محمدعوض نبی زاده

 

       غرب عامل تداوم نفاق قومی درافغانستان

ازانجاییکه ساختارقدرت درافغانستان بر بنیاد وابستگیهای قومی تقسیم‌ بندی شده واز اینرو ، ارجحیت‌  به یک قوم و نگرش حقارت‌ آمیز به اقوام دیگر را می‌ توان «تبعیض ساختاری» نامید. تبعیض ساختاری زشت‌ ترین تخطی از ارزش‌ های حقوق شهروندی  است وحقوق شهروندی را، محدود می‌ سازد.درحالیکه دولت ها باید نسبت به افراد ساکن قلمرو خود، حقوق افرادرا صرف‌ نظر از نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیده سیاسی و منشا اجتماعی ، دارایی، نسب ، محترم شمارد و تضمین نماید زیرا تمام افراد در مقابل قانون بدون تبعیض، مستحق (حمایت) مساوی می‌ باشند. تخطی از این رابطه‌ ها همگرایی را میان دولت و شهروندان خدشه دار میسازد.رادیکالیزم افغانستان "جهاد" را بجای انقلاب و "انجمن اخوت اسلامی" را بجای جهان‌گرایی قرار داده وتفکر افراط گرایی مسلح افغانستان بیشتر به منافع فرد و قبیله می‌چرخد که فرد، شخصیت ومقام خود را مرهون جایگاه قبیلۀ و خانوادۀ خود در جامعه می‌بیند.رادیکالیزمِ قبیله گرایی ،.قبیله ‌باوری و گروه‌گرایی واخوت اسلامی سنگر واحدی را در افغانستان شکل ‌داده اند.درنتیجه تداوم حملات و یرغلهای غارتگرانه ای قبیلوی و تسلط سیاسی قبایل، برسرنوشت سیاسی، این سرزمین و تصاحب زمین، ، علفچر، تاراج ، قتل عام و کوچانیدنهای اجباری از خانه وسرزمین شان،ازهم  گسیختگی اجتماعی وسیاسی را در افغانستان بیشتر کرد ه و اقوام رانده شده از قدرت تا هنوز نتوانستند در سرنوشت ملی و سیاسی کشور نقش مهم ایفا کنند.

این در حالی بوده و است  که جامعه ی پشتون، اندیشه های ملی گرایی، چپ، اسلام سنتی و سیاسی و دموکراسی غربی را در خدمت قدرت قومی و قبیلوی خود قرار داده است.دلبستگی به قوم وفبیله و تداوم انحصار قدرت سیاسی با پشتوانه اقتصادی، نظامی و سیاسی خارجی، بدست یک  قبیله، بحران اعتماد و فضای پر تشنج قومی را در هردو گرایش سیاسی و فکری بوجود آورد و گرایشات سوسیالیستی و اسلام سیاسی را به فروپاشی درونی کشانیده است. اقوام پشتون با همبستگی قومی و قبیلوی خود، توانسته اند، بیشترازدیګر اقوام همبستگی سیاسی و اجتماعی شان را در پروسه های سیاسی و فشار بر محور سنتی قدرت، بگونه بهتر به نمایش بگذارند.اقوام پشتون با ساختار ها وتشکیلات درون قومی وقبیله ی قدرت سیاسی را غصب واز طریق لشکر قومی و قبیله ی توانست محلات زیست اقوام رانده شده از قدرت را تصرف کند، اگر این اقوام تشکیلات درون اجتماعی میداشت، ناممکن بود ، هجوم ها و یرغلهای قومی و قبیلوی میتوانست، سلب مالکیت بر زمین را در دهات به  این اقوام تحمیل و قربانی های مادی و انسانی را متحمل گردد. درحالیکه ، معامله چند فرد با قبیله ی حاکم وضیعت سیاسی و محرومیت این اقوام را از همه عرصه ها، بیشتر تشدید کرده است زیرا اقوام رانده شده از قدرت فاقد انسجام سازمانیافته ای واحد سیاسی هستند، بنابرین گروه های برتری خواه  وانحصارګرای قومی بعوض یک تشکیلات منسجم ، صرف با چند سر کرده و دلال، مواجه بوده و اند.

