مهرالدین مشید

 

حماسه هایی که بوسیلۀ مردان مقدس نمایی به تاراج رفتند

باز هم سخن بر سر داستان پایان ناپذیر  حماسه های شکوهمند مردان دلیر و فرهیخته یی است که در اوجی از شهکاری ها و دلیرمردی ها به تاراج رفته اند و در پای تراژیدی های دردناک قربانی شده اند . درواقع سرخترین تراژیدی ها در اوجی از سبزترین حماسه های پا برهنگان رخ نموده  و کامگاری ها و پیروزی ها درپای ناکامی ها و شکست ها مانند گلی پیش ازاندک شگفتگی  پر پر گردیده اند  .  صد ها دریغ و درد که این گل های زیبای ایثار بوسیلۀ مردان به ظاهر خیلی مبارک و خوش لباس ؛ اما در اصل بد طینت  و بد سرشت سخت به قربانی گرفته شده اند که این بیت مصداق روشنی بر سیمای واقعی آنان است  :

 از درونش گرببینی با یزید    وز درونش شرم دارد صد یزید 

درتاریخ آمده است ، اسکندر به هر کشوری که وارد میشد ، به سرعت آن کشور را فتح نموده و با سپردن ادارۀ آن به یکی از فرماندهانش و یا زمامدار محلی  برای فتح کشور تازه یی لشکر می آرایید و به پیش میتاخت ؛ اما او در افغانستان دیر ماند و ناگزیر به ساختن مرکز نظامی شد . چنانکه "اسکندریۀ پروان" او معروف است  و جالب این که او ناگزیر شد تا برای حفاظت بحشی از این حصار جوانان سلحشور و نترسی از بولغین کوهستان را توظیف نماید . اسکندر در خراسان به مقاومت شدیدی رو به رو گردید که پیش از آن نظیرش را  ندیده بود  .

اسکندر عادت داشت تا بوسیلۀ نامه های پیهم مادر خود را در جریان فتوحات خویش قرار بدهد ؛ البته طوریکه  هر نامۀ اسکندر حکایت از فتح تازۀ و سیطره یافتن او بر سرزمینی دیگر داشت ، اما مادرش چندین نامه از اسکندر دریافت کرد که حاکی از عدم پیشروی او در جبهه های جنگ در سرزمینی به نام خراسان  بود . مادرش ناگزیر شد تا نامه یی برای او فرستاد و از چگونگی جغرافیای خراسان و مردم آن از وی جویا گردید . این بار اسکندر بدون آنکه چیزی در مورد چگونگی جغرافیای خراسان و ویژه گی جیو پولیتیکی آن بنویسد و یا از خصوصیت های مردم آن حرف بزند و از سلحشوری ، عصیان و تسلیم ناپذیری آنان حرفی بزند و نحوۀ دفاع  شگفت انگیز و مقاومت بی هراس آنان سخنی به عمل آورد . تنها با نوشتن نامۀ مختصری اکتفا کرده و همراه با آن نامه مقداری خاک خراسان را نیز به مادر خود می فرستد . برای مادر خویش می گوید : هرگاه می خواهی اندکی به چند و چون مرز و بوم  خراسان آگاهی حاصل نمایی و از ویژه گی مردم آن چیزی بدانی . لطف کرده این خاک را در خانه یی زیر فرش بریز و مقامات و پدران معزز یونان را دعوت کن و باب مذاکره را با آنان باز نما . پس از آن درخواهی یافت که : من در چه سرزمینی هستم . مادرش با خواندن نامۀ فرزندش شگفت زده شد ، اشتیاق عجیبی در او برای دریافتن راز نگفتۀ فرزندش  دست داد . مادرش به سرعت در پی عملی شدن فرمایش فرزند خویش بر آمد و سران یونان را دعوت نمود تا بداند که در عقب آن یک مشت خاک چه رمزی نهفته است . می گویند زمانیکه سران یونان گردهم آمدند و باب گفت و گو را باز کردند و بعد از مدت کمی گفت و گو ها به بگو و مگوهایی تبدیل شد که مناظره ، مشاجره ، منازعه و بالاخره  جنگ مشت و یخن را در پی داشت . بعید نیست که گزینش خانمی به نام "رکشانه"(رخشانه)  بوسیلۀ اسکندر از باگرام (کاپیسای) خراسان مزید بر علت های دیگر دلیلی بر شجاعت پسندی های او از مردم این دیار باشد .

