ــــ

کاندید اکادمیسین سیستانی

 14/ 9/ 2016

مکثی برمصاحبه سیاه سنگ با اسد کشتمند

 پیرامون مقالۀ «دراکولا وهمزادش» وسوء قصد براکرم عثمان

آقای سیاسنگ با اسد الله کشتمند(برادر سلطانعلی کشتمند)، مدیر روزنامه روزنامه «حقیقت انقلاب ثور»،در ماه های اول پس از تهاجم شوروی به افغانستان، گفتگویی کرده پیرامون نشرمقالۀ بنام «دراکولا وهمزادش» از نویسنده یی بنام «برمک کابلی».ومدیر مسئول روزنامه اسد کشتمند، برای جلب توجه هرچه بیشتر خواننده گان، تصاویری ازحفیظ الله امین - تره کی یا سروری را نیز بر پیشانی مقاله افزوده، که بعد از نشرقسمت اول مقاله [در تاریخ  29 مارچ 1980]  خودش از مدیریت روزنامه سبکدوش میشود ونویسنده آن (برمک کابلی= داکتر اکرم عثمان)  چند روز بعد، مورد یک حمله تروریستی قرارمیگیرد و شش گلوله تفنگچه براو فیر(آتش) میشود،ولی نویسنده نمیمیرد، مگرمدت یک ونیم تا دو سال در بستر بیماری غلتیده بود، تا زندگی دوباره به او بازگشت.

دراین مصاحبه چند نکته است که لازم می بینم با طرح چند سوال خواننده را از غلط فهمی برحذر سازم.

به نظرمن، آقای اسد کشتمند درنشر مقالۀ «دراکولا وهمزادش»[ که هدف اساسی آن بیان تنفرمردم از برخورد خشن و تشدد آمیز کارگزاران دولتی در نحوۀ تطبیق فرامین 6 و7 و8 در کشور،بدستور رهبران رژیم بوده است]، از دقت لازم کار نگرفته و حتی یک صفحه از نوشته را ناخوانده، تصمیم به نشر آن گرفته است. اگر مقاله با درنظرداشت وضعیت متشنج درون  حزبی، در بورد مشورتی روزنامه  قرائت میشد و بعد تصمیم به نشر یا عدم نشرآن گرفته میشد، وباز اگر با نشر مقاله کاریکاتور حفیظ الله امین، ویک رفیق مهم دیگراو(تره کی یا اسد الله سروری) خار در زیر پای  حریفان حزبی خود نمی گذاشت،احتمال داشت، که حیات نویسنده وکارتونست و خود اسد کشتمند با خطر مرگ وترور مواجه نمیگردید.

منطق  آقای اسد کشتمند این است که در آن زمان درمیان جناح خلقی حاکمیت، کسی را سراغ نمیکرد که توانائی شناخت اصل نویسنده را از روی سبک وروش نویسنده گی اش داشته باشد. پس این عمل  تروریستی از سوی عوامل حزب اسلامی حکمتیار صورت گرفته، نه از سوی جناح خلق حزب بر سر اقتدار؟! مگر حوادث بعدی بزودی بر این طرز دید آقای اسد کشتمند خط بطلان کشید وثابت نمود که اصلیت نویسنده مقاله توسط یکی از طرفداران امین- تره کی ، کشف گردید و در اختیارمقامات جناح خلق گذاشته شد. اتفاقاً یکی ازکسانی که به دنبال کشف نام اصلی «برمک کابلی» افتاده بود، وسابقه مطبوعاتی دیرینه داشت، با من نیز تماس گرفت. من با این شخص درسال 1971 در شهر لشکرگاه آشنا شده بودم. او امور مطبوعاتی ولایت هلمند را بدوش داشت ومرا بخاطر نشر  مقالاتم در مجلۀ معتبرآریانای انجمن تاریخ  احترام میکرد. بعد از کودتای ثور  او بکابل آمد ودر اکادمی علوم افغانستان عضو مسلکی وهمکار داکتر اکرم عثمان شده  بود.

