مهرالدین مشید

 

تبار گرایی بیماری مزمن و برخاسته از ناهنجاری های خانواده گی ، سیاسی و اجتماعی است

 

در این شکی نیست که هرکس در یک خانواده بوجود آمده است که وابسته به یک قوم، قبیله و تبار است. محیط خانواده به مثابهء نخستین آموزشگاهء کودک در چگونگی رشد و پرورش آن نقش سازنده دارد؛ زیرا هر انسان ابتدایی ترین و بنیادی ترین عناصر اولیه فرهنگی خویش را از دامان خانواده می گیرد و میزان جاذبه و دافعهء فرهنگی محیط خانواده نقش سازنده یی در ساختن شخصیت هر انسان دارد. درجهء عصبیت فرهنگی افراد هم وابسته به نحوهء میزان پذیرش عناصر فرهنگی گوناگون و دفع آنها است. بنا بر این عصبیت فرهنگی به گونه یی در سرشت و خون هر انسان عجین شده است که به هیچ وجه نمی توان از آن انکار کرد؛ اما نباید آن را مطلق شمرد و بر هرگونه انعطاف پذیری های فرهنگی نقطهء پایان گذاشت. مثلی که درجهء عصبیت فرهنگی نسبی است، به همین گونه انعطاف پذیری های فرهنگی هم نسبی اند که بر هرگونه لجاجت های فرهنگی زیر چتر قوم خط بطلان می کشد. از همین رو است که شخصیت های نسبی سالم در خانواده های سالم بوجود می آیند و شخصیت های ناسالم و متعصب در خانواده های ناسالم بوجود می آیند که بیشتر ناهنجار اند و سخت متاثر از ناهنجاری های خانواده گی می باشند و حتا تا پایان عمر در زنده گی آنان مانند کابوسی سایه می افگند که بر تمامی کنش ها و واکنش های آنان به نحوی حکومت می کند. هرچند ناهنجاری ها در خانواده ها متفاوت است و گاهی فراتر از شعاع فرهنگی خانواده سیر می کند که در کل بازتاب آن در ذهن کودک به گونهء خطرناکی رسوب می کند. صاحب زمانی نویسندۀ شهیر ایرانی در این مورد از نظر روانی بحث جالبی دارد و می گوید، گاهی ترس های یک کودک از قیافه های انسانی و فرهنگی برخاسته از تلقین های مادر کودک است که شخص مطلوب و معشوقهء از دست رفته اش را برای کودک خود در نهایت ناگزیری ها ببو” تلقین می کند. این گونه تلقین ها احساسات کاذب و خطرناک را در کودک ایجاد می کند که بعد ها به ترس و واهمهء خطرناک تباری بدل می شود.  از آنچه گفته آمد، فهمیده می شود که عصبیت های تباری برخاسته از عصبیت های مزمن محیط خانواده گی است که بعد ها به گونه های خطرناکی بازتاب می یابند. البته بدین معنا که عصبیت فرهنگی پدیدهء فطری نیست؛ بلکه برخاسته از محیط است که محیط های خوب ارزش ها و عناصر فرهنگی خوب و محیط های ناسالم ارزش های زشت  را به بار و برگ می نشانند. از این رو تعصب های قومی زیر چتر فرهنگ پدیده یی زشت است که دلالت بر ضعف اخلاقی خانواده می کند و ارزش کمترین افتخاری را ندارد. در حالی که این عصبیت ها مایهء شرم است و غرور و ابهت انسانی را زیر پرسش می برد. این بدان معنا است که تبار گرایان در واقع افراد ببمار اند که به گونهء جراثیم و مکروب ها در بدنهء هر جامعه یی چسپیده اند. از همین رو است که در جامعه های عقب مانده از لحاظ فرهنگی این گونه ببماران تبارگرا بیشتر از افزون اند. در حالی که موجودیت قببله و تبار در یک جامعه به مثابۀ پدیدهء رنگا رنگ متعالی و ارزش آفرین اند و در سایهء تفاوت