احمد سعیدی
ایجاد تروریزم و ماهیت گروه های تروریستی
از چندی به این سو سخنان حفیظ منصور، عضو مجلس نماینده گان در مورد فقه اسلامی و تروریزم، در رسانه ها خیلی داغ است. من در مورد سخنان آقای منصور تبصره یی ندارم اما می خواهم تروریزم را از نگاه شکل و موودیت آن تعریف نمایم.
تروریزم در اشکال مدرن آن یک پدیدۀ نسبتاً جدید در محافل اکادمیک است. فرو ریختن برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در یازدهم سپتامبر 2001، در امریکا سبب گردید که این پدیده به صورت جدی و در ابعاد گسترده از دیدگاه های متفاوت مورد دقت و پژوهش قرار گیرد. تروریزم به عنوان یک تهدید جدید، باعث گردید که در تمام کشور های غربی، قانونیبنام " مبارزه با تروریزم " وضع گردد. آنچه را که در پی می خوانید، برداشتی است که با استفاده از منابع غربی صورت گرفته است.
استفاده از اشکال متفاوت خشونت به صورت سیستماتیک، توسط افراد و اشخاص، سازمانهای دولتی و یا غیر وابسته به دولت برای دست یابی به اهداف از قبل تعیین شده که قربانیانآن با آگاهی قبلی – از میان شهروندان عادی انتخاب میگردد، تروریزم نامیده میشود. این اهداف می تواند سیاسی ، اقتصادی و دینی باشد. تروریزم به قدامت خشونت و خصومت درجوامع انسانی، سابقه تاریخی دارد که در اشکال متفاوت قابل تعریف و تفسیر است. نوع تفسیر و تعبیر از تروریزم عمدتاً بستگی به این دارد که این عبارت در کجا استفاده میگردد و توسط چه کسانی تعریف و تفسیر میگردد، اما قدر مسلم این است که در مورد تروریزم و اشکال متفاوت آن تعریف و تفسیر یکسان وجود ندارد. اختلاف نظر در مورد تعریف تروریزمدر واقع بازتاب تنش میان دولت هایی است که علیه تروریزم در جنگ اند و دولت هایی که فعالیت های تروریستی را حمایت می کنند و این تاکتیک را به عنوان ابزار کار، برای سرکوبمخالفین بکار می برند.
امروز تروریزم به عنوان یک ابزار، عمدتاً در دست گروه های ضعیف و گروپ های کم توان قرار دارد که معمولاً از آن علیه دولت ها استفاده میگردد. گروه ها و گروپهایی کهتروریزم را به عنوان یک استراتیژی به کار می برند، در واقع فاقد قدرت و توان رویا رویی در یک جنگ متعارف هستند، اما در عوض این گروه ها به صورت پنهانی فعالیت می کنند و با استفاده از اشکال متفاوت خشونت، به اعمالی دست می زنند که توانمندی دولت را برای تأمین امنیت به چالش بکشند. بسیاری از این گروه ها اهداف مشخص و بلند مدت دارند کهآنرا میشود به درجات مختلف دسته بندی کرد.
در درجه اول - هدف این است که با استفاده از اعمال خشونت و ایجاد وحشت فراگیر، بسیار سریع و گسترده میشود اعلام موجودیت کرد. رسانه های خبری هر حادثۀ مهمی را که حتی در دور ترین نقطه دنیا هم به وقوع بپیوندد، پوشش خبری میدهند و به سرعت در میان مردم پخش میگردد. گروه هایی که ترور و خشونت را به کار می برند، خوب میدانند که از آن چه گونه بهره برداری نمایند. بمب گذاری، عملیات انتحاری و هواپیما ربایی در زمرۀ مسایلی هستند که عمدتاً در سرخط خبر های روز قرار میگیرند و مثل صاعقه در میان مردم پخش می شود.
در درجه دوم- هدف این است که در ذهن دولت و هوا داران آن نوعی احساس ضعف و نا امنی ایجاد نمایند و اخلال امنیت با بمب گذاری و کشتن افراد و اشخاص دولتی و غیر دولتی عمدتاً با این هدف صورت می گیرد که توانمندی عاملین آن برای انجام هر نوع عمل، در معرض دید همهگانی قرار گیرد.
