مهرالدین مشید

 

آیا امریکایی ها جنگ در افغانستان را باخته اند یا بازی هنوز ادامه دارد

مقام های امریکایی اعتراف کردند که جنگ را در افغانستان باخته اند. آیا این حرف مقام های امریکایی را می توان به ساده گی پذیرفت که بر باخت جنگی اذعان دارند که در آن تا کنون در حدود یک میلیارد دالر هزینه کرده اند. آیا امریکا پیش از حمله به افغانستان فکر کرده بود که در گیر در سرزمینی می شود که قبرستان بزرگ ترین مهاجمان تاریخ بوده است. آیا به این ساده گی می توان باور کرد که کشوری به گونهء شتاب زده و ناعاقبت اندیشانه در جنگ افغانستان وارد شده است که پیش از این تهاجم شوروی پیشین به آن به بهای نابودی و تجزیهء امپراطوری آن تمام شد، نه تنها این بلکه پیش از آن امریکا و سالها تجربهء جنگ در کشور های لائوس، کامبوج و ویتنام را پشت سر نهاده بود و قصه های واقعی چون بیرحمی ها در این کشور ها و قاچاق هیرویین بوسیلهء سربازان امریکایی از آنها زیر پوشش تابوت های سربازان هنوز هم در وجدان کاخ سفید سخت سنگینی دارد. از سویی هم غبار شکست امریکا در ویتنام هنوز در کنگره های کاخ سفید خودنمایی دارد. پس اگر امریکا بی توجه به شکست ها و پی آمد های ناگوار لشکرکشی های گذشته اش، بازهم بی بدون تانی به ویژه گی های تاریخی و ملی افغانستان حاضر به لشکرکشی به این کشور شده است. این را می توان نتیجهء یک تصمیم شتاب زده و عجولانه خواند که حالا امریکا در آن زمینگیر شده است. یا این که امریکا به هوا و خیال بیرون کردن منابع سرشار و قیمتی زیر زمینی افغانستان چشم دوخته بود ویا اینکه دغدغهء عواید سرسام آور تریاک چنان چشمان امریکایی ها را کور کرده بود که هرگونه خطر آینده ناشی از این جنگ را تحت پوشش برده بود؛ اما در این میان نباید فراموش کرد که اهداف استراتیژبک امریکا برای رسیدن به سیاست های کلان اقتصادی و راهبردی اش در منطقه و جهان حرف نخستین را در سیاست های امریکا می زند که امریکا برای رسیدن به آن حاضر به قربانی کردن بسیار کشور ها باشد و اما با تاسف که افغانستان با قرار گرفتن در خط اول نبرد با تروریزم از قربانی های نخستین بازی کلان امریکا به شمار رفته است. امریکا برای اثبات قدرت جهانی خود ناگزیر است که در بازی های جهانی نقش داشته باشد؛ زیرا قدرت است که به گفتهء فوکو همه چیز را رقم می زند.به گمان فوکو، دانش محصول روابط قدرت است. نگاه فوکو به قدرت متفاوت از نگرش وبر به قدرت است. می گويد:"اگر قدرت چيزی جز سرکوب نبود، و اگر کاری جز نه گفتن داشت،آياواقعًا تصورمیکنيد که کسی از انان اطاعت میکردند؟ آن چه باعث میشودکه قدرت خوب بنظر آيد، و آنچه باعث می شود که پذيرفته شود، اين واقعيت ساده است که صرفًا به مثابه نيرويی که نه می گويد بر ما سنگينی نمی کند، بلکه از چيزها عبور می کند و توليدشان می کند، سبب لذت می شود، دانش می سازد و گفتمان توليد می کند. بايد آن را به منزلۀ شبکه ای مولد در نظر آورد که در کل بدنه ی اجتماع جاری است، بسيار فراتر از چيزی منفی که نقشاش سرکوب است