او بعد از نشرمقاله مورد بحث(اواخر مارچ 1980)، نزد من در«کابل ننداری» آمد. در آن زمان من بحیث مدیربخش  درامه های کابل تیاتر کارمیکردم .کابل ننداری در یک گوشۀ دنج وخلوت چمن حضوری قرارگرفته بود که  قبل از ظهرها معمولاً  کسی به آنطرف دور نمیخورد. و اکادمی علوم افغانستان در تعمیر پشتو تولنه در انتهای جاده ملک اصغر درشمال وزارت خارجه قرارداشت. من از دیدن آن آشنای قندهاری کمی متعجب شدم و بعد از مانده نباشی،از وی پرسیدم چطور که احوال ما غریبها را گرفتی؟ باخنده به پشتو گفت: شما همیشه در دل وخاطرما جای دارید، از اینجا میگذشتم خواستم  احوال شما را هم بگیرم. تشکر کردم وتا خواستم پیاده دفتر را برای آوردن چای صدا بزنم، او روزنامه یی را از بکسش بیرون آورد وپیشروی من گذاشت و پرسید ایا این مقاله را خوانده ایی؟  گفتم کدام مقاله را؟

گفت این مقاله را و با انگشت عنوان مقاله را نشان داد. گفتم: چی در آن نوشته شده ؟جواب داد به این مقاله وتصویرها نظر بینداز! بعد از یک نگاه کلی به عنوان مقاله ونام نویسنده وتصاویرکاریکاتور، شروع بخواندن مقاله نمودم، هنوز پرگراف اول مقاله را تمام نکرده بودم که از من پرسید، آیا (برمک کابلی) را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت این مقاله جنجالی بزرگی بوجود آورده است. او بعد از صرف یک پیاله چای از جا بلند شد وگفت من فکر میکردم شما نویسنده این مقاله را می شناسی،ولی خیر، بالاخره معلوم خواهد شد.

بعد از رفتنش به این فکر افتادم که او حتماً اصلیت برمک کابلی را پیدا خواهد کرد و اخلاصمندی خود را به رهبران حزب نشان خواهد داد. چون قبلاً از زبان یکی دونفر از اعضای ویش زلمیان شنیده بودم که او راپورفعالیتهای ویش زلمیان را به دولت  میداده و اعضای ویش زلمیان از او خوش نمی برند، من هم دیگر دنبال موضوع نگشتم. دیری نگذشت که خبرسوء قصد برجان اکرم عثمان از تلویزیون کابل پخش شد وسبب تاثر من وسایر دوستان وی گردید. تا آنزمان من داکتر اکرم عثمان را از نزدیک نمی شناختم و نوشته  هایش را صرف با آواز خودش شنیده بودم، ولی هنوز کتابی از او به نشر نرسیده بود تا با سبک وشیوۀ نگارشش آشنائی پیدا میکردم.

مدتی بعد ترمن از وزارت اطلاعات وکلتور موافقه گرفتم و به چند وزارت خانه برای کارمراجعه کردم تا بالاخره در پوسته خانۀ خیرخانه با من موافقت شد و من در آنجا برای 8 ماه بکار راجسترکردن نامه های مردم مشغول شدم. درماه عقرب 1359(اکتوبر1980)، به اکادمی علوم افغانستان مراجعه کردم و بعد از طی مراحل امتحان سویه، بحیث نامزد محقق در انتستیوت تاریخ واتنوگرافی پذیرفته شدم. دراینجا از زبان همان آشنای قندهاری شنیدم که داکتر اکرم عثمان قبل از سوء قصد علیه او دراینجا در انستیوت تاریخ کار میکرد و اکنون در شفاخانه چهارصد بستر اردو بستری است، یک روزی به دیدنش میرویم، گفتم خوبست که مرا هم خبر کنید تا به عیادتش بروم. یک هفته بعد با چند تن از اعضای انستیتوت  تاریخ به عیادت داکتر اکرم عثمان به شفاخانه چهار صد بستر اردو  رفتیم و او را که از بجلک پا تا بیخ بازوها در پلاستر پنهان بود، دیدم و از اینکه سر و کله اش سالم بود، خوشحال شدم. اونیز از دیدن ما خیلی اظهار خوشحالی کرد.

