م. نبی هیکل

 

از آدم  تا انسان

 

قرنها باید کادمی انسان شود

زیستن برحسب اسلام بهر او  آسان شود

عصاره سخن: برای  بشریت آولاد آدم و انسان خطاب میشود. بر اساس دانش اسلامی آدم و حوا والدین انسانهای امروزی اند.در این مقاله استدلال میشود که  اسمای آدم و انسان بیانگر  مراحل مختلف  در تکامل بشر اند. دلایلی در این مقاله با استناد بر قرآن کریم بیان  شده اند و  دانش معاصر علمی نیز  این ادعا را حمایت میکنند.ادعای این مقاله این است آدم به تفکر منطقی میپردازد اما انسان به تفکر انتقادی. تمایز میان آدم  و انسان به نظر نویسنده  بادرنظرداشت تجارب زندگی واقعی بازتاب دهنده واقعیتی است که  از نظر تاریخی و تیوریتیکی میتواند مورد حمایت قرار گیرد.
تفکر منطقی عبارت از آن تفکری است که فکر/ گزینش یا انتخاب فرد در شرایط معیین با خواست یا منافع فرد سازگار باشد. در حالیکه هم شرایط ممکن است مورد سوال باشد و هم خواست و منافع فرد.

تفکر انتقادی  همه ی آن موارد را مورد سوال و نقد قرار میدهد. تفکر انتقادی آنچه است که خداوند از آن به نیکویی یاد کرده است: بندگان خوب خداوند بهترین سخنان را از میان سخنان بر میگزینند.


ادم و انسان در اسلام
گویند انسان فرزند آدم است. در این جا مراد از آدم (حضرت آدم علیه السلام ) است.
در قران کریم از آدم و از انسان یاد شده است. بر اساس یک منبع معتبر: آدم- که 6000 سال قبل میزیست- اسم خاص نخستین بشر است. اما قران کریم حاکی نیست که وی نخستین انسان است و یا قبل از وی مخلوق دیگری وجود نداشته است. کلمه خلیفه . . . که برای آدم در قران کریم به کاربرده شده(2:30) دلالت بر این حقیقت دارد که ( اخو . . . ادمه . . . (ص.16) یعنی وی خلف یک نژاد قدیمی ا ست و برگزیده شده تا یک انقلاب دیگر اخلاقی را تحقق بخشد. کلمه خلیفه نیز برای آن یکی به کاربرده شده که بعدآ فرا میرسد و در جای آن یکی قرار میگیرد که قبل از او قرار داشته است.
ابن عباس روایت میکند که نژادهایی وجود داشتند که جن(Ginn)، حیم(Himm) و دین(Dinn) نامداشتند که قبل از آدم میزیستند. . . علمای نامور اسلامی به این نظر بودند که صدها هزار آدم هایی قبل از این آدم که در قرآن از آن یاد شده است وجود داشتند . . .بشر قبل از وی وجود داشت، وی خلیفه بود (2:30) خلفی که به دنبال سلف آمد. . . ایات 7:10 و 11 به قول مولف به نتیجه گیری همگون اشارت دارد که بشر قبلآ بر روی این زمین میزیسته و این پس از خلقت بشر بوده نه خلقت فقط آدم (حضرت آدم-م) وقتی فرشتگان این فرمان را دریافتند. باغی که آدم باید ترک میگفت (7:10) نه آسمان بود نه بهشت پس از بعثت. زیرا بهشت آن محلی است که از آن هیچ یکی بیرون نخواهد شد(1548)..

ایاه مبارکه ۲۱ سوره البقره میفرماید: ای انسان بپرستید خالق خود را که شما را خلق کرده و آنانی را که قبل از شما بوده اند تا شما نیکوکاران باشید.

در این آیت همه  ( الناس ) خطاب میشود و از آنانی که قبلا خلق شده اند نیز یاد میشود و از هدف  دین ( نیکوکار شدن انسان) نیز یاد  شده است.

کلمه انسان و مشتقات آن  ۹۷ مرتبه در قرآن یاد شده است در حالیکه  چنان پذیرفته شده است که آدم اسم خاص برای اولین بشر میباشد.