 از انجاییکه اقوام رانده شده از قدرت در افغانستان ساختار های سنتی اعمال نفوذش را از دست داده و تا هنوز نتوانسته که ساحتار نوین ومدرن را برای دفاع از آرمانهایش ایجاد کند و بین سنت و مدرنیته گیر افتاده است، بطور حتم در بازیهای سیاسی شکست میخورد و قربانی توطیه ها و معامله گریهای انفرادی میشود. اما بادریغ میراث جنبش بیداری سیاسی در دوران مقاومت ملی ، بعد از کنفرانس بن، بدست چند دلال و معامله گر سیاسی گروگان گرفته شد و اینها از ثمره ی خون جامعه مصروف معامله گری برای تصاحب قدرت وثروت شخصی و فردی شدند.حالا حکومت وحدت ملی افغانستان در همسویی با گرایشهای فاشیستی درونی و حامیان خارجی شان مصروف حذف نقش اقوام رانده شده از قدرت از اکثر نهاد ها ی ملی است. در چنین وضیعتی بیشتر از یک راه برای این اقوام باقی نمانده است و آن اینست که در وجود یک تشکیلات، متعهد و مسؤل با خط روشن سیاسی، خودرا بوحدت سیاسی و اجتماعی برساند و دوران مقاومت ، مدنی و سیاسی شکل بگیرد. اقوام رانده شده از قدرت پیش ازینکه خود را به ترحم کسی بگذارد باید، تشکیلات فراگیردرون اجتماعی خود را بسازد.

پس از سال ۲۰۰۱ میلادی با روی کار آمدن حکومت جدید برهبری اقای حامد کرزی در افغانستان انگیزه های قومی در میان لشکریان طالبان شدت بیشتری یافت زیرا حکومت جدید ، مهره‌هایی را در ولایت‌های جنوبی کشور انتخاب کرد که زخم ها و اختلافات خانوادگی را مجددا زنده کردندباوجود انکه تیم حاکم کنونی درارگ ، قدرت وثروت را انحصار کرده است و لی در چند ماه اخیرحرکت های مدنی و سیاسی علیه ارګ راه اندازی شد که جدی ترین نمونه آن اعتراض میلیونی جنبش روشنایی علیه بی عدالتی ، بود وآنچه را که جنرال دوستم می گوید جانب ارگ نمی تواند آن را انکار کند. چون در حال حاضر مراجع تصمیم گیری در افغانستان به دست عده ای مشخص است که  تیم ارگ ، به خواسته های جنبش تبسم و جنبش روشنایی و خواسته های جنرال دوستم پاسخ مثبت نداده است. زیرا هدف تیم ارګ از این تقابل ملی اتنی های تاجیک و هزاره و ازبک با اتنی پشتون ها، است. با توجه به عملکرد های حکومت ها در طی مدت یک ونیم دهه اخیر تا دولت و ملت شدن راه درازی در پیشروی مردم افغانستان قراردارد . همانګونه که حامدکرزی، رئیس‌جمهور پیشین افغانستان در سالروز درگذشت عبدالغنی خان، شاعر پشتون تبار و پشتو زبان پاکستانی گفته است: «تمام مردم افغانستان «افغان» نیستند، اما تمام پشتون‌ها (حتی پشتون‌های پاکستانی) افغان هستند.