داکتر اکرم عثمان براثر فیر گلوله تفنگچه در ناحیۀ زانو و لگن خاصره اش، یازده قسمت از بدنش سوراخ شده بود ومدت دوسال درلای پلاسترهای گچ وبنداژ در بستر بیماری افتاده بود، تا دوباره زندگی بدو بازگشت و بحیث یک آدم لحیم شده با آهن وگوشت،با دوعصای در زیر بعل مجدداً به اکادمی علوم برگشت.

به نظر من،با سوء قصد برجان (داکتراکرم عثمان) گویا جناح خلقی رژیم انتقام خود را از نویسنده مقاله گرفتند، ولی آقای اسد کشمتند هنوز هم سیاست میکند و انگشت اتهام بطرف مخالفین عقیدتی خود(گلبدین حکمتیار) دراز کرده که برای من  سوال برانگیز شد؟ زیرا گلبدین یک اخوانی بود واز لحاظ خط فکری وعقیده دشمن امین وتره کی ودیگر راهبران خلق وپرچم بود.  بنابرین  من دلیلی برای انتقام گیری گلبدین ازداکتر اکرم عثمان بخاطر این مقاله نمی بینم، کما اینکه گلبدین دشمن داودخان بود.

بدون تردید،  اسد کشمتند  بعد ازاجرای  سوء قصد براکرم عثمان باید به عمق اشتباه خود پی برده باشد که چرا با وجود محتوای تحریک کننده مقاله، او تصاویر یا کاریکاتور رهبران خلقی را نیز آویزه مقاله نموده وزمینه تروریک شخصیت علمی وادبی کم نظیر کشور را نا خواسته فراهم کرده بود. وابستگان اسد کشتمند،صلاح او را به بدر رفتن ازکشور بهتر دیدند و دیری نگذشت که او در قیافۀ یک دیپلومات ارشد از کشورخارج گردید.

سرنوشت ما را بهم پیوند زده بود!

آنچه در گفتار اسد کشتمند بازهم باعث تعجبم  شد، دو نکته است،یکی اینکه میگوید:سرنوشت ما را پیوند زده بود! یعنی چی؟ همه میدانیم که اکرم عثمان در یک خانوادۀ اشرافی محمدزائی درکابل بدنیا آمده  وبزرگ شده بود واسد کشتمند فرزندی از جامعه هزاره بود که از لحاظ اجتماعی یا طبقاتی متعلق به قشرفرودست جامعه بود.  سوال پیدا میشود که چگونه سرنوشت این دو را باهم پیوند زده بود؟ آیا این دو دارای عین خاستگاه اجتماعی بودند و از لحاظ  شرایط رفاه اجتماعی  در یک سطح و یک طبقه قرار داشتند؟ فکرمیکنم که نه!

 در خانواده اکرم عثمان ممکن است  درمیان زنان متعدد و فرزندان متعدد از مادران مختلف، بی عدالتی های وجود داشته  که باعث نفرت وانزجاراو میشده است و سرانجام  از او یک انسان ضد بی عدالتی و ضد اشرافیت وضد تفاوت های طبقاتی ساخته است. وخواننده هوشیار در نوشته های داکتراکرم عثمان این بیعدالتی ها وتفاوتهای طبقاتی را درک واحساس کرده میتواند.

از اینها که بگذریم،سوال پیدا میشود که  آیاسرنوشت، آن دو را در دوران مکتب با هم گره زده بود یا در دوران پوهنتون، تا ازیک دیگر خود تاثیر پذیرند و دارای تفکر و ایدیالوژی یک سان شوند؟ اگرچنین بوده باشد، چرا در سالهای اقتدار برادران کشتمند، از آن امتیازاتی که اسد کشتمند برخودار بود،اکرم عثمان نصیبی نداشت؟ چرا همان حمایت وصیانتی که از اسد کشتمند بعمل می آمد تا به حیث سفیریا شارژدافیر به خارج از کشور فرستاده شود ومصئون ومسعود زندگی نماید ، از داکتراکرم عثمان که هم تحصیل کرده حقوق وعلوم سیاسی بود وهم دیپلوماسی را بهتر ازهر دیپلومات دیگر آن رژیم میدانست، حمایت صورت نگرفت. این چگونه پیوندی است که یکی در اوج قدرت ولذت قراردارد، ودیگری در قعر رنج ومصیبت قرار گرفته واین پیوند گویا تا هنوز برجای است؟!  بعد ازعمل سوء قصد،  اکرم عثمان را با کوهی از رنج وغم و درد در کنج بیمارستانی گذاشتند و خود بدر رفتند، و اکنون طوری افاده میدهند که بلی ما بودیم که شرایط تداوی او را درخارج فراهم کردیم. یعنی که خانواده داکتر اکرم عثمان منت دار باشند که: بلی ما بودیم که  او را به دم توپ برابر کردیم و بعد هم ما بودیم که او را  به چهارصد بسترسپردیم تا استخوانهایش را با آهن وگوشت لحیم کنند و برسرپا ایستاده نمایند؟!

خانه آبادآقای اسد کشتمند که قدم رنجه نمودی وکسی را که شخصاً در تسریع عواقب سوء برجان اونقش اساسی داشتی،به چهارصد بستر رساندی، اما این افاده که گویا تداوی اکرم عثمان درخارج از کشور براثر تلاش شما با هزینۀ دولت صورت گرفته باشد، تا آنجا که من خبر دارم با حقیقت مقرون نیست.

اکرم عثمان  برای من  چی گفت:

داکتراکرم عثمان، درنیمه  سال 1361(1982) بعد از دوسال مریضی و تداوی خود از خارج برگشت و به اکادمی علوم آمد ودرحالی که  دوتا عصای آهنی زیر بغل داشت ،بحیث آمر انستیتوت تاریخ واتنوگرافی معرفی شدیم. از آن تاریخ تا زمستان 1368 من با داکتر اکرم عثمان همکار بودم ومدت شش سال در زیر یک سقف کارمیکردم. من خاطرات خوش وفراموش ناشدنی ازاخلاق واطوار نیک او دارم وچیز های خوب زیادی از اوآموختم که درکتابی تحت عنوان «نقش علامه محمودطرزی، شاه امان الله و... » از آنها یاد آورشده ام.

من در مدت 8 سال همکاری با داکتر اکرم عثمان،هیچگاهی از وی سخن وعملی را مشاهده نکردم که  گواهی بر حزبی بودن ویا پرچمی بودن وی بدهد.بنابرین میتوان گفت: تمام رابطه ها و رفاقت های شخصی یا ایدیولوژیک داکترعثمان، با منسوبان حزب دموکراتیک خلق، به زمان قبل از کودتای 26 سرطان یعنی به دهه دموکراسی تعلق داشته و بعد از قدرت گرفتن آن حزب، دیگر رابطه و پیوند ایدیولوژیکی با راه روش حزب دموکراتیک خلق نداشت.

به نظرمیرسید که برخی از بزرگان حزب،داکتر اکرم عثمان را  یکی از طرفدران  ونظریه پردازان جمهوریت داودخان میشمردند، زیرا که او در عهد داودخان مقالات و تفسیرهای سیاسی هفته را در جهت حمایت از جمهوریت سردار داودخان مینوشت و از رادیو وتلویزیون افغانستان پخش میکرد. از جانب دیگر روش سیاسی حزب دموکراتیک خلق، مورد پسند و قبول داکتر اکرم عثمان نبود. روزی از وی پرسیدم که چرا از اروپا برگشتی و خود وفامیل خود را در زیر راکت پراگنی مخالفین رژیم قرار دادی؟ پاسخ داد، میخواستم  در کشور سویس بمانم و درخواست پناهندگی بدهم وبزودی قبول هم میشدم، اما یکی از برادارنم با من برخورد طعنه آمیز کرد  ومن هم از لج برادرم دوباره به کابل برگشتم .

