نصرالله نیکفر
چه ضمانتی وجود داردکه کرزی همان ملاعمر نباشد؟!
کرزی مردی که تصادفی بر اریکهی قدرت تکیه زد، به گونهای که در بازار سیاست افغانستان مرد شناخته شده نبود اما ناگهان مانند قارچ از زمین آمریکا سبز شد و در چوکی قدرت در افغانستان تکیه زد و در خرمن قبیله به بار نشست. با آنکه همه میدانندکه ایشان نه رأیی داشتند و نه هم در نشست بن مطرح بودند ولی چرا برای مردم و حلقات سیاسی و اجتماعی کشور این پرسش پیدا نشدکه چرا این آدم برای زعامت افغانستان برگزیده میشود؟ چرا نباید کسانیکه رأی دارند برنده نباشند؟ آخر اینجاکه پای دموکراسی در میان است؟ میخواهند دموکراسی را پیاده کنند. اما ببینید اینجا درخت دموکراسی به غیر دموکراتیکترین روش در زمین نظام و اجتماع افغانستان غرس میشود. از همان آغاز روشن بودکه برنامه چیزی دیگریست و دموکراسی بیچاره ابزار فریب تودههاست، همانگونه که اسلام را ابزار فریب مردم کردند روزی.
مهندسی تقلب در انتخاباتِ هر دو دوره و غصب قدرت بهدست کرزی تا مهندسی انتخابات در دور سوم و نشاندن غنی بهجای کرزی همه نشان میدهدکه دموکراسی جز ابزارِ فریب و اغفال مردم چیزی دیگری نیست. حتا آمریکاییها و جامعهی جهانی ارزشی بهنام دموکراسی را در افغانستان به سخره گرفتند و به ریش مردم و اراده و رأی مردم افغانستان خندیدند.
رد پایی نگرانیهای کرزی از مردم پارسی زبان به ویژه اتحاد شمال از همان آغاز در کتاب ملت سازی پس از طالبان نوشتهی جیمز دابنس روشن است و میرساندکه کرزی هدفی جز برتری خواهی تباری و سرکوب تبارهای غیر از تبار خودش را ندارد. کرزی میخواست چیزی راکه طالبان به تطبیق و نهادینه سازی آن در افغانستان پیروز نشدند آنرا نهادینه کند و تاحدودی هم در این کارش پیروز شد.
پشت سر ترورهای زنجیرهای تباری؛ انسانی خندانی به وحشتناکی کرزی خوابیده است و این ادعارا خاطرات رابرت گیتس وزیر دفاع پیشین آمریکا میتواند به اثبات برساندکه گفته بود:
«روزی آقای کرزی در دور دوم حکومتش مرا در ارگ کابل بهحضور خود در یک جلسهی
محرمانه خواست و نگرانی خود را از وضع دوام حکومتش با این الفاظ بیان داشت؛ که
بزرگترین نگرانی من از جبههی شمال است نه از طالبان و برای نابودی سران جهادی
و تضعیف آنها در شمال، از من کمک خواست و تاکید داشت که من تنها از جبههی
شمال در دوام حکومت خود نگرانم نه از طالبان.»
آقای گیتس در ادامهی همین مضمون در کتاب خود از «جابهجایی طالبان در شمال و
شمال شرق افغانستان نیز سخن گفته؛ میگوید که بحرانی ساختن اوضاع شمال شرق،
یکی از برنامههای پلان شدهی آقای کرزی بوده که این برنامهی فتنه انگیز را
نیز در دور دوم حکومتش روی دست گرفت و این برنامه اکنون مطابق بهخواستهای شوم
آن دارد منصه عملی پیدا میکند.»
این مقام بلند پایهی امریکا که در رهبری نیروهای آمریکایی درافغانستان نقش
بهسزای داشته و یکی از نزدیکان و همرازهای آقای کرزی بهحساب می آمد؛
"جابهجایی طالبان را از اینجا شروع میکند که آقای کرزی برای اولین بار طرح و
تطبیق این نقشه را با همکاری انگلستان توأم با یک نهاد کمک کنندهی مواد غذایی
از پاکستان آغاز کرد و به بهانههای مختلف به ویژه زیر نام عودت مهاجرین از
پاکستان، طالبان را در مناطق شمالشرق به ویژه دندغوری، کیلهگی".... جابهجا
ساخت و سپس این برنامه را در ولایتهای کندز به ویژه چهاردره و دشت ارچی و پسان
جزیرهی درقد، وردوج بدخشان و... گسترش بخشید.
