الحاج عبدالواحد سیدی

 

مذاهب  منسوب به دین اسلام

ابو حنیفه  و ابو یوسف

1.            ابو حنیفه:

زندگانی:

ابو حنیفه در اوضاع و احوالی  که در پایان بحث پیشین یاد گردید ، پا به  عرصۀ  هستی نهاد  و فعالیت  خود را آغاز کرد .

نام اصلی او  نعمان بن ثابت  است. وی در سال 80هـق/(699)م. در کوفه پایتخت  عراق ، از مادر زاد، و این مصادف بود  با حکومت عبدالملک بن  مروان و زمانی  که حجاج بن یوسف  بر عراق حاکم بود  52 سال  از عمراو در حکومت امویان ، و هجده سال دیگر در حکومت  عباسیان سپری شد . وقتی که  حجاج  صحنه سیاست را ترک  کرد او پانزده ساله بود  ودر روزگار عمر بن  عبدالعزیز  هنوز جوان بود .او شاهد روز  های بحرانی  حکومت یزید ابن  مهلّب ، خالد بن عبدالله القسری  و نصر بن سیار  بر عراق بود  و خود قربانی تعقیب و آزار  ابن هبیره ، آخرین والی اموی، شد. ظهور نهضت  عباسیان  را،  که مرکز آن در کوفه  زاد   گاه خود او بود ، و عملاً تا قبل از بنای بغداد مرکز نظامی  حکومت عباسی بود،مشاهده  کرد . مرگ او به سال 150 هـق. / (767)م. در روزگار خلافت  منصور (دوانقی)، دومین خلیفه  عباسی اتفاق افتاد.

نیاکان ابو حنیفه  اهل  کابل  بودند.  جد او  زوُطی به عنوان اسیر جنگی  به کوفه آمد  و در آن جا اسلام پذیرفت  و زیر چتر  حمایت  بنو تیم الله (ابن بعلبه) قرار گرفت . زوطی بازرگان بود ، و علی ، خلیفۀ «بر حق» با او آشنایی داشت ؛در حقیقت به حد کافی  به او  نزدیک بود  و گاه گاهی هدایایی نیز به  او  تقدیم  میکرد .[1] ثابت  پدر ابو حنیفه  نیز  در کوفه صاحب کسب بود  و بنا بر گزارش خود ابو حنیفه  در آنجا یک نانوایی داشت .[2]

شرح خود ابو حنیفه از تحصیلاتش ، نشان میدهد  که او نخست  به قرائت و تجوید  قرآن  پرداخته است ، آنگاه حدیث ، نحو شعر، ادب ،فلسفه  و دیگر مباحثی را که  در آن ایام  مرسوم بوده فرا گرفته  است.[3] پس از آن در تعمق به علم  کلام  جدلی (ملل و نحل) روی آورد ه ، ودر آن علم چنان  تبحر یافته  که مردم به او  به نظر مرجعی  در آن علم  می نگریسته اند . شاگرد او زفر  بن هذیل  شرح میدهد  که اوستادش خود به وی گفته است  که در آغاز کار چنان به علم  کلام علاقه داشته است که مردم او را  به انگشت  نشان  می داده اند .[4]ابو حنیفه  در گزارش دیگری  میگوید روزگاری  در هنر مجادله استاد  کهنه کاری بوده  و اغلب اوقات خویش را  به مناظره  می گذرانیده  است.  چون بصره  مرکز اصلی این قسم  منازعات  بوده،  وی در حدود بیست بار به آنجا سفر کرده ، وگاه بی وقفه  در حدود شش ماه در آنجا اقامت داشته و سرگرم  مناظره  با فرق مختلف  خوارج ، اباضیه  ،صفریه و حشویه  بوده است .[5] از مطالبی که  گفته شد به  آسانی میتواند نتیجه  گرفت که او در فلسفه ، منطق و اختلافات کلامی  بسیاردانشمند بوده  است – چه بی آنها  هیچ کس نمیتواند  به معرکۀ  جدال و مناقشه وارد  شود. استفادۀ ظریفی که وی بعد ها از در تاویل شریعت  و حل مشکلات  پیچیده شرعی [(حقوقی)] ، از  خرد و عقل سلیم  کرد و موجب شهرت جاودانی  او شد ، بیشتر مرهون  همین  آموزش  های  عقلی بود  که در اوایل زندگانی از راه ممارست  در استدلال منطقی  کسب کرده بود.

ابو حنیفه روزگار دراز خود را    مشغول مناقشات کلامی  ساخت  ولی اندک اندک  نسبت به آن دلسرد شد  وبه فقه روی   آورد . در اینجا با تمایل  ذهنیی که داشت ، نمیتوانست خود را     به روش اهل حدیث  علاقه مند بیابد . ازین رو ، به مذهب  عراقی  عقل ، که مرکز آن در کوفه  بود ، پیوست . این مذهب فقهی ریشۀ خود را به علی و ابن  مسعود (متوفی 78هـق/(682)م)  می رساند ، که پس از آنها شاگردانشان  شریح متوفی 120هق/(737) به نوبۀ خود آن را ا دامه دادند.

ابوحنیفه پیش  حَمّاد به  تحصیل پرداخت ، و مدت هیجده سال ، یعنی تا دم مرگ  استاد، با او معاشر  و همنشین بود.ولی غالباً با استادان برجستۀ فقه  و حدیث  در حجاز در مراسم  حج، مشورت و مباحثه  می کرد، و بدین ترتیب  با طرز تفکر اهل حدیث  نیز آشنا شد .با مرگ حَمّاد ، ابو حنیفه  جانشین او شد ؛ و به مدت سی سال تمام در این مقام  باقی ماند .طی این مدت  به کارایراد خطابه  و مباحثه ، و صدور فتاوی  شرعی مشغول بود ، و کاری انجام داد  که به تأسیس  مذهب فقه حنفی ، که از نام او گرفته شده است ، منجر شد. در این سی سال ، اودر حدود  شصت هزار (و بنا  بر  تخمینات  دیگر  هشتاد وسه هزار) مسئله فقی را جواب  داد که همۀ آنها زیر عناوین مختلف در زمان حیات او تألیف شد.[6] حد ود  هفتصد تا هشتصد تن  از شاگردان  او در  اطراف ممالک  اسلامی  پراگنده شدند  و کرسی  های مهم تدریس را  پرکردند .صدور فتاوی  شرعی و رهنمایی  تعلیم و تربیت  توده ها  به آنها  شپرده  شد  و آنان مورد احترام  مخلصانۀ تودۀ از مردم  قرار گرفتند . حدود  پنجاه تن از آنها  پس از مرگ  ابوحنیفه ، در روزگار حکومت  عباسیان ، مقام قضا یافتند.قوانین شرعی ای که او تدوین کرد ، در بخش  عظیمی از جهان  اسلامی  به عنوان قانون پذیرفته شد .عباسیان ، سلجوقیان ، عثمانیان [ترکان عثمانی] و مغولان  از آن حمایت کردند ، و امروزه  نیز ملیونها  نفر   از مردم از آن قوانین ،  پیروی  میکنند.این نکته قابل  ذکر  است که ابو حنیفه اکثر قوانین  فقهی را وضع  کرد که  از طریق شاگردانش مورد اجرا قرار  گرفت  . اما او و شافعی ، حنبل و مالک ، هرگز نگفتند که ما مذهبی آورده ایم .قبلاْ ابابکر ُ عمر و عثمان و علی (رضی الله  عنها) ، نگفتند که ما فلان مذهب  را داریم یا آورده ایم . نام مذهب ، در کتاب خدا و سنت  پیغامبر (ص)  نیست ، و هیچکدام از خلفای راشدین و یاران  پیغامبر ادعای آوردن مذهب نکردند . امام  جعفر صادق که کلان و پیشوای ائمه دین ، درصدراسلام بود ، هر گز ادعای  آوردن مذهب نکرد و خودش را هرگز جعفری نخواند قسمیکه  گروه  های عالی منسوب به  تشیع تا حدی پیش رفتند که دعوی نبوت و  حتی خدایی نیز کردند که در بحث  های گذشته ما آنه را نام بردیم. چیزی که .اضح . مبرهن است این نکته است که کتاب خدا  همواره  مسلمانان را دعوت به اتحاد کرده و تفرقه اندازان را منافق و مشرک خوانده  است .

زندگی خصوصی :

ابو حنیفه  مانند نیاکان خود از راه بازرگانی  ارتزاق میکرد .او در کوفه نوعی پارچه  می ساخت  که خز نامیده  می شد.اندک اندک  حرفۀ او رونق بیشتر یافت ، به حدی که دارای کارگاهی شد  که در آن این پارچه ساخته می شد .[7] کار و کسب او به  کوفه محدود نمی شد ؛کالا  های او در نقاط دور دست  بازار فروش داشت . شهرت او در صداقت،شرکت او را  مبدل به بانکی  کرده بود  که مردم پولهای کلانی در انجا به ودیعت   می نهادند .این سپرده  ها  در وقت  مرگ او به پنجاه ملیون درهم  بالغ  می شد .[8] تجربه او به امور مالی و اقتصادی  به او بصیرت عمیقی در جنبه  های گوناگون فقه داد  که به ندرت فقیه دیگری  می تواند بدان  دست یابد .بعد ها وقتی  که او خود را وقف  تدوین فقه اسلام  کرد ، این تجربه شخصی کمک مهمی  به او  کرد . مدرک دیگر فهم  عمیق  وطرز تلقی ماهرانۀ او از امور علمی  از آنجا بر می  آید  که وقتی در سال 145هـق/(762)م. منصور عباسی ساختن شهر جدید  بغداد را آغاز کرد ، ابو حنیفه را  به نظارت بر این کار بر گماشت، و چهار سال این کار تحت  نظارت او انجام  گرفت.[9]

ابو حنیفه در زنگانی  خصوصی  بسیار پرهیزگار بود ، و به صداقت و تقوی شهرت داشت .فی المثل، وقتی او شریک خود را روانه  کرد  تا مال التجاره ای را بفروشد ، یک قسمت از کالایی که می بایست فروخته شود ،معیوب بود .ابو حنیفه  همکار خود را هوشدار داد  که خریدار را  از آن عیب  آگاه کند .باوجود این شریک ، فراموش کرد چنین بکند، و پس از فروش  همۀ کالا،بی آنکه خریدار را از ان  عیب آگاه  کند ، باز گشت . ابو حنیفه  آن مال را نگه نداشت  و همه آنرا (که بالغ بر سی و پنج هزار درهم  بود) به مستمندان  داد.[10]

مترجمان او اوقاتی را یاد  میکنند  که مردمان  بیخبری بر کارگاه او  می آمدند  تا کالای خودرا ، به قیمت  کمتر از ارزش واقعی آن،  بفروشند .ابو حنیفه به آنان  میگفته  که قیمت کالای آنها بیشتر از آن  است  که آنها بر آن  نهاده اند ، و کالا  ها را به قیمت واقعی آنها  میخریده  است .[11]

عبدالله بن  مبارک (متوفی 181 هـق) عالم و عارف  مشهور میگوید :«من باید بسیار منتظر بمانم  تا کسی را پرهیزگار تر از ابو حنیفه  ببینم. تو در باره  مردی که دنیا و ثروتِ  آن را بدو عرضه  کردند و او آن را از خود دور کرد چه  میدانی .او را تازیانه زدند  و همچنان ثابت قدم ماند ، و هم او بود  که شئون و مقاماتی را نپذیرفت  که  دیگران در آرزوی آن می سوختند.» [12]

قاضی ابن شُبُرمه می گوید :«دنیا به دنبال او رفت ، ولی او از آن  هیچ  نگرفت .اما در مورد  ما، باید بگویم  که دنیا اقبالی به ما نکرد و این ما بودیم که دنبال دنیا  دویدیم.» [13]بنا بر قول  حسن بن زید ، ابو  حنیفه  هرگز هدیه  یا تحفۀ توانگران را  نپذیرفت.[14]

ابو حنیفه  همچنان بسیار بخشنده بود ، و در هزینه  کردن ، به ویژه برای اهل  علم  و استادان، هرگز دریغ  نمی ورزید ، بخشی از منافع او ، در تمام  طول سال،  به ایشان اختصاص داشت؛ و هرچه از آن باقی می ماند  میان آنان  تقسیم  می شد .او با دادن  چنین کمکی به آنان همواره  میگفت :«شادباشید  که این مالها را صرف نیاز  های خود میکنید ، و برای آن هیچ کس جز خدا را سپاس مگزارید . من چیزی از خود  به شما نمی دهم . این موهبت الهی است ؛ او آن  را  برای خاطر شما به من داده است .»[15] گروهی از شاگردان او ، به ویژه ابو یوسف  یکسره وابسته  به  کمک او بودند .او همه  مخارج خانه ابو یوسف را  به عهده  گرفته بود ، زیرا والدین او  فقیر بودند  و از پسر خویش میخواستند  که مطالعات خود را رها کند  و کار دیگری  پیش  بگیرد تا معیشت آنان را فراهم سازد.»[16]

چنین بود مردی که در نیمه اول  سدۀ دوم/هشتم با مسایل  پیچیده  ای دست و پنجه نرم  میکرد  که از شرایط دشوار  پس از روزگار خلافای راشدین  بر می خاست.

 


[1]  کردری مناقب امام اعظم ، دایرة المعارف  حیدرآباد ، 1321/(1903)، ج1،صص، 65-66.

