الحاج عبدالواحد سيدی
انسان و آزادی در جهان بینی قرآن
بجث اول
اگر از نقطه نظر تاریخی در چگونگی زندگی بشر عطف توجه شود راه دراز و پر خم و پیچی را پیموده است که شمارش همۀ این ماجرا ها که بالای نسل بشر گذشته است به تحقیق علحیده ای نیاز مند است. صرف همینقدر میتوانیم در این مختصر بگنجانیم که کاروان تاریخ بشر از سر زمین های بدویت و مراحل وحشی گری و صید و شکار و عصر حجر گذشته بالآ خره به عصر تفکر و توحّید و تجربه و دانش و اجتماعات نظام یافته و قانون و حکومت و اجتماع و ملت و بالاخره به تمدن میرسند. ولی باوجود این همه طی طریق انسان قادر شده نتوانست تا از بند علائق طبیعت مادی که در هر زمانی بر هستی اش مقدر بوده و این تقدیر اکثراً آزمندانه و ظلم ستیزانه بوده گذر نماید و هنوز هم انسان در باختۀ همه چیز باز هم در مقابل پدیده های ناشی از این دست ،در درون افکار و آلام خود گاه فریاد بلند میکند و زمانی را هم به سکوت توام میسازد.که میشود فهرست طولانی ای از یورش و غارت ، دزدی و هتاکی ناموسش راارائه دارد و در این فهرست ها نام حق کشی ، قانون شکنی ، خلاف شرع، بردگی ، انسان فروشی و بیسوادی و بیسواد کردن و صد هاعوارض دیگر را افزود .
آن انسان که خداوند او را در بهترین موقعیت در میان مخلوقاتش احسن التقویم خطاب کرد و آن ، انسان که خدای مظهر بینائی و کمال و زیبائی و پاکی و آزادی را پرستش میکرد و خود را آفریدۀ او و جلوه و آیه و جانشین او میدانست و ارزش های او را در خود می پرورانید که توسط پیامبران الهی برایش رهنود بود و ارزش های آوردۀ او به ناموسش ارج ، به روحش جهان و به جهانش رنگ و سرور می بخشید یکباره از جوهر عقل فاصله گرفت و خود را در بند سرکشی های پیشتاز تمدن جدید که جهنم جدید را در پیش پایش به گودی سیاه چالهای هول انگیز خویش حفر کرده است ساقط ساخته به عوض بندگی خدا بندگی خدایان پنهان و آشکاری راکه خدایان عصر شرک و بت پرستی و اساطیر پست تر از آنهااو را به مذلت و بندگی خوش در خوان خود نشانده است.
انسان آن خدای توحّید که وحدت وجود بشری و خویش آوند ی انسان و طبیعت را توجیه میکرد و ارزشهای متعالی انسانی رابا پرستش خویش در انسان همواره زنده میداشت و با بودن و زیستن انسان و با رابطه با جهان و نظام طبیعت و پیکره هستی شعور و هستی و معنی میداد ، و یافت های فضیلتی که انسان در شناخت و عشق ورزیدن و پرستیدن و پیروی کردن و حتی سر سپردن بدانها تکامل وجودی و معنوی می یافت و به تمام نامهای پاک الله اذعان برتری خویش را از سائر امم پست و در ضلالت افتاده ابراز میکرد سخت در حیطۀ امواج تبلیغاتی روشنفکران بورژواری نو خاسته و منطق دیالکتیسن های کمونیزم شکست خورده که بقول داکتر علی شریعتی «اروپای قرن نزدهم و بیستم (بیست و یکم)که فرزندان نا مشروع زنای "استعمار" و "ماشین " بودندو بوی "پول" مست شان کرده بود » از ذهن و زندگی جامعه جدید رفت و بجای آن فرهنگ و اخلاق و روانشناسی و جهان بینی پست مادی و بازاری را که خاصتگاه شان ،پول، مصرف ، رفاه، سکس ، خون، نژاد ، رقابت ، قدرت ، اینهاست "صفات معبود" و ارزشهاو فضائل مذهب و اخلاق و فلسفه زندگی که ما در بالا ذکر آنرا کردیم.همین روشنفکران که اخلاف شان هنوز خط مشی اسلاف شان را رعایت دارند اذعان دارند که در فلسفه زندگی و معانی جدید در فرهنگ بورژوازی مدرنی که روشنفکرانش از سه قرن قبل پیش ـ بنام "علم" آواز بلند کرده اند که از محراب ایمان توده های مردم ، "خدا "رابر میگیریم تا "انسان" رابجای وی بنشانیم. و از همین جاست که بجای زیبائی،خیر، حقیقت، رحمت ، بزرگواری،جود، ایثار ، فداکاری ، کمال ، آزادی هدایت نجات،آگاهی، عدل ، عشق و برادری و... با پیش کردن این شعار که "پرورش نسل ما بر اساس ارزشهای اخلاقی و فضائل معنوی نیازی بخدا ندارد ، و از این پس عقل را در پرورش اخلاقی جانشین خدا کرد " می بینیم که آسمان ارزشهای اخلاقی را سیاه وپایه همۀ ارزشهای انسانی را در پای پول و بازار فرو ریختند.