"آقای گیتس برای صحت بخشیدن سخن خویش توجه خواننده هارا به همان روزهای آغازینی
جلب میکند که آقای کرزی تازه برای برادران ناراضی خویش از ملکیت های مردم
بیبضاعت شمالی اسکان داده بود و در آغاز تطبیق این پروژه همین مردم مهاجر با
مردمان بومی پلخمری در گیر شدند و آقای کرزی هیئتی را در آن ولایت اعزام کرد و
موضوع را به نفع عودت کنندهگان که همهیشان تحت یک پروژه جابهجا شده بودند
خاموش ساخت."
بازهم آقای گیتس می گوید:
«در سال ۲۰۰۷ کرزی به من گفته بود: کار کردن با ائتلاف شمال، کشور را در معرض خطر قرار داده و اینکه "متحدین پوتین" اکنون اعضای پارلمان و حتا کودکان را میکشند. حامد کرزی بهمن گفت: این کار طالبان یا القاعده نیست بلکه کار مردم بد خود ما است.»
اینجا آشکار است که کرزی برای برادران طالبش زمینه سازی میکند تا توجه آمریکایی هارا در افغانستان نسبت به این گزاره منحرف کند و طالبان را تطهیرکند. اینگونه آمریکاییها اغفال میشوند و مردم گوسفندی ما خوش باورانه بازهم گرگ را در چوپانی میگذارند.
رابرت گیتس در کتاب خاطرات خود بارها از عملکرد سیاسی و نظامی آمریکاییها در افغانستان به تلخی انتقاد میکند. او تلفات غیر نظامیان را یکی از چالشهای جدی آمریکاییها به حساب میآورد و مینویسد: «هر حادثه [تلفات ملکی] یک شکست استراتژیک بود و طالبان همیشه از آن به نفع خود استفاده میکردند و کرزی آن را بزرگنمایی میکرد»
اینجاهم به راحتی و سادگی میتوانید ببینیدکه کرزی با طالبان به گونهای بسیار هوشیارانه همسو است و میخواهد از کاه کوه بسازد تا آمریکاییهارا نگذاردکه برادران طالبش را بیشتر ازین زمینگیر کنند. کرزی کشته شدن ملکی هارا در بمباردمان آمریکاییها پیراهن حضرت عثمان جور کرد و این گونه طالبان نفس راحت کشیدند.
وقتیکه کرزی می آید و میگوید: «اگر پاكستان با آمريكا بجنگد ما با پاكستان مىباشيم» مراد اینجا همدردی و همسویی با طالبان است نه تنها خود پاکستان. مراد اینجا حمایت از حامیان طالبان و تروریست هاست نه چیزی دیگری. کرزی از آمریکا پر نا امید شد. چون در فرجام آمریکاییها دانستندکه برنامهی کرزی چیز کوچکی در حد یک تعصب قومیست و برای همین زیاد به سخنانش وقع نمیگذاشتند. ازینرو آنهارا با خود دشمن میدانست. کرزی زمانیکه دریچهی ادبیات برادر خوانی و برادرخواندگی را با طالبان در ادبیات سیاسی کشور باز کرد و مردم ساده باورهم گفتند این آدم خیلی دلسوز است و به این خاطر میخواهد همه را در آغوش بگیرد؛ اما بیخبر ازینکه این مار خودش را برای یک شکار وحشتناک دیگر آماده میکند.
پس از خاکسپاری شهید امیر حبیب الله کلکانی کرزی با گلوی بغض کرده و نفس بند شده گفت که باید ملاعمر را هم بیاریم و اینجا در افغانستان به خاک بسپاریم چون اوهم یک افغان است. ببینید رگ تعصب قبیلهای کرزی تاچه حد پندیده است و بازهم عطش طالبدوستی و تروریست پروری اش فروکش نکرده و بیشتر از همیشه اظهار نظر و وابستهگی نسبت به طالبان میکند.