[2]  الموفق بن احمد  المکی ، مناقب امام اعظم ، ابی حنیفه ، دایرة المعارف حیدر آباد ، پیشین  ، ص 162.

[3]  همانجا ، صص 57-58.

[4]  همانجا ، صص55و59.

[5]  همانجا ،ص 59.

[6]  کردری ، همان مأخذ ،ص96،ج.2.؛صص 132تا136.

[7]  یافعی ، مرآت الجنان و عبرة الیقضان، دایرة المعاررف حیدر آباد ، پیشین ،،1337/(1918)، ج. 1، 31.

[8]  مکی، ج.1،ص220.

[9]  طبری، پیشین ، ج.6،238؛ ابن کثیر،البدایه والنهایه،ج.10،ص97.

[10] خطیب ، تاریخ بغداد ، ج. 13 ،ص 358؛ ملا علی قاری ، ذیل الجواهر المضیئه ، دایرظ النعارف حیدر آباد ، پیشین ،ص444.

[11]  مکی ، ج.1،219تا 220.(نباید نا دیده  گرفت  که از این نوع مثالها در این مدخذ خیلی زیاد  دیده  میشود.

[12]  ذهبی ، مناقب امام  اعظم ابو حنیفه و صاحبیه ، دارالکتب عربی مصر ،1355هـق/(1946)،115.

[13]  راغب اصفهانی ،ص 206.

[14]  ذهبی ، پیشین ، ص 26.

[15]  خطیب ، ج.13، ص،360؛ مکی، ج.1، ص 262.

[16] ابن خلکان ، ج. 5، صص422تا 423.

 

 

++++++++++++++

 

۱-۱۱.معتزله:

در این دوره  طوفانزا فرقۀ دیگری  پیدا شد که در تاریخ اسلام بنام  «معتزله » معروف اند.اگر چه  منشأ  این فرقه ، بخلاف سه فرقۀ  پیشین ، صرف  عوامل سیاسی نبود ، لیکن  همانند آنان آرائی را  به سهم خود  در مسائل  سیاسی  روز وارد  کرد  و قدم به میدان  مباحثات  کلامی رایج  در جهان اسلام  مخصوصاً  عراق، نهاد.  رهبران این فرقه  واصل بن عطا (81-131هـق/(699-748)م) و عمرو بن  عبید  متوفی 145هق./(763)م. هر دو معاصر ابو حنیفه بودند، و منازعات مذهبی  ایشان  نیز ابتدا در بصره بود .آراء سیاسی  ایشان  اجمالاً عبارت بود  از :

1.     تعیین امام (یا به عبارت دیگر  تشکیل دولت) یک امر واجب است .البته پاره ای از معتزله  معتقد بودند  که امامت  یک مقام ضروری  نیست. اگر امت  راه عدالت  در پیش گرفت  و فاسقی وجود نداشت  به امام  نیازی  نیست.[1]

2.     انتخاب امام به  عقیده آنان  به عهدۀ امت است  و تنها انتخاب امت  است  که در این مورد  معتبر است .[2] برخی نیز عقیده داشتند که این انتخاب باید  به اتفاق آراء باشد  و در صورت  وجود اختلاف  نظر و تفرقه ، انتصاب امام نباید  صورت  گیرد.[3]

3.     امت اسلام  می تواند  هر شخص با کفایتی را  که اهل عدالت و ایمان باشد  به امامت بر گزیند . اینکه وی از قریش باشد ، یا غیر قریش ، عرب باشد یا غیر عرب ،شرط نیست .[4] برخی از معتزله  عملاً امام غیر عرب را  ترجیح دادند ؛از آن بهتر این بود  که او یک بردۀ آزاد شده باشد ، زیرا چنین  کسی  دارای پیروان  و سر سپردگان  کمتری خواهد بود و اگر جابر از کار در آمد ، آسانتر میتوان  او را عزل کرد.[5] اینان  ترجیح  میدادند  که  حکومتی ضعیف داشته  باشند  و بتوانند به  آسانی  کنارش بگذارند تا اینکه حکومتی نیرو مند  و پایدار داشته باشند .

4.     ا ز نظر آنان  نمی توان  بر اهل بغی  نماز خواند .«نماز  جمعه و دیگر نماز  ها  را نمیتوان  به یک امام  جائر و خاطی اقتدا کرد .» در مقالات  اسلامی در مورد دفن و کفن  اهل بغی  و نماز میت خواندن  بر آنها اختلاف  واقع شده  است  و خوارج و دیگران  گفته اند که:« لابد  فنون ولا یصلی  علیهم ولا یکفنون و تسبی دراریهم »، نماز خواند را  پشت  سر امام  جائر  و خاطی  پنداشته است . رجوع  کنید به الاشعری ، مقالات اسلامین...، ج.2،ص139.«مولف».

5.     «امر به  معروف و نهی  از  پلیدی » به نظر آنان بر مردم واجب است که بر آنان  خروج  کنند، البته به شرط آنکه قدرت کافی داشته باشند و موفق بر براندازی او  شوند .[6] از این جاست که معتزلی  بر ضد  ولید بن  یزید  خلیفۀ اموی ، (125-126هـق)/(743-744م) قیام به شمشیر کردند  و او را کشتند  و یزید بن ولید را که  حامی  معتزله  بود  به  جای او  نشاندند.[7]

6.     در رابطۀ  گناه یا فسق  یا کفر ، که خوارج و مرجئه بر سرش منازعۀ آشتی نا پذیر داشتند، نظر به  معتزله مسالمت جویانه بود .«یک مسلمان  فاسق نه مؤمن  است  و نه کافر ، بلکه جای وی  در میان آن دو  است .» [8]

معتزله علاوه بر این اصول  در باره اختلافات اصحاب  پیغامبر (صلی الله علیه وسلم) و مسئله خلافت  نیز نظریات  گستاخانه ای داشتند .واصل بن  عطا  بنیان  گذار این فرقه اعلام  کرد  که مسلماً یکی از طرفین  جنگ  جمل  و صفین، « متجاوز» هر چند زیاد دشوار است که بگوییم  زیاد کدام طرف.  او میگفت  اگر علی و طلحه و زبیر  پیش من  آیند  و به یک دسته  تره شهادت دهند ، نمی پذیرم ، زیرا احتمال فسق ایشان  هست. عمرو بن عبید  هر دو طرف را فاسق میدانست .[9]

آنها همچنین (عثمان خلیفه سوم) را به شدت  مورد حمله قرار میدادند  و پارۀ از ایشان حتی  از عمر هم انتقاد  میکردند .[10]

 


[1]   مسعودی ، مرج الذهب ، ترجمه  پاینده ، ، ج. 2،ص226.

[2]   همان کتاب ، همانجا.

[3]  این عقیده به  به اصحاب هشام  بن عمرو الفوطی (متوفی 226هـق) که به الهشامیه  معروفند  نسبت داده شده  است .شهرستانی در باره  عقیدۀ  هشام  می نویسد :«و من بدعة  فی  الامامة قوله  انها لا تنعقد  فی ایام الفتنه  واختلاف الناس،و انما  بجوز  عقد ها  فی حال الاتفاق  والاسلامه » (ملل و نحل ،ج.1،ص71).

[4]  مسعودی ، پیشین ، ص 119.

[5]  شهرستانی ،  پیشین ، ص  63.

[6]  مقالات اسلامین ، مکتبة النهضة المصریه ، قاهره 1339هـق/(1950)، ج.2ٌ140.

[7]  مسعودی ، مرج الذهب ، پیشین ، ترجمه فارسی ،ج، 2، ص،229.

[8]  البغددادی ، همان  ، ترجمه مشکور ،ص73.

[9]  البغدادی ، پیشین ، ص 77؛شهرستانی ، الملل و نحل ، متن عربی ، ج1، ص49.

[10]  نظام  عمر را به علت بیعتی که در سقیفه  با ابابکر کرد  و کار  های دیگر  او از جمله  ضربه  ای  که به شکم فاطمه  زد  (در حالیکه او  حامله بود و در دروازه دربی اطاق  علی نیز حضور داشته  است) سرزنش کرده است . (ولی من  این قضیه را منتفی میدانم  بخاطر اینکه  علی چطور میتوانست  نظاره  گر زن حامله اش بماند در صورتیکه عمر او را مضروب ساخته است  این در حالی  است  که  علی در نزد مسلمانان اهل سنت  مخصوصاً طرفداران ابو حنیفه اسوه و قهرمان شجاعت و جوانمردی است . این  چیز  های  است  که در متون شیعه اضافه شده و اعتباری ندارد و عمر با آن شخصیت معروفش که  مثال و معدلت و عدالت  است  نمیتواند هرگز چنین کاری را انجام داده باشد ـ«مولف»)

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

1-9.                       احمدیه :

احمدیه نام فرقه‌ای تجدید نظر طلب در عقاید و احکام اسلامی است. احمدیه یا همانگونه که شناخته شده‌اند، قادیانیه یا مرزاییه (میرزاییه) جمعیتی هستند که فرقه خود را اسلام راستین می‌دانند. میرزا غلام احمد (متولد ۱۸۳۵م در قادیان هند، وفات ۱۹۰۸) [1] ، کسی که ادعای پیامبری می‌کرد، در ۲۳ مارس ۱۸۸۹م این جمعیت را در شهر لدهیانه هند بنیان نهاد. شهری که در نزد پیروان احمدیه دار البیعة خوانده می‌شود [2] غلام احمد با سوء استفاده از فضای باز سیاسی-مذهبی حاکم بر هند، که توسط استعمار بریتانیا در این کشور اجرا می‌شد، نهایت سعی خود را بکار گرفت تا بتواند در پناه حاکمیت انگلیس خود و پیروانش را در برابر مخالفان مسلمان و سیکها از هر گزندی مصون دارد و آزادانه به فعالیتهای تبلیغی بپردازد. در همین راستا او جهاد با انگلستان را جایز نمی‌دانست و همواره شکرگزار این حکومت بود.[3]

 اختلاف عقاید احمدیه و مسلمانان

اعتقادات غلام احمد درباره حضرت مسیح (علیه‌السلام) و مهدی موعود و دعاوی او درباره ملهم بودن از جانب خداوند و مأموریت ویژه برای تجدید اسلام و دیگر عقاید و دعاوی او با معتقدات و باورهای مسلم و مورد اجماع مسلمانان مخالف است. بدین جهت، همه مذاهب اسلامی ادعای میرزا غلام احمد را رد کرده، و صدها کتاب، مقاله، فتوا و سخنرانی و تجمع بر ضد این فرقه در اکثر کشورهای اسلامی نوشته و صادر شد.

از جمله کتاب‌های منتشر شده عبارت‌اند از:القادیانی و القادیانیه (جمعی از علمای پاکستان)،
دفع اوهام توضیح المرام فی الرد علی القادیانیه (شیخ سلیمان ظاهر عاملی)،موقف الامة الاسلامیة من القادیانیه (جمعی از نویسندگان) و... .در سال ۱۳۶۳هـ. ق از سوی تمام علمای مذاهب اسلامی در شبه قاره هند، فتوای تکفیر قادیانی‌ها صادر شد و در سال ۱۳۹۴هـ. ق (۱۹۷۴م) کنفرانس بزرگی با شرکت علمای تمام مذاهب و فرق اسلامی در مکه مکرمه تشکیل گردید و طی بیانیه‌ای، فرقه احمدیه تکفیر گردید و وجود آنان خطر بزرگی برای اسلام دانسته شد[4]

اجتماع سالانه  احمدیه- اجتماع سالانه غلام احمد اگر چه ائمه دوازده گانه شیعه را افرادی مقدس، صالح و صاحب کشف می‌داند اما دیدگاهش نسبت به شیعیان چندان تفاوتی با دیدگاه وهابیت ندارد. هر ساله بر همه احمدی‌ها واجب است (به شرط سلامت، فرصت داشتن و نبودن موانع جدی) به مدت سه روز در جلسه‌ای گرد هم آیند (اجتماع سالانه). این اجتماع اهمیت فوق العاده‌ای دارد و مهمترین ارکان آن عبارتند از:

تالیفات غلام احمد –

غلام احمد تأليفات زيادى داشته و متجاوز از هفتاد جلد كتاب، رساله و مقاله به زبان اردو، عربى و فارسى از وى بر جاى مانده است كه در مجموعه‏اى به نام «روحانى خزائن» در بيست و دو جلد گردآورى شده و توسط پيروان وى در پاكستان به چاپ رسيده است. برخى از مهم‏ترين كتاب‏هاى وى عبارتند از:«براهين احمديه» در اثبات حقانيت قرآن، پيامبر و دين اسلام، «سيرة الابدال» دربارۀ علامات و نشانه‏هاى عبادالرحمن؛ «مواهب الرحمن» در بيان معجزات و عقايد غلام احمد و حمايت‏هاى الهى از وى؛ «نجم الهدى» در معرفى غلام احمد و دلايل دعوت و بعثت وى؛ «حقيقة المهدى» حاوى دلايل مسيح و مهدى بودن غلام احمد؛ «لُجّة النور» مشتمل بر رساله‏ها و نامه‏هاى وى براى علماى عرب، شام، عراق و خراسان؛ «خطبه الهاميه» بيانگر الهامات و وحى خداوند بر او و مطالبى در مورد دلايل بعثت وى و اين كه او مسيح موعود است؛ «اعجاز مسيح» در تفسير سورۀ حمد؛ «تبليغ اسلام» حاوى نامه‏هاى وى به بزرگان عرب و فارس، تأييد دولت انگلستان، تبليغ، دعوت و پذيرش مردم نسبت به سخنان و ادعاهاى وى.