Adam, who lived about 6000 years ago, is generally taken to be the proper name for the first human being…[1]  
باستانشناسان عراق را محلی میدانند جایی که آدم میزیسته. حضرت پیامبر اسلام (ص) بر ا ساس روایت مسلم ایوفریت (Euphrate) را بحیث نهر آن باغی توصیف کرده است که حضرت آدم آنجا میزیست[2].
کلمه آدم 25 مراتبه در قرآن کریم یاد شده است[3].
کلمه ا نسان و مشتقات هفتگانه آن 97 مرتبه در قران کریم ذکر شده است (همان اثر، صفحه 36 ).
وقتی به تاریخ ادیان  سماوی  نگاه میکنید خداوند همه ی ادیان قبل از اسلام را  بحیث یک دین اسلام مینامد. قرآن همچنان میقرماید که برای هر قوم پیامبرانی از میان آنها  و کتابی به زبان آنها فرستاده است.این حقیقت به ما میآموزاند که دین خداوند (یعنی اسلام) با درنظرداشت سطح انکشاف ادراکی انسانها نازل  شده است تا آنها را رهنمایی کند.خداوند در قرآن  همه ی  ادیان  الهی را  دین اسلام  نامیده است.

 خداوند همچنان در مورد دین اسلام فرموده است: امروز دین را برای شما کامل ساختم و راضی هستم که اسلام دین شما باشد.

معنای آن این است که  انسان از نظر ادراکی به مرحله ای از انکشاف رسیده بود که  خداوند  از تکمیل شدن دین اسلام سخن گفته است. درک پیامبر و خلفای راشدین و   علمای صدر اسلام بیانگر این حقیقت اند.

از لحاظ منطقی  نیز ما نمیتوانیم انسانهای دیروزی را که هزاران سال قبل میزیستند از نظر دستآوردهای عقلی با انسانهای امروزی مقایسه نماییم.

آیا قرآن به ادمهای آن زمان هدایت نداده است از درها وارد منازل شوند نه از دریچه ها؟ امروز نیز ادمهایی اند که  از دریچه ها  وارد منزل میشوند یادر ها را  میشکنند.

در آغاز   ادعا شد که آدم (یعنی اولاد آدم) منطقی فکر میکند. زیرا  بدون منطق نمیتوانست زندگی نماید. منطقی که میان در و دریچه نمیتوانست تمایز  قایل شود. ساختن ابزار و وسایل  و میکالنیزمها برای  بقا بدون تفکر منطقی ممکن نیست.

هرگاه منطق عبارت از  ارزیابی استدلال و تمیز دلایل خوب از دلایل بد است[4] پس  آدم و انسان هردو  منطقی اند زیرا از یکسو  (حیوان ناطق) اند و از سوی دیگر  توانایی مقایسه  و تمیز  و تصمیمگیری را دارند. اما این بدان معنا نیست که هر  انسان منطقی یا عاقل دارای سطح  همسان استدلال و منطق  میباشد. این  توانایی ر ا  باید رشد داد.

مهمترین حقیقت این است که  دین اسلام این توانایی را استقامت دهی مینماید.در آغاز بحث انسانیت و اسلام را باهم مرتبط دانستیم. اسلام بزرگترین ارزشهای  انسانی را به انسان آموخت. برخی از ا ین ارزشها عبارت اند از:

1.                   پاکیزگی  ظاهری و باطنی انسان

2.                   آزادی  انتخاب و مسوولیت پذیری فردی و جمعی

3.                    برابری  انسان بدون  درنظرداشت جنس یا هر  رنگ و یا هر وابستگی دیگر (در دنیا)

4.                   احسان  - عدالت و نیکوکاری بدون در نظرداشت کدام ملاحظه

5.                   تکیه گاه روحی مطمین

6.                   استدلال و تعقل

این ارزشهای  عام بشری برای  بار نخست از  ادیان سماوی  برای بشریت  آموختانده شد و اسلام  آن را  در یک مجموعه  دینی کامل  وواحد به بشریت عرضه کرد.  اگر برای یک لحظه  بیاندیشیم  چگونه یک موجود دوست داشتنی خواهیم بود  اگر همه ی آن صفاتی را دارا  باشیم که دین اسلام  توصیه مینماید.

 این درجه اعلی انسانیت خواهد بود. بی انصافی خواهد بود یک موجود متصف به آنهمه  صفات نیکو را  با آنها یی برابر بدانیم که  فاقد آن همه  صفات اند. بدون شک ما با یک  سلسله مراتب  در هرم انسانیت مواجه هستیم.تعقل  مهمترین و عالیترین کیفیت انسانی است که انسان را به درجه آقایی بر خویشتن و   طبیعت توان بخشیده است.