هرچند پژوهش موجوده هدف مندی سیاسی ندارد آما وقتی جای پای خوبان از بساط نقش ها زائل گردد لا محال نفس ها به انجانب کشیده خواهد شد که امکان یافتن آن نقوش باشد و ما بخاطریکه حق پامال نگردد ناگزیر هستیم از پیچ و خم جاده های سیاست نیز بگذریم: یکی دیگر از مکتب های هوچی گری که در بی بند و باری و لاابالی گری کمتر از نظام بازار نخواهد بودو آنها نیزدر فساد و تباهی بشر حد و مرزی را نمی شناختند فلسفۀ توجیه کننده لا دینی در چوکان کمونیسم هست زیرادر نزد این گروه خیر و شر عقاب و ثواب رزالت و جوانمردی همه چیز یکسان بلکه بی تفاوت است ، زیرا این گروه از اشخاص وقتی در مقابل ایمان قرار بگیرند و اعتقاد به بودن خدا در جهان سلسلۀ از شایست و نا شایست ، حساب و کتاب ، خیر و شر و عقاب و ثواب را بر همه اعمال شان بسته و مقید شان میساخته و "لامذهبی " در "اندیشه" با "اباحه" در عمل مترادف بوده است و طبیعی است که "نیست انگاری"و"نهلیسم " شیوه ای از فکر است که با لا ابالی گری وبی تعهدی و خوش باشی به عنوان شیوه ای از زندگی ساز گار است ، چه هر نوع ایدئولوژی اقتضای نوع خاصی از زندگی و کار را مطالبه میکند.
ماتریالیسم که با نیروی مسحورکننده فلسفه و ادبیات و هوشیاری سیاسی خود را آراسته میدید ، با بهره گیری از ضعف و انحطاط روحانیت اروپائی و عقده های اقتصادی و رسوائی فاشیسم و فاجعۀ سرمایه داری ؛ خود را تنها جهان بینی سازگار با ارزشهای انسانی و توجیه کننده فداکاری ، مسئولیت و ایثار و شهادت معرفی نمایدو از همین سبب خیلی رُک و راست اعلام میکرد که گریز گاه طبیعی و پناهگاه امن و راحت و آزاد رندان لاابالی و قدرتمندان قارونی و قداره بندان فرعونی ئی است که در تجاوز و حق کشی و خون آشامی و قانون شکنی و رسوا گری و غارت خلق و پامال کردن همۀ حقوق و آلودن همه مقدسات و هتک همه حرمتها هیچ قید و بندی و سد و مرزی جولان مرکب هوسرانی شان را محدود نمیکرد . بی خدائی برای اینان جواز عبور از هر خطی است که انسانیت را در هم میشکندزیرا به عقیده آنان " اگر خدا نباشد هر کار مجاز است" انکار از خدا و رفع معاد وسیله ایست برای رهائی از قید و بند " حساب و کتابهای زندگی" زیرا نزد این گروه اشخاص پاکی نا پاکی ، زشتی وزیبائی ، نیکی و پلشتی تمیزی ندارد.
و اما نتیجه چه میشود؟
پیغامبران مذهب بورژوازی که تازه قاره آمریکا را غارت کرده بودند، مذهب بورژوازی جدید که "ادم اسمیت" را پیغمبر آن میدانستند ، خدا را با علم مغائر یافتند و پرستش را با آزادی ، بنام آزادی و علم ، خدا را از محراب ایمان تمدن جدید برداشتند تا انسان را بجایش بگذارند ، اما بی حضور خدا ، انسان را بی معنی یافتند و آزادی را بی هدف و در نتیجه، محراب خالی از خدا را پر از خدایان زشت و معبودان پلیدچون سرمایه ، مصرف ، رفاه و سکس و امثالهم نمودند. که در گیرو دار این بازار انسان خانواده خود را نیافت و ارزشهایش یکسره از دستش رفته بود ، او فاقد خانواده و خلوص و عشق و محبت گردیده بود ، انسان قرن بیست ویکم خود را کسی یافته بود که یکجا باآرامش و آرمانهایش در پای بی عدالتی و بی خدائی، حلق آویز میگردید.و خانواده اش در بازار های سکس بخاطربدست آوردن لقمه نانی در سیاهی دود هروئین و گندفراموش شده بود.
سر انجام کوس رسوائی هر دو گروه خدا ناشناس (هیولای کمونیزم و غول سرمایه داری از بام افتاد و دنیا و جهان آزاد که تا این وقت با دیده شک و تردید اوضاع رار سدمیکردند نیک فهمیدند که بشر بی خدا نا گزیر باید بمیرد. و حال می بینیم که آن یکی بکلّی از صحنه دنیا بر چیده شد و این دومی هم در میان آتش وخون قریب است همه گونه معبودان خود را از دست بدهد، زیرا دنیا در زیر پای این گروه دومی هر لحظه آتش میگیرد این است انحطاط یک معراج زوال پذیر.
چیزیکه مایه تعجب به انسان را فراهم میکند این است که چرا انسان با چنین صحنه آرائی های دست بسر شد ؟
جواب این پرسش را ما قبلاً در صفحاتی که قرآن و عهد عتیق و جدید در معرض علم قرار گرفته بود میتوانیم بیابیم:
از همان آغازیکه اناجیل و تورات را تحریف کردند و آنها را در کنیسه ها دور از انظار عامه قرار دادند و از همان آغازی که در بین جامعه اروپا کشمکش بخاطر نپذیرفتن دین اسلام به شکل جنگ های صلیبی در تاریخ بروز کرد، انسانهای که در اروپا خدا را جستجو میکردند راه خود را گم کردند ، زیرا کوچکترین فعل و انفعال در اروپای قرون وسطی منجر به تفتیش عقاید و سوزاندن در آتش بود که بد بختانه تاریخ اروپا مشحون از چنین عواقب ناگوارو خونهای ناحق بوده است