روزی از داکتر اکرم عثمان پرسیدم که: با همه شناخت ومعرفتی  که شما با بزرگان حزبی ودولتی دارید، آیا حکومت در معالجه وتداوی شما درخارج کمکی کرد یا خیر؟ جواب داد که حکومت برای تداوی ومعالجه ام در خارج کشور یک دالرهم کمک نکرده است. اواضافه نمود که فقط  با پول فروش جایداد شخصی وپدری خود را  معالجه کرده ام نه با پول حکومت یا مرجع دیگری. داکتر گفت، یک خانه در کابل داشتم وبا یک نمره زمین درشهرجلال آباد، هردو را فروختم و پول آنرا در راه تداوی خود واعاشۀ فامیلم که با من بودند ، مصرف کردم.

داکتر عثمان ضمن صحبت، از دردها و رنج های خود در شفاخانه  چهارصد بستراردو حکایت میکرد و میگفت: وقتی پرستارها، پلاستر وگچ ها را از بدنم دورمیکردند، درچند جای بدنم استخوان برهنه شده وگوشت بدنم را کرم خورده بود. اوشرح میداد،هر باری که سوراخ های بدنم را پانسمان میکردند وقیچی تینچرزده را در بدنم فرو می بردند، محل زخمها چنان میسوخت که  فکر میکردم قسمتی از بدنم را در روغن جوش داده فرومیبرند وسرخ میکنند. پانسمان زخمها چنان شکنجه دهنده است که صد بار بدتر از فیر مرمی تفنگچه درد آور است. تا توان داشتم فریاد میزدم وناله سرمیدادم تا مگر زود تر مرا رها کنند،ولی پرستار ها موظف بودند تا کار پانسمان را تمام کنند و بعد مرا رها نمایند، چندین ماه هر روز چنیدن بار زجرکش میشدم و باز زنده میماندم. شرح لحاظات درد وتداوی داکتر اکرم دل

سنگ را بحالش به گریه می آورد.

سالها بعد که داکتر را بیشتر شناختم،من خاطرۀ خود را در مورد کسی که بدنبال اصلیت برمک کابلی میگشت، و در اکادمی علوم در یک دفتر باهم کار می کردیم، برای مرحوم داکتراکرم عثمان نیز تعریف کردم و او با بزرگواری گفت:« هرکه هرچه در حق من کرده است، من آنها را بشمول ضارب بخشیده ام.» بنابرین منهم از افشای نام آن شخص که اکنون درگذشته است،صرف نظر میکنم.

 

دوخاطرۀ پرخطردیگر ازاکرم عثمان:

روزى در سال ١٣٦8 ش، سرى به کتابخانه شخصى داکتر اکرم عثمان زدم و ضمن ديدار از کتابهايش، دوسيه يى از ياد داشت هاى او نظرم را جلب نمود. برداشتم و باز کردم و ورق زدم، مقالتى که عنوانش بود : « طاعون » توجه ام را جلب کرد. با شتاب خواندمش، ديدم در باره کودتاى ثور نوشته شده است و آنرا به مثابه مرض مهلک طاعون درجامعه افغانستان به تحليل و تشريح گرفته است. تاريخ نگارش آن مقاله ماه عقرب سال ١٣٥٧ ش بود. آن مقاله که به قلم و خط و کتابت جناب داکتر اکرم عثمان نوشته شده بود، واقعاً اگر بدست حزبيان برسرقدرت مى افتاد ، کافى بود تا بجرم آن مقاله او را تير باران کنند. شايد همان مقاله باعنوان «دراکولا وهمزادش» توسط اسد کشتمند به نشر رسیده باشد که خطرات حیاتی برای خود وخانواده اش فراهم کرد؟ زیرا من درجای دیگری از نوشته های چاپ شده داکترمرحوم، مقالۀ «طاعون»را ندیده ام.اگر دیگران دیده باشند، بد نخواهد بود اگر ما را هم خبر کنند.

