نصرالله نیکفر  

 

بی‌تفاوتی کارگزاران و خون‌های گنگ تاریخی

پس از آمدن حکومت وحدت ملی به‌جای این‌که امنیت به‌بود پیدا کند و اندکی شغل آفرینی شود و اصلاحات جدی در نظام دولت به وجود بیاید، ناامنی‌ها گسترش پیدا کردند و جوانان برای پیدا نمودن کار آواره‌ی دیارهای دور با پذیرش خطرهای زیاد شدند. اصلاحات که هرگز نیامد ولی فساد بیش‌تر شد. بی‌کاری بی‌داد می‌کند. روزی نیست که کسی در سوگ یکی از بسته‌گانش نه نشیند. شماری فاشیستان و تمامیت خواهان تباری قدرت را قبضه کرده‌اند و هرگونه که دل‌شان خواست آن‌را می‌چرخانند. برای نگه‌داشتن اقتدار سیاسی در خودشان آماده اند تا از هر مرزی بگذرند و هر شهری را به آتش بکشند و هر انسانی را از دم تیغ بگذرانند ولی آماده نیستند یک انسان دل‌سوز و بی‌طرف و شایسته زمام امور را در دست داشته باشد. آینده پر مبهم و تاریک است.

رخ‌داد خونین قول اردوی 209 شاهین بلخ نمایان‌گر  اوج فساد و بی‌تفاوتی کارگزاران حکومت است. انسان‌های مستهلک شده و شیخان فانی را برای این‌که از تبار خودشان است به‌کارهای مهم و حساس می‌گمارند و پیامداش هم ریختن خون بیش‌تر از 150 جوان این کشور است. برای این کارگزاران متعصب و مامورین سیاسی شان هم هیچ مهم نیست که خون کی می‌ریزد و چرا می‌ریزد. روزی نیست بیننده‌ی که قتل‌های گروهی نباشیم. آدمان شناخته شده‌ی زیادی از درون نظام دست پشتی‌بانی به‌سوی طالبان دراز می‌کنند و آن‌هارا برادر می‌خوانند.

بارها شنیده‌ام سران یا همان دلالان سیاسی در نشست‌های پنهانی‌شان گفته اندکه اگر ما اقدام نظامی کنیم و یاگروهی نظامی‌ای را فعال و پشتی‌بانی کنیم به‌نام تروریست و دهشت افکن در برابرمان این حکومت می‌ایستد و جامعه‌ی جهانی‌هم باآن‌ها هم‌دست خواهد بود. پرسش من این‌است که پس چرا این جامعه‌ی جهانی و نیروهای نظامی آمریکا و شرکایش در برابر کرزی و دوستانش نمی‌ایستند؟ آیا آن‌ها از تروریست‌های شناخته شده پشتی‌بانی نکرده اند؟. رجاله‌های بزدل ما با پیش‌کش نمودن این بهانه می‌خواهند ترس و جبن و نامردی خودرا پوشش ناگزیری دهند و بگویندکه ما می‌خواهیم، اما زمینه برابر نیست.

این روزها در پی نا به سامانی‌های پسین و برکناری احمد ضیامسعود و خانه نشین کردن جنرال دوستم زمزمه‌ی کودتا است و شماری را امید وار کرده است به این‌که از زیر تیغ این جلادان و ستم‌گران خودکامه شاید این‌گونه رهایی پیداکنند. اما این پندار درستی نیست. گیریم که این آوازه درست باشد، نخست باید دیدکه پشت کودتا کی‌ها نشسته اند و این کودتاچی‌ها چه می‌خواهند، برنامه‌شان چیست و برای چه چیزی کودتا می‌کنند؟

در یک جامعه‌ی مانند افغانستان به زیر کشیدن کارگزاران ناکاره و بی‌تفاوتی مانند حکومت به اصطلاح وحدت ملی بزرگ‌ترین کار و نیک‌ترین کار است. چون ستم، خودکامه‌گی، بی‌کاری، ناامنی و فساد و تبارپرستی به اوجش رسیده است و باید نخبگان چیزفهم افغانستان در این باره جدی اندیشه کنند و راه و چاره‌ای پیدا کنند. در غیر این گرگ خون‌خوار یکی یکی به سراغ همه خواهد آمد و هریک را پاره خواهد کرد.