ابو سلیمان اسسنجانی (Abu – Sulayma-n As Sijista-ni)معتقد است که اینتی-لیکت (intellect) دو فعالیت دیگر   دارد. یکی از آنها آن را به  علت نخستی (the First Cause) رابطه میدهد. عامل اولی آن یکی هست که برای هر بنده خویش – به گونه مثال –  توانایی استدلال و  درک (intellect) را  داده است. .. فعالیت دوم آن است که این تعقل به کمک  روح (intellect) انجام میدهد . . . بنابرآن تعقل(intellect) آنچه است که شایسته است  “complete,” “whole,” “perfect,” و (آنچه دیگران را تکمیل مینماید) نامیده شود[5].

الفارابی در مورد  اصطلاح انتی-لیکت (intellect) مینویسد که در معانی مختلف به کار برده  شده است. نخست – آن کیفیتی است که با حضور آن اکثریت مردم میگویند که انسان عاقل/ محاسب (rational) است. دوم – معنایی است که تیولوژیستان معمولآ بر زبان میآورند  که x چیزی است که عقل  “intellect”  مستلزم آن است یا رد مینماید. سوم – آن چیزی است که  استاد ارسطو در Posterior Analytics به آن  اشارت دارد.چهارم – آن معنای  انتی-لیکت است که ارسطو در کتاب ششم اخلاقیات خود [Nicomachean] یاد کرده است. پنجم – آن معنایی است که در  دی - انیما (De anima) ارسطو به  آن  اشارت دارد و ششم آن معنایی است که ارسطو در میتافیزیک (Metaphysics)  یاد کرده است[6].

ارسطو در  (Posterior Analytics) از  انتی- لیکت  دقیقآ آن توانایی  روح را در نظردارد که بوسیله آن انسان  در مورد  باورهای  ضروری (necessary) – حقیقی (true) و  عام (universal) اطمنان (certainty) حاصل مینماید.{انسان به این باورها دست نمیابد) در نتیجه کدام نوع سیلوجیزم و نه از تفکر مستدل (discursive thought) بلکه در نتیجه توانایی  طبیعی و ذاتی  . . . این توانایی یک قسمت  معیین روح است که بوسیله آن {انسان}  دارای دانش اولیه میباشد...[7]


از تفکر منطقی تا  تفکر انتقادی

بحث قبلی نشان داد که انسان یک حیوان محاسب و عاقل است و این عقل توانایی ذاتی مختص به انسان است که باید رشد داده شود.
انسان یک موجود مغلق است. اغلاق جسمی و فیزیکی انسان به مراتب ساده تر از اغلاق معنوی انسان است و شاید این یک دلیل باشد که انسان بودن از لحاظ جسمی و فیزیکی در حال  حاضر خیلی ساده و از لحاظ معنوی خیلی دشوار است.
انسانها از بسا جهات متنوع اند این جهات همه یا اغلب روابط و نقش ها اند یا تفاوتهای فردی که به فرد فردیت میبخشند. شیوه دیگر دسته بندی را نیز میتوان در نظر گرفت زیرا  میزان و درجه انسانیت   در آدم و انسان نیز متفاوت است و از انسان کامل به دشواری میتوان سخن گفت.
ایا بهتر نیست انسان را به انسان بالقوه و انسان بالفعل دسته بندی نماییم؟ تقسیم انسان ها به خوب و بد    یک دشواری عمده دارد زیرا  انسانها را خوب کامل و بد کامل تقسیم میکند. این دایکاتومی با واقعیتهای امروزی  نا سازگار است زیرا انسانها دارای تفاوتها و محدودیت ها و امکانات متفاوت فردی اند. این تفاوتها در حیطه اختیار فرد ساحه مانور خود را میابند. یک تقسیم بندی این است که انسانها را به   دسته های (۱) انسانهای بالقوه و بالفعل (۲) انسانهای بالقوه و (۳) انسانهای بالفعل دسته بندی نماییم.

انسان بالقوه از انسان بالفعل چه تفاوتهایی دارد؟
۱. انسان بالقوه: از لحاظ جسمی /فیزیکی انسان است اما در عمل صفات انسانی را در حد اقل آن نیز دارا نیست
حد اقل معیار انسانیت چیست؟ آنچه برای خود نمیپسندیم برای دیگران نیز نپسندیم و هر آنچه را برای خود میپسندیم برای دیگران نیز بپسندیم.
معیار اعظمی انسانیت: وقتی زیانی از زبان و عمل انسان برای خود شخص و انسان دیگر بدون دلیل موجه و قابل تبریه وارد نگردد.
۲. انسان بالفعل: هر آن انسان بالقوه که در عمل میان معیار حداقل و حد اعظمی/ حد اکثر عمل میکند.
حال به نظر میرسد انسانیت بالقوه چقدر سهل و انسانیت بالفعل تا چه حد در عمل دشوار است.