تاريخ پيدايش احمديه به سال 1889م برمى‏گردد كه وى در سن چهل سالگى اعلام كرد مورد وحى و الهام الهى قرار دارد و از كسانى است كه خداوند هر صد سال يكى از آنها را برمى‏انگيزد تا دين اسلام را تجديد كند و ادعا كرد كه از طرف خداوند مأمور است از مردم بيعت بگيرد. وى مدعى بود مخالفانش به صورت غير طبيعى كشته خواهند شد و نيز مدعى بود كه هنگامى كه بيمارى طاعون انتشار يافته بود، به واسطه او بيماران به صورت معجزه آسا شفا يافته‏اند، و اين امور را دليل بر حقانيت خود مى‏دانست.غلام احمد معترف بود كه بيشتر عمر خود را در تأييد و پيروزى دولت انگلستان سپرى كرده است.[5] و در زمان استعمار هندوستان توسط انگليس چندين رساله و كتاب در تجليل و حمايت از دولت انگلستان به نگارش درآورد. وى بر اين باور بود كه دولتِ بريتانيا همه اقشار مردم را از جهت حريت و آزادى با ديده يكسان مى‏بيند و در اين باب كمال انصاف و دادگرى را رعايت مى‏كند، ملت‏ها در زير سايه رأفت آن‏ها به آرزوى خود رسيده‏اند و از وقتى كه دست به دامان آنان زده‏اند در راحتى به سر مى‏برند، بدين جهت براى سران و بزرگان انگليس دعا مى‏كرد و اطاعت از دولت انگلستان را واجب مى‏دانست.[6]

او در كتاب حقيقة المهدى مدعى است كه اگر ترس از شمشير دولت بريتانيا نبود وى را مى‏كشتند، لذا از دولت بريتانيا سپاسگزار بود.

اين ارتباط و دلبستگى بعد از غلام احمد نيز در پيروان او ادامه داشت تا جايى كه خليفۀ دوم اين فرقه بشرالدين محمود احمد كتابى به نام «تحفۀ شاهزاده ويلز» به پادشاه انگلستان«ويلز نجل جورج پنجم» به نگارش درآورد و به وى هديه داد. امّا رهبران كنونى اين فرقه، خود را مخالف انگلستان، آمريكا و اسرائيل مى‏دانند و معتقدند هيچ‏گونه تفاهمى در گذشته وحال با انگلستان نداشته و ندارند.

پس از مرگ غلام احمد در سال 1908م حكيم نور الدين بهيروى از شاگردان غلام احمد به عنوان جانشين و خليفه اوّل غلام احمد معرفى شد. وى پس از شش سال رهبرى فرقه، در سال 1914م درگذشت. پس از فوت وى در فرقه احمديه اختلاف و انشعاب پديد آمد. عده اندكى به محمد على لاهورى روى آوردند كه به انجمن «لاهوريه» و «مجدديه» معروف شدند. «محمد على لاهورى» داراى تأليفات زيادى از جمله ترجمه قرآن به زبان انگليسى است. انجمن لاهوريه معتقدند غلام احمد هيچ‏ گاه ادعاى پيامبرى نكرد و تنها خود را مجدد دين اسلام معرفى كرد.[7]

امّا اكثريت قاديانى‏ها رياست «ميرزا بشير الدين محمود احمد» فرزند بيست و پنج ساله غلام احمد را پذيرفتند و بر اعتقاد به مهدويت و مسيح بودن غلام احمد باقى ماندند. مركز اين فرقه ابتدا در قاديان بود و بعد از تشكيل دولت پاكستان به اين كشور منتقل و در قصبه ربوه استقرار يافت. محمود احمد به عنوان خليفه دوم احمديه تا سال 1965 به مدت پنجاه و يك سال رهبرى اين فرقه را به عهده داشت. از جمله كتاب‏هاى وى تفسير كبير قرآن است. بعد از محمود احمد، فرزندش ميرزا نصير احمد به جاى وى رهبرى را به عهده گرفت و تا زمان مرگ خود در سال 1982 رهبرى اين فرقه را به عهده داشت. سپس ميرزا طاهر احمد، پسر عموى ميرزا نصير احمد، خليفه چهارم فرقه احمديه شد كه تاكنون رهبرى اين فرقه را در انگلستان به عهده دارد و در مسجد الفضل لندن به اقامه نماز جماعت و جمعه مى‏پردازد.

عقايد غلام احمد قاديانى را مى‏توان در محورهاى ذيل خلاصه كرد:

1.     حضرت عيسى (ع) بر روى صليب از دنيا نرفت بلكه بى هوش گرديد و پايين آورده شد و هنگامى كه جراحت‏هاى او بهبود يافت به هند رفت وپس از مدتى به مرگ طبيعى از دنيا رفت. قبر مسيح(ع) نزديك خطه پنجاب در «سرينگر» كشمير واقع است. او اعتقاد مسيحيان به رستاخيز عيسى در آخرالزمان را قبول ندارد، لذا احاديث مربوط به رجوع دوباره عيسى مسيح را تأويل كرده و گفته است منظور، خود عيسى نيست بلكه فردى شبيه به عيسى و تجلى اوست.[8]

  او معتقد بود كه به دليل ضلالت بيش از حد مسيحيان و انحراف مردم از دين حق و فراگيرى فساد، تباهى، ظلم و كذب در سراسر جهان، خداوند حضرت عيسى(ع) را از فتنه‏هاى امتش مطلع كرد و وقتى حضرت مسيح(ع) فهميد امتش همه اهل زمين را هلاك و از راه حق دور مى‏سازند، ناراحت شد و براى كمك به ستم ديده‏ها و مظلومان، نائبى از خداوند درخواست كرد كه متحد و مشابه با حقيقت و جوهر او و به رنگ اعضا و جواهرش باشد و خداوند نيز وى (غلام احمد قاديانى) را به نيابت حضرت مسيح(ع)، انتخاب كرد تا صليب را كه مسيحيان تعظيم و تمجيدش مى‏كنند بشكند و خوك را بكشد.[9]

 غلام احمد احاديثى را كه دربارؤ مهدى موعود آمده و ايشان را از اولاد فاطمه دختر پيامبر معرفى مى‏كند ضعيف مى‏داند. غلام احمد با توجه به حديثى كه در بعضى از كتب اهل سنت آمده و اكثر علماى اهل سنت آن را معتبر نمى‏دانند بر اين عقيده است كه مهدى و عيسى يكى مى‏باشند.( همان، رسالة حقيقة المهدى:ج14، ص455.)

غلام احمد در مورد مبعوث بودنش از جانب خداوند در مراحل مختلف، ادعاهاى گوناگونى را مطرح كرده است. ابتدا بدون ادعاى نبوت يا ولايت مدعى شد كه از جانب خداوند به او الهام مى‏شود.پس از مدتى قائل شد كه خداوند هر صد سال يك بار كسى را برمى‏انگيزد تا دين اين ملت را تجديد كند؛(رسالۀ حقیقتۀ المهدی ، هماجا صص 59-60)سپس مدعى شد همچنان كه سلسله نبوت بر پيامبر اسلام خاتمه يافت سلسله ولايت نيز بر وى خاتمه يافته است، وى خود را خاتم اوليا معرفى نمود و اين كه هيچ وليّى بعد از او نيست مگر آن كه بر عهد او باشد(وى معتقد است همچون سلسله‏هاى خلافت بنى‏اسرائيل، در اسلام هم خلافت خواهد بود. از آن جا كه خداوند او را از نام خليفه‏هاى قبلى آگاه نكرده است نام آنها را نمى‏داند. و اجمالاً به آنها ايمان دارد.( روحانى خزائن خطبه الهاميه:ج 6، ص76.)

تا اين مرحله، او خود را نبى نمى‏دانست، امّا خود را محدث و كليم اللّه مى‏شمرد.( روحانى خزائن: ج5، ص387. ) پس از   مدعى شد فرشته وحى بر او نازل مى‏شود و زمان نزول وحى بر او به اندازه زمان نزول وحى بر پيامبر اسلام است.(همان جلد ، ج18، ص202.)

او در آخرين مرحله ادعاى خود، معتقد شد به اين كه عنايات الهى اقتضا كرده نبى يا محدثى را مبعوث كند كه به دين الهى خدمت كند. آن هم در وقت ضرورت كه همه جا را فساد و تباهى فرا گرفته است. او خود را نبى مبعوث دانست.(همان، ج14، ص478.)

مراد غلام احمد از لفظ ختم نبوت، كمالات نبوت بود او خود را كاملاً مطيع قرآن و شريعت پيامبرى مى‏دانست.(هملن ، روحانى خزائن مواهب الرحمن: ج19، ص285.)

احمديه معتقدند حكم جهاد مخصوص دوران صدر اسلام است چرا كه تعداد مسلمانان اندك بود و آنان براى حفظ جان خود ناگزير به جنگيدن با مخالفان و كشتن آنان بودند. ( هنان : حقيقة المهدى: ج14، ص453) اكنون زمان جهاد با شمشير گذشته است و هنگامه جهاد با قلم و دعوت است. از اين رو حتى امام مهدى در هنگام ظهور با شمشير به جنگ كفّار نمى‏رود.(حقیفة المهدی ،ص همان، ص 475.)

برخى از احكام ويژه قاديانيه عبارت است از:

1. در نماز جماعت اقتدا به غير احمديه حرام است. ( جمعى از نويسندگان، القاديانى والقاديانيه، دمشق، دار ابن كثير، ص 39.)

2. تزويج دختر احمديه به غير احمدى حرام است، امّا مرد احمدى مى‏تواند دختر غير احمديه را به ازدواج خود درآورد.

3.  نماز بر جنازه مسلمان غير احمدى ممنوع است.(همان جا، جمعى از نويسندگان، موقف الامّة الإسلامية من القاديانيه، بيروت، دار قتيبه، ص 46.)

4. پيروان احمديه درصدى از اموال خود را بايد به عنوان زكات به رهبر خود بپردازند.

فرقه احمديه، فعاليت و تبليغات گسترده‏اى دارند، از جمله:

1_ بنا كردن هزاران مسجد در سراسر جهان.

2_تأليف و ترجمه كتب و قرآن به بيش از ده‏ها زبان زنده دنيا.

3_كمك‏هاى مادى، علمى و بهداشتى كه بيشترين فعاليت‏هاى آنان در اين زمينه در كشورهاى فقير از جمله در كشورهاى آفريقايى متمركز است. به عنوان نمونه بسيارى از مدارس اسلامى موجود در فريتاون سيرالئون توسط احمديه بنا و اداره مى‏شود. هشتاد مسجد بزرگ و كوچك، چهار بيمارستان مجهز با دكتر و جراح معتقد به اين فرقه وچندين درمانگاه در اين كشور به اين فرقه متعلق است.

4_تصدى پست‏ها و مسئوليت‏ها در مراكز علمى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى كشورها؛ به عنوان نمونه وزير امور خارجه سابق پاكستان، چندين وزير و معاون وزير در بعضى كشورهاى آفريقايى وابسته به اين فرقه بوده‏اند. (همان ، كرمى شرفشار، عسكر؛ سيرالئون، تهران، وزارت خارجه؛ ص 27ـ 32.)

5_اعزام مبلغ فرقه به كشورهاى مختلف.

6_تأسيس شبكه ماهواره‏اى با عنوان (…………)( MTA International) در لندن كه هر روز به چندين زبان برنامه پخش مى‏كند.

7_فعاليت‏هاى مطبوعاتى و ادارویی چندين سايت اينترنتى به بيش از ده زبان زنده دنيا. برخى از مهم‏ترين مجلات و روزنامه‏هاى اين فرقه عبارت‏اند از؛ مجله ماهانه التقوى به زبان عربى؛ مجله مقارنة الاديان ) Review of Religions)به زبان انگليسى؛ مجله الرساله ) Lemessage)به زبان فرانسه؛ مجله Derislasبه زبان آلمانى؛ مجله Sinar Islamبه زبان اندونزيايى؛ روزنامه الاسلام؛ روزنامه الفضل اليوميه به زبان اردو؛ هفته‏نامه الفصل الاسبوعيه العالمى به زبان اردو، هفته نامه بدر به زبان اردو.

رهبران احمديه تعداد پيروان خود را در سال 2000 ميلادى، 41 ميليون نفر و در سال 2002، 81 ميليون نفر اعلام كردند.(همان، مجله التقوى، شماره 9 شوال و ذى القعده 1422هـ.ق.)

با توجه به افزايش چهل ميليونى اين آمار در ظرف دو سال، نسبت به صحت آن ترديد وجود دارد.

اعتقادات غلام احمد درباره حضرت مسيح(ع) و مهدى موعود و دعاوى او دربارؤ ملهم بودن از جانب خداوند و مأموريت ويژه براى تجديد اسلام و ديگر عقايد و دعاوى او، با معتقدات و باورهاى مسلم و مورد اجماع مسلمانان مخالف است. بدين جهت، همه مذاهب اسلامى ادعاى ميرزا غلام احمد را رد كرده، و صدها كتاب، مقاله، فتوا و سخنرانى و تجمع بر ضد اين فرقه در اكثر كشورهاى اسلامى نوشته و صادر شد. از جمله كتاب‏هاى منتشر شده عبارت‏اند از: القاديانى و القاديانيه(جمعى از علماى پاكستان)، دفع اوهام توضيح المرام فى الرد على القاديانيه(شيخ سليمان ظاهر عاملى)، موقف الامة الاسلامية من القاديانيه(جمعى از نويسندگان) و….