ولی پرسش جدی این‌جاست که کودتای برای چی؟ برای ساقط کردن یک گروه و آوردن گروهی دیگر؟ آن‌هم گروهی که نه برنامه دارد و نه‌هم توانایی و ظرفیت ساخت یک برنامه‌ی امروزین و به درد بخوررا دارد. نه مردم ما در این یک و نیم دهه و هم‌چنان در سال‌های گذشته مزه‌ی همه‌ی این آدمان، این گروه‌ها و احزاب و ایدئولوژی ها را چشیده‌اند و هریک به نوبه‌ی آزمون پس داده‌اند. کودتا برای مردم و جامعه‌ی ما زمانی معنا می‌دهدکه آدمان پشت برنامه‌ی کودتا در کمین قدرت و چوکی ننشسته باشند، برنامه‌ی کاری داشته باشند و خواست‌های‌شان انسانی و جدی باشد. تئوری برای تغیر سیستم از بیخ داشته باشند. برای ایجاد سیستم تعریف شده و مدرن‌تر و برای به‌بود و رفاه مردم باشد. چون تا زمانی این نظام متمرکز تغیر نکند، کودتا و یا ایجاد حکومت موقت بی مفهوم است و درد و پندیدگی‌های این مردم و جامعه را بیش‌تر از پیش می‌کند. هدف از تغیر پس ازاین باید تغیر نظام متمرکز کنونی باشد و تقسیم عادلانه‌ی منابع و اصل واقعی شایسته سالاری پیش چشم باشد نه قوم‌سالاری و برادری با گروه های تروریستی و پشتی‌بانی از تمام اعمال جنایت‌کارانه‌ی آن‌ها.

در این نظام متمرکز اگر از هر تبار خوب‌ترین‌هایش را گزین کنی و بر سر تخت بنشانی بازهم کاری از دست‌اش برنمی‎‌آید. برای این‌که که سیستم به‌گونه‌ی تیوریزه شده است که هرکه بیاید خودکامه می‌شود و مردم را از یاد می برد و هرگام و کارکردش در جهت منافع قبیله و ساختارهای پوسیده‌ی تباری آب می‌خورد و زخم خونین این کشور را درمان نمی‌کند. کودتا برای راندن این گروهِ ناکاره و خودکامه و فاشیست هیچ دردی را درمان نمی‌کند. طرح حکومت انتقالی هم هیچ کارآیی ندارد و دردی را درمان نمی‌کند، تا زمانی که خواست ما تغیر بنیادی نظام نباشد. هیچ‌کسی آماده نیست تا دیگر خودرا تسلیم انسان‌های بی‌برنامه و تعریف ناشده کند. مردم تغییر بنیادی و ریشه‌ای می‌خواهند. مردم قهرمان‌سازی را بس کرده‌اند و به پهلوان پنبه‌هام دیگر باور نمی‌کنند. باید جدی‌تر و ژرف‌تر اندیشید.  به‌تر است برنامه‌ی برای تغیر بنیادی نظام تهیه شود و همه نخبگان زیر چتر آن گردهم آیند و سپس روی تشکیل حکومت انتقالی گفت‌وگو کنند و راه‌کارهای پیروزی و کام‌یابی آن‌را بسنجند. و خرد سیاسی خویش را به کار ببندند. باحذف هویت‌ها و تبارها و کشتن و بستن و چشم دوختن به جای‌گاه و پای‌گاه کسی نمی‌توان حکومت کرد و مردم داری کرد. این خون‌ها که سال‌هاست ریختانده و می‌شود و سرهایی که داده می‌شود پیامش هنوز روشن نشده و نیست. رهبری و خرد سیاسی نیاز است تا این خون‌هارا تعریف کند و شان و شرف ببخشد. با ادعای ماموریت سیاسی و بازی‌های فصلی و کنشی نمی‌توان برای درد همه‌گانی یک ملت فریاد شد و چاره اندیشی ملی کرد. باید به‌خود آمد و برای فرجامین بارهم که شده اندیشه‌ی راه‌بردی کرد و چاره‌جویی منطقی و مردمی کرد.

تا زمانی‌که این حاکمان و این بازرگانان سیاسی راه‌ِ مردم و مردمی را در پیش نگیرند، تا زمانی‌که این‌ها راست نگویند و تا زمانی‌که این‌ها از مردم فریبی دست نکشند، هم‌چنان ناکام هستند و ناکام می‌مانند و هم‌چنان مردم و تاریخ این‌هارا لعنت می‌فرستد و نام‌شان یادواره‌ی تلخ خون و خشم و خیانت خواهد بود و پندی خواهد بود برای زمام‌داران پسین.

 

 

 


بالا
 
بازگشت