه در ديدگاه فوكو، ارتباط تنگاتنگي بين قدرت و دانش وجود دارد، و بدون درنظر گرفتن نسبت بين اين دو حوزه، درك مفهوم فوكويي قدرت، به نظر غير ممكن مي آيد.  دو ايده ذيل چون؛ عمل کرد قدرت در راستای تثبيت و تحميل هويت بر اتباع  و مقاومت كه خود گونه یی قدرت محسوب می شود، در جهت تقابل با قدرت اوليه قرار می گیرد و از اين رو در جهت زايل كردن و واساخت صورت بندی های هويتی قدرت عمل می كند.  فوكو معتقد است كه هيچ رابطه قدرتی بدون تشكيل حوزه یی از دانش، نمی تواند متصور باشد و هيچ دانشی هم وجود ندارد كه متضمن روابط قدرت باشد. در واقع فوكو برای قدرت جنبه هاي مخرب و سركوب گري برشمرده و در عين حال آن را يك نيروی سازنده نيز محسوب مي دارد؛ به عبارت ديگر قدرت از نظر فوكو، صرفا يك نيروی منفی نيست و می تواند منشا حقيقت و معرفت نيز باشد.

به همین گونه قدرت قسمتی از روابط میان دو یا چند ملت می باشد . در واقع در هر گونه رابطه ای میان دو ملت ، سیمایی از قدرت نمایان است و این قسمت از رابطه را نمی توان از بقیه جدا کرد . منابع این قدرت نیز اقناع ، پاداش ، تنبیه و اعمال زور است.  گفته می توان که قدرت ، اقتداری اشت فاقد هر نوع مشروعیت . در تعریف اقتدار نیز داریم که قدرت دارای مشروعیت ، اقتدار نامیده می شود . پس از مقایسۀ فوق به این نتیجه می رسیم که هر اقتداری لزوماً همراه با قدرت و مشروعیت است و در نظر مردم نیز دارای حداقلی از اعتبار و مقبولیت می باشد؛ اما قدرت لزوماً دارای چنین ویژگی هایی نیست؛ بلکه جلوه های خطرناک تر از ان را نیز دارا است .از همین رو اعتیاد به قدرت و ثروت بدتر از اعتیاد به مواد مخدر خوانده شده است. بزرگ ترین اعجاز عرفان افسار بستن بر وسوسه های ویرانگر و زیانباری در انسان است که برخاسته از افزون طلبی های قدرت و ثروت است. در طول تاریخ تمدن ها و فرهنگ های بزرگ هر از گاهی قربانی این وسوسه های شیطانی زمامداران تمامیت خواه، بی تدبیر و کم درایت شده اند. حوادث دلخراش در طول تاریخ که زنده گی میلیون ها انسان را به بازی گرفته است، بیشتر برخاسته از عطش افزون طلبی های حکام و سیاستگرانی بوده است که برای رسیدن به قدرت برتر و دست یابی به ثروت های کلان به هیچ خط قرمزی باور نداشتند و هیچ مانعی در سر راۀ شان برای رسیدن به این دو پدیدۀ شوم موجود نبوده است و قدرت و ثروت چنان انسان ها را از خود بیگانه کرده است که حتا از نابودی بزرگ ترین ارزش های مادی و معنوی از خود و بیگانه لذت می برند و بدون تردید عامل این ویران ها در طول تاریخ عطش پایان ناپذیر قدرت و ثروت بوده است. از همین رو است که می گویند، قدرت و ثروت انسان ها را از خود بیگانه می کند و تو بودن آنان را به تاراج می برد و چنان آنان را مست می سازد که به قول معروف زمین و آسمان را برای رسیدن به قدرت دندان می گیرند. از همین رو است که دین برای بالنده گی ارزش های انسانی و مهار افزون طلبی های انسان از ناحیۀ قدرت طلبی های شیطانی و ثروت های زیانبار، انسان را برای انسانیت فرا خوانده است و زمانی جرقۀ انسانیت در انسان مشتعل شده است که نیروی افزون طلبی های او پیش از رسیدن به خط قرمز قدرت و ثروت مهار شده است؛ زیرا در صورت مهار نشدن این سبب نابودی ملت ها و حتا جهان شده است. از این رو قرآن سه خیر را برای نابودی یک شر بزرگ که همانا خناس است، به چلنج می طلبد. خداوند به پیامبر می گوید که بگو پناه می برم به پروردگار مردم، به فرمانروای راستین مردم و به معبود برحق مردم از شر خناس یعنی نیروی شریر و وسوسه کننده که وسوسه می افگند بر دل های مردم و مردم را از خود بیگانه می سازد که این وسوسه از طریق خناس یعنی نیرو های غیر قابل رویت و یا از ناحیۀ انسان ها است که برای رسیدن به اهداف ضد انسانی شان مردم را به فریب می کشند.