در سال 1363هـ. ق از سوى تمام علماى مذاهب اسلامى در شبه قاره هند، فتواى تكفير قاديانى‏ها صادر شد و در سال 1394هـ.ق(1974م) كنفرانس بزرگى با شركت علماى تمام مذاهب و فرق اسلامى در مكه مكرمه تشكيل گرديد و طى بيانيه‏اى، فرقه احمديه‏تكفيرگرديدووجودآنان خطربزرگى براى اسلام دانسته شد.

 


 

[1]  ویکی فقه ، رک. ظفرالله خان، شودری محمد، صدق احمد، الشرکة الاسلامیة المحدوده، انگلستان، اول، ۱۹۹۷م، ص۷.

[2]  همان مدخذ ، رک. عوده، حسن بن محمود، الاحمدیة عقائد و احداث، انگلستان، اول، ۱۴۲۱ق، ۲۰۰۰م، ص۴.

[3]  همانجا ، رک. قادیانی، میرزا غلام احمد، الخزائن الدفینة (گزیده‌هایی از نوشته‌ها و سخنان غلام احمد)، گرد آورنده محمد احمد نسیم و هانی طاهر، الشرکة الاسلامیة المحدوده، انگلستان، اول، ۱۴۲۹ق، ۲۰۰۸م، ص۴۷۲ - ۴۸۱.

[4]  همان جا ، عوده، عبدالله اسعد، الموامرة الکبری، الشرکة الاسلامیة المحدوده، انگلستان، اول، ۱۴۲۷ق، ۲۰۰۶م، ص۶.

[5]  اسماعیل اذری نژاد ،سایت  تسخیر ، رک.

[6]  همانجا ، رک. روحانى خزائن، نجم الهدى:ج14،ص65.

[7]  همان جا ، رک. دفع اوهام توضيح المرام، ص 25.

[8]  همانجا ، رک. روحانى خزانۀ، رسالۀ مواهب الرحمن:ج19، ص297ـ 301.

[9]  همانجا ، رک. روحانى خزائن، رساله مواهب الرحمن:ج19، ص297ـ 301.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

1-9.                         بابی ها - 

بابی  ها  گروهی  هستند  که خود را  از پیروان سید علی محمد شیرازی (1236-1266هـ) که در شهر شیراز  خروج  کرد ه و خود را باب می خواند، دانسته اند ،و  به  این  نام  معروف شده اند .

سید علی محمد رضای بزاز شیرازی است که در کودکی پدرش در گذشت . وی  تحت سر پرستی  عموی خود  حاج سید  علی ، تربیت یافت . در هفده سالگی به شغل پدر میل  کرد و به بندر بو شهر برای تجارت رفت . حدود  پنج سا ل به بوشهر  ماند و سپس به شیراز  باز گشت  و بازرگانی را رها کرد . به مکه سفر کرد  و در عراق به زیارت قبور ائمه نایل آمد .اقامت او در  کربلا به ظاهر دو یاسه  سال به طول انجامید ، و موجب  گشت که از نزده سالگی به محضرشیخ احمد احشائی و سید کاظم رشتی  پیش وای شیخیه  راه یابد و در سلک شاگردان او در آید . ((اشراق خاوری، ص ۶۳ـ ۶۴)

مصطفی حسینی طباطبایی؛پایه گذار فرقه بابی،سید علی محمد شیرازی، از مدعیان بابیت امام دوازدهم شیعیان كه بعدها مدعی مهدویت و نبوت شد. در ۱۲۳۵ در شیراز به دنیا آمد. در كودكی به مكتب شیخ عابد رفت و در آنجا خواندن و نوشتن و سیاه مشق آموخت. شیخ عابد، ازشاگردان شیخ احمد احسائی و سید كاظم رشتی بود (اشراق خاوری، ص ۶۳ـ ۶۴) و از همان دوران، سید علی محمد را با نام رؤسای شیخیه (احسائی و رشتی) آشنا كرد، به طوری كه چون سید علی محمد در حدود نوزده سالگی به كربلا رفت، در درس سید كاظم رشتی حاضر شد (فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج ۳، ص ۹۷) .

علی محمد بر اثر نفوذ اخلاقی و مذهبی سید  کاظم رشتی دگر گون  گشت و پس از درگذشت سید ، در بیست و چهار سالگی (1260هـ) دعوی کرد که باب و واسطۀ وصول به امام زمان  حضرت حجة بن الحسن قائم آل محمد  است.

در همین سال در خانه خود در شیراز نخستین بار دعوت خویش را به ملا حسین بشرویه اظهار کرد و او به وی گروید و از طرف باب ملقب به باب الباب شد .

از سال 1206 تا مدت  پنج ماه  هجده تن از علمای شیخیه  به سید  علی محمد باب گرویدندو از روی حساب ابجد با خود وی  که نزده  می شود ، معروف به  حروف حی شدند ...(که در بین اسامی این نزدهم که ملا علی ترشیزی است ، نام طاهره قرة العین  شاعردربار قاجار نیز در شماره  شانزدهم قرار داشته است) باب نخست  میگفت : که من باب امام زمان  هستم و مردم برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدس ازلی وابدی باید به ناچار از این باب بگذرند و به حقیقت برسند، پس باید به من ایمان بیاورند تا به آن  اسرار دست یابند .

وی پس از مدتی گامی فرا تر نهاد، و گفت که: خدای تعالی کتاب "دبیان" را بر من نازل فرموده  است و این سخن که گفت :الرحمن،علم الاقرآن، خلق الانسان، علمه البیان ، اشاره به من  است  وانسان «علی محمد» و بیان همان   کتاب  است که بر او  نازل شده  است . البته دعوی بابیت را پیش از  این شیخ احمد احسایی و شاگردش سید کاظم رشتی  به طور نیم آشکار و پنهان در سخنان  خود آظهار کرده بودند،سید  علی محمد  این دعوی را علنی ساخت.

باری ادعای سید  علی محمد از نظر شیعه چندان تازگی نداشت و چنان که  گفتیم  او گامی فراتر نهاده بعد از مدعی ادعا کرد که وی همان قاعد موعود است ، گویا این ادعا  در دو سال و نیم  آخر عمر او بوده  است .

علی محمد  در نوشته  های  خویش خود را باب و ذکر و ذات حروف سبعه(به  جهت این که علی محمد دارای  هفت  حرف  است) می خواند ، ولی از آن  پس خود را «قائم ، مهدی ، نقطه» نامید.

تاریخ این ادعای جدید ، به تصریح میرزا جانی  صاحب کتاب «نقطه الکاف» در سفر سال 1264 هجری تا شعبان 1266هجری که در قریه  چهریق زندانی بود، می باشد.

باب در نوشته  های خود  آورده  است که او خاتم الظهورات  مشیت اولیه  وآخرین حلقۀ سلسلۀ  نبوت نیست و کتاب بیان او آخرین کتاب آسمانی نمی باشد، بلکه ظهور بعد از او که از آن همیشه به «من یظهر ه الله »یعنی کسی که خداوند او را آشکار خواهد ساخت  تعبیر می نمود و به مراتب بالا تر   از ظهور خود اوست .

او  چنین فرض  می کرد که ظهور بعد با ظهور او  تقریباً همان مقدار فاصله خواهد داشت  که ظهورات  انبیای اولولعزم  سابق با یکدیگر . وی مقدار این فاصله را در پیش خود 1511یا 2001 سال می  پنداشت ، که مطابق کلمۀ  غیاث یا مستغثات است . به عقیدۀ او عمر عالم  از زمان آدم  تا روزگار او 12210 سال بوده است و چون هر  هزار سال از عمر آدم  معادل است با یک سال  از  عمر ظهورات ، از این رو آدم را به نقطه  تشبه  میکند و خود را به جوان دوازده ساله و من یظهرالله را به جوان چهارده ساله ، و این مسلّم است که باب در  پیش خود  عصر من یظهر الله را  قریب دوهزار سال پس از  عصر خود فرض میکرده  است  و این که میرزا حسین علی(بهاءالله) ادعای من یظهر  الهی می  کرده  با این  حساب درست  نیست .

سید  علی محمد  پس از ادعای بابیت  از طرف حاکم شیراز  حسین خان مقدم  ملقب به نظام الدوله بازداشت شد و او را در محضر علما چوب زدندو به زندان انداختند ومدت شش ماه در ان شهر زندانی بود، تا آنکه ماموران سری منوچهر خان  معتمد الدوله  والی اصفهان که اصلاً گرجی بود او را ربوده و به اصفهان بردند و منوچهر خان عمارت سر پوشیده ای را که خلوت خاصۀ حکومت  و مشهور به «عمارت خورشید بود» برای مسکن او معین  کرد . اقامتش در اصفهان شش ماه  وبه قول ادوارد برون یکسال بود. معتمد الدوله تا هنگام مرگ  خویش علی محمد را که ظاهراً دلش برای او سوخته بود از گزند دشمنانش  حفظ  میکرد .

پس از مرگ  منوچهر خان برادرزادۀ او  گرگین خان به جای عموی خود به حکومت اصفهان  منصوب شد.

وی برای تقرب  به دولت و اطاعت از امر حاج  میرزا آقاسی صدر اعظم، باب را تحت الحفظ به تهران  فرستاد و برای جلو گیری از پیش آمد های احتمالی، سید را از پشت دروازه تهران گذرانیده  به آذربایجان بردند و نخست در قلعۀ ماکو (1363هـ)بعد از آن او را به  تبریز  آوردند و در حضور ناصر الدین میرزا ولی عهد ، علمای آن شهر  با او مناظره کردند و پس از چوب کاری ، وی توبه نمود.

متن توبه نامه باب به نقل کتاب «باب و بها را بشناسید » تالیف حاجی فتح الله مفتون یزدی ، چاپ  حیدرآباد ،ص288، که نامه او به ناصر الدین میرزا ولی عهدد است چنین می باشد : «فداک روحی الحمدلله  کما  هواهله و مسحقه  که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر  حال بر کافۀ عباد  خود شامل گردانیده . بحمد الله که مثل آن  حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرمود که به ظهور عطوفتش  عفو از بندگانش و تستر بر مجرمان ، و ترحم بر یاغیان فرمود اشهدالله من عنده که این بندۀ ضعیف را قصدی نیست  که خلاف رضای خداوند عالم  واهل ولایت او باشد ، اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جلّ ذکره  و نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت او است  ولسانم مقّر بر کل منازل  من عندالله است ، امید رحمت او را دارم  ومطلقاً خلاف رضای حق را نخواستم و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده  از قلمم جاری شده  غرضم عصیان نبوده و در هر  حال مستغفر ونائمم حضرت او را ، و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد  استغفر الله ربی  واتوب الیه  من ینس بالا الامر ، و بعضی مناجات و کلماتی که از لسانم جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت  خاصۀ حضرت حجت علیه السلام را محض ادعای مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر ، مستدعی از الطاف حضرت شهنشاهی  وآن حضرت چنان است که این دعا گو را به الطاف عنایات وبسط رأفت و رحمت  خود سر افراز فرمائید .السلام.»

ظاهراً  این توبه نامه در کتابخانه  مجلس سابق شورای ملی  در میدان بهارستان تهران مضبوط  است .

پس از در گذشت محمد شاه قاجار ، شورشهایی به حمایت از باب پیاپی در مازندران و زنجان روی داد. میرزا تقی خان  امیر کبیر صدر اعظم  ناصر الدین شاه دستور  داد که باب را از قلعۀ چهریق  به تبریز آوردند و به قتل رساندند.. در 27 شعبان 1266هـق او را در آن شهر به دار آویخته  و تیر باران کردند.

اعتماد السلطنه در کتاب "فتنه باب" می نویسد : از قضا در این واقعه  گلوله به ریمانی آمد که بدان  دست باب را بسته بودند.ریسمان  گسیخته وباب رها شده  و راه فرار در پیش گرفته  و خود را به حجره یکی از سربازان انداخت  و این گریختن او از باطن شریعت بود ، زیرا اگر سینۀ خود را گشاده میداشت و فریاد بر می آورد که ای سربازان  و مردمان آیا کرامت من را ندیدید، که از هزار گلوله یکی بر من نیامد .خدای خواست حق را از باطل  معلوم کند و این شک و ریب از میان مردم رفع شود.چون سربازان گریختن او را دیدند  دانستند که وی را قدر و منزلتی نباشد  با خاطر آسوده  بدان حجره رفته واو را گرفتند و بستند و هدف گلوله اش ساختند ...

پس از کشته شدن علی محمد و سوء قصد بابیان بجان  ناصر الدین شاه  قاجار جانشین باب را که میرزا یحیی نوری  ملقب  به صبح ازل  بود (1246-1330هـق.)با برادرش میرزا حسین علی  معروف به بهاء الله و عدۀ از بابیان  به عراق  تبعید کردند . در آنجا میان دو برادر اختلاف افتاد و میرزا حسین علی از اطاعت برادرش  صبح ازل خارج شد و بین  پیروان آن دو برادر جنگ و ستیز در  گرفت .دولت عثمانی که در آن وقت عراق وفلسطین وقبرس را در تصرف داشت بین آن دو برادر جدایی افگندو صبح ازل را به قبرس  و برادرش میرزا حسین علی را به عکا تبعید کرد.