 پس از وقوع این حادثه مادر اسکندر دریافت که فرزندش در چه سرزمینی گیر مانده و با کدام نوع مردمی دست و پنجه نرم دارد . وی با دیدن این صحنۀ عجیب دریافت که فرزندش در عمق فاجعۀ یک فتح نافرجام فرو افتاده و از آن سخت رنج میبرد . مادرش که زن هوشیار و کار آگاهی بود ، به زودی درک کرد که فرزندش در قبرستان مهاجمان تاریخ گیر مانده است که نه تنها قبرستان ؛ بلکه لجنی است برای کشور گشایان گیتی که نظیرش را در تاریخ کمتر و حتی هیچ می توان دید . او خیلی ها نگران شد و سرنوشت آیندۀ فرزندش را در چنگال این جنگ بی امان خطرناک یافت . او که فهمید کار اسکندر به رویا رویی مرگبار و تسلیم ناپذیری مبدل گردیده و کار از انبان چاره و تدبیر به دور افتاده است  . نامه یی در پاسخ نامۀ اسکندر نوشت و او را به تانی و دقت بیشتر برای رهایی از چنگال خلف رستم پهلوانان سیستان و جنگاوران خراسان فرا خواند ؛ زیرا مادرش از رزم آوری های رستم زابلی فرزند ذال و نواسۀ سام آگاهی داشت که او چگونه در برابر مهاجمین بر کشورش حساس و مغرور بود و هم شاید داستان رزم آوری رستم نوجوان را با کک کهزاد که باجگیر حکومت سیستان بود . شنیده بود یا خوانده بود و از آن آگاهی داشت . 

از فرزندان و نوهه های جمشید به ترتیب چون گرشاسب ، نریمان ،  سام ، زال و رستم  و از پهلوانی های آنان که در آثار یونان ذکر شده بود  چیز هایی میدانست ؛ گرچه در آنزمان فردوسی روشن ضمیر و پاکنهاد هنوز زاده نشده بود تا مادر سکندر با خواندن و شنیدن داستان های شاهنامۀ حماسی او بیشتر از جهان پهلوانی های رستم او آگاهی حاصل میکرد و یا این  که چگونه پس از عروسی رودابه و زال، نخست خود سام و سپس مهراب و خانواده اش عزیمت به سیستان می کنند و هنگامی که سام به فرمان منوچهر، مأمور لشکرکشی به گرگساران مازندران می شود ، زال را در زابلستان می گذارد و خطاب به وی می گوید :

ترا    دادم     زال   این  تختگاه            همین پادشاهی و     فرخ  کلاه

*         *          *

چنان دان که زابلستان جای تست         جهان سر به سر زیر فرمان تست

از این هم بیشتر میدانست که چگونه رستم در برابر کاوس سردارکوشانی که هوس تسخیر هندوستان و سیستان را داشت و رستم از رسیدن کوشانی ها به درۀ کابل اندیشناک شد و به خشم آمد و چنان بر او غرید وجهید  که تا آنسوی مرز های کابلستانش راند ؛ زیرا رستم نام آورترین و سزاوارترین پهلوانان ایران بود؛ در برابر حملۀ دشمنان نه تنها سدی ؛ بلکه دژی استوار بود . او چنان پهلوانی بود به کمال فضایل آراسته ، باورمند ، دلیر، راستکار، مهربان، مردمگرا، پاک اندیش و عفیف و آزاده که هرگز بد اندیشی در او راه نداشت و متصف به پندار نیک ، گفتارنیک و کردار نیک بود . بر همه پادشاهان و سرداران زورمند بیگانه مانند شیر می غرید و برای  آزادی و آبادانی و سربلندی ایران (خراسان بزرگ آنروزگار ) از هیچ گونه ایثار دریع نمی کرد . (1)

او با خواندن حماسه های رسبتم  اندکی بیشتر میدانست که بعد از باز گشت زال و رستم به سیستان ، ستاره شناسان به فرمان زال در باره فرزندش و رودابه چه گفتند . چنانکه فردوسی بزرگ این قهرمان سرای حماسه های سیستان ، زابلستان ، کابلستان و تخارستان در این باره چنین سروده است :

ببرد پی بد سگالان ز خاک        به روی زمین بر نماند مغاک

نه سگسار ماند نه مازندران       زمین را بشوید به گرز گران

در تاریخ ذکر شده که هنگام سلطنت کیقباد، منشور سلطنت به نام رستم نوشته می شود و پادشاه کیانی خطاب به رستم می گوید که کابل نیز باید به مهراب تسلیم گردد :

زابلستان تا به دریای سند         نوشتیم عهدی ترا بر پرند

سر تخت با افسر نیمروز       به داور همی باش گیتی فروز

وزین روی کابل به مهراب ده(3)      سراسر سنانت به زهراب ده    (2)

شبیخون ها و نبرد های گوریلایی مردم ما در زمانه های مختلف زبانزد خاص مورخین بوده است . چنانکه در زمان خلیفۀ سوم مسلمانان بعد  از راه دادن نیرو های اسلام در  داخل شهر ، شب هنگام یک باره بر آنان چنان  حمله ور شدند که فرماندۀ آنان "اشعث" را با هفتاد صحابی پیامبر بزرگوار اسلام در شهدای صالحین  به شهادت رساندند  .  این ضربه چنان برای مسلمانان خطرناک تلقی شد که با کابل شاهان از در مصالحه پیش آمدند تا بالاخره یعقوب لیث صفاری با دست یازی به خدعه آخرین رتبیل شاۀ برهمنی کابل را کشت و بر کابلستان مسلط  گردید . رمز پیروزی مسلمانان در  این کشور در پذیرش اسلام از سوی مردم ما بود ، نه در غلبۀ آنان که در واقع پیام آوران  حق و حقانیت و راستی و عدالت بودند . 