آنها باید حقایق جدید و ماندگار فرهنگی در سطح کل جامعه شکل بگیرد؛ زیرا تضاد و تفاوت منبع تکامل اند؛ البته زمانی که موج های جوشان و پرخاش گر آن به سوی بالنده گی ها صعود کنند تا بر مصداق این شعر اقبال”موج زخود رفته یی تیز خرامید و گفت .... هستم اگر می روم گر نروم نبستم” موجودیت و هستی ملتی در پای یک فرهنگ عالی و ارزشمند رو به بالنده گی نهد. ملت های کامگار شده اند و به ترقی و شگوفایی دست یافته اند که در امواج مست تفاوت های قومی خوب حرکت کرده اند و به رسم شناوری فراتباری آگاهی بیشتر داشته اند. از همین رو است که مفهوم شهروندی در تارک آگاهی تمکین می کند. ملت های به مقام شهروندی رسیده اند که ارزش های منحط تباری را در پای ارزش های بالندهء فرهنگ ملی ابراهیم وار ذبح کرده اند. از این رو است که هدف از ذبح یا قربانی در اصول از خود گذشتن و با دیگران پیوستن تلقی شده است تا انسان از درد جانکاهء در خود ماندن رهایی پیدا کند. از همین رو ابراهیم حتا حاضر به قربانی فرزند شد تا از بار وسوسه های کشندهء خودی که ریشهء تباری دارد، رهایی پیدا کند. از این رو فرهنگ قربانی، فرهنگ از خود رهایی و در ضمن رهایی بخش است. در پای این فرهنگ است که تاریخ شکل می گیرد، انسان در متن تاریخ حضور فعال پیدا می کند و از این رو است که شهید به متابهء ذورق شکستهء تاریخ در پیشاپیش امواج پرتلاطم تاریخ به حرکت می افتد تا به اثبات برساند، ملتی که شهید ندارد، تاریخ نیز ندارد؛ اما کورکورانه نمی توان در امواج مست تاریخ شنا کرد و باید شناگری را آموخت تا از افتادن در چاله های کشندهء تباری درامان ماند. از همین رو است به معنای قرآن هدف از شعبه شعبه و قبیله و قبیله آفریده شدن انسان جز شناخت و معرفت یکدیگر و تفاوت های فرهنگی یکدیگر به مثابهء گل های رنگارنگ در نظام آفرینش چیز دیگری نیست؛ این که بزرگی و شرف هر انسان را تقوا و پاکی او تعیین می کند و نه قومیت و نژاد او ، دیگر جای بحث باقی نمی ماند که کی به کدام قوم ارتباط دارد، جدا از آن که به آن قوم پیوند استوار و مسلسل دارد و یا مبهم و مشکوک ؛ هدف اصلی تقسیم انسان به قوم و تبار های گونه گون ایجاد و پذیرش نوعی تفاوت است که به رقابت سالم و در نتیجه به ترقی و توسعهء یک کشور باید ببانجامد و متضمن وحدت ملی و اقتدار ملی باشد و هرگاه قومیت به مفاهیم یاد شده آسیبی می رساند، دیگر چسپیدن به سکوی قومیت منتفی شده و به معنای دینی آن به شرک بدل می شود که به این مفهوم جای تبار گرایان و قبیله گرایان هم در دوزخ آن دنیا و هم در دوزخ این دنیا است. پس هر نوع استفاده ابزاری از قوم گناه بزرگ  و حتا توهین به آن قوم است و ارزش های واقعی و اصالت های فرهنگی آن قوم را زیر پرسش می برد. با تاسف در کشور جنگ زدهء افغانستان که دیگر بهانهء جهاد و اسلام و کفر منتفی شده، زیر نام مقدس جهاد غارت های بزرگ انجام شده است و حال قومیت بهانهء خوب برای آن عده افراد بدنام و فاسد و غاصب شده تا برای بهره برداری های سیاسی به گونهء بیرحمانه یی قوم خود را بدوشند. با تاسف که جنگ های طولانی و ادامهء آن در کشور سبب شده تا این کشور بستر خوبی برای سربازگیری قوم گرایان تاجک، پشتون، ازبک، ترکمن، ایماق و پشه یی باشد و هر کدام برای رسیدن به اهداف شخصی شان قبیله و تبار را علم کنند. از همین رو است که امروز جنگ افغانستان هرچند القاب دیگری دارد، اما بیشتر تباری است و شبکه های استخباراتی برای توجیهء اهداف شان به آن رنگ دینی داده اند؛ اما در این سو تبارگرایان به مثابهء ”دایه های شیرین تر از مادر” آگاهانه خود را ابزاری برای ریختن آب در آسیاب دشمن کرده اند و بدون توجه به شرایط حساس و شکنندهء کشور و با هنگامه آفرینی های رنگارنگ، بازار مکارهء سیاست تیغ آخته را در سینهء ملت می گذارند. بدین وسیله وحدت ملی و اقتدار ملی را که خیلی شکننده است، شکننده تر می کنند. بیجا نیست که گفته شود، عصبیت قومی انسان را از خود بیگانگی کرده و نوعی جنون قومی را در پی دارد. از همین رو است که شماری ها به گونۀ دیوانه وار تباری عمل می کنند. شگفت آور این که گاهی شتاب زده گی ها نه تنها تیغ از دمار شخصیت ها، قوم و تبار بیرون می کند؛ بلکه تلاش های تباری زیر پوشش فعالیت های سیاسی و فرهنگی، آنهم با به عوضی گرفتن ها رسوایی های شتاب آلود به بار می آورند. این گونه عوضی گرفتن ها در افغانستان که همیشه در معرض تهاجم بیرونی ها و مهاجرت های پیهم از شمال به شرق و جنوب بوده است. گاهی اسکندر از غرب آمد و یونانی ها در این کشور ماندند، زمانی کوشانی و هوچی ها آمدند، وقتی هم موری ها، برهمنی ها، ساسانی ها، عربها، مغل ها و اقوام دیگر به این سرزمین تاختند و رفتند و بعد ها مهاجمان به گونهء مردم بومی به زنده گی شان ادامه دادند که هویت شماری ها تا امروز هم گم و ناشناخته مانده است. در هالهء این ناشناختگی ها است که شمار زیادی به گونهء غلط رنگ تباری را به خود گرفته اند و در حالی که از چند پشت بدان سو به قوم و تبار دیگری تعلق دارند. دلیل اش این است که این کشور در طول تاریخ سررمین مهاجران از شمال به جنوب و شرق و گاهی هم از جنوب به شمال بوده است. این مهاجرت ها در موجی از لشکرکشی ها سبب شده تا شماری ها خود را به غلط ازبک، ترکمن، تاجک، پشتون، هزاره، ایماق، عرب، پشه یی، نورستانی و غیره حساب کنند. در حالی که به قوم دیگری و هویت دیگری تعلق دارند. از این رو جامعۀ افغانستان از لحاظ ساختاری دارای ویژه گی های منحصر به فرد بوده که شناخت آن از لحاظ جامعۀ شناسی اندکی دشوار است؛ زیرا جامعه شناسی با نهاد ها سر و کار دارد و به دنبال کشف قوانین آنها است که موضوع بنیادی را در علم جامعه شناسی تشکیل می دهد. عقب مانده گی های فرهنگی، نزاع های قومی و تهاجم های کلان مهاجمان بزرگ در طول تاریخ باعث تقویت گرایش های تباری در کشور شده است و تبار های مختلف نتوانسته اند تا جایگاهء شان را در فرهنگ ملی پیدا بکنند. ابن ناپیدایی ها به نوعی از هم گسیختگی های فرهنگی و تباری انجامیده است که بجای کاهش جاذبهء تباری برعکس بر آن افزوده اند. این جاذبه در کشور هایی تلطیف شده است که شهروندان اش جایگاهء حتا هویتی خود را در فرهنگ بزرگ شهروندی آن پیدا کرده اند.یاهو

 

 


بالا
 
بازگشت