همچنان گفتههای کرزی در رادیو بی بی سی در بارهی طالبان چقدر وحشتناک و تعصب آمیز است که گفت طالبان افغان هستند و اگر هر ولایتی را اشغال میکنند، نباید با آنها جنگید. شما ببینید این همه اظهارات بی پرده از کجا آب میخورد و چرا؟ با آنکه کرزی یک متعصب هوشیار است اما رگ فاشیستی و قوم پرستی اش به حدی پندیدیده است که مانع پرده پوشی بسیاری رازهایش در این زمینه میشود و بازهم از طالبان حمایت بیدریغ میکند و آنهارا از هر گناه و جنایت پاک و منزه میداند.
همه چیزهایی راکه یاد آوری کردیم میتواند ریشه در یک چیز داشته باشد وگرنه اینقدر جنون زده نباید طالب دوستی خویش را بیان کند. او اینکه از آغازِ به وجود آمدن طالبان کسی بهنام ملاعمر گفته میشدکه رهبر طالبان است اما تا ایندم که بیشتر از 20 سال میشودکه نه کسی چهرهای را به نام ملاعمر دیده و نه با او سخن گفته است. هرچه بوده فقط یک شایعه بوده و بعدهاهم که گفته میشد دولت افغانستان با طالبان صلح میکند و ملاعمر آماده است که با افغانستان گفتوگو کند بازهم کسی اورا ندید و پی آن خبر رسیدکه ملاعمر حدود دونیم سال پیش مرده است. هیچ منابعی هم بودن شخصی ملاعمر را به صورت واقعی تایید نکرده است.
خوب! اینجا این پرسش پیش میآیدکه پس این ملاعمر کیست؟ آیا تا به حالی فکر کرده ایدکه این ملاعمر وجود خارجی ندارد؟ حتماً در این باره پر اندیشیده اید. حالا با همهی این سند و شواهد چه ضمانتی وجود داردکه کرزی همان ملاعمر نباشد؟! چون وقتیکه طالبان از طریق جنگ با مردم افغانستان پیروز نشدند سناریو تغیر کرد و دوباره با نام اصلیاش از طریق آمریکا و دموکراسی وارداتی و تحمیلی همراه با خون و دود و فقر بر شانه های مردم سوار شد. همه میدانیم که هدف اینها نه حقوق بشر و نه آزادی بیان و نه هم رسیدن به رفاه و همدلی و شایسته سالاری است. هدف تنها اشغال چوکی قدرت در افغانستان بودکه از آنطریق نشد حالا ازین طریق آنرا به دست آوردند.
هربارکه طالبان کشته میشدند و یاهم زخمی و شکست میخوردند، کرزی اشک میریخت و زار زار مینالید و حتا تروریستهای راکه دستگیر میشدند با هدایا و پولهای نقد زیادی نوازش میکرد و دوباره به وزیرستان و پاکستان و قبایل بر میگرداند. در این قسمت بازهم گفتهها و عملکرد کرزی را قابل تأمل میدانم و باید رد پای این مسئله برداشته شود تا ببینیم که آیا کرزی همان ملاعمر است یا خیر چون تاحالا شواهد و عملکرد نشان میدهدکه همان ملاعمر هست پس بقیه راهم باید پیگیربود، تا روشن شودکه چه گرگی چوپان این مردم و این کشور شده است.
همچنان جا بهجایی مهاجران برگشته از پاکستان که گفته میشود شمار زیادشان وزیرستانی و قبایلی و خلاصه پاکستانی هستند. که به این بهانه میخواهند در افغانستان جا بهجا شوند، نیازمند بررسی جدی است و ادامهی برنامه های «دویمه سقاوی» فاشیستان تروریست پرور است و باید در نطفه خنثا شود وگرنه گردن تاریخ و فرهنگ ما و شما برای بار چندم شکسته میشود و فاشیستان به آرمان خود به این بهانه خواهند رسید.
کابل 5/7/1395