این در حالی است که از لحاظ دینی اختلاف بر سر داشتن قدرت نه؛ بلکه نحوۀ استفاده از قدرت است. زمانی که آن فیلسوف یونانی در حدود پنج قرن پیش از میلاد می گفت که هرگاه به اندازۀ یک پای تکیه گاه می داشتم، زمین را از مکانش بیجای می کنم یا اینکه قرآن می گوید" شما در آسمان ها نفوذ کرده نمی توانید؛ مگر به نیروی علم که از آن به عنوان " سلطان" یادآور شده است. هدف از آنها قدرت است که برای رسیدن به آنها از علم باید کمک گرفت. شماری مفسران این آیت را دلیل تسخیر سیاره ها و فضا بوسیلۀ انسان عنوان می کنند؛ البته "پیش روی ملا های بیچارۀ نآگاه کلوخ دیوار که هنوز هم معذور اند و به معنای این آیت باور ندارند". قدرت و علم در واقع دو همزاد اند که انسان را برای رسیدن به آرمان های برتر انسانی یاری می رسانند که به گونه چاقو می توان آن را تشبیه کرد. از چاقو می توان به عنوان یک ابزار برای پوست کردن یک سیب و یا برای نابودی و کشتن یک انسان استفاده کرد. از همین رو است که بزرگ ترین اختلاف میان دینداران راستین و بی دینان اختلاف بر سر نحوۀ استفاده از فناوری ها است. یعنی دشمنی با تلویریون یک امر دینی نیست و تنها نحوۀ استفاده از آن یک امر دینی است. به همین گونه تسخیر آسمان های بوسیلۀ انسان ممکن است و اما این که هدف از این تسخیر نصب ماهواره ها به نفع ترقی بشر و یا استفاده های جاسوسی برای تباه کردن بشریت، این وابسته به انسان است که از این قدرت بدست آمده از علم چگونه استفاده می کند و نحوۀ استفاده از آن در واقع خط قرمز است که سرحدی است، میان فاجعه و فلاح و این بسته به انسان است که وارد کدام سرحد آن می شود. با استفاده از آن برای نجات انسان کار می کند و یا برای آفریدن فاجعه های دردناک انسان سوز که چون هتلر تاریخ انسان ها را با دامن زدن به جنگ های ویرانگر در داش های خطرناک می سوزاند.  این در صورتی است که علم و آگاهی برمصداق این شعر مولانای روم :"علم اگر بر دل زند یاری شود ... علم اگر بر تن زند ماری شود"

اشارۀ این بیت به آگاهی های انسانی و شیطانی است که آگاهی نخستین در خدمت انسان قرار می گیرد و سبب رستگاری انسان و شگوفایی جامعه می شود. مخاطب این بیت بیشتر کسانی اند که از علم و انکشافات و اختراعات علمی به نفع انسان نه از آن برای نابودی بشریت استفاده می کنند. هدف اصلی انشتاین از کشف انرژی که در نتیجۀ احتراق یورانیم غنی شده بوجود می آید، خدمت به انسان بود تا با استفاده از آن در ساختن کره های اتومی برق تولید شود و نه آنکه از آن بمب اتوم ساخته شود و سبب نابودی بشریت شود. زمانی که به گوش انشتاین خبر بمباران شهر های ناگاساکی و یوروشیمای رسید، تکان خورد و از کشف خوو احساس ندامت کرد. نه تنها در این عرصه؛ بلکه در تمامی حوزه های اقتصادی و سیاسی اگر از علم و دستاورد های علمی استفادۀ درست به نفع ترقی و پیشرفت جامعه صورت نگیرد. آن علم نه علم انسانی و الهی؛ بلکه علم شیطانی است که در واقع بجای اثر گذاری در دل در سر آ نان تاثیر افگنده و آنان را به جنون تاراج دارایی های انسانیت و نابودی و کشتار بشریت رهنمون می سازد. از همین رو است که می گویند، علم قدرت است و استفاده از آن برای انسان قدرت می بخشد. این که انسان از این قدرت چگونه استفاده می کند. این برمی گردد، به شخصیت یک زمامدار و سیاستمدار که چگونه از قدرت علمی در حوزۀ سیاست بهرۀ درست می گیرد. تنها کاربرد قدرت برای خدمت گذاری به انسان و انسانیت است که می تواند، شخصیت های راستین و دروغین را محک بزند.

افغانستان – کابل – دوم دلو سال ۱۳۹۶

 

* - http://anthropology.ir/article/30864.html

 


 


بالا
 
بازگشت