۳. انسان بالفعل و بالقوه آن یکی است که در عمل و در نیت با  اصول توصیه شده   اسلامی که برخی از آنها را  در فوق بیان داشتیم عمل میکند.

به یاد داشته باشیم که ما  در اینجا در مورد  انسان سخن میگوییم نه انسان متدین.
رابطه منطق و انسان خیلی عمیق و ماهوی است.
منطق انسان دلیل اساسی و عمده بقا و انکشاف و آقایی انسان بر سایر مخلوقات و طبیعت است. اما همه ی انسانها دارای منطق همسان نیرومند نیستند.  درست گفته است آن یکی که  ابراز داشته علت بقا نیرومند بودن و قوی بودن نیست بلکه عمدتآ توانایی همزیستی در شرایط است. بدون شک  خزندگان و حیوانات  ضعیف باید  نمیتوانستند زندگی نمایند.
بنده به این باورم که انسان به دو لیل (اشرف مخلوقات) پنداشته شده است:
۱. هر انسان بصورت ذاتی اشرف مخلو قات است زیرا خداوند توانایی های ویژه و اختصاصی  از زمره  توانایی تعقل را در انسان ذرع کرده است.

 ۲.توانایی  بالفعل تفکر انتقادی/ استدلال منطقی: این توانایی عامل اساسی آقایی انسان بر سایرین است.
اهمیت این مساله برای ما با صراحت  بیشتر آشکار میگردد هرگاه  بپرسیم:

 چرا جهان غرب از بی- دانشی  به  آقایی بر جهان دست یافته و دنیای اسلام از دانشوری به عقبماندگی مادی و معنوی در افتاده است؟

غرب با تفکر انتقادی آشتی کرد در حالیکه  دنیای اسلامی  راه خصومت  با تفکر انتقادی را  پیشگرفت.

تحقیقات علمی نیز بیانگر انکشاف  ادراکی انسان است. عنوان آتی بر این مساله مکث مینماید.

 

 انسان در سیر زمان

یک نگاه کوتاه و گذرا به تاریخ  انکشاف انسان نیز  نشان میدهد که انسان امروزی  قرنها  را   باید  سپری مینمود تا به مرحله انکشاف امروزی  میرسید. وقتی ما  انسانهایی را  که در جنگلها و کو ه ها زیسته اند با انسانهای شهری مقایسه مینمایییم  و یا  نسلهای قبلی را با نسل های بعدی در  طول قرنها  مقایسه مینماییم  تاثیرات انکشاف تاریخی را با صراحت میبینیم.

 تاریخ از  دو نوع جینوس (genus) به نام های  هومو- هاببیلیس (Homo habilis) و هومو -ایریکتوس(Homo erectus) نام میبرد. جینوس یک کتکوری زولوژیک است که  از   سپیسیز (species) بالاتر و از فامیل پایینتر قرار دارد. تکامل تدریجی به هومو  سیپینز هنوز مورد منازعه قراردارد. اما یک نظر  پذیرفته شده این است که هومو- ایریکتوس از هومو -هابیلیس و هومو هابیلیس از استرا لوپیتیکوس (Australopithecus) تکامل کرده اند[8]. حدود یک اعشاریه  هشت ملیون سال  هومو ایریکتوس در افریقای  شرقی طهور نمود. مغز آنها برزگتر  از  هومو هابیلیس  بود و برای  افراد بالغ ۱۰۰۰ سی سی محاسبه شده است.هومو ایریکتوس ها نخستین انسانهایی بودند که از افریقا به آسیا و اروپا   رفتند. اختلاف روایات در اتینجا مشهود است  مولف دیگری آن را  حدود دوملیون   سال  و بصورت مشخص از  شرق آسیا و اروپای شمالی نام میبرد. آنها به آسیای مرکزی  حوالی  یک و نیم ملیون سال قبل رسیدند و باید به شرق میانه   پیشتر از آن وارد شده باشند. جمجه های این انسانها در چین نزدیک پیکینگ و در جاوا در شرق دور  کشف شده اند[9].

ایرنست گیلنر (۱۹۸۸ ) از سه مرحله تاریخی در انکشاف انسان یاد آوری مینماید. انسانهای اولیه که اجداد ما اند همه به شکار و جمعآوری میوه اشتغال داشتند( برخی ها این حقیقت را فراموش میکنند). جامعه کشاورزی مرحله بعدی رشد انسان است و مرحله  بعدی جامعه صنعتی است[10].

