نصرالله نیکفر  

 

کلکانی و سرگام‌های گذار به سوی دموکراسی

از زمان تغیر جغرافیا، شکستن ساختارها و سرانجام تغیر نام خراسان؛ جامعه‌ی مارا یک‌نواختی و تک‌تازی‌ها فرا گرفته بود. نهادهای دولتی و مردمی خاندانی شده بودند. قدرت و زعامت ملکیت فردی و خاندانی انگاشته می‌شد. توده ها انگشت ششم بودند و فضا، فضای نبودکه شماری تصویر کرده اند. زمانی‌هم که در ادامه‌ی این تاریکی قرعه‌ی فال به‌نام امان الله‌خان رقم خورد، بازهم فضا تاریک بود. قبیله جای‌گاهِ ویژه داشت. غصب و تبعید مردم جای‌گاه رسمی به‌خود گرفت. مردم درجه دار بودند، تبارهای خوب و خراب وجود داشت. جا به‌جایی ناقلینی مربوط به‌یک تبار از پاکستان آغاز تا قبایل مرزی و درون‌مرزی به‌سمت شمال حالت رسمی و حکومتی به‌خود گرفت و ستم و غصبی راکه پیش از آن حالت غیر رسمی داشت رسمی کردند. زمین‌های مردم شمال افغانستان را غصب و به زور به آن‌ها دادند. گذشته از آن امکانات و زمینه‌های زیادی برای آن‌ها فراهم آوردند. که بزرگ‌ترین ستم و استبداد در تاریخ سیاه افغانستان بود.

تبار نزدیک به امان الله‌خان از همه امکانات و داشته‌های آن‌زمان این کشور بهره‌مند می‌شدند و به هرچیزی که می‌خواستند می‌رسیدند، اما در مقابل تبارهای دیگر نه تنهاکه انگشت ششم بودند، بل زمین‌ها و دارایی‌های‌شان غصب می‌شد و رسماً به ایل و تبار حاکم بخشیده می‌شد. که شاهد این مدعا همان نظام نامه‌ی معروف ناقلین به سمت قطغن زمینِ است. این نظامنامه را نظام‌نامه‌ی امان الله خانی نیز می‌گویند. دسیسه های حکومتی جریان داشت و مردم را به گونه‌ای در دام‌ها گیر می انداختند. بهانه‌ی اندکی کافی بود برای از دست دادن همه هست و بود یک انسانی‌که در شمال این کشور زیست می‌کرد و به زبان پارسی‌دری سخن می‌گفت.

آیا در چنین شرایطی نیاز نبود، تا کسی سربلند کند و بگوید آقا! بالای چشم‌تان ابروست؟ نیاز نبود کسی فریادی بلند بکند بر ضد این همه ستم و استبداد؟ نیاز نبود فضای بیدادی و یخ بسته‌ی ستم، خون و خشم و غصب شکستانده شود؟ گرچند حرکت ها در سراسر افغانستان بر ضد دست‌گاهِ حکومتی آغاز شده بود اما حرکت مردم شمالی متفاوت‌تر از همه جریان‌ها بود. به این دلیل‌که این جنبش تمام تفاوت‌ها و تک‌تازی‌ها و بیدادی‌هارا از نزدیک شاهد بود. این جنبش ریشه در درد و رنج و محرومیت مردم داشت. این جنبش آگاهانه از میان کسانی برخواست که انقلاب‌های بزرگی را در برابر انگلیس و عمالش در این کشور به پیروزی رسانده بودند. این جنبش می‌دانست که قهرمانان جنگ استقلال کشور جنرال اکلیل خان بدخشانی و غلام صدیق خان صاحب زاده پروانی بودند. اما دست قدرت و دسیسه های درون ارگ و حلقه های دستوری اهریمنی در درون نظام زیر دید شاه تاریخ‌سازی می‌کردند و نام این قهرمانان را حذف می‌کردندکه در منابع بیرونی خوش‌بختانه از آن یاد شده است. این جنبش از قهرمان‌سازی‌های جنگ نخست افغانستان و انگلیس خبر داشت و می‌خواست از روی قهرمان‌های ساخته‌گی و فرمایشی پرده بردارد.