بخاطر دارم شب ٢٧ اسد سال ١٣٦٨ ش را که اولين راکت خوشه ئى کلستر که حامل ٩٣ بمب کوچک نيم کيلوئى بود ، بر بام بلاک ما (من و داکتر اکرم عثمان در يک بلاک و در يک دهليز در مکروريان سوم زندگى مي کرديم) منفجر شد و دفعتاً سه نفر رهگذر در پيشروى منزل ما بر اثر اصابت چره هاى بمب ، جان حود را از دست دادند و دو نفرخانم هم که هر کدام در بالکن منزل خويش ايستاده بودند ، بر اثر اصابت ريزه هاى بمب مجروح و بشفاخانه انتقال داده شدند و چند تا موتر شخصى از همسايه ها مانند غربال سوراخ سوراخ گرديده بودند . فرداى آن شب درحدود ٤٠ عدد بمب کوچک ديگر را مؤظفين امنيتى در اطراف بلاک ما پيدا کردند و با خود بردند وخبر آن حادثه با نوعيت آن راکت فردا شب از طريق تلويزيون به شهريان کابل گزارش داده شد.

در ست از فرداى آن حادثه شوم بود که هريک از دوستان به داکتر اکرم عثمان پيشنهاد کردند که اگر ميتواند و اگربرايش ممکن باشد، بهر طريقى شده از کشور خارج شود، در غير آن خداى نخواسته يکروز نى ، يکروز با حادثه ناگوار و جبران ناپذيرى روبرو خواهد شد. در آن وقت داکتر اکرم عثمان رئيس انجمن نويسندگان افغانستان انتخاب شده بود و مقامات حزبى  تا حدى به حرف او توجه ميکردند. البته در آن اوضاع و احوال که همه راه هاى خروج قانونى و آبرومندانه براى روشنفکران سر شناس و انگشت شمار مسدود بود، پذيرفتن قنسولگرى در تاجکستان براى داکتر عثمان از هرکار ديگرى مناسب تر و شايسته تر بود. و همه دوستان و هوا خواهان داکتر از تقرر او بدان وظيفه و رفتن او از کشور مصاب به طاعون جنگ داخلى، خوشحال و مسرور گرديدند.در اوایل سال 1991داکتر اکرم عثمان بحیث وزیرمختار افغانستان در تهران بجای اسد الله کشتمند مقرر شد و سال بعد پس ازسقوط داکتر نجیب الله درکابل، او به کشور سویدن پناهنده شد، و از 1992تا 2016در کشورسوئد زندگی کرد تا اینکه در 11 اگست امسال از دنیارفت ودر قبرستانی که مادرش دفن شده بود، دفن گردید.

داکتر اکرم عثمان از آدم هاى عادى کشور ما نبود که بود و نبودش يکسان تلقى شود. مردم چيزفهم و با درک کشور ما ميدانند که داکتر اکرم عثمان محصول و ثمره نيم قرن آرامش و ثبات سياسى و رونق تعليم و تربيت و کار فرهنگى و دانش سياسى و اجتماعى کشور است . و از ميان صدها دانشجو يکى و از هزاران اندکى توانسته اند خود را به پايه و درجه شخصيت هاى خوشنام فرهنگى برسانند. و داکتر اکرم عثمان يکى از گلهاى سر سبد اين دسته فرهنگيان خوشنام و قابل افتخار کشور ما بود و جا دارد که از او همواره به نکوئى و قدر شناسى ياد آورى گردد.

پایان

 

  


بالا
 
بازگشت