گیلنر بر اساس این  سه مرحله  سه دسته از فعالیتهای انسانی را   نامیبرد: (۱)تولید(production) (۲) اجبار(coercion) و (۳) ادراک(cognition)[11].انقلاب ادراکی حدود  ۷۰ هزار سال قبل آغاز گردید و  انقلاب  صنعتی حدود ۱۲ هزار سال قبل آن را  سرعت بخشید. انقلاب  علمی که حدود ۵۰۰ سال قبل آغاز شده است ممکن است تاریخ ر ا پایان دهد و  چیز  کامآ متفاوت  را آغاز نماید[12].

نتیجه گیری

در آغاز این  مقاله  ابراز گردید که آدم به تفکر منطقی میپردازد اما انسان به تفکر انتقادی. تمایز میان آدم  و انسان به نظر نویسنده  بادرنظرداشت تجارب زندگی واقعی بازتاب دهنده واقعیتی  است که  از نظر تاریخی و تیوریتیکی میتواند مورد حمایت قرار گیرد.

 شواهد ی از قرآن نشان دادند که  قبل از  حضرت آدم(ع)  مخلوقات دیگر و (ادمهای) دیگر وجود داشتند و حضرت آدم (ع)  آنها را بحیث (خلیفه) دنبال کرده است. از سوی دیگر نشان داده شد که  تاریخ ادیان سماوی  از یکسو و   تعیین اسلام بحیث دین (کامل شده ) از سوی دیگر    با رشد  توانایی مغز و ادراک انسان رابطه داشته است.  

انسان با انس و مونس بودن رابطه دارد و حد اقل با احسان و عدالت که خداوند به آن حکم مینماید و  متصف است.   قرآن و  دین زمانی نازل گردیدند که انسان  از توانایی  بهتر ادراکی برخوردار بود و این خود بیانگر   یک تفاوت بزرگ  است.انسان اولیه بیشتر در فکر بقا و زندگی خویشتن بود.

آدم از یکسو اسم خاص  انسانهای اولیه و بخصوص حضرت آدم است و از سوی دیگر در  قرآن بیشتر کلمه  انسان  (۹۷ مراتبه)  به کار برده شده است. زندگی واقعی نیز این تمایز را به گونه دیگر نشان میدهد زیرا  انسان اولیه  (آدمهای اولیه) عقبمانده از نظر فکری  و   انسان معاصر  درست در  نقطه مقابل آنها قراردارند. بحث انکشاف تاریخی انسان از نظر علمی نیز نشان میدهد که انکشاف ادراکی انسان سالها  بعد یعنی ۷۰ هزار سال قبل آغاز شده است. این تحقیقات همچنان نشان میدهندکه آدمهایی قبل از حظرت آدم (ع)  وجود داشتند.

بنابر آن دسته بندی  بشر به آدم و انسان  بیشتر به  انکشاف ادراکی و کیفیتهای انسانی  مانند  منطق و تفکر انتقادی متکی میباشد تفکر انتقادی  اساس انکشافات در تاریخ بشریت میباشد در حالیکه  هر انسان دارای توانایی استدلال منطقی میباشد.تمایز میان آدم و انسان بر همین دلایل استوار میباشد.

پایان


 

 


 

[1] Abdul Mannon Omar (2010). Dictionary of The Holy Quran.P.15,16,17. Noor Foundation,- International Inc.

[2] Muslim, Chapter on Jannat; (L; T; LL.

[3] Abdul Mannon Omar (2010). Dictionary of The Holy Quran.P.15,16,17. Noor Foundation,- International Inc.

[4]P.D. Magnus c 2005–2014. ForallX: an introduction to Formal Language.

[5] MacGinnis  Jon and David C. Reisman (2007). Classical Arabic Philosophy: An Anthology of Sources. Cambridge: hackett Hacketting Company , Inc. P.143.

[6] همان اثر. صفحه ۶۸.

[7] همان اثر. صفحه ۷۰

[8] . Michael H. Hart(2007). Understandig Human History. P.28.

[9]  همانجا. ص. ۲۹ .

[10] . Ernest Gellner (1988). Plough, Sword and Book: The Structure of Human History. University of Chicago Press.p.16..

 

[11] گیلنر. صفحه ۲۰-۲۱.

[12] . Yuval Noah Harari(2014). Sapiens: A brief history of Humankind. Penguin.P.9

 

  


بالا
 
بازگشت