بابیان به طرفداری صبح ازل پرداختند و معروف به ازلی شدند  ولی بهاءیان به میرزا حسین علی بهاءالله گرویدند و از دین اسلام  خارج شدند.

سر انجام صبح ازل در شهر فاماگوستا که آنرا به اختصار ماغوستا گویند در قبرس در گذشت . باب گذشته از آن  به عدد وارقام و حساب جمل اهمیت می داد از ارقام اسرار عجیبی توقع داشت .پیش ایشان عدد نزده بسیار مقدس بود  و در این مورد  درآیۀ قرآن اشاره  در سورۀ المدثرمیکند  که می فرماید :علیهاتسعةعشر(که مقصود نزده  ملک دوزخ  است .

رسالات  و کتاب  های باب  عبارت اند از کتاب «بیان» عربی و فارسی است و کتاب تعلیمات او به شمار می آید ولی این کتاب را نتوانست  تمام کند و عمرش وفا نکرد .

تعالیم باب- اصول تعالیم باب مبتنی بر کتاب بیان است که به طور اجمال از قرار ذیل است :

خداوند مدرک کل شی  است و خود از حیّز ادراک بیرون است . احدی غیر ذات او  معرفت به او ندارد . مراد از معرفَة الله .معرفت مظهر اوست و مراد از لقاء الله ، لقای او و پناه به خداوند . پناه او زیرا که عرض بر ذات  اقدس ممکن نیست   ولقاء او متصور نه ...   و آنچه که در کتب سماویه ذکر لقاء او شده ، ذکر لقای ظاهر به ظهور اوست  و مراد از ملائکه  الی الله و عوض بر او  ورجوع ادّلاء بر من یظهره الله است بسوی او زیرا که سبیلی از برای احدی بسوی ذات ازل نبوده و نیست  نه در بدئ و نه در عود. آنچه در مظاهر ظاهر می شودمشیت است  که خالق کل اشیاء  است  و نسبت او به اشیاء نسبت  علت است به معلول و نار به  حرارت  این مشیت نقطۀ ظهور است  که در کوری به حسب آن کور ظاهر مظهر مشیت نبوده الا بیان ذات  حروف سبع و نه حروف حی آن الی حروف بیان  ظهورات را نه ابتدایی است و نه انتهایی و قبل از آدم و عوالم  واوآدم  مالا نهایه بوده  وبعد از من یظهر الله  ظهورات دیگر خواهد بود  الی مالانهایه .هر ظهور بعدی  اشرف از ظهور قبل و مقام بلوغ آن میباشد . مشیت اولیه در هر ظهوری به نحوی قوی واکمل از ظهور قبل ظاهر می شود. مثلاً آدم در مقام  نقطه بوده  و نقطه بیان در مقام  جوانی چهارده ساله . چنانچه در ظهور  حضرت  عیسی غرس شجرۀ انجیل که شد به کمال نرسیده الّا  اول بعثت رسول الله  که اگر رسیده بود  یک روز زود تر  همان روز بعثت  می شد که بیست ششم رجب باشد نه بیست وهفتم ...وبعد از  غرس  شجرۀ قرآن  کمال آن  در  هزار و  دویست و هفتاد رسید که اگر بلوغ  آن  در دو ساعتی از شب پنجم جمادی الاول می بود پنج دقیقه بعده ظاهر نمی شد.

خداوند  عالم را به  توسط  هفت صفت که حروف  حق باشند خلق کرد  وآنها قدرو قضا واراده و مشیت و اذن و اجل و کتاب  است .

احکام : محفل یا بیان  از نزده  عضو  تشکیل می شود و آن مکانی است که زکات اشخاص در صندوق  جمع میگردد.  زکات  معمولاً 5/1 سرمایه  است .

هر شخصی بابی باید هر روز نزده  آیه  از کتاب «بیان» را بخواند و نام خدا را سه صد  وشصت ویک بار ذکر کند.بایدمرده را در قبری از بلور  بگذارندیا قبر را در سنگ صیقلی تعبیه نمایند.باید به دست راست  میت ، یک انگشتری که بر نگین  آن  آیۀ از کتاب «بیان»  نقش شده بگذارند تا مرده  در گور نترسد.

انسان نباید  دیگری را بیازارد و موجب اذیت  همسایه  اش  گردد. هر کس به او سخن گویدو یا نامۀ نگارد  باید جواب دهد، نامه  ها را نباید پاره  کرد  ، بلکه باید  در رساندن به صاحبش امین باشند شرب خمر و دیگر معجون  ها  حرام است . واجب است که هر نزده روز ، نزده شخص را مهمان کننداگر چه آب بیاشامند.گدایی حرام است و پول دادن به گدا گناهی از گناهان ، میراث، پس از دفن مرده ، بین ترکۀ او چنین  تقسیم می شود: پسران 60/8 و شوهر60/7 وپدر 60/6 ومادر 60/5 وبرادر 60/4 وخواهر 60/3 ومعلّم  نیز از میراث میت برخوردار می شود و غیر از کسانی که ذکر شد  برای دیگران  ظاهراً توزیع ترکه بصورتی که ذکر شد  بایستی ناقص باشد  زیرا مجموع  ترکه  توزیع شده واحد صحیحی را تشکیل نمیدهد .[1]   

 


 

[1]   مشکور دکتر محمد جواد ،فرهنگ فرق  اسلامی ، عنوان بابیه صص87تا 93 ؛ رک. تاریخ البابیه او مفتاح الابواب، دایرة المعارف  اسلامیه ج.3 ، ص 226-231  صص،87-93.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

چگونه در جنب ادیان مذاهب ایجاد شد

چگونه بهاییان در بستر تشیع پا کشود

فرقه بهایی در ایران  در عصر ناصر الدین شاه قاجار ایجاد شد و موسس آ ن  از طرف  میرزا نقی خان  امیر کبیر به کربلا  تبعید شد و بعد از فوت وی به ایران بر گشت و بعداْ به ادنا تبعید گشت و چندین بار انشعاب نمود و به  گروه های ازلی و نوری انقسام یافتند و اخیراْ رهبر شان به فلسطین در حیفاتیعید گردید و در آوانیکه دولت اسراییل توسط بلفور صدر اعظم انگلیس تشکیل کردید  این گروه مورد حمایت  یهود و مخصوصاْ حمایت بلفور صدر اعظم انگلیس قرار گرفت و تا امروز زیر سایه  غرب زندگی میگذرانند

۸-۱. بهایی ها-

مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند.  دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامی، و علمای حوزه های علمیه شیعه جدا بودن این فرقه از امّت اسلامی را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفی کردند. بازگشت برخی مقامات و مبلّغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.

بهاءالله موسس و بنیان  گذار مذهب یا فرقه یا دین بهائیان دربین سال های (1817-1892م) می زیست .او  اعتقاد بر این داشت که صدای نظم نوین جهانی  را که مبتنی بر  صلح عمومی ، اتحاد و یک پارچگی  عالم انسانی و عدالت  الهی را بلند  کرده  و به  آن خواهد  رسید. چیزی که بودا و کنفیسیوس ، زرتشت وسایرین  نیز این صدا را در وقتش بلند  کرده بودند ولی هیچ کدام شان نتوانستند به  این ارمان برسند .

«او خود را واسطۀ اصلی ایصال فیض الهی و عامل و محرک حلول  دور جدید  معرفی نمود .» [1] او  میخواست در برابر دیدگان مایوس نسل بشر، دور نمای بدیع را مفتوح نماید . او در  تمام طول زندگی اش به این اعتقاد بود که عصر تازه ای  بنام "عصر طلایی" از افق  تاریخ بشری طلوع  کند .عصری که  هیچ فکری نمی تواند  شکوهمندی و جلال آن را ترسیم نماید ...

وی  خود را از اخلاف دودمان و فرزند  وزیر قاجار میداند  که  در شروع این کتاب  تلویحاً شرح شد.(صفحهات 34و35همین کتاب را نگاه  کنید )

پیام بهاءالله حاوی اختاری شدید بلکه در  عین حال منادی بشارتی  عظیم نیز میباشد .زیرا او به نظم نوین جهانی پیروانش را نوید  میدهد  چیزی که اکنون در قرن بیست ویکم سر از گریبان شیطان پرستان صهیونست و کابالا کشیده است :[نظم نوین جهانی] و در ستور بعدی ارتباط این شخص را با نیروهای استعمار گر شاهد میباشیم(مولف)

اگر تاریخ  هر دو فرقه بابیه و بهائیه را مرور کنیم  هر دو فرقه در حقیقت سر از یک گردن دارند بقسمیکه می بینیم :

زیاده از یک‌صد و شصت سال پیش، جوانی شیرازی ادّعا کرد که  او باب و امام زمان است.

که نامش میرزا  علی محمد بود و به جهت همین ادّعا، خود را سیّد باب می‌خواند. ادّعای او درباره‌ی خود، چند سال بعد،  مقام مهدویّت را ادعا کرد و بعدش هم  خود را  پیامبر خواند و با نگارش کتابی ، قرآن را نسخ شده اعلام کرد. او پس از مدّتی خود را خدا نیز خواند!

دولت ایران هر چند به علّت وجود شبهه‌ی دیوانگی درباره‌ی او، از اعدامش خودداری می‌کرد؛ امّا سرانجام به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر ،و به جهت پایان دادن به درگیری‌های داخلی، او را به اعدام محکوم کرد.

پس از او، یکی از مریدانش به نام میرزا حسینعلی نوری که خود را بهاءالله می‌نامید؛ اعلام کرد که به مقام پیامبری رسیده است. نام دین خود را بهاییّت گذاشت و عدّه‌ای را به دور خود جمع کرد. رهبری بهاییان پس از او به فرزندش عبدالبهاء رسید و پس از عبدالبهاء نیز از آن جا که او پسری نداشت؛ نوه‌ی دختری‌اش به نام شوقی رهبر بهاییان شد. هر چند بنا بر پیش بینی رهبران بهایی قرار بود فرزندان پسر شوقی، یکی پس از دیگری، رهبری بهاییان را بر عهده بگیرند؛ امّا شوقی عقیم بود و بهاییان پس از او، مؤسّسه‌ای را در اسراییل به نام بیت‌العدل تأسیس کردند تا جامعه‌ی بهاییان را رهبری کند.

بهائیت از آغاز تا  معاصر-

فرقۀ بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقۀ ضالّه) شناخته شد. فرقۀ بهائیه منشعب از فرقۀ بابیه است. بنیانگذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله است و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است.

وی پس از ادعای بابیت توسط سید علی محمد شیرازی، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعالترین افراد بابی شد و به ترویج بابی گری بویژه در نور و مازندارن پرداخت. برخی از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزایحیی معروف به «صبح ازل» نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند. پس از اعدام  علی محمد باب به دستور امیرکبیر، میرزایحیی ادعای جانشینی باب را کرد. ظاهراً یحیی نامه هایی برای  علی محمد باب نوشت و فعالیتهای پیروان باب را توضیح داد.  علی محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیتنامه ای برای یحیی فرستاد و او را وصی و جانشین خود اعلام کرد. پس از باب عموم بابیه به جانشینی میرزایحیی معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی زمام کارها را در دست گرفت.

امیرکبیر برای فرونشاندن فتنۀ بابیان از میرزا حسینعلی خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، به دعوت و توصیۀ این شخص به تهران بازگشت.

در همین سال تیراندازی بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابی ها انجامید و چون شواهدی برای نقش حسینعلی در طراحی این سوء قصد وجود داشت، او را دستگیر کردند. حسینعلی به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد.

سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلی به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاءالله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد، نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس برای این حمایت قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نمایندۀ دولت فرانسه با بهاءالله ملاقات کردند و حمایت دولت­های خویش را به او ابلاغ کردند.

میرزایحیی که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب میدانستند، با لباس درویشی مخفیانه به بغداد رفت و چهارماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد، کربلا و نجف مرکز اصلی فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده میشد. در این زمان برخی از بابیان ادعای مقام «من یظهر الهی» را ساز کردند. میدانیم که  علی محمد باب به ظهور فرد دیگری پس از خود بشارت داده بود و او را «من یظهر الله» نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند.

آدم کشی هایی که در میان بابیان رواج داشت و هم چنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدّسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و به ویژه زائران ایرانی گردید و دولت ایران از دولت عثمانی خواست تا بابی ها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280ق. فرقۀ بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهارماه به ادرنه (یکی از شهرهای ترکیه) منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلی مقام «من یظهر الهی» را برای خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلی و جدایی و افتراق در میان بابیان آغاز شد. بابی هایی که ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزایحیی صبح ازل باقی ماندند، ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی بهاءالله، بهائی خوانده شدند. میرزا حسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف رسماً بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.

منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدّت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را باز گفتند. سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، بهاءالله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد. بهاءالله در هفتادوپنج سالگی در 1308 قمری در شهر حیفا از دنیا رفت. میرزا حسینعلی پس از اعلام «من یظهره الهی» خویش، به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایی او، ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، رب ما یری و ما لایری نامید.

پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او را قبلۀ خویش گرفتند. گذشته از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب «اقدس» را نگاشت که بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی میشمارند. مهمترین کتاب بهاءالله «ایقان» بود که در اثبات قائمیت سید علی محمد باب در آخرین سالهای اقامت در بغداد نگاشت.

بهائیه پس از بهاءالله

پس از مرگ میرزا حسینعلی، پسر ارشد او عباس افندی (1340ـ1260هـ.ق) ملقب به عبدالبهاء جانشین وی گردید. در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجۀ وقت انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیۀ مشهور خود مبنی بر تشکیل وطن ملّی یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلی روی داد که جمالپاشا، فرماندۀ کل قوای عثمانی، عزم قطعی بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائی در عکا و حیفا گرفت. برخی مورّخان منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، میدانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبدالبهاء و بهائیان بکوشد. پس از استقرار انگلیسیها در فلسطین، عبدالبهاء در سال 1340هـ.ق درگذشت و در حیفا بخاک سپرده شد.

عبدالبهاء در سفرهای خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً تحت عناوین روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد. البته باید توجه داشت که خود بهاءالله نیز در مدّت اقامتش در بغداد با برخی از غرب زده های عصر قاجار مثل میرزا ملکم خان که به بغداد رفته بودند، آشنا شد. هم چنین در مدّت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلی آخوندزاده که سفری به آن دیار کرده بود، آشنا گردید. افکار این روشنفکران غرب زده در تحولات فکری میرزا حسینعلی بی تأثیر نبود.

پس از عبدالبهاء، شوقی افندی ملّقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنا به وصیت عبدالبهاء جانشین وی گردید. برخی از بهائیان ریاست شوقی را نپذیرفتند و شوقی به رسم معهود اسلاف خود به بدگویی و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. نقش اساسی او در تاریخ بهائیه، توسعۀ تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند بویژه در دهۀ شصت میلادی در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قاره ای بهائی موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید.

تشکیلات بهائیان که شوقی افندی به آن «نظم اداری امرالله» نام داد، زیر نظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا در اسرائیل که به «بیت العدل اعظم الهی» موسوم است، اداره میگردد. بنابر تصریح عبدالبهاء پس از وی بیست­ وچهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولی امرالله باید رهبری بهاییان را بر عهده میگرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین میکرد. اما شوقی افندی عقیم بود و طبعاً پس از وفاتش دوران دیگری از دودستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد. سرانجام همسر شوقی افندی، «روحیه ماکسول» و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963م. (1342 شمسی) تأسیس کردند.

گروه ایادیان امرالله با کمک افراد منتخب بیت العدل که به «مشاورین قاره ای» معروف اند، رهبری اکثر بهائیان را برعهده دارند. به موازات رهبری روحیه ماکسول، چارلز میسریمی نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را کرد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در آمریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده ای دیگر از بهائیان به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی که خود را «سماءالله» میخواند، گروه دیگری از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند.

آیینها و باورهای بهائیان

نوشته های سید علی محمد باب، میرزا حسینعلی بهاءالله و عبدالبهاء، تا حدّی نیز شوقی افندی ربانی، از نظر بهائیان مقدّس است، اما کتب باب عموماً در دسترس بهائیان قرار نمیگیرد و دو کتاب اقدس و ایقان میرزا حسینعلی نوری در نزد آنان از اهمیت خاصّی برخوردار است.

تقویم شمسی بهائی از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز تقسیم میشود و چهارروز (در سالهای کبیسه، پنج روز) باقیمانده، ایام شکرگزاری و جشن تعیین شده است. بهائیان موظّف به نماز روزانه و روزه به مدّت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکی از اماکن مقدسۀ ایشان، شامل منزل سید علی محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلی نوری در بغدادند. بهائیان هم چنین به حضور در ضیافات موظّف اند که هر نوزده روز یکبار تشکیل می­گردد. در آیین بهایی نوشیدن مشروبات الکلی و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضروری شمرده شده است.

آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقۀ ضالّه) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیرفته نبود. ویژگیهای مهدی موعود(ع) در احادیث اسلامی به گونه ای تبیین شده که راه هرگونه ادعای بیجا را بسته است. در احادیث، ادعای بابیت امام غایب به شدّت محکوم شده است. ادعای دین جدید توسط باب و بهاءالله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که توسط همۀ مسلمانان پذیرفته شده است، سازگار نبود. از اینرو علی رغم تبلیغات گسترده، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهی نیافتند.

تاریخ پُرحادثۀ رهبران بهائی، نادرست درآمدن پیشگویی های آنان و منازعات دور از ادب از یک سو و حمایتهای دولت­های استعماری در مواضع مختلف از سران بهایی و بویژه همراهی آنان با دولت اسرائیل از سوی دیگر، زمینۀ فعالیت در کشورهای اسلامی، خصوصاً ایران را از بهائیان گرفت.(عبدالله شهبازی، بهایی گری)

ایراد  هایی که به  کیش بهایی گری گرفته شده  است -

این  کیش چنانکه  دیده شد هر قدم آن  چندار  هایی جدید را ارائه میدهد:بابیگری ،شیخی گری ،شیعیگری ، مهدی گری ،نهاده شه و از آن بالا تر رهبر شان خود را  پیغامبر  وبالاتر از آن خدا نیز خوانده اند.

رهبر و بانی این فرقه  گفته است: من آن یظهرالله هستم که سید باب (سید محمد باب)آمدنش را گواهی داده  و سید باب خودگفته  من ان مهدیم که شیعیان می بیوسیدند و شیخ احسایی یکی از رهبران  دیگر آنها  معنی کرده .

مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند. علمای حوزه های علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامی، جدا بودن این فرقه از امّت اسلامی را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفی کردند. بازگشت برخی مقامات و مبلّغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.

عبدالله شهبازی در کتابی مفصل کلیه خانواده های بهائی ظهور این دین را با ذکر نام و سند معرفی می نماید  که بیش از نود در صد آنان یهودیانی بودندکه  همان اواخر (به ظاهر ) مسلمان شده بودند . گویا دستوری به آنها داده شده بودتا خود را مسلمان معرفی کنند و با آغاز ادعای ظهور به این دین  جدید بپیوندند تا با این  گرایشبرد  تبلیغاتی این فرقه جدید بالاتر رود

1-9.            بابی ها - 

بابی  ها  گروهی  هستند  که خود را  از پیروان سید علی محمد شیرازی (1236-1266هـ) که در شهر شیراز  خروج  کرد ه و خود را باب می خواند، دانسته اند ،و  به  این  نام  معروف شده اند .

سید علی محمد رضای بزاز شیرازی است که در کودکی پدرش در گذشت . وی  تحت سر پرستی  عموی خود  حاج سید  علی ، تربیت یافت . در هفده سالگی به شغل پدر میل  کرد و به بندر بو شهر برای تجارت رفت . حدود  پنج سا به بوشهر  ماند و سپس به شیراز  باز گشت  و بازرگانی را رها کرد .مکه سفر کرد  و در عراق به زیارت قبور ائمه نایل آمد .اقامت او در  کربلا به ظاهر دو یاسه  سال به طول انجامید ، و موجب  گشت که از نزده سالگی به محضرشیخ احمد احشلئی و سید کاظم رشتی  پیش وای شیخیه  راه یابد و در سلک شاگردان او در آید . ((اشراق خاوری، ص ۶۳ـ ۶۴)

مصطفی حسینی طباطبایی؛پایه گذار فرقه بابی،سید علی محمد شیرازی، از مدعیان بابیت امام دوازدهم شیعیان كه بعدها مدعی مهدویت و نبوت شد. در ۱۲۳۵ در شیراز به دنیا آمد. در كودكی به مكتب شیخ عابد رفت و در آنجا خواندن و نوشتن و سیاه مشق آموخت. شیخ عابد، ازشاگردان شیخ احمد احسائی و سید كاظم رشتی بود (اشراق خاوری، ص ۶۳ـ ۶۴) و از همان دوران، سید علی محمد را با نام رؤسای شیخیه (احسائی و رشتی) آشنا كرد، به طوری كه چون سید علی محمد در حدود نوزده سالگی به كربلا رفت، در درس سید كاظم رشتی حاضر شد (فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج ۳، ص ۹۷) .

علی محمد بر اثر نفوذ اخلاقیو مذهبی سید  کاظم رشتی دگر گون  گشت و پس از درگذشت سید ، در بیست و چهار سالگی (1260هـ) دعوی کرد که باب و واسطۀ وصول به امام زمان  حضرت حجة بن الحسن قائم آل محمد  است.

در همین سال در خانه خود در شیراز نخستین بار دعوت خویش را به ملا حسین بشرویه اظهار کرد و او به وی گروید و از طرف باب ملقب به باب الباب شد .

در این نووشته از این منابع استفاده شده:

1.      سعیدی نادر ، پژوهشنامه آیین  جهانی بهاییُص۳۰.

2.      فداًییان جمشید ،«بهاالله بنیانگذار الهام بخش مدنیت جدید» ،انتشارات قرن ، چاپ۱۹۹۵.

3.      بنگاه امنساراتی مقدس بهاییان، «بهاءالله در قرآن»

4.      اسلمنت،ترجمه بشیر الهی، بهاءالله و عصر  جدید.

5.      رحیمی و ، و.ف.سلیمانی در رودجنیرو برازیل  ، بهاییان.

6.      آیین بهایی تالیف داکنر  هوشید مسلق،انتشارات جهانی بهاییان ُچاپ  امریکا.

7.      وفا عنایتی و فریش توفیق ،نگارش کوتاهی در مورد آیین بهایی، ترجمه سروش شهیدی «بهایی ستیزی یا اتهام  بهاییها به جاسوسی و ترفند  های دیگر پردازی.

8.      احمد کسروی ، بهایی گری.


[1]  فنائیان جمشید ، بهاء الله بنیان گذار والهام بخش مدنیت جدید  جهانی ، انتشار یافته  توسط اسامله  عمومی  بهاءیان استرالیا  چاپ تووسط شرکت غیر دولتی نشرات  قرن ، بندورا ویکتوریا ،ص 3.

 

 

++++++++++++

بحث هفتم

مذهب یا فرقه وهابیان

«وهابیان » پیروان محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان تمیمی نجدی (1115 - 1206) هستند او پیر و مکتب ابن تیمیه و شاگرد او ابن قیم الجوزی بود که عقاید جدیدی را در جزیرة العرب بنیاد نهاد.

نام این فرقه از نام پدر او عبدالوهاب گرفته شده و لقب وهّابی را مخالفان این فرقه به آنان داده اند و صحیح این است که ایشان را «محمّدیه » در نسبت به شیخ محمّد پیشوای این فرقه بنامیم.

شیخ محمّد در شهر عینیه از بلاد نجد تولد یافت، پدرش در آن شهر قاضی بود و از کودکی به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقاید می پرداخت.

فقه حنبلی را نزد پدر خود که از علمای حنابله بود بیاموخت.

محمّد در سفری که به حج بیت اللّه الحرام رفت بعد از مناسک به مدینه رفت و در آن جا استغاثه و استعانت مردم را از پیغمبر(صلی الله علیه وسلم) در پیش قبر او انکار کرد و گفت: این عمل بر خلاف توحید است و استعانت و حاجت خواستن فقط باید از خداوند باشد. سپس به نجد بازگشت و از آن جا به بصره و شام رفت و به مطالعه کتب ابن تیمیه و ابن قیم پرداخت.

ابن تیمیه ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم حرّانی از بزرگترین علمای حنبلی قرن هفتم و هشتم هجری بود و چون عقایدش مخالف افکار علمای معاصرش بود تکفیر شده به زندان افتاد و عاقبت از جور مغولان مهاجم از شام به قاهره گریخت. ولی به سال 712 به دمشق برگشت و به سال 728 در قلعه دمشق درگذشت.

ابن تیمیه با این که خود و پدرش از علمای حنبلی به شمار می رفتند مقید به تبعیت از مذهب فقهی احمد بن حنبل نبود و در مسائل کلامی در توحید غلو می کرد.

سرانجام ابن تیمیه در زندان دمشق درگذشت.

شمس الدین ابو عبداللّه محمد معروف به ابن قیم الجوزی (691 - 751) شاگرد ابن تیمیه بود و مانند استاد خود از آراء و افکار مذکور دفاع می کرد و به اتهام بدعت گذاری در اسلام به زندان افتاد.

محمد بن عبدالوهاب در مسافرتهای خود ظاهرا به ایران نیز سفر کرده است و در قدیمترین کتابی که در مورد مسافرت وی به ایران سخن رفته است، کتاب «تحفة العالم » تالیف سید عبداللطیف تستری (شوشتری) است.

این کتاب در سال 1216 در حدود ده سال پس از وفات محمد بن عبدالوهاب مصادف با حمله وهابیان به کربلا و نجف تالیف یافته است و در آن کتاب سفر او را به ایران و اصفهان ذکر کرده است.

میرزا محمد تقی خان سپهر نویسنده «ناسخ التواریخ » در مجلّد مربوط به قاجاریه در شرح حال محمد بن عبدالوهاب چنین گفته است. «وی از عرب بادیه بود و به بصره سفر کرد و در نزد یکی از علمای آن شهر که شیخ محمد مجموعی بود علم دین آموخت و از آن جا به ایران آمد و در اصفهان متوقف شد و در نزد علمای آن دیار به تحصیل علم و ادب و فقه پرداخت.