در درجه سوم - هدف این است که دولت را وادار به اعمال خشونت نماید. اعمال خشونت توسط دولت، سبب می گردد که حمایت مردم از آن کاهش یافته و جایش را به تردید و بدگمانی بسپارد و احساس همنوایی با مخالفین دولت را، تقویت نماید. برای مثال از سازمان آزادی بخش الجزایر میشود نام برد که علیه حضور فرانسوی ها می جنگید. این سازمان در سال 1950 با ترویج خشونت و بمب گذاری در اماکن عمومی و مناطق پرجمعیت تلاش می ورزید که فرانسوی ها را وادار به اعمال خشونت نمایند. در نهایت فرانسوی ها، دقیقاً همان را انجام دادند که اهداف اصلی این سازمان را شکل می بخشید. فرانسوی ها با تمام غیر اروپائیان به عنوان مظنون به تروریست برخورد کردند و این عمل سبب گردید که تمام الجزایریها به مخالفان سرسخت حضور فرانسوی ها تبدیل گردند.
درست همان تاکتیک که امروز گروهای وابسته به القاعده داعش حتی طالبان بکار می برند و همان چیزی که غربیها در برابر مسلمانها انجام میدهند.
همانطوری که اشاره رفت، تروریزم یک پدیده تاریخی است که در اشکال متفاوت، در تمام ادوار تاریخ وجود داشته است. ترور به عنوان یک ابزار و استراتیژی توسط گروه های ضعیف به منظور ضربه زدن به دولت، استفاده گردیده است و بالعکس توسط دولت برای درهم کوبیدن گروه های مخالف به کار رفته شده است، اما تروریزم تا قبل از انقلاب فرانسه 1793- 1794 هیچ گاهی به صورت سیستماتیک به عنوان وسیلۀ قدرت سیاسی استفاده نگردیده بود. در این سال صد ها نفر مظنون به عناصر ضد انقلاب، به دستور ما کسی میلینی و روبیس پایری، از تیغ گیوتین گذشتند. پیامد این عمل، وحشت و اختناق بی مثالی بود که بر تمام اندام جامعه سایه افکنده بود. از آن به بعد ترور به عنوان یک تاکتیک در اوسط 1800 میلادی توسط گروه های انارشیست در اروپا، امریکا و روسیه استفاده گردیدند که با کشتن افراد مهم و کلیدی، می خواستند ساختار قدرت را متحول و متغییر نمایند، اما در سالهای بعد از 1900 میلادی، ترور به عنوان یک تاکتیک عمدتاً توسط دولت ها استفاده گردیده است که در خلال این سالها، ترور به عنوان یک ابزار مؤثر در دست رژیم های توتالیتر قرار داشته است. بعد از اینکه بلشویک ها در روسیه قدرت را در دست گرفتند در سال 1917 میلادی، به ابتکار ولادیمیر الیچ لینن، پولیس مخفیای بنام چکن تشکیل گردید که این سازمان تاکتیک ترور را، به عنوان یک ابزار مؤثر برای تقویت حاکمیت حزب کمونیست آن وقت به کار می بست.
سازمان گشتاپو نیز مانند شکن، در فاصله سالهای 1933 – 1945 بطور بسیار گسترده، از تاکتیک ترور به عنوان یک وسیله مؤثر در برابر گروههایی که در پولند، فرانسه و چک علیه نازیها مقاومت میکردند استفاده کردند. بعد از جنگ دوم جهانی تحولات جدیدی در فضای سیاسی ایجاد گردید ؛ به گونه ای که بستر مناسبی را، برای شکل گیری جریانهای ملی گرا، در بسیاری از ممالک فراهم آورد. این جریانها عمدتاً با هدف پایان دادن به سلطه استعماری کشور های استعمار گر شکل گرفتند که بطور مثال، ازویت مینها در ویتنام، سازمان آزادی بخش فلسطین، سازمان آزادیبخش الجزایر، پولیساریو در صحرا و خیلی سازمانهای دیگر میتوان نام برد. این سازمانها برای دست یافتن به اهداف شان، عمدتاً از تاکتیک های بهره جسته اند که در تعریف معاصر، به آن تروریزم اطلاق میگردد. اما از دیدگاه این سازمانها، هر آنچه راکه آنها انجام میدادند، تلاش و مبارزه مقدس برای حصول آزادی تفسیر می گردید. از چشم انداز محققین غربی، تروریزم مدرن را باید در امتداد فعالیت های این جریانها جستجو و تحلیل کرد که عمدتاً به سالهای بعد از 1969 میلادی بر میگردد. به باور بسیاری از محققین غربی، تاکتیک های که ویت مین ها در ویتنام و سازمان آزادی بخش الجزایر و یا ایرگونها، در فلسطین بکار می بردند، در واقع منبع الهام برای تروریزم مدرن، تلقی میگردد. حملات این سازمانها عمدتاً متوجه مراکز اقتصادی و دولتی بودند که به باور آنها، مراکز فاشیستی و کاپتالیستی تصور میگردیدند.
ارتش آزادی خواه ایرلند، صاف و حماس در فلسطین، حزب الله در لبنان و خیلی از سازمانهای دیگر در آسیا و جنوب شرق آسیا از جمله سازمانهای هستند که بیشترین سهم را در ترویج خشونت و بمب گذاری دارند. شیوه های که این سازمانها به آن متوسل گردیده اند، هم از چشم انداز مخالفین آنها و هم از دیدگاه قربانیان این شیوه کاری، تروریزم محسوب می گردد.
بستر تروریزم:
انسانها به دلایل متفاوت به تاکتیک ترور متوسل میشوند. علایق قومی، اتنیکی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی و شخصی در واقع پدیده های هستند که انگیزه های توسل به خشونت و ترور را فراهم می آورند، اما پدیده های مانند ناسیونالیسم، آیدئولوژی، مذهب و فقر، بیشتر از همه ظرفیت پرورش خشونت و ترور را در خود نهفته دارند ؛ چنانچه که ناسیونالیسم در سده آخر، بستر بسیاری از اندیشه های خشونت پرور بوده است. وجود این باور، در بعضی از گروه های قومی که داشتن زبان، فرهنگ و نژاد مشترک، مستلزم سرزمین و نظام واحد نیز میباشد، انگیزۀ برای بسیاری از خشونت آفرینیها را فراهم کرده است. بطور مثال، پی کاکا در ترکیه عامل بسیاری از خشونت و بمب گذاریها بوده است که این حزب از چشم انداز دولت ترکیه، تروریست تلقی میگردد. در حالیکه از منظر پی کاکا و هوا داران آن، این حزب برای تحقق یک حق مسلم که ایجاد کردستان مستقل می باشد، مبارزه میکند. برای ملت های که به گونهای مورد هجوم استعمار قرار گرفته اند و یا مجبور به ترک کشور شان گردیده اند، ناسیونالیسم پیام بسیار وسوسه انگیز دارد.
ایدئولوژی در اشکال سیستمی از عقاید سیاسی، بعد از سال 1800 میلادی عامل بسیار نیرومند برای ترویج خشونت بوده است. در این خصوص می شود به سه شکل مختلف از تروریزم ایدئولوژیک اشاره کرد که در بستر ایدئولوژی شکل گرفته اند و با پشتوانه ایدئولوژی عمل کرده اند. این اشکال عبارت اند از انارشیزم انقلابی، تروریزم چپ و تروریزم راست. انارشیزم انقلابی با انگیزه های ایدئولوژیک در خلال سالهای 1870 و 1920 بسیار فعال بوده و به یک رشته بمب گذاری ها و مرگ بسیاری از چهره های سیاسی انجامیده است. قتل ویلیام کینلی رئیس جمهور امریکا درسال 1901 می تواند یکی از این نمونه ها باشد.
تروریزم راست، عمدتاً توسط گروپ های بنیاد گرا اعمال گردیده است که از تغییر و تحول رادیکال یک جامعه بسته، به سمت یک جامعه باز و چند فرهنگی و همچنان از شکل گیری ساختار سوسیال لیبرالیستی هراس داشته اند. این گروه ها بیشتر دارای عقاید راسیستی هستند که باور های شان عمدتاً با فاشیزم گره میخورد؛ فاشیزمی که شهرت آن در فاصله سالهای 1920 و 1940 بر سر زبانها افتاد. ترور در اشکال فاشیستی آن عمدتاً توسط دولتهای ایتالیا و جرمنی و همچنان تعدادی از گروپهای خورد و کوچک، در گوشه و کنار اروپا اعمال گردیده اند که مهاجرین خارجی بیشتر قربانیان این شیوه ای از خشونت بوده اند. تروریزم چپ، برخلاف تروریزم راست، با اهداف و انگیزۀ ویران کردن بنیاد های اقتصاد کاپتیالیستی عمل کرده است. از چشم انداز تروریزم چپ، کاپتیالیزم مسؤول تمام سیاه بختی و فقر مسلط در یک جامعه است. لذا هر عملی که به ختم سلطه کاپتیالیزم منتهی گردد، عمل انقلابی و به نفع طبقه ستم دیده است. تروریزم چپ، برای بار اول در سال 1960 بعد از موجی از اعتراضات گسترده دانشجویی در سراسر جهان، عرض قامت کرد که در فاصله سالهای 1970 و 1980 بسیار فعال بوده است. بادرمین هولف – لیگان در آلمان، ارتش سرخ جاپان، ویدر مین، در امریکا و بریگاد سرخ در ایتالیا، نمونه های از تروریزم چپ بوده اند.
ایدئولوژی در سه دهه اخیر، یکی از منابع عمده ترویج خشونت و تروریزم بوده است که در شکل و محتوای یک بستر مناسب برای پرورش خشونت عمل کرده است. حلقات ترویج خشونت که در بستر باورهای ایدئولوژی پرورش یافته اند کم نیستند. ظرفیت بیشتر از سایر پدیده ها، برای پرورش و تربیت جریانهای خشونتگرا را دارند ؛ خشونتی که امروز از آن بنام تروریزم عقیده تعبیر میشود.
در بستر باور های و ایدئولوژیک، توجیه فراوان برای خشونت گرایی وجود دارد، برای انجام آن به هر وسیله ممکن توسل جویند. جریانهای خشونت گرا که با الهام از باورهای خوبی به اعمال خشونت پرداخته اند، فراوان اند. گروه های بنیادگرا یهود، مانند گروه داکتر گلدستین که در 25 فبروری 1994 حمله بر نماز گزاران مسلمان در مسجد الاقصی را سازمان داده بود، ویا مردان مومن مسیحی که در 25 نوامبر 1998 بر روی کارمندان یک کلینیک سقط جنین در امریکا، آتش گشودند، حملات سازمان آزادیبخش فلسطین به منافع اسرائیل مانند گروگانگیری کشتی گیران یهودی در سپتامبر 1972 در جرمنی، انفجار در تونلی در جاپان توسط گروه آموشین روکیو در سال 1995، قتل اندراگاندی و خشونت در هند توسط بنیاد گراهای سیکهـ، حملات انتحاری حماس در اسرائیل، خشونت های فرقهیی آنچه که امروز در عرا ق و افغانستان جریان دارد و صدها موارد دیگر در نقاط مختلف دنیا، نمونه های هستند که با الهام از آموزه های عقیده به آن پرداخته اند و می پردازند. عمل انتحاری که در گذشته چندان مروج نبود و امروز به عنوان یک اسلحۀ نسبتاً مدرن وارد میدان خشونت آفرینی گردیده است، را می بایست در پیوند های پیچیدۀ انگیزه های روانی و اجتماعی تحلیل و تفسیر کرد.
فقر در اشکال مختلف آن، یکی از عوامل بسیار مهم برای ترویج خشونت تلقی میگردد. فقر با آنکه به صورت مستقیم به خشونت منتهی نمیگردد، اما تحقیقات در این زمینه نشان میدهد که فقر یکی از عواملی است که در ترویج خشونت سهم بسیار برجسته دارد. جوامع فقیر به صورت بالقوه داری استعداد و ظرفیت خشونت پروری هستند. بسیاری از افراد و اشخاص که برای ترویج خشونت استخدام میگردند، عمدتاً با انگیزه های اقتصادی وارد این بازار میشوند. در این خصوص به نمونه های فراوانی میتوان اشاره کرد ؛ از آن جمله به جنگجویانی که در کنار طالبان داعش القاعده در افغانستان می جنگند.
با توجه به آنچه که گفته آمد یم پدیدهیی بنام تروریزم، در تمام ادوار تاریخ در اشکال متفاوت وجود داشته است. خشونت در ابعاد متفاوت آن، بخشی از تاریخ زیست انسانها را شکل می بخشد، اما آنچه که امروز بنام تروریزم، وارد ادبیات سیاسی گردیده است، تعریف فراگیر و یکسانی برای آن وجود ندارد. تروریزم معاصر را میتوان از دیدگاه های مختلف و چشم انداز های متفاوت تعریف و تعبیر کرد. چنانچه که در آغاز، اشاره رفت، بسیاری از گروه ها و جریانهای که به آنها تروریست اطلاق میگردند، از چشم انداز خود و هوا داران آنها، مبارزان راه آزادی پنداشته می شوند. چیزی که کاملاً بر عکس این ادعا است. از میان تمام تعاریف که برای تروریزم ارائه گردیده اند، این تعریف بیشتر قابل قبول به نظر می رسد ". اما تروریزمی که امروز با الهام از آموزه ها و باور های ایدئولوژیکی به آن عمل میگردد، عمدتاً در بستر آموزه های اسلامی شکل و شمایل می پذیرد. رادیکالیزم اسلامی که زمانی به نفع غرب عمل میکرد و باحمایت مستقیم غرب، رشد و گسترش یافت، امروز بستری برای بسیاری از خشونت های جاری پنداشته میشود. قتل های دسته جمعی در عراق، خشونتهای فرقه ای در پاکستان، طالبان پاکستانی، طالبان افغانی، داعش و القاعده در افغانستان و خیلی اتفاقات دیگر که از حوصله این بحث خارج است، نمونه های برجسته ای از ترویج و توجیه خشونت با الهام از آموزه های ایدئولوژیکی و باورمندی عقاید مختلف است.