شهلا لطيفی

 

ای کاش از میان بی عدالتی ها
عشق با ترحم زوزه بکشد
در نیمروز تاریک 
نور خورشید بتابد
و اندامهای که زیر چکمه زورمندان بشکسته اند
با دستان من و تو مداوا گردند

ای کاش
زمان
ساکت و آرام
داغ های درد را بپوشاند
مزرعه های خشک در آستانه تازگی
گلبانگ محبت را در خوشه های نورس گندم تکرار کنند

ای کاش
واژه های یاس
که قلبها را انباشته اند
در غروب واپسین روز
ناپدید شوند
شرمساری که در هوای شب شناور است
در گرمای سوزان روز پژمرده شود
و من و تو 
شتابزده و چابک
طناب های غم را از هم بگسلیم
و سرهای مان را
به سوی هوای برابری بلند کنیم
با آزادی

 

شهلا لطیفی
پانزدهم آگوست
۲۰۱۷ (میلادی)
Shahla Latifi
08-15-2017

~~~~~~~~~~~

 


من در تو 
امواج پرتلاطم فلسفه و ریاضیات را
واکنش های حسی ناممکن را
چالش های تفکری بلند را دوست میدارم

محبوب من
وقتی در آغوشت خفته ام
غوطه ور در طنین نجوایت
با اشتیاق زیاد زبان چابکت را به دندان می کشم
و شادمانه به خواب می روم

 

شهلا لطیفی
بیست و سوم آگوست
۲۰۱۷(میلادی)
Shahla Latifi
August 23rd, 2017

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

گاهی که در سکوت از نفس های تو آغاز میشوم
در چشمان سیاهم
فانوسی برافروخته میشود

آنگاه
مرغ دلم در هوای تو پر می گشاید
و من مست و بی لگام
با دیدگان تشنه کام
چون شفق در بر عشق طلوع می کنم

گاهی که در سکوت از نفس های تو آغاز میشوم
لبهایم سوزان
تنم جهیده چون ماهیان
با شوق نامت را به زبان می آورم

و تو را می بینم 
که بی زین و بی رکاب
سوار بر ماه
با نفس های داغ به گونه های هیجان زده ام عطر گل سوری می پاشی
و چون شمع در حسرت پروانه ای آتش میگیری 
و آنگاه
صدای لغزش تنت 
آهسته می پیچد
در گوش من 

گاهی که در سکوت از نفس های تو آغاز میشوم
به یکبارگی
از تاک اندام تو
پرشکوه ترین اسانس را می نوشم
و تا فصل دیگری از عشق
با شیره ی تو سیرآب میشوم 

شهلا لطیفی
بیستم می
۲۰۱۷م 
Shahla Latifi
May 20th, 2017

 

 

++++++++++++++++++++++++++

 

تقدیم به کودکان سرزمین جنگ زده:

ای کودک 
که چنان ژرف در بازوان آفت زده ی روزگار خوابیده ای 
وجود تو فقط در امروز خلاصه می شود

و در خانه ای که تو به دنیا آمده ای 
دل سپردن به زندگی گناه است

ای کودک
شگفت انگیز در خواب
پرشور در بیداری
معصومیت تو به آسمانها لبخند می زند 
اما
خشم تلخ زمان
شور حیات را با حرص و ولع خودخواسته به جنگ 
از تو می رباید
و تو هنوز
بی خبر 
بی سرگردان
 فراز و نشیب زندگی را در لحطه های ساکت به ظرافت پروانه ها طی می کنی

ای کودک
آمدنت را با دست های خالی
با یک ترانه که هدیه ضمیر من است جشن می گیرم
و می خواهم تمام روزهای ملول نیامده را
زیر دیوارهای سهمگین دفن کنم

تا بلندای پرواز پرنده ها 
درهای خانه ات را به ستاره های برافراشته آسمان وصل کند

شهلا لطیفی 
اول جون/ ژوئن
۲۰۱۷م
Shahla Latifi
June 1st, 2017

 

 

 

+++++++++++++++++++

 


سالهای سخت و پرماجرا، ناملایمات روزگار را با خاطرات زیبای کودکی و نوباوگی عوض می کردم تا سالم بمانم

 

وجودم در بند
نفسم در قید ستم
صاعقه های خشم را می دیدم
و پاره های نامرادی را
که در بستر سرد زناشویی
بر دار احساس من
دانه دانه می آویختند

 

روحم بر دست خیال
جسمم چون مرغی بی جان
در حال و هوای عشق
یک بار دیگر دختر می شدم
تا شعاع نامرئی ننگ را از آینه وجودم  بزدایم

 

و با خیال مملو از عشق
پشتواره کتاب و کاغذ در بغل
موهای سیاه بلند تا کمر
با چشمان سیاه متجسس
غیورانه
به دیدار کودکی ها میرفتم
و کوچه ی رنگین کمان شادی را
استوار چون کوه می پیمودم
به پرنده های آزاد سلام می کردم
عطر سیب های زرد و سرخ باغ های دو طرف کوچه را با وجد می نوشیدم
و سرشار از عشق
به دهکده ای میرسیدم
با هوای صاف
زمینش مال گله بز شیری
و آسمانش پر از ستارگان

 

و من
یک نوباوه
در دامان گرم دهکده
که از سقفش می توان پستی بلندی ماه را دید
تا سحر 
می خوابیدم با میل

 

شهلا لطیفی

April 5, 2017

 

 

+++++++++++

ای عزیز


ای مرد خواستنی های جنون زده من
مرا دریاب تا نهایت عشق

 

تنم را در کلبه شبانه چون نیلوفرهای آبی بگشای
روزهای خاکستری را فراموش باید کرد

با سکوت پروانه ها
با هیجان آهوبره ی مست شیدا
مرا دریاب تا نهایت آزادی

 

ای عزیز
ای مرد خواستنی های جنون زده من
با دستانت
سکوت سکرآمیز لبهایم را
بنیاد هستی مرا
چون گیتار بنواز
تا غروب ناپدید شود

پوستم را ببوس
و نافه عشق را
از معصومیت از دست رفته ام
که در حریر چهل سالگی نرم پیچیده است ببوی با صبر

 

ای عزیز
ای مرد خواستنی های جنون زده من
شراب تیره شبانه ام را
روحیه لطیف زنانه ام را
از باغ تکامل یافته وجودم  دریاب تا نهایت طلوع

 

شهلا لطیفی
March 28, 2017

~~~~~~~~~~~~

 

 


در لا به لای شب


و در امتداد نگاه ام
زلال ماه را می جست

 

با اشتیاق دستانش
از اندام سرد شده ام
عطر بهار را می جست

 

و گهی
که بدنم
با شلاق بی مهریش کبود میشد
بر پیکر افتاده ام
سرد
عریان
و بی باک
چون باد با کاج می خفت

 

و اشک های خشم من
بر ساحل طوفان زده ای وجودش
بیخود فرو می بارید
و او
هر قطره اشک را
چون آب آتشین می بلعید
و از بازی غریب لحظه ها آه می کشید
و  تا دم صبح ، سر به هوا می خوابید

 

و آنگاهی که شفق از پشت پنجره آهسته می دمید
با بوسه های خفن وسوسه انگیزش
مرا ترک می کرد
تا هم آغوشی دیگر

 

شهلا لطیفی
March 20, 2017

 

 

 


بالا
 
بازگشت