دولت مجال نمی‌دادکه مردم در سمت شمال سر بالا کنند. حتا حاکمان و کار گذران شمال و دیگر نقاط این کشور را از بیرون و یاهم از نزدیکان خودشان بر می‌گزیدند و به یک تاریخ جعلی و ساخته‌گی تن داده بودند. به القاب غصبی افتخار می‌کردند. در چنین شرایطی عیار خراسان، مرد نستوه و نترس امیر حبیب الله کلکانی رهبری چنان جنبش و خیزش مردمی را به دوش می‌گیرد و تا پیروزی صادقانه به پیش می‌برد.

امیر حبیب الله کلکانی تابویی را شکست که حتا دیگران جرئت نقد آن را نداشتند. تباری آمده بودند و همه چیز این کشور را از عینک خودشان می‌دیدند و به زعم و برداشت خودشان در این باره داوری می‌کردند. حاتم بخشی‌ها می‌کردند. کوشیدند پیوند تبارهای بومی این کشور را با گذشته ببرند، که محمود طرزی پدر فاشیزم سرقافله سالار این ستم و بیداد تاریخی، ملی و فرهنگی بود. طرزی که به گفت اسدالله ولوالجی«گوش و بینی فرهنگ و زبان» مردم خراسان را برید و بذر تعصب و قوم‌گرایی را در خاک این کشور افشاند. دار و دستگاه حکومت هم در اختیارش بود و از آن به سود برنامه های نفاق افگن و فرهنگ سوزش استفاده می‌کرد و کسی حتا به سویش خمی ابروهم نمی‌کرد. این‌گونه همه‌ی داشته های مارا دو دسته به پیش‌گاهِ دیگران ریختند و کوشیدند مارا تافته‌ی جدا بافته از همه چیز معرفی کنند.

در چنین فضا و چنین حالتی عیارمرد خراسان خواست نشان دهدکه این جغرافیا و این کشور مال میراثی و فردی کسی نیست و همه‌ی تبارهای ساکن در آن حق حاکمیت و حق زیست انسانی دارند. کلکانی با استواری و پای‌مردی تمام در برابر کسانی ایستادکه خود را صاحبان بلامنازع این کشور می‌دانستند و پادشاهی و حاکمیت آن را حق مورثی خود و بازماندگان خود می‌دانستند. ازین‌رو امیر حبیب الله خان کلکانی را می‌شود پیش‌گام جنبش های آزادی‌خواهی و استبداد برانداز در این کشور در مبارزه با استبداد درونی دانست. این گام امیر بسیار نیک و بزرگ بود. حتا پیامدهای این واکنش و خیزش، دموکراسی و حق شهروندی و عدالت اجتماعی را تداعی می‌کرد. یعنی راه های رسیدن ما به جاده دموکراسی و رسیدن به حق شهروندی و زیست انسانی را نزدیک کرد، و مردمان این سرزمین را شهامت بخشید تا به‌خاطر حق خود در برابر هر ستم‌گر و مستبدی بایستند و حق خود را بخواهند. امری که آهسته آهسته داشت شخصی می‌شد و سلطه و ستم یک تبار را دایمی و مشروع می‌ساخت بر بالای همه‌ی تبار های ساکن در این کشور. شهید امیر حبیب الله کلکانی آن‌را مردانه شکست و به مردم گفت که در این کشور همه حق یک‌سان دارند و همه می‌توانند انتخاب شوند و حاکمیت کنند. هیچ کسی شهروند درجه نخست و درجه دوم و سوم نیست.

همین‌جا بودکه زمینه‌ی اندیشیدن برای همه تبارها فراهم شد و طلسم استبداد و ستم ملی قبیله برای نخستین بار پس از 1747 شکستانده شد. توده‌ها کم‌کم داخل معادله‌های سیاست و قدرت شدند. حتا استقلالی را که پیش از آن شخصی کرده بودند و این همه جان‌فشانی و خون‌هارا نادیده گرفته بودند؛ حضرت امیرحبیب الله‌خان کلکانی با آمدنش در مقام یک پادشاه در روز استقلال آن را از حبس و غصب بیرون کرد و گفت: استقلال را شما مردم افغانستان بودید که گرفتید نه امان الله خان و نه کسی دیگر. افتخارات استقلال این کشور حق فردی کسی نیست و نبایدهم باشد. این جان‌فشانی ها و افتخارها به سود یک نفر نباید مصادره شود.

شهید امیرحبیب الله خان کلکانی دیوار یکه‌سالاری و استبداد تاریخی- تباری را فرو ریزاند و به جامعه چنین تداعی کردکه این شما هستیدکه تعین کننده‌ی سرنوشت خویش هستید، نه یک خانواده و نه یک تبار و نه هم کدام کشور بیرونی. ازین‌رو بودکه پس از آن‌هم حاکمیتی که قبیله با فریب و نیرنگ و سوگند و قرآن خوری کمایی کرد دیری نپایید و مستبدین توسط مردم به جزای اعمال‌شان رسیدند و کم‌کم مردم به‌سرنوشت شان حاکم شدند که امروز همه خود را در این کشور ذحق می‌دانند و شایسته‌ی زعامت و انتخاب و...

به بهانه‌ی تجدد غصب زمین‌های مردم و مصادره‌ی هست و بود ساکنان شمال این کشور هیچ توجیهی ندارد. در زیر سایه‌ی شعار مشروطه و تجدد بزرگ‌ترین ستم تاریخی را بر مردم بومی این کشور روا داشتند. آن‌وقت ما از کدام تجدد و مشروطه سخن بگوییم؟ راستی هیچ تجددی هم از بالا به پایین نهادینه شده است؟ تو از یک‌سو مردم شمال را کوچ اجباری می‌دهی و زمین و جای‌داد آن‌هارا به ناقلین دو سوی مرز دیورند می بخشی و سپس شعار تجدد و مشروطه سر می‌دهی؟ آن‌هایی که تنها شعار تجددخواهی و مشروطه‌ی امان الله خان را زم‌زمه می‌کنند و همه این بی‌دادی ها و کوچ‌های اجباری و بخشش زمین و جای‌داد مردم را به‌یک تبارآن‌هم بیش‌تر  از آن‌سوی دیورند توجیه می‌کنند؛ فکر کنم درک‌شان از تجدد و مشروطه و عدالت اجتماعی وارونه است. کدام شاه متجدد و مشروطه دست به‌چنین ستمِ تاریخی و غصب بزرگ زده است که شما آن‌را تنها در برابر یک شعار مفت و واهی نفی می کنید و نادیده می‌گیرید؟. با شعار مشروطه و تجدد نمی‌شود این همه جنایت را از چشم تاریخ و مردم پوشاند.

گذشته از همه‌ی این مسایل همین تعهد اخلاقی شهید امیر حبیب الله کلکانی برای مردمش نمایان‌گر همه چیز است؛ این‌که نخواست خون مردمش بیش‌تر ازین ریختانده شود و به نادرخان باور کرد، تا از جنگ جلوگیری شود اما این باور اوهم جلو یغمای شمالی و قتل عام مردم را توسط منگلی‌ها و دیگر قبیایل پاکستانی و هندی نگرفت. لشکری که از آن‌سوی مرز آماده شده بود به هیچ چیزی این کشور دلش نمی‌سوخت و حتا درختان این کشور را از بیخ برکندند.

قضیه همین‌جا به‌فرجام نرسید بل‌که مشروطه خواهان واقعی‌ای را که دامن این خاک را در هر شرایطی وا نکرده بودند، به دسیسه‌های گوناگون به امر انگلیس یکی یکی به جوخه‌های اعدام بستند و هرچه غازی و ضد انگلیس بود توسط پدر استبداد و تعصب (نادر غدار) یکی پس از دیگری نابود شدند. با تمام بی‌شرمی و پر رویی معرف استقلال افغانستان شاه محمد ولی‌خان دروازی را هم طی یک دادگاه ساخته‌گی شهید کردند و این گونه به ندای استعمار انگلیس لبیک گفتند و مردان استقلال و آزادی کشوررا به امر انگلیس کشتند و دوباره زمینه را برای استعمار و بی رمقی این کشور فراهم کردند، که تاحالاهم روز خوش را ندیده است این کشور. به دوستانی‌که دوست‌دار دانستن درست این روی‌دادها هستند باید بگویم که بِه‌تر است وقایع پیش از امیر شهید را بخوانند و هم‌چنان روی‌دادهای پس از حکومت ایشان را؛ تا درست بتوان قضاوت کرد و کنه موضوع پی برد.

کابل 18/5/1395

 

 

 


بالا
 
بازگشت