در سیاست‌های افغانستان می‌توان حضور جامعۀ جهانی رادر یک ونیم دهه اخیر حس کرد ولی درطی این مدت در سیاست‌های افغانستان خطاهای زیادی انجام شد، که هنوز افغانستان به ثبات و پایداریِ لازم نرسیده و همچنان نظام سیاسیِ کشور در معرضِ خطرها وتهدیدهای بیرونی و داخلی قرار دارد. یکی از این دلایل می‌تواند نگاه جامعۀ جهانی به مسایل افغنستان باشد نقش کشورهای متحدِ افغانستان ،همواره جنجال‌برانگیزبوده که گاهی اوقات سیاست‌های برخی کشورها چنان در امور داخلیِ افغانستان پُررنگ بوده که از آن به اشغال و مداخله تعبیر میشود؛ اماگاهی چنان نامحسوس بوده که بسیاری از اتفاق‌هایی که در این کشور افتاده، به پای زمام‌داران داخلی نوشته میګردد. اما نقش امریکا در سیاست‌های کشورما، ، کلیدی و بااهمیت  است ولی مشکلاتی را نیز برای افغانستان به وجود آورده که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت.سیاست امریکایی‌ها به مسایل افغانستان، هنوز رنگ‌وبویِ زمانِ جنگ سرد وبا آن رویکردهای سیاه و سپید را نشان می‌دهد؛ سیاستی که ویژه‌گی اصلیِ آن بردکترین برد وباخت، اقلیت واکثریت و مقولاتی از این نوع استوارشده است که متأسفانه رویکردسیاست‌گران امریکا به قضایای افغانستان براساس رویکرد نوع برد حتمی استواراست.امریکایی‌ها برخلاف دگرگونی‌های که در سیاستِ مدرن رونما شده،اما سیاست شان همچنان رویکرد قرن نوزدهم رابه مسایل افغانستان نشان می‌دهند؛ رویکردی که اساس آن بر اکثریت و اقلیت‌های تباری و قومی بنا شده و تلاش می‌کند که مسالۀ توزیع قدرت را از کانال آن حل‌وفصل کند، در حالی که وجود چنین سیاستی درقرن بیست‌ویک می‌تواند به تنش‌ها و اختلافاتِ تازه‌ ی دامن بزند.

ولی امروز نمی‌توان با چنین تعریفی از همکاری میان بازیگرانِ سیاسی توفیق حاصل کرد. اکنون توزیع قدرت نه بر اساس اکثریت و اقلیت، بلکه بر اساس متغیرهای دیگری که می‌توانند به عدالت و تساوی بیشتر در جامعه کمک برسانند، بایدصورت ‌گیرد.از سوی دیگر، اکثریت و اقلیتی که برخی‌ها در افغانستان به دنبال آن اند، هیچ مبنای علمی و واقعی ندارد و بیشتر به یک توهم و رویا شبیه است. حالا اگر چنین توهم ورویایی مبنای تصمیم‌گیری‌های سیاسی شده باشد،.متأسفانه امریکایی‌ها به جای رفتن به دنبال واقعیت‌های افغانستان، با توهمی که بیشترزادۀ استعمار قرن نوزدهم است، تلاش کردند که مشکلات قرن بیست‌ویکِ افغانستان راحل کنند. این سیاست، تبعات خطرناکی درکشور داشته و بدون شک یکی از فکتورهای اصلیِ به درازا کشیده شدنِ جنگ و رویارویی‌های نظامی بوده است.سیاستِ واقع‌گرایا نه به اوضاع افغانستان، می‌تواند بارِ مشکلاتِ زیادی را کم سازد. متحدان بین‌المللیِ افغانستان و دررأسِ آن‌ها ایالات متحدۀ امریکا باید با تجدید نظر کلی در سیاست‌های‌شان، به دنبال واقعیت‌های سیاسیِ این کشور باشند؛ واقعیت‌هایی که نه بر اساسِ کمیتِ توهمزای قومی، بلکه بر اساسِ کیفیتِ مشارکت و تلاش برای همدیگرپذیری شکل گرفته است باید تحقق پیدا نمایددر غیر آن جنګ فرسایشی و نیابتی در افغانستان تداوم خواهند یافت.

                                                           - چهارم - ماه – دسامبر – سال – ۲۰۱۶ میلادی 

 

 

 


بالا
 
بازگشت