شلحشوری و رزم آوری گویی به سنتی برای مردم ما تبدیل شده است که در هر زمانی با آفریدن سبز ترین حماسه ها و در خون غلتیدن ها  چنان شجاعانه رزمیده اند که دشمنان شان آرمان آه گفتن آنان را با خود در گور ها برده اند . در موج شهکار های رزمی بی بازگشت آنان همراه با شبیخون های شگفت انگیز چنان دشمنان شان در خود لرزیده اند که در نهایت عجب کلک حیرت را بر دهان کوفته اند . به گونۀ مثال در زمان تجاوز چنگیز بر خراسان ، داستان های مقاومت این مرز وبوم مو بر اندام آدمی راست میگرداند .   چنانکه جنگاوران حصار "گرزیوان" تا آنزمان در برابر چنگیز  جنگیدند و مقاومت کردند که بعد از خلاصی غذا  در داخل حصار در موجی از خشم در برابر دشمن مرده های خود را پختند و نوش جان کردند و به این ترتیب تا آخرین جنگجو رویارو با دشمن رزمیدند . (4)

به همین گونه در زمان های سه تجاوز بریتانیا و شوروی از خود چنین پایمردی نشان دادند و شاید کتاب "رابرت سیل" نویسندۀ انگلیسی زیر نام "شبیخون افغان" بیانگر گوشۀ اندکی از شهامت های دشمن شکنانۀ آنان باشد که شبیخون های افغان ها را در موجی از خشم و نفرت بی باکانه در برابر نظامیان بریتانیایی به تصویر کشیده است که  حتی خود شگفتگی های او را به نمایش گذاشته است . مردم ما در طول تاریخ با این گونه قربانی دادن  های استثنایی بدون اندکترین تردید ، سر های سبز و پر غروری را برباد داده اند و با وجود این گونه ایثار گری ها هرگز فرصتی برای بهره برداری از آنها را نیافته اند و هر زمانی قربانی بیداد شده اند . در نتیجه حماسه هایشان به تاراج رفته و مستبدان و ستمگرانی به نام این و آن سرنوشت شان را بیرحمانه به بازی گرفته اند . هیچ گاهی این  حماسه ها در هاون تدبر و تعقل آبدیده نشده و در موجی از احساسات خشک باقی مانده است .

از همین رو است که سلحشوری ها و حماسه گرایی ها چه که گاهی حماسه پردازان هم مورد انتقاد قرار گرفته و از همین نگرش است که شماری ها  چون مفکر بزرگ اسلامی علی شریعتی فردوسی را به نکوهش گرفته است  که گویا به حرف او جز عمری از کشتن و بستن و جهان پهلوانی های پهلوانان سیستان از سام تا رستم   چیز دیگری نگفته است و به مولانای روم متوسل میگردد که چه زیبا نسل انسانیت را پایکوبان و رقصان به گلزار  زنده گی فرا می خواند و  چه عاشقانه و شوریده و با وجدی صادقانه از صمیم دل چنین فریاد بر میدارد :

 بیایید بیایید که گلزار دمیده         برقصید برقصید که دلدار رسیده 

تنها کشتن و بستن  نه ؛ بلکه این گونه جوشش ها و کشش ها در اکثر اوقات در قالب احساسات وعواطفی عرض اندام کرده اند که سر های سبزی را به باد نابودی داده و کشور و تمدنی را محو نموده اند  . از این هم بد تر که در اکثر برهه های تاریخی احساسات سلحشوری و رزم آوری مانند طعمۀ چربی به تاراج مستبدان ، زمامداران ،  شهزاده گان و رهبران دکتاتور جنبش های سیاسی و ملی رفته است . چنانکه کشور ما در طول تاریخ قربانی خواهشات چنین مستبدان گردیده است . زمانی شاهان مستبد حماسه های آزادیخواهانۀ مردم  ما را در یک سناریوی خیلی توطیه گرانه در تبانی با بیگانگان و زمانی هم رهبران سیاسی آن مانند  چهار دهۀ اخیر؛ سه دهۀ  اول زیر نام استفاده از نام جهاد مقدس و دهۀ اخیر زیر نام استفاده از دموکراسی قلابی و در آنسوی دیگر بیگانگان زیرنام اسلام احساسات پاک شماری را به نام طالب بصورت بیرحمانه یی به قربانی گرفته اند و این قربانی گرفتن ها هنوز هم که هنوز است ، به شدت ادامه دارد .

 

 

 


بالا
 
بازگشت