شیخ محمّد در شهر عینیه رانده شد و در سال 1106 به درعیه از نواحی معروف نجد رهسپار گردید.

امیر درعیه که محمد بن سعود نام داشت مقدم او را گرامی شمرد و سخنان وی را به مصلحت مقام خود دانست و به شیخ محمد وعده مساعدت و یاری در اشاعه عقایدش داد.

شیخ محمد درعیه را موطن خویش قرار داد، و به مردم آن سامان تفسیر قرآن بیاموخت و به اصول مذهب خود آشنا ساخت.

چون عدّه ای به مذهب وی گرویدند، آنان را علیه مردم نجد فرمان جهاد داد و ایشان به یاری محمد بن سعود بر نجد و قبایل ساکن در آن حدود غلبه کردند، و شهر ریاض را فتح کردند و از آن به بعد آل سعود آنجا را پایتخت خود قرار دادند.

شیخ محمّد اداره امور مردم را به عهده عبدالعزیز پسر محمد بن سعود واگذار کرد و خود به عبادت و تدریس پرداخت تا در سال 1206 رخت از جهان بربست.

شیخ مفهوم توحید و لا اله الاّ اللّه را طوری قرار می داد که جز معتقدان به این عقیده موحد دیگری باقی نمی ماند.

وی چنین گوید: لا اله الاّ اللّه نفی است و اثبات.

قسمت اوّل لا اله دلالت بر نفی جمیع معبودات می کند و قسمت دوم الاّ اللّه عبادت را برای خدایی که شریک ندارد ثابت می نماید.

همچنین گوید: مهمترین چیزی که خداوند بر آن امر فرموده «توحید» است که مقصود از آن منحصر ساختن عبادت به خدا می باشد و زشت ترین چیزی که خداوند از آن نهی فرموده، شرک است.

محمد جواد مغنیه در کتاب «هذی هی الوهابیه » ، طبع بیروت باستناد به کتب محمد بن عبدالوهاب و آثار دیگر «وهابیان » می نویسد: به نظر وهابیها هیچ انسانی نه موّحد است و نه مسلمان مگر این که امور معینی را ترک نماید که از جمله آنها این چند مورد است:

1-    بوسیله هیچ یک از انبیاء و اولیای خدا به خداوند تعالی توسل نجوید و هر گاه چنین کند و بگوید: ای خدا توسط پیامبرت محمد (صلی الله علیه وسلم) به تو متوسل هستم که من را مشمول رحمت خود قرار دهی، چنین کسی به راه مشرکان رفته و عقیده اش شرک است.

2-     به قصد زیارت به قبر پیغمبر (صلی الله علیه وسلم) نزدیک نشود و بر آن دست نگذارد و در آن جا دعا نخواند و نماز نگذارد و بر آن بنا و مسجد نسازد و برای آن نذر نکند.

3-    از پیغمبر طلب شفاعت نکند اگر چه خداوند حق شفاعت را به پیغمبر (صلی الله علیه وسلم) اسلام عطا کرده است ولیکن از طلب آن نهی فرموده است.

بر مسلمان جایز است که بگوید: یا اللّه اشفع لی محمدا، یعنی محمد(صلی الله علیه وسلم) را شفیع من قرار ده ولی روانیست بگوید: یا محمد اشفع لی عند اللّه، یعنی ای محمّد (صلی الله علیه وسلم) نزد خدا برای من شفاعت کن.

کسی که از پیامبر طلب شفاعت کند مانند این است که از بتان شفاعت خواسته باشد.

4-     باید هرگز به پیغمبر سوگند نخورد و او را ندا و «یا محمدا» نکند و آن حضرت را با لفظ «سیدنا» توصیف نکند و الفاظی از قبیل: بحق محمد، یا محمد، سیدنا محمد(صلی الله علیه وسلم) بر زبان جاری نسازد.

5-    نذر برای غیر خدا و پناه بردن و استغاثه به غیر خداوند شرک است.

6-    زیارت قبور و ساختن گنبد و بنابر آنها و تزیین قبور و سنگ و کتیبه نهادن بر آن، و چراغ و شمع گذاشتن بر آن شرک است.

همه مسلمانان معتقدند که هر کس شهادتین گوید مسلمان محسوب می شود و خون و مالش محفوظ است امّا «وهابیه » گویند: قول بدون عمل ارزش و اعتباری ندارد و بنابراین هر کس شهادتین را بخواند ولی از مردگان استعانت بطلبد چنین کسی کافر و مشرک خواهد بود و خون و مال او حلال می باشد.

«وهابیان » به پیروی از ابن تیمیه به ظاهر آیات و اخبار عمل می کنند و قایل به تاویل و توجیه نیستند، و به استناد ظاهر پاره ای از احادیث و آیات برای باری تعالی اثبات جهت می کنند و او را مانند «مجسمه » دارای اعضا و جوارح می دانند. آنان نخستین پیغمبر را نوح و خاتم ایشان را حضرت محمد(صلی الله علیه وسلم) بن عبداللّه دانند.

در سرزمین ایشان زیارت قبور وجود ندارد و تمام قبرها با خاک یکسان است و روضه منوره پیغمبر(صلی الله علیه وسلم) را که تا به حال باقی می باشد طوری قرار داده اند که کسی نمی تواند بدان نزدیک شود و قبر مطهر ابدا دیده نمی شود.

مذهب وهابی اکنون در عربستان سعودی مذهب رسمی است و فتاوی علمای آن مذهب از طرف دولت اجرا می شود.

«وهابیان » در فروع مذهب تابع امام احمد حنبل هستند و بر هیچ یک از پیروان مذاهب اربعه مثل: حنفی، شافعی، حنبلی، مالکی ایراد نمی گیرند ولی پیروان دیگر مذاهب را از قبیل: «شیعه » و «زیدیه » و «غلاة » را مورد طعن قرار می دهند.

«وهابیه » در سال 1216 هجری قمری بعد از خراب کردن قبور بقیع، به کربلا و نجف حمله کردند و حرم حضرت امام حسین(رض) را غارت نمودند و قریب چهار هزار تن از مردم شیعه آن شهر را بکشتند.

ایشان بر آن بودند که گنبد رسول(صلی الله علیه وسلم) خدا را نیز خراب کنند و با خاک یکسان نمایند ولی از بیم اعتراض دیگر مسلمانان از این کار خودداری کردند.

گویند: محمد بن عبدالوهاب بر سر قبر رسول(صلی الله علیه وسلم) خدا می رفت و با عصای چماق گونه خود بر قبر آن حضرت می کوفت و می گفت: یا محمد، قم ان کنت حیّا «یعنی ای محمد(صلی الله علیه وسلم) اگر زنده ای برخیز» و با این عمل می خواست به پیروان خود نشان دهد که پیغمبر(صلی الله علیه وسلم) زنده نیست و نباید از او حاجت خواست.

با تبلیغات متعدد عقاید «وهابیان » در افریقا و هند رواج فراوان یافته است چنان که در زنگبار بسیاری از مسلمانان به این مذهب گراییده اند.

در هندوستان پیشوای این فرقه سید احمد خان (1817 - 1898) ملقب به (زخژ) بود که در سال 1822 میلادی در سفر حج خود مذهب وهابی را پذیرفت و در پنجاب به دعوت پرداخت و دولتی شبیه به حکومت «وهابیان » به وجود آورد و کارش بالا گرفت به حدی که شمال هند را تهدید می کرد. وی به علما و واعظان دین در آن نواحی حمله می برد و به هر کس که مذهب او را نمی پذیرفت اعلان جهاد می داد، و هند را «دار الفکر» نامید.

سرانجام امپراطوری انگلیس برای رفع اغتشاش توانست سید احمد خان را به جای خود بنشاند.

در الجزایر امام سنّوسی برای حج به مکّه رفت و دعوت «وهابیه » را بشنید و آن را بپذیرفت و پس از بازگشت به موطن خود در انتشار آن کوشید.

در یمن شخصی به نام امام شوکانی (درگذشته در 1250) برخاست و آن عقاید را در آنجا رواج داد.

شیخ محمد عبده در مصر به دو نکته که اساس مذهب «وهابیه » را تشکیل می داد توجه کرد که یکی مبارزه با بدعتهاست و دیگری باز بودن باب اجتهاد.

وی را در این راه، شاگرد و دوست صدیقش، سید محمد رشید رضا صاحب مجله المنار یاری می کرد.

عقاید «وهابیان » در افکار و آثار شیخ محمود شکری آلوسی نیز تاثیر کرد.

آثار محمد بن عبدالوهاب، کتاب التوحید، کشف الشبهات، تفسیر الشهاده لا اله الاّ اللّه، فضل الاسلام، نصیحت المسلمین و مفید المستفید است[1].

کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب.[2]


 

[1]  پایگاه اطلاع رسانی حوزه 

[2]  وهابیان، العقیدة و الشریعه. ص 237 – 252؛ الاعلام زرکلی، ج 7، ذیل محمد بن عبدالوهاب.

 

 

+++++

سایر مذاهب وفرق اسلامی

بحث-26

اگرقرار باشد که آراء و افکار تمام فرقه  های که منسوب به دین اسلام هستند یا غلاتی که  از پهلوی تشیع بر خاسته        و لی ظاهراً با آنها مشابهت  هایی ندارند  تشریح گردد ت، نها ذکر نام  آنها   صد من کاغذ خواهد شد .لذا به  چند تای آن منباب مثال اکتفا می کنیم که در ذیل  مطالعه خواهید کرد

1.    خوارج:

خوارج- [1] که با شیعه علی هم گون بودند ،نقطه مقابل شیعه ، بنام خوارج ظاهرشدند. خوارج در حین جنگ صفین  نا گهان  جمع شدند و گروهی را  تشکیل دادند .تا آن زمان  همگی از طرفداران ثابت قدم علی بودند ، اما همینکه آن حضرت ناگزیر شد  که ماجرای جنگ با معاویه را  به حکمین واگذار کند ، خوارج به او پشت  کردند  و گفتند که او ، با پذیرش داوری انسان  به جای داوری خدا ، کافر شده است .سپس انحراف ایشان بیشتر شد  واز آنجا که متعصب  و سرسخت بودند  و اعتقاد داشتند  که باید با هر کسی که عقیده ای  خلاف آنان دارد ، و با حرکت جائری (ستمگری) ، در هرجا که باشد، به جنگ برخاست ، مدتها در جنگ و خونریزی  به سر بردند  تا آنکه سر انجام  به دست عباسیان  سرکوب شدند ومنطقه نفوذ ایشان  نیز عراق بود  و مسقط الرأس آنان بطائح [2] میان کوفه  وبصره  عقاید ایشان  اجمالاً چنین  بود:

1.      ابوبکر و عمر  خلفای برحق بودند ، اما عثمان در اواخر  حکومتش  از راه عدل  و راه راست منحرف  شد، و سزایش  این بود  که معزول یا کشته شود . علی نیز با پذیرفتن  حکمیت از جانب کسی جز خدا  مرتکب گناه بزرگ شد .دو نفر   حکم (عمرو بن عاص و ابوموسی عشعری )، انتخاب کنندگان شان (علی و معاویه)، و همه ای کسانیکه  حکمیت را پذیرفتند  گناهکار بودند. همۀ آنها یی که در جنگ  جمل  شرکت  جستند ، از جمله طلحه  و زبیر  و عایشه ، مرتکب گناه  کبیره شدند.

2.      از دیدگاه خوارج ، گناه مترادف بود با  کفر،  هر کسی که مرتکب  گناه  کبیره  می شد (و توبه نمیکرد  و از آن روی بر نمی تافت )از ملت اسلام خارج  می شد . همۀ کسانی که  در بالا ذکر شان رفت  کافر محسوب می شدند . و آنان را لعن  میکردند و سزاوار سرزنش میدانستند .مسلمانان عموماً  کافر بحساب می آمدند ، زیرا اولاً از گناهان بری نبودند ،ثانیاً آنها  این افراد (علی و معاویه  وطلحه  و زبیر و غیره ) را  نه تنها  مسلمان  می شمردند ، بلکه  به عنوان هادیان مورد اعتماد نیز قبول داشتند و قوانین  مستخرج  از سنتهای منقول  به وسیلۀ ایشان  را مورد استنتاج و تصدیق قرار داده بودند.

3.      از نظر آنان ، خلیفه یا امام  می بایستی  با رأی آزاد  مسلمانان  انتخاب  شود.

4.      نیازی نیست که امام از قبیلۀ قریش  باشد . هر کسی از میان  مسلمانان امین  انتخاب  شود، امام بر حق خواهد بود.

5.      از یک خلیفه یا امام  تا زمانی  که از  روی  حق و عدالت  عمل  می کند  باید اطاعت  شود؛اما اگراز حق عدول کرد  خروج بر او واجب  می شودو باید یا او را  بر کنار کرد  یا کشت.

6.      قرآن به عنوان  منبع  معتبر شریعت  شناخته شده بود .اما  نظر شان در باره حدیث (سنت پیغامبر (صلی الله علیه وسلم) ) و اجماع ، با نظر  اکثر  مسلمانان  تفاوت داشت .[3]  

1-2.         نجدیه :

گروه بزرگی از آنان  که خود را النجدیه   ( پیروان  نجدة بن عامر  حنفی (متولد36 و متوفی69). ) میخواندند، به لزوم  یک دولت اعتقاد نداشتند . میگفتند  که بر مسلمانان واجب است  که حق را گردن نهند .اما اگر  نیاز یافتند  که خلیفه ای در مسائل شان  نظارت  کند ، زیانی ندارد  که خلیفه ای بر گزینند.