از همین رو است  که می گویند، هر از گاهی از قدرت بوی خون می آید و قدرت همیشه خون آلود و خون چکان است؛ یعنی این که هرچند گاهی سیاست از باغستان های قشنگ و سرخ و سبز گفتمان های سیاسی عبور می کند و اما این عبور هم مسالمت آمیز نبوده و هر از گاهی با عبور از هفت دربند کاخ های طلایی لالهان و خون چکان گام بر می دارد. در واقع در جهان امروز قدرت به معنای مطاق کلمه بی توجه به اصل مشروعیت نقش تعیین کننده را در سیاست های جهانی بازی می کند و حرف اول را زند و قدرت در مقام مشروعیت بخشی به سایر نهاد ها قرار گرفته است. از این رو قدرت های بزرگ برای رسیدن به اهداف شان کشور های کوچک را به قربانی می گیرند تا زمانی آنان را کمک می کنند که در خط منافع مشترک وزنهء بازی به نفع قدرت های کلان سنگینی کند. در غیر این صورت هیچ ضمانتی از سوی کشور های قدرتمند برای پشتیبانی کشور های ضعیف وجود ندارد. از سویی هم قدرت های بزرگ نمی خواهند که کشور های ضعیف قدرتمند شوند، قدرت های کلان هر زمانی که احتمال قدرتمندی کشور های ضعیف را درک کرده و یا دریافته اند که کشور مورد حمایت شان در حال پیمودن پله قهار قدرت اند، به زودی آنان را ترک کرده و بازی دیگری را با آنان آغاز کرده اند. به گونهء مثال زمانی که افغان ها پوزهء ارتش سرخ را به زمین کوبیدند و زمینه برای نبدیل شدن آنان بحیث یک قدرتآن را شعله ززط فراهم شده بود. امریکا افغانسنان را ترک کرد و از طریق فرصت سازی برای پاکستان جنگ گروهی در افغانستان را دامن زد و با نفت پاشی های پیهم اوضاع افغانسنان را پیچیده و پیچیده تر کرد. امریکایی ها فکر کردند که کار شوروی پیشین تمام شد و دیگر نیازی به مجاهدین و مردم افغانستان نیست؛ اما پس از آنکه با ظهور پوتین روسیه دوباره سر پا ایستاد و بالاخره با صعود دوبارهء روسیه بحیث قدرت رقیب امریکا و ظهور چین بحیث غول اقتصادی قدرتمند و دست رسی ایران به سلاح اتومی، اوضاع سیاسی و اقتصادی منطقه را عوض کرد و این سبب شد تا کاخ سفید و هم پیمانانش دیدگاه های راهبردی شان را در پیوند به منطقه و به گونهء مشخص بویژه در مورد افغانستان تغییر بدهند. یکی از نگرانی های امریکا در افغانستان بر بنیاد خواست و اهداف عمق استراتیژی پاکستان به قدرت رسیدن مسعود و یارانش بود. از این روذیکی از اهداف امریکا حذف فزیکی مسعود بود؛ زیرا امریکا بیشتر تمایل به بازی های قومی و حمایت یک قوم و دور نگهداشتن قوم دیگر بوده است. چنانکه امریکا با سیاست های چند پهلو زیر نام مبارزه با تروریزم تضاد های قومی را د افغانستان دامن زد و اطهارات هالبروگ مبنی بر این که" در هر خانوادهء پشتون یک تبه گونهء کنونی روریست است، ریشه در همین سیاست های امریکا داشته و دارد. گفتنی است که هرگاه اوضاع منطقه به گونهء کنونی عوض نمی شد، ممکن که حالا بازی های بزرگ در منطقه بویژه در پیوند به افغانستان سر و قامت دبگری می یافت و شاید هم از طالبان، القاعده و داعش خبری نبود. امریکا در مدت شانزده سال گذشته پس از سقوط طالبان صادقانه برای استقرار صلح و ثبات در افغانستان کار نکرده است. در این مدت صلح واقعی در افغانستان را قربانی استراتیژی خود کرده است. یعنی امریکا در این مدت نیز با چشم بینی پاکستان بجای تبدیل شدن افغانستان بحیث یک قدرت به سوی مستقل شدن، برعکس به افزایش ناامنی ها و گسترش شورشگری کمک کرده است و کمتر توجه به حکومتداری و نظام سازی در افغانستان کرده است. حال که کارد زهر آلود پاکستان از استخوان های امریکا گذشته است و تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کرده است. با توجه به وعده های فریب آلود پاکستان در گذشته در پیوند به افغانستان، چقدر می توان به صداقت دپلوماسی جدید و عملی شدن وعده های تازهء پاکستان چشم دوخت. هنوز هم معلوم نیست که آیا کاخ سفید سیاست های ناکام گذشتهء خود در افغانستان را به گونهء واقعی مورد تجدید نظر قرار می دهد و لانه های تروریستی در پاکستان را بمباران می کند و فشار لازم بر پاکستان به گفتهء دانفورد لوی درستیز امریکا این کشور حامی تمامی تروریستان جهان وارد میکند یا خیر و یا این که بازهم چون گذشته در موجی از تبلیغات فراافگنانه و تحریف افکار جهانی به سیاست های گذشتهء خود در مورد اسلام آباد ادامه می دهد. این در حالی است که شانزده سال گذشته نشان داده است که سیاست چند پهلوی مبارزه با تروریزم امریکا نه تنها افغانستان را به قربانی گرفته؛ بلکه درازراهء رسیدن به استراتیژی راهبردی امریکا در منطقه و جهان را نیز طولانی تر کرده و سخت به چالش برده است. فکر کنم که به گزارش واشنگتن تایمز طرح براندازی پوتین از سوی واشنگتن نه تنها گمانه زنی های جنگ استراتیژیک میان واشنگتن و مسکو را شدت می بخشد؛بلکه استراتیژی راهبردی امریکا را وارد مرحلهء جدید کرده است که بدون شک در تصمیم های واشنگتن در پیوند به جنگ افغانستان اثر قطعی دارد. آیا با این حال می شود گفت که زمان آن رسیده است تا ادارهء جدید کاخ سفید س سیاست های خود در مورد افغانستان را به گونهء واقعی تغییر بدهد تا تروریستان نابود و صلح در افغانستان تامین شود. یا این که نه بازی پیچیده تر شده و برنامهء انتقال جنگ به شمال هم شامل آن است. امریکا طی شانزده سال گذشته در جنگ افغانستان قربانی سیاست های استراتیژیک خود شده است و بدون تردید بازی های تازه و چند پهلو و بی ثبات امریکا مانند گذشته به شرمساری ها و سرافگنده گی های آن به بهای قربانی شدن افغانستان بیشتر از افزون اضافه خواهد کرد و به دست کمی از سیاست های راهبردی خود نخواهد رسید و شکست افتضاح بار آن در افغانستان به افسانهء قرن بدل خواهد شد و اما در این میان هنوز این پرسش به پاسخ مانده است که آیا امریکا جنگ در افغانستان را باخته است و یا این که بازی هنوز هم ادامه دارد. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت