احمد سعیدی
افغانستان و حکومت های مشکل زا
نه تنها در افغانستان دراکثر کشور ها مقامات عالی رتبه که مسئولیت رهبری کشور را عهده دارند نمیخواهند اعتراف کنند و که در کمی و کاستی های که دامنگیر مردم و کشور ماست نا توانی های ما گوشه ای از این بدبختی ها است بر ملا ساختن حقایق و ملت را در کمی و کاستی ها و دست آورد ها قرار دادن کار عاقلانه و منصفانه ای است در کشور عزیز ما افغانستان بخصوص در در همین سه دهه تاریخ خونین مردم ما تمامی رژیم های افراطی و توتالیتار که با تابلو ها و عنوانهای مختلفی از مارکسیسم گرفته تا افراطی ترین شکل رژیم های مذهبی در راستای اغفال مردم و ملت ها شیوه واحدی را به کار گرفته اند این شیوه همانا جنگ با دشمنان است که از نظر زمامداران و حاکمان بیش از هر رسالت دیگری در اولویت قرار دارد و تمامی وظایف و مکلفیت های که باید بصورت فوری انجام دهند از اجرای آن به همین گونه بهانه جوئی های واهی سرباز میزنند.اگر کسی و یا یک جمعی پایبندی و اجرای قانون را همان ضوابطی را که زمامداران جامعه برای نظم بخشیدن به امور روزمره وضع کرده اند تقاضا نمودند بصورت عاجل موضع اغتشاشات در کنجی از کشور را بهانه می آورند. که های مردم مگر نه میبینید که ما در حالت جنگ با دشمنان میهن قرار داریم و جزآمادگی برای نبر با دشمنان دین و میهن هیچ برنامه دیگری در دستور کارشان قرار ندارد ! بسیار دیده شده است که زمامداران و رهبران ملت ها مولود شرایط جنگی بوده اند و سرنوشت شان با جنگ ها ونبرد ها سرشت یافته است و معتادان جنگی به حساب می آیند، افکار عمومی ملت ها را به یک جنگ دروغین و زرگری متوجه میسازند، این هم بخاطری که مسائل اصلی از ذهن و فکر توده ها بیرون رود حد اقل از سال های دهه پنجاه بدینسو در همین کشور ما افغانستان برای اینکه مسئله آموزش و پرورش مبارزه با فقر و گرسنگی معطوف ساختن توجه دولت مردان به اجرای امور دیگر کشور ما معطوف نشود ، سایه های دوامدار جنگ با دشمنان در اولویت و اجندای رژیم های حاکم بر کشور ما افگنده شده است و این شیوه نیز با گذشت زمان رنگ و بوی دیگری را گرفته است. بطور مثال حین زمامداری رژیمی که به خاطر استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و ایجاد حامعه بدون طبقات در کشور ما افغانستان میجنگیدند و بیاً بر ادعای مقامات بلند پایۀ آن رژیم برای ساختار چنین یک جامعه ایده آل و مدینه فاضلۀ کارگری تنها ضرورت و کمک و یاری دوملیون انسان را عنوان میکردند تا یکجا با جنبش بین المللی طبقه کارگر و در رأس آن همسایه بزرگ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وقت به قول آنها با فیودالیزم و ارتجاع بین المللی دست به مبارزه بی امان زنند این شیوه بصورت دائمی و در زمانه های گوناگون اما به نحویکه برای افغانان و جامعه جهانی قابلیت پذیرش را داشته باشد اصطلاح فریبنده یافت . مطالعۀ تاریخ سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان چه به قلم اعضای بلند پایه این حزب نگاشته شده است و یا هم آثاری که از سوی پژوهشگران ، محققین و تاریخ نویسان بی طرف افغانی و خارجی اعم از پژوهشگران روسی که رژیم حاکم بر افغانستان را همه جانبه تقویت میکردند و یا هم تحلیلگران غربی که بیشتر بر مبنای بینش ویژه سیاسی راجع به تاریخ کشور ما آثاری را به رشته تحریر در آورده اند این حقیقت به خوبی مشاهده میگردد که زمامداران افغانستان حضور هر نوع مخالفین خویش را به مثابه سند براأت خویش در راستای هزاران وظائفی که در پیش داشته اند به کار گرفته است اما در عین حال از مطالعه این آثار بخوبی بر می آید که چگونه هر یکی از زمامدارانی که در بسیاری موارد باهم یکسان می اندیشیدند همین شیوۀ اغفال مردم را به کار میگرفتند؟ ویا هم حکومت به اصطلاح مجاهدین که از همین روش استفاده کردند و بالاخره رژیم اسلامی انسانی که از سوی القاعده و سازمان اطلاعات پاکستان زیر نام حکومت طالبان بر کشورمان مسلط گشت تا کار بجای رسید که حالا هیولای دیگری بنام داعش که جهان را تهدید میکند حکومت طالبان حکومت مجاهدین بشمول حاکمیت موجود برخی از وظائف اولیه مانند غذا ، آزادی های مدنی درزمینۀ حقوق بشر اعم از حقوق حقۀ زنان و کودکان ، تعلیم و تربیه ( آموزش و پرورش) صحت عامه ، برسمیت شناختن حق ملکیت شخصی و ده ها وظائف و مکلفیت های دیگری که حکومت ها و دولت ها به غرض اجرأ و انجام آن از سوی مردم انتخاب میگردند ، به ابراز همین گونه بهانه ها که گویا رژیم در حال جنگ با دشمنان وطن است و تا استقرار به اصطلاح صلح سراسری اما مطلوب سرمداران رژیم های استبدادی باید توده های فقیر و ناداری از مردم صبر پیشه کنند از همین شیوۀ قبلاً آزموده شدۀ استفاده کردند. این نوع برخورد از سوی حاکمان که گاهی بنام " مذهب انحرافی" عنوان میگردد و گاهی هم که مذهب یک امر شخصی تلقی نموده ومبارزۀ علنی با آنرا عجالتاً از دستور کار خویش خارج ساخته اند و به مردم وعده های ایجاد یک جامعه بی طبقات کارگری را میدادند و یا هم نمونه یک نظام شبه دموکراتیک کنونی که انبار های از " دموکراسی و جامعه مدنی" را در کشور ما افغانستان به وجود آورده اند و مردم ناتوان و تهی دست مانرا اغفال میکنند. بکارگیری تمامی این شیوه ها و تاکتیک ها استعمار ملت های فقیری به حساب می آیند که در راه بقای قدرت حاکمان در جوامع استبداد زده دست و پای مردم ما و تمامی ملت های شرقی را میبندند. و باگذشت هر روز وعده های تازه و کاغذ پیچی را به مردم ارائه میکنند. و ضرب المثل معروفی را که ( بزک ، بزک نه مر که جو لغمان میرسد!) مصداق حقیقی اعلام اینچنین وعده های میان تهی است بدون تردید از همه اول باید جامعۀ جهانی نیز پاسخگویی از دست دادن این همه فرصت های باشد که مردم افغانستان از عمل بر نسخۀ غیر مؤثر آنها تاوان آنرا میپردازند. این هم به دلیلی که به اساس مفاد موافقتنامۀ بن تمامی کشورهای جهان زیر چتر سازمان ملل متحد مسئولیت نظارت بر چگونگی دقیق مفاد آن موافقتنامه را داشتند. دریغاً با گذشت شانزده سال تمام تا هنوز هم با تطبیق کامل موافقت نامۀ بن فاصلۀ زیادی داریم روی همین علت است که جامعه جهانی نیز باید یکجا با دولت مردان کنونی افغانستان که بعضی شان به سمبول بی کفایتی و عدم درائت بخاطر مصرف بودجه مبدل گشته اند و اکنون به چیز های دیگرتبدیل شده که نیاز به ایجاد بحران دارند تا در سایۀ آن زراندوزی هایشانرا بپوشانند. طبیعی به نظر میرسد افغانستان که دارای مؤقیعت حساس جغرافیاوی است و جولانگاه بحرانات واقعی و مصنوعی محسوب میشود رسیدن آن مافیای خونین به هدف ایجاد بحران با آسانی میسر است اما سازمان ملل و جامعه جهانی باید بدانند و درک کنند که در طرف دیگر این کتله عظیم مردم تهی دست و بینوای از افغانستان واقع اند که آنها نیز در راه جستجو و تعین سرنوشت خویش بی صبرانه تلاش میکنند خلاصه اینکه جامعه جهانی به کمک اکثریت دولت مردان جمهوری اسلامی افغانستان که بیشتر مهره های آن تا هنوز با گذشت تقریباً شانزده سال "نماز سفر" را نیت کرده اند و مانند شهروندان دیگر کشور ها که با افغانستان هیچگونه ارتباط روحی و عاطفی را ندارند فرزندان و خانواده شان در خارج کشور اند حتی بعضی از اینها خود با تاریخ و فرهنگ ملت ما بیگانه شده اند و سال هاست که با انتقال تمامی اهل و عیال و خانواده اش به " فرنگ" فرهنگ دوست داشتن با مردم و تاریخ خود را در طاقچۀ از " آواره گی" فراموش کرده اند! و تنها چند القاب مانند متخصص ، کارشناس و دوکتور و غیره را بحیث تنها سرمایه که با کمک ابزار تبلیغاتی از قبل آماده کرده شدۀ استعماری مانند تمدن ، تخصص ، آزادی فردی ، آزادی بیان، آزادی زن و ده ها شعار دهن چرب کنی با خود آورده اند. هستی مادی و معنوی ملت مورد بحث است. هیچکسی نباید تصور فرمایند که من به عنوان نویسندۀ کوچکی از این نسل در اصل مخالف با جوهر اصلی تمدن ، دموکراسی ، تخصص به مفهوم در خود اش چنان رفتن باشد که از مسئله کل سرنوشت جامعه غافل میگردند، و هرکسی در یک چهارچوبه بسیار کوچک چنان فرو رود که نتواند تقدیر جامعه را به عنوان یک پیکرۀ کلی حس کند و بدین سان از نعمت خود آگاهی اجتماعی اش محروم می گردد بدون شک که نه میتواند خودش را هم به عنوان یک انسان حس کنند باید برای تخصص ارزش قائل شد اما اگر تعهد نسبت به جامعه و مردم را که خود آگاهی فردی و خود آگاهی اجتماعی که یک اندیشۀ انسان مدار به آن کلیت میبخشد و جود نداشته باشد و تنها تخصص برای تخصص مطلوب ما باشد تجربۀ تاریخی ملت های جهان سوم به ما حکم میکنند که علی الرغم تمامی تبلیغات و شعار ها یک پدیدۀ استعماری محسوب میشود همچنان یکی از مصیبت های دیگری که قلب قبی از جوامع جهان سوم را می آزارند توان قدرت مادی بدنی و اقتصادی است که به تصور شهروندان این جوامع اگر صاحبان ثروت ها و توانمندی های مادی شود و تصور کنند که گویا ما این توانمندی های و ثروت ها را بوجود آورده ایم. مثلاً بدنم که از نیرومندیی خاصی برخوردار است بدون کوچکترین ارتباط با توانایی انسانی آنرا تنها نیرومندی وجود ام تلقی میکنیم میتوان گفت که با اینگونه تصور بیش از همه خود آگاهی انسانی و اجتماعی سخت ترین ضرب المثل ها را متحمل میگردد. زیرا انسان مخلوق خود آگاه انسانی و اجتماعی سخت ترین ضربه ها را متحمل میگردد زیر انسان مخلوق خود آگاه است که میتواند عنان سرنوشت اش را خود در دست گیرد که به قول دانشمندی او انسان ناپلیون نیست که در جزیره سنت هلن می گفت مانند تخت پاره ای عاجز در دست امواج اسیرم ، بلکه او بهتون ضعیف و کرمریض است که صدای سمفونی پنجمش صدای زوزه های تقدیر است که در زیر پیجه های انسان خرد میشود. آری چنین است انسان خلیفه خدا در زمین! " ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغییر واما با نفسهم" یعنی با تغییر ذات انسانی آدم میتواند سرنوشت اش را تغییر دهد یکی از عوامل مهم دیگری که موجب سقوط و نزول بسیاری از ملت های در جهان سوم منجمله افغانستان شده تمدن گرایی مصرفی است که در بسیاری موارد از وحشی گری بد تر است ملت های که تنها در مصرف متمدن میشود با خود نوعی تجمل گرائی را نیز با خود می آورند یعنی یک روحیه آمیخته با پیشرفت و تمدن در مصرف که با نوعی آزادی های فردی موجب اغفال از آزادی های اجتماعی و خود آگاهی اجتماعی در تار و پود جامعه و ملت های روبه انکشاف و توشعه تکمیل می گردد و در پهلوی آن آزادی اجتماعی موج میزند و هم یکجا با آن از بحران جنسی رنج میبرند بدون تردید با این شیوه پیشرفت در مصرف و یا هم تمدن مصرفی که به گونۀ مضحک و مسخره آمیزی آنچه را که ملت ها و قومیت های گوناگون در طی سال های متمادی کسب کرده اند استعمار جهانی در پایش قربانی میکند تا انینکه شانس تولید ملت ها را از آنها میگیرد که با تأسف اکثریتی از تاریخ افغانستان به وسیلۀ اشاعه فرهنگ کپی شدۀ ناقص و غیر متناسب با اوضاع و شرائط فرهنگی و اقتصادی و تاریخی کشور ما ساخته شده و مایه گرفته است که اکنون هم روشنفکران و نویسنده گانی هستند که در همین جامعه افغانی می خواهند به همۀ دختر ها و پسر ها و پدران و مادران مصرانه بفهمانند که گویا عامل اصلی بدبختی جامعه ما نبود آزادی های است که تا اکنون داده نشده است هرگاه این آزادی بدست آید و قیود برداشته شود اکثر جوامع شرقی منجمله جامعه افغانی از هر گونه بدبختی ها نجات پیدا خواهد کرد این چنین شعار دادنها تنها به توجه برگرداندن احادی از جامعه به جای حل بسیاری از مشکلات مهم دیگری به این سو است که با مقاومت نسل اول که بیشتر از پدران و مادران تشکیل شده و با تکرار این شعار ها از سوی نسل جوان د رجامعه یک جنگ تمام عیاری بوجود می آید که ما همین اکنون بیشترین نشانه های از این نوع شعار دادن ها و چنین اصطحلاک ها را با کثرت نظاره میکنیم و حالا به این سوال میرسیم که چگونه این وضع اسفبار در سرزمین ما بوجود آمده است؟ و چه باید کرد؟ وظیفه تاریخی و انسانی تمامی آنانی که در برابر نسل معاصر مسئول هستند چیست؟ و آیا اهدافی که با تحقق موافقتنامۀ بن د رنظر گرفته شده بود در عمل پیاده شده است ؟ آیا بر نامۀ خلع سلاح عمومی که باید در نخستین فاز تطبیق موافقتنامه بن اجرأ میگردید بصورت دقیق و واقعی انجام یافته است؟ و سیاست مبارزه علیه تروریزم و مواد مخدر با چه موانعی روبرو است؟ ویا اینکه به اساس موافقتنامۀ بن در افغانستان باید نظام مبتنی بر دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق بشر باید تأسیس میگردید بوجود آمده است؟ و راستی این همه کژی ها از کجا آغازیده شد؟ و اکنون که جو روشنفکری جامعه ما یعنی محیطی که ویژه تحصیل کرده های جدید ما است و همچنین به شدت تحت تأثیر هوای فرهنگی غرب و تمامی کشور های که در کشور ما حضور فعال نظامی و سیاسی دارند. از مرحله یک آرزوی دور پیش تر نیامده است. و در چنین فضای که همه به هوای غرب نفس میکشند و جز کالاهای فکری و اخلاقی و ذوقی وارد شده از غرب را مصرف نمی کنند و غالباً در برابر هجوم فرهنگی بیگانه با دست و دلی خال و حتی نیاز مند نشسته اند و روشنفکران راستینی که به خود آگاهی رسیده اند و در همین گونه شرائط احساس مسئولیت مینمایند و دور از هم و به شکل پرگنده و منفرد بی برنامه ، بی امکانات لازم کاری ، بی همفکری و همگامی چه باید کنند؟ د رحالیکه گروه تحصیل کرده های نو به اصطلاح روشنفکری که به نرخ روز نان میخورند و اساساً در حاشیه جامعه زندگی میکنند و با متن مردم پیوندی ندارند و در حصار ذهنی و فکری و ذوقی و حتی اجتماعی خویش محصوراند و برای خود زبان و هنر و ادبیات و رفتار اجتماعی و حساسیت های خاصی را دارا اند که با مردم عادی هیچگونه شباهت های ندارد و به انتظار اشاره های چراغ سبزی اند که از سوی منابع دست دوم و یا سوم قدرت جهت مشارکت در قدرت پوشالی و باد آورده سیاسی گاه گاهی به مشاهده میرسند ماه ها و سال ها انتظار آنرا میگشند این گروهی از روشنفکران به این دل بسته اند که گویا که در قشر محدودی از تحصیل کرده ها و تصدیق دارد ها لقب دار اثری گذاشته اند؟ هرگز! زیرا شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن در کنار و در میان مردم بودن و در برابر سرنوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم خویش را متعهد احساس کردن است. شاندل شاعر وفلیسوف غربی روشنفکر را پیامبری معرفی میکند که تنها به او وحی نه میشود مگر رسالت وحی را بردوش دارد روی همین دلیل روشنفکران که وارث پیامبران اند نه میتوانند به تعبیر اروپائی ها در برج عاج انزوای خویش به دور از انتظار مردم پنهان زنده گی کنند و به تعبیر قرآن کریم پا ها را در گلیم خویش کشند و خود را در لباس زیرین خود پیچند بدون هرگونه تعارف و غرض و مرضی باید گفت که علی الرغم باور همه گانی بر این واقیعت که نخستین شش ماه اداره مؤقتی هرچند که در بستر بیمار و ناقص کنفرانس تاریخی بن به منصه ظهور رسیده بود شانس طلائی برای آزمون همۀ ما به حساب می آمد که چگونه از این فرصت های زرین و گرانبهای که در تاریخ ملت ها کمتر اما یکبار به ظهور میرسد به نفع تاریخ کنونی و آینده کشور ما استفاده بعمل می آمد ؟ زیرا اگر از یکطرف جامعه جهانی در راستای مبارزه با تروریزم که افغانستان داغ ترین مرکز صدور آن تلقی میگردید به اجماع واحدی رسیده بود از سوی دیگر مردم بیچاره و بی بضاعت افغانستان نیز که به مثابه قربانیان این غدۀ ضد انسانی تازه از اسارت رهائی یافته بودند و هر نوع جنگ و خشونت را محکوم میکردند یکجا با کشور های که در ائتلاف ضد تروریزم صف بسته بودند بخاطر رسیدن به صلح دایمی و نظام واقعاً دموکراتیک بر مبنای تأمین وحدت ملی و عدالت اجتماعی برای ادارۀ مؤقت افغانستان مشروعیت بخشیده بود اما با دریغ فراوان باید گفت که این همه فرصت ها و زمینه ها را در کم کاری های زمامداران ما ذبح نمودند آری! قدرتی که زود گذر و ناپایدار است ! اگرچه بسیاری ازما همان نخستین طلیعه دولت مؤقت میدانستیم که برخی از معاندان تابلو دار با اسلام و منافع ملی وطن ما را دستور داده اند تا در زیر چتر شعار های با مود روز برابر ونام آور ونان آور همانا دموکراسی آزادی و جامعه مدنی شمشیر ها را از غلاف هایشان بکشند و بر گردن توده های مظلوم و رنجدیده این سرزمین بمانند تا اگر به اندازۀ مو حرکت کنند به همان نامهای مقدسی چون آزادی و جامعه مدنی سر هایشان را از تن شان جدا کنند مگر روز گار روزگاری بدی بود میگفتیم که دنیا به امید خورده میشود خود را فریب دادیم . اما بر عکس گروهی از تازه به قدرت رسیده ها از بهترین نعمات زنده گی بهره مند شدند و اکثریت عظیمی از تازیانه خورده گان رژیم طالبان که بیشترین قربانیان تروریزم شمرده میشدند به یک زنده گی زیر خط فقر یا بخورو نمیر محکوم گشتند بدین سان آرمانها و آرزوهای ملت بزرگ افغان بخصوص بعد از ایجاد حکومت وحدت ملی آرام آرام در شعله های نفاق قومی ، زبانی، آتش خود خواهی و جهل و ابتذال و خورده بینی و خود خواهی و دنیا پرستی محصور ماندند. ملتی که امید تنها هستی اش بود و این هستی میراث تاریخ غم انگیزی محسوب میشد که با خونهای پاکی از آن نگاهبانی کرده بودند در زیر پاهای فقرغوته میخوردند اما داستان غم انگیز مبارزه با تروریزم و جامعۀ مدنی و دموکراسی در افغانستان ! تا آنجائیکه در حال حاضر هرروز از بام تا شام کلیماتی چون دموکراسی ، جامعه مدنی ، مبارزه با تروریزم و ده ها شعار نان آور دیگری را دکلمه میکنیم باید یکایکی از این شعار ها را در زیر زره بین فکر و اندیشه ما بگذرانیم که مبادا ما به خطا رفته باشیم و حقیقت چیزی دیگری باشد گفتیم که مفاهیمی چون مبارزه با تروریزم و دموکراسی و جامعه مدنی پس از برگزاریی کنفرانس بن بویژه تأسیس نخستین دولت موقت افغانستان علی الرغم اینکه در فرهنگ سیاسی دیگر کشور ها وجود داشت به جامعه ما وارد گردیدند و چنانچه دیدیم برخی از کسانی که هیچگونه باوری بر دموکراسی وجامعه مدنی نداشتند یک شبه دموکرات و قانون خواه و مبارزین ضد تروریست گشتند و بر احزاب و گروه های شان که در آن شرائط مغازه های بیش نبود و اکنون نیز در هویت تجارتی آن هیچگونه نغییری بوجود نیامده است تابلو های حقوق بشر، دموکراسی ، جامعه مدنی و مبارزه باتروریزم و غیره را آویختند به گمان این عزیزان دموکراسی را نیز میتوان به سیر و کیلو خرید و یا از کسی به اجاره گرفت و یا از دیگر کشور ها کاپی کرد در حالیکه دموکراسی نوعی از سیستمی سیاسی و اجتماعی محسوب میشود که نمی تواند بدون لوازمات ضروری مانند سطح آگاهی مردم ، وضع فرهنگی و سیاسی جامعه بویژه عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه ثروت و قدرت معنا یابد که بدون توجه به این اساسات که اجرای این نوع موکراسی کاذب و کاغذی که بنابر مقتضیات و طبیعت کارشکنانه قدرت های موجود استقرار می یابد روحیه اشباع ناپذیر و غیز قابل کنترول در وجود حاکمان پدید می آورد طبیعی است که در اینگونه شرائط قدرت های حاکم که اغلب کوتاه فکر و متعصب هستند خود را خردمند ترین مردم روی زمین می شمارند مصالح و منافع ملی افغانستان در نظر آنها پیش از هر چیز به معنی منافع و مصالح خود ایشان و دوستان نزدیک شان محسوب میگردد که در چنین شرائط ناگوار سیاسی طبقه و گروه خاصی را تشکیل میدهند که بصورت مداوم به تمجید و تعریف متقابل هم دیگر می پردازند بیشترین گروهی از این زمامداران که به مثابه طبقه جدیدی به ظهور رسیده اند خود را ازبابان افغانستان می دانند! همین اکنون نیز زمامداران و حاکمان جامعه ما با به وجود آوردن یک مکانیزم حساب دهی و تن دهی عملی به سیستم بازپرسی که اساسات جامعه مدنی مبتنی بر قانون را تشکیل میدهند مبتوانند از این عقبه سختی پیروز بدر آیند بر داشت های نادرست از تحولات داخلی و بین المللی و انفعال و واکنش های احساسی نسبت به واقیعت های موجود ویژه گی های بدی است که میتواتند موجبات سقوط قدرت مند ترین زمامداران جامعه و ملت ها را فراهم کند زیرا واکنش های احساساتی که در فرهنگ ما بنام بی خریطه فیر کردن یاد میشود قدرت تشخیص درست و نادرست را از فرد میگیرد که هر گاه زمامداران و رهبران جامعه در حصار نامرئی و لی معلومی که از سال ها پیش برگرد شان کشیده اند هر روزی تنگ تر میشود و تسخیر نا پذیر تر و تنها رابطه و ی از روزنه تنگ و تاریکی باشد که به وسیله گماشته گان شناخته شدۀ با دقت نگهبانی و مراقبت میشود و تمامی اخباری را که از بیرون به سمع میرسد از فیلتر های ویژه مگذارد هیچگونه امیدی برای بهبود اوضاع باقی نمی ماند و تمایم مجموعۀ از قدرت مندان نیز که روزگاری شعار خدمت به توده ها و گرسنه ها را به رخ مردم و ملت ها میکشیدند به اشیای متحرکی مبدل میگردند که نه از همان شعار های آتشین مردم پسند چیزی باقی می ماند و نه هم میتوانند با شعوری از آزاده گی و انسان دوستی که همچون آب زمزمی هرگونه تعصبات قومی و قبیلوی را در لاله زاری از عدالت شستوشو کنند و توده های محروم و تهی دستی را ازمنجلاب بدبختی ها و ستمی از ستمکاران نجات دهند چنین است که اگر ملتی به خود آگاهی سیاسی و اجتماعی برسد بدون شک صاحب یک فرهنگ عالی و پرباری خواهند بود که در ساختار تمدن بزرگ جهانی سهم به سزای را خواهند گرفت. ملت با شهامت افغانان وقتی میتوانند در سرنوشت خود همه جانبه حاکم شود که این جرعت را پیدا کنند که سفید را سفید و سیاه را سیاه بگویند.