مسعود حداد

 

ماه دور اندیش

دعوتم کن تا بیایم ، یا بیا در پیش من

یا به کیشت آشنا و،یا که شَو همکیش من

تا ر زلفت را بِگرَدان،  دَورِ گردن چون تناب

یا ز آن یک حلقه ساز و ، یا ز تارِ  ریش من 

تابکی خاموش باشی،گنگ ولال و بیصدا

  احتمالاً میهراسی ، ماهِ  دور اندیش من!

سالها است پادشاهی میکنی در ملک دل

از خدا خواهم بگردی، یکزمان درویش من

از نبودت گم شدم،  در ورطۀ وهم و بلا

سر بکش از زیر ابری، رفع کن تشویش من

 

 

++++++++++++++++++++

 

به کس چه

به کس چه،گر بگویم کافر هستم

مسلمان ، هندویم، یا بت پرستم

به کس چه گر بجنگم با خرافات

شوم آزاد ، ز زندانش  بِرَستم

به کس چه ،گرنشینم  کنج مسجد

درِ  عشق را ، بروی خود ببستم

به کس چه،گر بنوشم جام می را

شوم دیوانه ومجـــنون ومســتم

به کس چه، گرکنم ترکِ خرابات

ویا اینکه،  قدح را ، بر شکستم

به کس چه،گر روم سوی چمنزار

که با بــلبــل کنـارِ گل نشـســتم

به کس چه و،بتوچه ای جهالت!  

نمـی گیـرم،  کتابت را بــدســتم

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

آواز دل

دل درخیال زلف یار ، همچون قرارش بیقرار

دیده به راهش انتظار، ای وای من ای وای یار

مهتاب دل یک کار کن ،گاهی زدل دیدارکن

شب خفته را بیدار کن ، تاباز گردد هوشیار

زلف سیاهت یاد من، روی چوماهت یادمن

نیمی نگاهت یاد من ، بر دیدنت هستم خمار

برجان تو جانانه ام ، سرد است بی توخانه ام

بشنو زدل افسانه ام ، ای نغمۀ سبز بهار

ای ناز دل،همراز دل  ، بشنو زنی، آواز دل

خوانت بگوشت ساز دل،پوشیده های آشکار

مسعود حداد

19 اپریل 2017

 

 

 

ای جهل خدا حافظ

در جمع جهل و جاهل، جانانه شدی ،امروز

لیکن خرد گرا  را ، بیگانه شدی ، امروز

از صحرای بیابان ، پا ماندی بر خراسان

در ملک عجم ای وای ، غمخانه شدی، امروز

هر قاتل وآدم کش ، با حُکم تو می سنجد

بر ساقی  سر بُر ها ، پیمانه شدی ، امروز

هر کی سوادی دارد ، در چنگ تو ناُ فتد

در پای بی سوادان ، زولانه شدی ، امروز

با چراغ معرفت ، رنگ ورخت  دیده شد

تو کاذبِ دروغگو ، دیوانه شدی، امروز

گذشت تاریخ عمرت، ای جهل خدا حافظ

در دید نسل«حداد»،  افسانه شدی، امروز

مسعود حداد

 12 اپریل 2017

 

 

+++++++++++++++++++++++

وای برمن

 

جُــغد جنگ نابود بادا ، بوستانم را کرفت

بی وطن ،آواره کـرد  ،آرام جانم را گرفت

شهر ودهِ کشورم  شد ، لانه ای شر و فساد

درزمینم زهرکاشت و، آب ونانم را گرفت

دردیار درد وغربت ، ، دور کـرد از مادرم

عرف جدم را  ربود، شیرین زبانم را گرفت

  جهل ِ آئین اش کنون ، در تار و پودِ  میهنم

دشمنان را چیره ساخت و،  دوستانم را گرفت

روح شاهان شاد بادا  ، در سپهـــر بیکران

نقطه نافهم شاه گشت و،  نکته دانم را گرفت

وای بر من، وای برتو،  وای برما،  بر همه

آنچه داشتیم، آنچه داشتم، او همانم را گرفت

مسعود حداد

اول حمل 1396

 

 

 


بالا
 
بازگشت