1-3.         ازارقه :

یکی از فرقه  های بزرگ خوارج  به نام  ازارقه ( طرفداران نافع بن  ازرق  که  در دوران  خلافت  یزید بن معاویه  خروج  کردند. )،مسلمانان مخالف خود را  مشرک  می پنداشتند .  به عقیده آنها  خوارج در نماز به  کسی  جز یکی از خوارج  اقتدا  کنند.آنها  نمی توانستند  گوشت  حیوانی را  که به دست  غیر خارجی  ذبح شده بود  بخورند  و نه با  یک غیر خارجی  ازدواج  کنند ، و حتی یک  خارجی  ویک  غیر خارجی  از یکدیگر،ارث نمیتوانستند  ببرند . ازارقه  جنگ با مسلمانان دیگر را  یک وظیفۀ  مذهبی  می دانستند  و کشتن زنان و کودکان  و به غنیمت  گرفتن  اموال آنان  را جایز می شمردند . آنها  کسانی را هم  که از  هواخواهان ایشان بودند  ولی به آنان نمی پیوستند  مشرک میدانستند . هر گونه نا بکاری  بر مخالفان  خود  را روا می دانستند  و چنان  کینه توز بودند  که یک غیر مسلمان در میان شان  بیشتر از یک مسلمان  عادی  احساس امنیت  میکرد. 

1-4.         اباضیه:

مدارا کننده ترین  آنها اباضیه ( اصحاب  عبدالله  بن اباض که در زمان مروان  بن محمد  خروج  کرد (مؤلف) ) بودند  که  گرچه  مسلمانان  را که مخالف ایشان بودند  مشرک نمیدانستند ولی در عین حال  آنان را مؤمن هم نمی دانستند  بلکه  کافر  به  حساب  می آورند  و می گفتند  شهادت ایشان جایز  است  و ازدواج با زنان ایشان  و ارث بردن از آنان و ارث بخشیدن به آنها  نیز  حلال است .اباضیه   سرزمین  مسلمانی را  که مخالف آنان بودند دارالکفر یا دار الحرب نمی نامیدند ، بلکه آنرا دارالتوحید میخواندند ، ولی لشکرگاه  سلطان را «دیوارتجاوزیا بغی»می دانستند .ریختن خون مخالفان  خود را  در نهان جایز نمی دانستند،ولی جنگ  آشکار با ایشان  را  روا  می داشتند .[4]

1-5.         مرجئه :

این فرقه اگر چه  منسوب به فرق شیعه نمی باشند ولی ، ازاختلافات  میان شیعیان  و خوارج پدید آمدند که به  موجب آن  فرقۀ دیگری  بنام مرجئه  پدید آید.علاوه بر  کسانیکه با جدیت  تمام، یا  علی (رض) را  در جنگهایش  تأیید و  پشتیبانی  کرده  یا از در مخالفت  باو وارد شده بودند ، جماعتی نیز بودند  که بی طرف مانده بودند ، و علت بی طرف ماندن ایشان  هم این بود  که به گمان  خود میخواستند  عاقلانه عمل کنند و از جنگ داخلی که به زیان امت بود  جلو گیری نمایندویا اینکه واقعاً نمی دانستند  که در این میان  حق به جانب کیست. این عده  خوب میدانستند که کشت و کشتار مسلمانان  بدست یکدیگر  براستی آفت  جامعه اسلامی  است،  اما در عین حال  حاضر  نبودند  که هیچیک  از این  دو طرف متحارب را کافر بنامند و حکم میان آنان را به خدا واگذار کردند .تنها  خداوند در روز قیامت داوری خواهد  کرد  که  کدام طرف برای حق جنگیده  است  و کدام طرف  برای باطل.تا اینجا عقیدۀ  ایشان  با عقیده سایر  مسلمانان  بطور کلی موافق  بود، اما همینکه برای شیعیان  و خوارج این پرسش ها  مطرح شد  که ایمان چیست و چه  چیز  موجب کفر میشود و با طرح  این مسائل  دورۀ جدیدی  از منازعات  عقیدتی  و مباحث کلامی  آغاز شد، این  گروه بی طرف  نیز اعتقاداتی  در تأیید  موضع  خویش  ابراز داشتند.این عقاید  به اختصار  از این قرار  است :

ایمان -عبارت است  از  اعتقاد  به خدا و رسول  او . عمل شخص  جزء لازم  ایمان  اوست . بنا بر این ، مؤمن  مؤمن  است  هر  چند  که  از انجام  تکالیف خود  سرباز بزند یا مرتکب  گناه  کبیره  شوند.

رستگاری  تنها  به ایمان بستگی دارد .  هیچ  معصیتی  به شخص  با ایمان  زیانی  نمی رساند .  برای آمرزش  کافی است که انسان  از شرک  بپرهیزد و موحد بمیرد.[5]

بعضی از مرجئه از این  هم گامی  فراتر  رفتند  و  گفتند  که به غیر  از شرک ، همه گناهان  وحتی بدترین شان  هم آمرزیده  خواهد شد .[6] طایفه ای  دیگر در این جهت  پیشتر رفتند  و گفتند  که اگر  کسی  قلباً ایمان داشت  اما  بی  انکه تقیه کند  زبان به  کفر  گشود  یا در دار اسلام  به دین یهودی  یا نصرانی  در آید  و به  پرستش  صلیب  پردازد و قائل به  تثلیث شود ، ودر این حال  از دنیا  رود، باز او مؤمن  است  و ایمانش  نزد  خدا  کامل  است  و، ولی  خدای عزوجل  است  و از اهل  بهشت  است .[7]

نظریه دیگری تقریباً  قابل قیاس با نظر بالا ست  این است که اگر  لازم باشد  برای  ادای  تکلیف امر به معروف و نهی از پلیدی  سلاح در دست  گرفت  باید از این فتنه  بر حذر  ماند .انسان کاملاً حق دارد  که دیگران را از ارتکاب  اعمال نا شایست  باز دارد ، اما جایز نیست  از جور حکومت جبار  فریاد  سردهد. [8]

الجصّاص از این  چیز ها بسیار خشمگین بود و میگفت  که  اینان مایۀ تقویت جباران  اند و نیروی پایداری مسلمانان را  در برابر  قدرتهای  شریر و خبیث کاهش می دهد.

1-6.قرامطه :

قرامطه  منسوب به مردی به نام حمدان قرمط  هستندو محمد بن اسحاق الندیم می نویسد که چون عبدالله بن میمون  از بصره به سلمیه گریخت ، در آنجا مردی به نام  حمدان بن اشعث ملقب به   کوتاهی اندام و پا هایش او  را به آن لقب میخواندند دعوت او را پذیرفت  قرمط در دهکده ای بنام قس بهرام ، کشاورزی ، و گاو داری داشت .چون بسیار با هوش بود سمت ریاست یافت  و حمدان نامی را که  کتابها  و تصنیفات خود را بیشتر  از دیگران دزدیده و به خویش نسبت  می داد برای نشر دعوت خود بر گزید ، او داعیانی به اطراف کوفه  فرستاد  واقامتگاه  خود را در کلوازی قرارداد . عبدالله میمون یکی از پسران خود را معین کرد  که از طالقان با وی مکاتبه  کرد ، و این ماجرا در سال (261هـ)بود. در اواخر قرن سوم  هجری  طرفداران حمدان قرمط  از طرف رئیس فرقۀ پنهانی خود که «صاحب الظهور» نامیده می شود و محل اقامتش مجهول بود ، دولتی در بحرین که مرکز آن الاحساءِ بود تأسیس کردند(283هـ)واینان از قیام زنگیان که به  پیشوایی صاحب الزنج در عراق سر به شورش برداشته  ودولت عباسی  را مستأصل کرده بود استفاده  کردند.قدرت قرمطیان رو به افزایش گذاشت و در بغداد موجب نگرانی بسیار گردید .قرامطه نه تنها در بین النهرین  وخوزستان  بلکه در انقلابات بحرین و یمن  و سوریه  نیز دست داشتند.رهبران ایشان در این هنگام زکرویه   وابوسعید حسن به بهرام الجنابی(اهل بندر گناوه) که ایرانی نژاد بودند سرزمین  های وسیعی را زیر سیطره خود در آوردند.[9]

 


[1]  اول-   جمع خارجه خارجی . 1 - کسانی که مخالفت خلیفه یا پادشاه یا جمهور ملت کنند 2 - کسانی که معتقد بمذهب خوارج باشند .

  نام فرقه ایست از مسلمانان که بعد از جنگ صفین و مساله حکمیت بمخالفت خلیفه وقت برخاستند و چون از طرف علی ( ع ) ابو موسی اشعری و از طرف معاویه  عمرو بن عاص به داوری معین شده بودند تا با مطالعه کتاب خدا و سنت رسول معلوم کنند که از علی و معاویه کدام یک برحقند همینکه داور شام داور عراق را فریب داد و عراقیان دانستند از عمرو بن عاص فریب خورده اند بر علی ( ع ) اعتراض کردند که چرا به حکمیت گردن نهاده ای و فرقه ای شدند و بمخالفت علی پرداختند .

 

دو- گروهی که در زمان خلافت علی بن ابی طالب بسبب آنکه آن حضرت پس از جنگ صفین بحکمیت رضا داده بود در اوخروج کردند و گفتند : (( لا حکم الا الله )) خوارج مخصوصا در دوره بنی امیه قدرت بسیار بدست آوردند و بدو قسمت شدند : قسمتی در عراق و فارس و کرمان تسلط پیدا کردند و دسته ای در جزیره العرب . این فرقه عظیم در عهد امویان یکی از مشکلات بزرگ دولت اسلامی بودند و در دوره بنی عباس هم تا چندی کر و فری داشتند ولی بتدریج از میان رفتند.از تعالیم مشترک بین همه دسته های مختلف خوارج این است که اولا راجع بخلافت ابوبکر عمر و عثمان تا اواخر خلافت و علی  بن ابی طالب تا موقعیتی که بحکمیت تن در نداد معترف و موافق بودند و بعد از موضوع حکمیت با علی  بن ابی طالب و پس از وی نسبت بهمه خلفای اموی و عباسی مخالفت جدید داشتند و مخصوصا از بنی امیه بدشنامهای زشت یاد میکردند. ثانیا راجع بخلافت معتقد بودند که انتخاب خلیفه باید از روی اختیار مردم از میان مسلمانان خواه قریش و عرب و خواه از هر قوم و ملت دیگر صورت گیرد و بدین ترتیب خوارج مطلقا نژاد را در موضوع خلافت شرط نمی دانستند . ثالثا میگفتند خلیفه بعد از انتخاب باید اوامر الهی را اطاعت کند و الا باید معزول شود . بعد از آنکه خوارج بفرق متعدد منقسم شدند هر یک از آنها برای خود مباحثی راجع به مسائل معنوی در پیش گرفت.از مهمترین بحثهای این فرق یکی راجع به (( ایمان )) بود.تقریبا همه فرق خوارج میگفتند عمل باحکام دین جزو ایمانست و ایمان تنها باعتقاد نیست پس کسی که بوحدانیت خداوند و نبوت محمد ( ص ) اقرار داشته باشد ولی بفرایض عمل نکند و مرتکب معاصی گردد کافر و واجب القتل است .از مهمترین فرق خوارج :ازارقه نجدات اباضیه و صفریه اند. خوارج ایران بیشتر در سیستان و خراسان قدرت داشتند و در سه قرن اول هجری غالبا تشکیل دسته های بزرگ میداده و تسلط خلفا را براین نواحی دشوار میساخته اند چنانکه خلفا گاه مجبور می شدند بتن خود برای رفع مزاحمت آنان لشکرشی کنند .از بزرگان خوارج ایران باید از حمزه پسر آذرک شاری و عمار خارجی باید نام برد .(فرهنگ فارسی)

[2]  بطائح  جمع بطیحه ،به زمین  های آبرفتی  و باتلاقی میان  کوفه  و بصره  گفته  می شده است (مؤلف)

1 برای کلیات  عقاید  خوارج  رجوع  کنید  به ، الملل والنحل ، مجلد الول ، الفصل الرابع ، ص114 به بعد ؛ترجمۀ الفرق ،ص50 به بعد ؛ ترجمه الملل ، ص 91؛ الملل، ج.1،ص122 به بعد.

[4]  عبدالقادر بغدادی ، الفرق بین الفرق، چاپخانه  معاریف ، مصر ،ص 55،61،63،64،67،68،82،83،99،313،315؛شهرستانی  همان  کتاب ، ،صص 87، 92، 100؛الاشعری ، همان کتاب ، ص156-190؛ المسعودی ، همان کتاب ،ص119.

[5]  شهرستانی ، همان  کتاب ،ص 139-146؛ الاشعری ، همان  کتاب ، ص 198،201.

[6]  شهرستانی ، همان ، ص 104.

[7]  ملل و نحل ، ، نشر بیروت ، 1390، ، ج.4، ص202.این است  که اگر لازم باشد  برای ادای تکیف

[8]  الجسّاس ،احکام القرآن ،چاپخانه بهیّه ، مصر 1347/(1928)،ح.2،ص،40.

[9]   فرهنگ فرق اسلامی ،پیشین ، ص چهل وسه ،  پیشگفتار

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت