مهرالدین مشید

 

 

رسیدن به آرمان شهر جهادی عبور کردن از «هفت خوان رستم» است

به خون خویش خطی می کشم ...

مطلبی را در روزنامۀ ماندگار زیر عنوان « اسلام و مبانی توسعۀ سیاسی » می خواندم و در جایی رسیدم که بحث بر سر این بود که چگونه شده است که جهان سوم توازن و تعادل معرفتی خود را از دست  داده و جای آن را منظومۀ معرفتی پر کرده است که از داشتن توازن و تعادل رنج می برد. این موضوع آشفتگی های فکری و از هم پاشیده گی های آرمانی را در جهان سوم و بویژه در افغانستان در ذهنم تداعی کرد و در ضمن جاذبه های ناب و عاشقانه و شور های حماسه آفرین نسل جهادگران دی من را به خود کشاند و همزمان سربداری ها و دلاوری های جهادگران دی در ذهنم غلبه کردند که چگونه به بهای خون های پاک شان حماسه ها آفریدند و شفق تاریخ را با خون سرخ خویش رنگین کردند. درست مثل این شعر جاودانۀ زنده یاد مرحوم داوود سرمدی:

به خون خویش خطی می کشم به سوی شفق     چه خوب عاشق این سرخی سرانجامم

 شاید شماری خواننده گان عزیز بگویند که واژه هایی چون  خون، خط و خال، شفق، عشق و آرمان،  سرخی و سرانجامی های بی سرانجام قصه های به تاریخ پیوسته اند و به قول معروف مصرف شان گذشته است؛ زیرا این واژه ها به دوران جنگ سرد میان امریکا و شوروی پیشین یعنی به جهان یک قطبی تعلق دارد ؛ اما شماری از عزیزان استدلال خواهند کرد که تا کنون از این واژه های انسانی سیاستمداران چپ و راست خیلی استفادۀ بد کرده اند و در این مدت نه تنها با این واژه ها بلکه با آرمان ها و آرزو های انسانی مردم افغانستان بیشتر از آن جفا کردند. بعید نیست که شماری ها از این هم پیشتر بروند و بگویند که این واژه ها به زمان ماقبل صنعتی تعلق دارند که در آن اخلاق، طب، فلسفه و دانش منظومۀ متوازن معرفتی داشت و درهم تنیده بودند که شماری از دانشمندان بدین باور اند که حالا هم جامعه های عقب مانده نیاز به چنین منظومۀ معرفتی  دارند تا تمامی منظومه های معرفتی در آن توازن و تعادل یابند؛ اما حالا این منظومۀ معرفتی به کلی عوض شده و ظهور گالیله، هابز، کانت، هیوم و ماکیاولی سیمای فکری جهان را عوض کرده  است. تلفیق دانش تجربی و تعقل فلسفی معرفت شناسی را به بار و برگ بنشاند. درست این  زمانی مطرح شد که انسان ها متوجه شدند، که تمامی تلاش های دانشمندان متوجۀ شناخت همه چیز است وچیزی که فراموش شده است، همانا خود شناسی است. از این رو فرصت را غنیمت شمرده و به این فکر شدند که بدانند، خودشناختن چیست و از آن به بعد  سعی کردند تا شناختن را درست بشناسند. با این تحول فهم دینی نیز متحول شد. طرح شماری پرسش ها و ارایۀ پاسخ ها در این مورد سبب شد تا چهرۀ فلسفه تغییر کند و در نتیجه دین نیز دچار تغییر  شد. پیش از ان فکر می شد که دین به دلیل آسمانی بودنش محکوم به احکام بشری و تاریخی نیست؛ بلکه بهره و نصیبی از دیانت همانا فهم دینی است؛ البته فهم دینی را پیرامون مفاهیم کلان و روایت های بزرگ چون حکومت، قدرت، سیاست ، عدالت اجتماعی، توسعۀ سیاسی و توسعۀ اقتصادی با حفظ این که قدرت در اسلام غایت نه؛ بلکه مقدمۀ خدمت است و در واقع قدرت ابزار دستیابی به جامعۀ آرمانی و مطلوب است، دچار دگرگونی کرد و پرده از مبانی، معیار ها و شاخصه های حکومت اسلامی برداشت و بر این تاکید کرد که نخستین مبانی توسعۀ سیاسی در نظام سیاسی اسلامی قانونمند بودن و دومین معیار توسعه سیاسی، پاسخ گو بودن نظام سیاسی اسلام و به همین گونه سومین معیار هم مبتنی بودن نظام سیاسی بر بنیاد مشارکت مردم است. در کل گفته می توان که توسعۀ سیاسی یکی از مفاهیم جامعه شناختی است که بیانگر ارتقای سطح کارامدی یک  نظام سیاسی در کاهش تنش ها و تقابل ها در حول منافع فردی و جمعی، ترکیب مردمی بودن، آزادی و دگرگونی بنیادی در یک جامعه است. این در صورتی ممکن است که با عبور از هفت خوان تنش های ایده ئولوژیک و شکستاندن تابو های قومی و گروهی به روند ها اعتماد کرد و به یک تعامل مثبت میان و متوازن میان اسلام و توسعۀ سیاسی نایل آمد.  از این رو ماهیت نظام اسلامی استقرار حکومت به منظور هدایت و دست یابی انسان ها به زنده گی بهتر؛ البته بدین معنا  که این حکومت از قهر و غلبه شکل نمی گیرد؛ بلکه هدف اش حکمروایی بر دل ها همراه با نوعی سرسپرده گی، عاشقانه  است که  قدرتمندی نظام سیاسی بر بسط و گسترش سلطۀ مشروع مردم شکل بگیرد؛ اما ده ها دریغ و درد که این فهم هم در انبوۀ نامتوازن بودن و از هم پاشیده گی ها سخت ضجه می کشد و همه چیز به شمول آن جاذبه های راستین که گویی سر ها بر دست عاشقانه گام بر می دارند تا اتمام حجت کنند. با رسیدن دانش های جدید، تعادل نوینی بجای تعادل پیشین نشست. از همین رو بحران مدرنیته را از دست رفتن تعادل پیشین و به دست نیارودن تعادل نوین خوانده اند. کشور های جهان سوم اکنون پرتب و تاب این مرحلۀ گذار را تجربه میکنند واز این رو مرحلۀ نامتوازن بودن و نوعی درهم ریختگی را تجربه می کنند. هنوز زود است که به منظومۀ متوازن و متعادل پیش از دوران صنعتی رسید. اکنون بیش  از دیگران کشور های در حال رشد به چنین منظومه یی نیازمند اند تا تکلیف شان رفع شود.

این که چگونه شده است تا این منظومۀ معرفتی تازه جای منظومۀ معرفتی پیشین را گرفته است و چه علل و عواملی دست به دست هم داده تا آدمیان معارف پیشین را رها کنند و مجموعۀ معرفتی جدیدی را بیناد نهند. پاسخ های زیادی در این باره ارایه شده است که « هابر ماس » این تمایل را برخاسته از علاقمندی انسان در پیوند به استثمار طبیعت تفسیر کرده است و می گوید، دیروز بشر کمتر علاقمندی به مهار و بهره کشی طبیعت داشت و از این رو ارزش های معنوی و عاطفی در انسان موج میزد و آرمان گرایی های او را تقویت می کرد؛ زیرا بهره کشی از طبیعت محصول دانش تجربی است و اما امروز با رشد علم تجربی، بهره کشی از طبیعت افزایش یافته است. دیروز انسان به زنده گی خوش باش عادت کرده بود و از زیبایی های طبیعت بیشترین حظ را می برد و کمتر برای خود رنج استفاده بردن را از آن می داد. روزگار چنان آورده بود که این شعر زیبای خیام گویی مصداق خوبی بر زنده گی همگان بود:

خیام اگر ز باده مستی خوش باش          با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است      انگار که نیستی چو هستی خوش باش

 اما این به معنای آن نبود که مردم آن زمان با زنده گی بدرود بگویند؛ بلکه شور و جاذبۀ زیستن در آنان هر لحظه بیشتر از لحظۀ دیگر موج می زد. این شور بود که برای انسان های آن زمان آرمان های والای انسانی را برای خدمتگذاری به خلق خدا به ارمغان می آورد و امروز هم آن شور درون آنانی شعله ور است که هرچند در این زمان زنده گی می کنند و اما پیام های انسانی آن زمان را در سر می پرورند.

این شعر زنده یاد داود سرمد  نیز شور و هوایی از آن زمانه ها دارد و پیام انسانی آن زمان را در موجی از خون، شفق و بی سرانجامی ها به مردان و  زنان عصراش به ارمغان داده است. او با همۀ تنگدستی ها و شرایط اختناقی حاکم بر زمانش، حاضر شده تا با خون خود به سوی شفق تاریخ  خط درشتی بکشد و در پای آن صمیمانه و صادقانه بنویسد که چگونه عاشق این سرانجام خونین بوده است و برای رسیدن به شفق های خونین تاریخ از هیچ سعی و تلاش دریغ نمی ورزد و نوید فتح شبستان را به رهروان راستین راۀ آزادی می دهد تا باشد که نام اش سرود رزم پیام آوران شود؛ ولو که به ابدیت تاریخ هم بپیوندد. چنانکه او می گوید:

زخون خویش خطی میکشم به سوی شفق          چه خوب عاشق این سرخی سرانجامم

نوید فتح شبستان    دهم به       راهروان           سرود رزم پیام آوران شود        نامم

در سال 1350 شامل دانشکدۀ ساینس شد و در سال 1343 از این دانکشده فارغ شد. با تاسف که در سرطان سال 1357 آقای  سرمد با جمعی از راهیان راۀ آزادی کشور به دست دژخیمان خلقی به شهادت رسید. آقای سرمد عصیانی تر شده و فربه تر از گذشته دست به عصیان می زند و مستانه و بی هراس گویی زیر تیغ بیداد می رود و او را به چلنج خواسته و می گوید که او عقاب زخمی است که کشتن اش شاید خیلی آسان باشد و اما دشمن آزادی ستیز آرمان رام کردن او را با خود به گور ببرد و این را محال و حتا جنون می خواند. او شجاعانه بر دشمن جبون می تازد و بر او طعنه می زند که : پشت تو از تصور مرگ می لرزد و وسوسۀ مرگ شور زنده گی و حتا امید به زنده گی را در تو نابود کرده است؛ اما خوداش شجاعانه گویی به آغوش مرگ می شتابد و فریاد برمی آورد که زنده گی دیگر است، اعدامم. آری این شور و هلهلۀ بی ریا و راستین در سر آقای سرمد موج می زد که بالاخره در پای آرمان انسانی خود جان داد و در سرطان سال 1357 به شهادت رسید.

از آنچه گفته آمد، فهمیده می شود که مشکل واژه های شعر بالا، مشکل زمانی است که می توان از آن به عنوان دشواری تاریخی یاد کرد؛ زیرا واژه های این شعر در آن زمان از توازن و تعادل برخوردار بود و  از این رو هر بیت آن از جاذبه های سرشار و  آمیخته با شور نیز برخوردار بودند و هر کدام پیام آور بودند  و پرجاذبه ترین پیام ها را در قالب واژه هایی چون خون، خط و خال، شفق، عشق و آرمان،  سرخی و سرانجامی های بی سرانجام ارایه می کرد و اکنون ارایه نمی کند و شور و جاذبۀ شان را از دست داده اند. دلیل اش آشکار است که هما نا توازن زدایی است که دیروز در قید ارزش های علمی و فرهنگی آن زمان  به تعادل و توازن رسیده بودند. این بی توازنی ها و تعادلی ها است که امروز سرنوشت همه اعم از سیاست مداران  و روشنفکرن چپ و راست را به گروگان گرفته است  و از همین رو است که نه از آن جاذبۀ ابراهیمی، نه از آن شور حسینی، نه از آن عصیان خبری است که رهروان خط سرخ شهادت به آن می بالیدند و در نماد حسین به عنوان «وارث آدم» به آن فخر و مباهات می کردند. از همین رو است که سفر عشق در نماد سفر عاشقانی چون مرحوم سرمد که با خون خط به گونۀ درشت خطی به سوی شفق تاریخ می کشد و عاشقانه فریاد بر می آورد که چه خوب عاشق این سرانجام خونین است؛ آنهم سرانجامی که از برد در آن خبری نیست؛ بلکه همه چیز در فضایش هوای باخت باخت را دارد؛ اما شگفتی دراین است که چگونه عاشقان راه و راهیان آزادی و پیام آوران آزاده گی هنوز هم عاشق این باخت جانانه اند و هنوز هم به سان پیروان انتظار در مکتب اعتراض آغوش ها را عاشقانه باز گرفته و به سوی شفق تاریخ درحرکت اند و با آنکه می دانند، رسیدن به آرمان شهر جهادی دشوارتر از عبور کردن از «هفت خوان رستم» است؛ اما باز هم ر و بی هراس می گویند: «... چه خوب عاشق این سرخی سرانجامم» و استوارگام بر می دارند. یاهو

31 حمل 1396

 

 


بالا
 
بازگشت